الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۱۳ -


آمد، صاحب را با قصيده مفصل رثا گفته است، اين قصيده را، آنچنان كه حموى در معجم الادباءج 5 ص 31 ياد كرده، ابو الفتح عثمان بن جنى درگذشته سال 392، به صورت كتابى جداگانه شرح كرده است، و چون قصيده در ديوان سيد رضى و ساير فرهنگهاى رجال ثبت آمده، از نقل تمام آن معذرت خواسته و به اين چند بيت اكتفا مى كنيم:

- بدينسان مرگ دلاورانرا در خون كشد؟ و روزگار كوه را درهم ريزد؟

- بدينگونه شير بيشه به خاك غلطد، بعد از آنكه با غرور و نخوت از حريم خود دفاع كرد؟

- اين سان بى باك بر شكار شير مى گذرند، بعد ازآن كه جهانى از نعره جانشكافش در بيم و هراس بود؟

- اينچنين ستارگان رخشان از آسمان به زير آيند، با آنكه چشمهااز دريافت پرتوشان عاجز و ناتوان بود.

اين قصيده 12 بيت است.

ابو العباس ضبى، بر قصر صاحب گذشت، و خطاب بآن چنين سرود:

- اى خجسته درگاه از چه گرد اندوه بر چهره ات نشسته؟ پرده هاى زرنگارت كو؟ دربانت چه شد؟

- آنكه روزگار از او در هراس بود؟ امروز با خاك تيره يكسان است.

خواننده گرامى فراموش نشود كه صاحب ابن عباد، با آن فرهنگ و ادب و آن گام استوارى كه در علم لغت دارد، با نظم و نثر خود، به حديث غدير، احتجاج كرده و آنرا گواه برترى مقام امير المو منين على عليه السلام دانسته است، اين استدلال صاحب، سندى متقن و برهانى متين است بر اينكه كلمه " مولى " از مفهوم امامت و خلافت خارج نيست.

مصادر ترجمه و فرهنگ رجال

يتيمه الدهر ج 3 ص 169 تا 267

فهرست ابن النديم ص 194

انساب سمعانى

معالم العلماء

محاسن اصفهانى نگارش ما فروخى اصفهانى

نزهه الالباءدر طبقات ادبا

كامل ابن اثير ج 9 ص 37

معجم الادباء ج 6 ص 168-317

منتظم ابن جوزى ج 7 ص 179

تجارب السلف ابن سنجر ص 243

اريخ ابن خلكان ج 1 ص 78

مرآه الجنان يافعى ج 2 ص 441

تاريخ ابن كثير ج 11 ص 314

شرح درايه الحديث تاليف شهيد

نهايه الارب ج 3 ص108

شذرات الذهب ج 3 ص 113

معاهد التنصيص ج 2 ص 162

بغيه الوعاه سيوطى ص 196

مجالس المومنين قاضى ص 324

بحارالانوار ج 10 ص 264-266

الدرجات الرفيعه سيد عليخان مدنى

امل الامل حر عاملى

لسان الميزان ج 1 ص 413

تكمله امل الامل نگارش كاظمى

منتهى المقال ابوعلى ص 56

روضات الجنات

تنقيح المقال مامقانى ج 1 ص 135

اعيان الشيعه ج 12 در 240 صفحه

سفينه البحار محدث قمى ج 2 ص 13

الكنى و الالقاب ج 2 ص 365 تا 371

الطليعه درشعرا شيعه ج 1

ياقوت حموى در " معجم البلدان " ج 6 ص 8 گفته: من اخبار زندگى صاحب را به نحو كامل وحد استقصا، ضمن شرح حال مردويه آورده ام.

ابو حيان توحيدى، درگذشته سال 380رساله اى دارد به نام " مثالب الوزيرين " كه در نكوهش و عيبجوئى از صاحب ابن عباد و ابو الفضل بن العميدنگاشته و در " الامتاع و الموانسه " ج 1 ص 53 تا 67 منتشر گشته است، ابوحيان در اين رساله: هر گونه افتخار و فضيلتى را از اين دو وزير بى نظير نفى كرده و تا توانسته بر آنان تاخت و تاز نموده، سخنى باطل و شهادتى مردود آورده و به ناسزا و ناروا دشنام گفته. با نفاق مورخين و نويسندگان نه راه انصاف پوئيده است و نه كارى ستوده به فرجام آورده، البته براى اين حرمت شكنى او علل و انگيزه هائى بوده كه در اعيان الشيعه و غير آن از فرهنگ رجال مشروحا ذكر شده است.

