الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۶ -


- زندگى خود را وقف آن خاندان پاك كرده ام كه از ميان خاندانهاى قريش هوخواه دين اند.

و هم اين شعر ديگرش:

- اى كسيكه به نادانى منصب خلافت را از ابى الحسن باز مى گردانى، دروازه شهر،به روى جاهلان گشوده نخواهد گشت.

- آنهم شهر علم كه دانش طلبان از ورود بدان شهر ناگزيراند. آرى مسوليت متوجه دانشوران است.

- سرور و هم سرپرست جهانيان اوست، چنانكه از جانب خداوند عرش، بر زبان جبرئيل گذشت.

و يا اين شعر ديگرش:

قد خان من قدم المفضول خالقه و للاله فبالمفضول لم اخن

- آنكه نالايقى را بر والائى مقدم شناسد، به خداى خود خيانت ورزيده، من به خاطر نالايقى پست، به خداى خود خيانت نخواهم كرد.

اشعار ديگرش كه بزودى ذكر مى شود، گواه اين است كه در تشيع مايه اى عميق دارد و در دوستى اهل بيت، با اخلاص، و جز به سادات ائمه توجهى ندارد، پس او را " شاعر اهل بيت " بايد خواند، و اينكه مى گويند " شاعربنى مروان " بوده، آن چنان كه در " كامل " ابن اثير ج 9 ص 24 آمده، منظور، سلاطين " ديار بكر " از خواهرزادگان " باذ " كردى است.

سر سلسله آنان، ابو على بن مروان بود كه بر مناطق تحت اشغال خالويش مسلط شد وبعد از كشته شدن، برادرش " ممهد الدوله " به سلطنت رسيد، و بعد از كشته شدن او، برادر ديگرش: ابو نصر، و سلطنت ابو نصر از سال 420 تا سال 453 بدرازا كشيد و بعد از مرگش دو پسربجا گذاشت: يكى نصر كه " ميافارقين "را صاحب شد و در سال 453 درگذشت و فرزندش منصور بجاى او نشست، دومى سعيد كه بر " آمد " دست يافت شاعر ما، كردهاى بشنويه را كه در قلعه " فنك " سكونت داشتند، تحريص مى كرد تا به يارى " باذ " كردى، خالوى، بنى مروان، به پا خيزند.

بنى مروان، در نبردى كه با سال 380 پيش آمده، درتاريخ ياد شده اند، اين نبرد بين " باذ " و بين ابو طاهر و حسين دو فرزند " حمدان " اتفاق افتاد بعد از آنكه فرزندان حمدان، بلاد موصل را سال 379صاحب شدند، و بشنوى در اين باره ضمن قصيده اى سرود، - كردهاى بشنويه، ياران دولت شمايند، عرب و عجم همه مى دانند.

در اين صورت، نسبت شاعر به بنى مروان، به خاطر علاقه است كه به خالويشان " باذ " دارد، البته اين علاقه در اثر هم نژادى است. و بهمين جهت سخن برخى كه وفات شاعر را سال 370 نوشته اند، بى پايه است، چه تاريخ گواهى مى دهد تا ده سال بعد هم، حيات داشته.

صاحب " معالم العلماء "دو تاليف به نام: " دلائل " و " رسائل بشنويه " براى او ياد كرده، و ابن اثير، در " لباب " ج 1 ص 127 مى نويسد: ديوان شعرى دارد كه مشهور است.

طايفه بشنويه

در عراق، قسمت شرق دجله، طوائف زيادى از اكراد سكونت دارند كه به نام قلعه ها و آباديهاى محل سكونت، در تاريخ ياد شده اند، اين قلعه ها در اطراف موصل و اربل جاى داشته و از جمله " بشنويه "است كه شاعر ما از آنجا برخاسته است.

قلاع اين طائفه بالاتر از موصل،نزديك جزيره " ابن عمر " به فاصله دوفرسخ واقع مى شده، و صاحب " جزيره " و نه غير او، نميتوانسته اندبر آنان دست يابند، با اينكه منزوى نبوده با همگان و به تمام شهرها، رفت و آمد داشته اند.

ياقوت حموى در " معجم البلدان " مى نويسد: " اين قلعه هادر دست طائفه اكراد است، سالها مى گذرد، نزديك سيصد سال. مردمى صاحب مروت و جوانمردى و تعصب اند اگر كسى بآنان پناه برد، از او حمايت كرده بزرگش مى دارند ".

از جمله قلاع اين طائفه: قلعه برقه، قلعه بشير، قلعه فنك است و از فرمانروايان اين قلعه امير ابو طاهر، امير ابراهيم و امير حسام الدين است كه در قرن ششم فرمانروا بوده است "از جمله" اكراد " زوزانيه " اند، اين طائفه، به زوزان نسبت مى برند كه ناحيه وسيعى را در شرق دجله از جزيره ابن عمر، شامل مى شود، تقريبا دو روزكه از موصل راه طى شود، به مناطق آنان ميرسد تا به حدود خلاط مى كشد وپايانش تا آذربايجان به كارگزارى سلماس منتهى مى گردد. در اين قسمت قلعه هاى محكم و استوارى است كه طوائف بشنويه، زوزانيه و بختيه ساكن اند.