غديريه جرجانى

درگذشته 380 تقريبا

اما اخذت عليكم اذ نزلت بكم غدير خم عقودا بعد ايمان

- و بعد از آن سوگندها، پيمان نگرفتم از شما در " غدير خم ".

- آنجا كه بازوى على راافراشتم: همان كه سرور عرب و زبده نژاد عدنان است؟

- گفتم - و خدايم فرموده بود: " كوتاهى نكنم و سخن در پرده نگويم ".

- على است سرور آنان كه من سرورشان باشم، چه نهان و آشكارم با او يكى است.

او پسر عم و صاحب منبر و برادر و وارث من است نه اصحابم و نه ديگران.

- منزلت او، گرش با خود قياس گيرم، منزلت هارون است به موسى پسر عمران و در مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 203 شعر ديگرى از او آورده:

و غدير خم ليس ينكر فضله الا زنيم فاجر كفار

-افتخار روز غدير رامنكر نشود جز بد نام و يا بدكار ناسپاس.

- مگر در بابل، خورشيدبه خاطر كى برگشت؟ بروپ تحقيق كن و درياب - بار ديگر هم خورشيد به احترام او بازگشت، و آن در روزگار مصطفى بود كه اختيارش فراوان است.

- او همه افتخارات را صاحب گشته، از اين رو ثنا و ستايش او از قلمرو شعر واحساس شاعران بيرون است.

شرح حال شاعر

ابو الحسن على بن احمد جرجانى، معروف به " جوهرى " است، چنانكه در اشعار خود ياد كرده.

وزنه اى در فضل و ادب، استوانه اى در لغت عرب. ماهرى قافيه پرداز و نقادى سخن ساز بود. دست پرورد وزير، صاحب ابن عباد و از نديمان مخصوص و در سلك شاعران دربار او بشمار است.

در ابتداى جوانى و آغاز زندگى به شعر و شاعرى پرداخت و در خطه سخن تا آنجا به كمال رسيد كه با عبارتى آسان و سبكى روان، مضامين نغز و سروده هاى پر مغز مى ساخت و در ميدان ادب يكه سوارى بود كه هر گونه توسن سركش را مهار مى كرد، چنانكه گفته اند: جذع يبن على المذاكى القرح.

" صاحب " از قدرت ادبى او در شگفت بود و از اشعار نيكوى او چنان به وجد مى آمد كه از سيماى نكويش و تناسبى كه ميان صورت و سيرت او از حيث طراوت و ظرافت مشهود بود، زبان همه را به تحسين مى گشود.

از اين رو صاحب ابن عباد، او را مخصوص به خود ساخت، و براى رسالت بين خود وكارگزاران و اميران برگزيد. موقعى كه او را به صوبى گسيل مى داشت، در رساله خود، چنان او را مى ستود كه چشمها مفتون جمال دلارايش و دلها شيفته كمال والايش بود. از جمله در نامه اى كه به ابو العباس ضبى "يكى از شعرا غدير" نوشته و به اصفهان گسيل داشته، بالاترين ثنا را در مدح جوهرى بكار بسته و بدين وسيله ابو العباس را به اكرام و بزرگداشت و جلب رضايت او وا داشته.

اين نامه در " يتيمه " ج 4 ص 26 ياد شده و ما در اينجا چكيده آنرا مى آوريم:

" اگر سرور من گويد: صاحب اين همه شان و جاه و اين رفعت پايگاه كيست؟ گويم: همان كه فضل و دانشش ترجمانى عادل است و طبع سرشارش زيب محافل. آنكه همشهريانش مايه افتخار و سرآمد آن ديار شمارند تا آنجا كه نه در جرجانش- به گذشته هاى دور و نزديك - و نه در طبرستان جوارش، از قديم و جديد مثل و مانند نشناسند. آنكه شهر سخن را فرمانروا گشته، نظم و قافيه را چون اسيران به فتراك بسته آنهم در ابتداى جوانى و شور زندگانى پيش از آنكه آموزگارش درس ادب آموزد و رخش سخن در ميدان فضل و هنر تازد.

او ابو الحسن جوهرى است كه خدايش مويددارد و همگان دانند كه انتسابش به اين دربار، قديم است و اختصاصش بدين درگاه، عظيم و با اين همه بايد گفت: شنيدن كى بود مانند ديدن.

همانا كه در ميدان فضيلت گوى سبقت ربوده و بر پيش گامان آزموده برتر و فزون آمده. ندانمش از چه آغاز كنم؟ از پاس ادبش در خدمت يا معرفتش به حق دوستى و حدود معاشرت؟ يا درخشيدن چشم گيرش درحضور، كه سراپا گوش باشد جز در وقت ضرور و از جاى نجنبند، مگر به دستور.

با ظرافت و بذله گوئى، بزم خلوت را رونق فزايد، و با شيرين زبانى غم از دل ببرد و دشمنى بزدايد.

اگر به فارسى سخن ساز كند چه نثر باشد چه نظم، از طبع سرشارش چون دريا خروش خيزد و موج از پس موج گهر ريزد، چه پارسى زبانان ديارش جز اندكى چون برق رخشنده به آسمان تازند، اگر به پارسى سخن آغازند، و زبان در كام كشند، اگر به لغت عرب پردازند، تا آنجا كه پيشتاز سخندانشان و تا جدار هنرمندشان، هنگامى كه در ميدان عربيت تكاور دواند، كندى گيرد، گويا نداند " عدنان " كه بوده و " قحطان "كيست؟.

و از مزاياى اين برادرمان، يا فضل و هنرش آنكه، دبيرى باشد كه با منطق خود فصاحت آموزد و نگارنده اى كه در فن انشا نكته ها پردازد. روزگاريش به ناصر الدوله ابو الحسن محمدبن ابراهيم گسيل داشتم، در خويشتن دارى و امانت نگهدارى با دست و زبان توفيقى عظيم يافت و شيه اى ملكوتى و منشى پسنديده در معاشرت به كار بست كه مرا هم در گمان نمى گنجيد، تا آنجا كه از خدمت ناصر الدوله مرخص آمد، بى آنكه نقد و ايرادى در ميان آيد. با آنكه نكته سنجى و نقادى او نسبت به سفيران و كاتبان فراوان بود.

از اين رو، سرور من او را چنان گرامى دارد كه منش دارم چه خورد و خواب و نشست و برخاست او، يا كنار من است و يا در نزديكترين غرفه ها به من، و نفرمايد كه: شاعرى، براى عرض ادب و دريافت صله شعرى سروده، يا مهمانى به طمع نوال دستبوس آمده، بل چنان پندارد كه سالها و ماهها سبكبال به خدمت كمر بسته تا كودكى را به جوانى پيوسته.

چنين بزرگى تا آن هنگام نيازمند معرف و شفيع است كه متاع ادب نگسترده و زيور آزادگى حمايل نبسته وگرنه خود شفيع دگران و معرف اين و آن خواهد بود، آنجاست كه سرور من خدا راسپاس گويد بر اين يكه تاز نام آور كه چه سرعت و مهارتى دارد و چه سپر بلائى.

او فراوان به مناظر زيباى جرجان و مرغزارها و جنگلها و بوستانهاى آن بنازد و بايد كه سرورمان چشم و دل او را از گلگشت اصفهان و نسيم عبير آميزش پر سازد كه ديگر فخر و ناز نفروشد و هواى وطن از سر بگذارد. ثعالبى هم از هر گونه ثنا و ستايش جوهرى دريغ نكرده است، گويد: در سال 377 كه با منصب سفارت، خدمت امير ابى الحسن رسيد، با او دمساز شدم " و در مجلدات " يتيمه الدهر " پاره اى از اشعار بلندش را زينت كتاب ساخته است. و نيز صاحب " رياض العلماء " شرح حال شاعر را ترجمان گشته و دانش و فضلش را همراه شعر گهربارش ستوده است. از اشعارى كه در ماتم سيد شهدا سبط پيامبر "ص" سروده اين است:

- من شيداى كوفه ام. آنهم چه شيدائى؟ پيش از آنكه سرشت رخسارم سيلاب كشد، خون از جگرم روان است.

- تربتى كه چون نسيمش وزان گردد، عطر جان فزايش از سر حد خراسان بگذرد.

- شهيدى كه در كربلا با لب تشنه جان داد و از رحمت خدا سيراب بود.

- آنجا كه گورى چند و مزارى كوچك به چشم مى خورد، ولى به آن عظمت و آبرو كه گورستان بقيع را سيراب سازد و خود از عبير خلد و رضوان الهى آكنده است.

هذا قسيم رسول الله من ادم قدا معا مثل ما قد الشراكان

- آن يك با رسول خدا از يك پوست بر آمده چونان دو ميوه ازيك شاخ.

و ذاك سبطا رسول الله جدهما وجد الهدى و هما فى الوجه عينان

- و اين دو سبط رسول اند كه جدشان چهره هدايت بود و اين دو، نور چشمش.

- وه چه شرمسارى از روى پدرشان كه به روز رستاخيز، غرق خونشان بيند.

- گويد: اى امتى كه به ضلالت و گمراهى اندر شديد و با كوردلى، كفر از ايمان باز نشناختيد.

- چه جنايتى مرتكب شده بودم؟ جز اين بود كه بهترين دستاويز هدايت را كه قرآن و فرقان است، به شما هديه كردم؟

- آيا از آتش سوزان، كه بر لب پرتگاه آن بوديد، شما را نجات نبخشيدم.

- و دلهاى شما را كه پر از كينه و دشمنيهاى ديرينه بود، بهم مهربان نساختم؟

- و كتاب خدا را در ميانتان به ميراث ننهادم و آيات تابناكش را فراهم نياوردم كه در ميان جمع تلاوت شود؟

- آياپناه دردمندانتان نبودم و آب گواراى تشنه كامان؟

- پسرم را بالب تشنه بلادفاع كشتيد، با اين همه بر لب آب كوثر چشم اميد به من داريد؟

- مادرتان بعزا نشيند، دختران زهراى بتول را اسير كرديد با آنكه پاره تنم بودند.

- عهد و پيمان پدرشان على را درهم شكستيد، با اين پيمان شكنى رشته مرا قطع كرديد.

- بار خدايا، تو خود انتقام مرا بازستان كه خاندان گراميم را به روز سياه نشانده، مى خواستند بنياد مرا بر باد دهند.

- موقعى كه زهرا به محاكمه برخيزد و داور ميان ستمكشان و ستمگران خدا باشد، چه پاسخى توانيد داد؟

- اى " اهل كسا " درود و رحمت خدا بر شما نازل بادتا روزگار باقى است.

- شما ستارگان نسل آدم و حوائيد، تا خورشيد تابناك مى درخشد و دو اختر " سماك " نور مى پاشد.

- پيوسته دل در آرزوى شما مى طپد و روزگارم به اين عشق و شيفتگى فرمان مى دهد و منع مى كند.

- اينك با سر آمدم: مركب توحيد را زين بستم و از عدل الهى توشه ساخته از تقوا و پرهيزگارى مدد جستم.

- اينها همه حقائق است كه در پرده الفاظ نهفته شده و چون بدرخشد، با لمعانش چشم كوردلان را شفا بخشد.

- اينها زيور آل طه است و زيب خاندانش، و همين هاست كه براى فرزندان ابوسفيان و مروان، پستى و ننگ به بار آورد.

- آرى اين همه جواهر بود كه " جوهرى " به پاس محبت، از سرزمين جرجان به ارمغان آورد.

جوهرى، قصيده ديگرى در رثا و ماتم حسين شهيد دارد كه خوارزمى در " مقتل " خود، و ابن شهر آشوب در " مناقب " خود و علامه مجلسى در جلد دهم بحار آورد، ملاحظه بفرمائيد

يا اهل عاشور يا لهفى على الدين خذوا حدادكم يا آل ياسين

- اى ماتم زدگان عاشورا اين آه و ناله اى كه سر كرده ام، در ماتم دين است. اى " آل ياسين " جامه ماتم ببر كنيد. - در اين روز، گريبان دين چاك شد، چون دختران احمد را بسان كفار روم و چين به اسيرى بردند.

- امروز، نوحه سراى اين خاندان بر فراز تپه هاى كربلا، باصداى بلند مى گفت: كى است كه از پدر كشته بى نوا تفقد كند؟

- امروز جگر مصطفى به خون نشست، خونى كه اينك بر سينه حوريان چون مشك دلاويز است.

- امروز ستاره افتخار " مضر " از پا درافتاده خوار و ذليل گشت.

- امروز مشعل فروزان الهى خاموش شد، و كشتى تقوى به گل نشست.

- امروز رشته هدايت از هم گسيخت، و گرد خوارى بر سيماى اسلام پاشيد.

- امروز بارگاه قدس الهى فرو ريخت و عرصه آن پامال ستوران گشت.

- امروز فرزندان ابوسفيان آرزوى خود رادريافتند، از آتشى كه در " بدر " و "صفين " افروختند.

-امروز سبط مصطفى راخون دل در گلو گرفت و از پاى در آمد.

- آب را به رويش بستند و به آتش درونش دامن زدند، نگون باد پرچم اين خسارت زدگان.

- با زور و ستم زمام قدرت را به چنگ گرفتند، كاش از شربت آبى دريغ نمى كردند.