و "بختيه"، در چند قلعه مخصوص به خود سكونت دارند: چون آتيل، علوس،القى، اروخ، باخوخه، باخو، كنگور، نيروه، خوشب و فرماندارى آنان در قلعه جرذقيل است كه بهترين قلعه هاى آنان است و از جمله رهبرانشان امير موسك بن مجلى است. و "هكاريه" كه در بلوك بالاتر از موصل نزديك جزيره ابن عمر جاى گزيد اند، از فرمانروايانشان در حلب، عز الدين عمر بن على و عماد الدين احمد بن على معروف به: ابن مشطوب بزرگترين اميرى است كه در مصر به حكومت رسيده و از دانشورانشان: شيخ الاسلام ابو الحسن على بن احمد هكارى در گذشته است 486 است كه شرح حالش در ابن خلكان 1 ر 377 مذكور است0

و "جلانيه" كه نام قلعه اى از قلعه هاى بلوك هكاريه است و اكراد آن بنام جلانيه مشهوراند.

و "وزواديه"كه از اشراف و بزرگزادگان كردند، و از آنهاست: اسد الدين شيركوه در گذشته سال 564 و برادرش نجم الدين ايوب.

و "شوانكاريه" و اين همان طائفه اى است كه در سال 564 موقعيكه زنگى بن دكلاء صاحب فارس، از شمله صاحب خوزستان، شكست خورد، بدانها پناهنده گشت و سپس با كمك آنان بر شمله پيروز شده به حكومت فارس رسيد.

و "حميديه" كه دژهاى مستحكمى در كنار موصل داشته اند و "هذبانيه" كه در قلعه اربل و كارگزاريهاى آن جا داشته و "حكميه" كه از فرمانروانشان امير ابو الهيجاء اربلى نامبردار است.

طوائف ديگر اكراد به نام، مارانيه، يعقوبيه، جوزقانيه، سورانيه، كورانيه عماديه، محموديه، جوبيه، مهرانيه، جاوانيه، رضائيه، سروجيه، هارونيه، لريه مشهورو طوائف بى شمار ديگرى كه قابل آمار نيستند.

قسمتى از اشعار بشنوى

از چكامه هاى مذهبى شاعر اين دو بيت است:

- بهترين اوصيا از ميان شريفترين قبائل و گرامى ترين خاندانهابرگزيده شده از لغزش و خطا در امان است.

- هر گاه به چهره او بنگرى، پروردگار خود را عملا و لسانا پرستش كرده خواهى بود.

در بيت اخير به حديث رسول خدا "ص" اشاره دارد كه فرمود " نگريستن به چهره على عبادت است ":

محب الدين طبرى، در " رياض " ج 2 ص 219 از ابى بكر، عبد الله بن مسعود، عمرو عاص، عمران بن حصين، و ديگران، از زبان رسول اكرم روايت كرده است.

گنجى شافعى هم در " كفايه الطالب " ص 64 و 65 با دو طريق، از ابن مسعود نقل كرده و گفته: سند حديث اول از دومى نيكوتر است، دومى را هم جمعى از حافظان حديث مانند ابو نعيم در حليه الاولياء و طبرانى در معجم خود روايت كرده اند، سند آن هم عالى و خوب است، منتهى از اين طريق، سند غريب و شگفت بنظر مى آيد، اما سند اول خوش سياق است.

باز هم به طريق ديگر، از معاذ بن جبل در صفحه 66 روايت كرده و گفته: حافظ دمشقى در تاريخ خود، از جمعى صحابه آنرا روايت كرده كه از جمله ابوبكر، عمر، عثمان،جابر، ثوبان، عائشه، عمران بن حصين، ابوذر نامبره شده، و در حديث ابى ذر آمده است كه رسول خدا فرمود: على بن ابى طالب در ميان شما - يا در ميان شما امت حكم كعبه پوشيده را دارد: نگريستن بدان عبادت و سفر به سوى آن فرض است.

و از اشعار مذهبى اوست:

- باكى نيست كه در كدام سرزمين، خداوند گارم فرمان مرگ دهد.

- و نه اينكه در كدام نقطه زمين پهلوبر خاك نهم و كسى آرامگاهم را منفور دارد و از آن دورى گزيند.

- در صورتيكه گواهى ميدهم: خدائى جز آن خداى يگانه نيست و فرمان او راست.

- و اينكه محمد برگزيده، پيامبر اوست وعلى برادرش.

- و فاطمه دختر رسول پاك و پاكيزه از ارجاس است، همان رسول كه ما را به دين حق رهبرى كرد.

- و دو فرزند گراميش كه هر دو، سرور من اند. خوشا بر آن بنده كه آن دو سرورشان باشند. و يا اين شعر ديگرش:

- ايكه با من به نزاع و ستيزه برخاسته اى، هر چه در قوه دارى بيار،كه من دوستى آل محمد در آويخته ام.

- پاكان و پاك نهادان، ارباب هدايت، آنان پاك نژادند و هر كه آنانرا دوست بدارد.

- خود را بدانها بستم و از دشمنانشان بريدم، تو بى پدر هر چه خواهى ملامت كن: كم يا زياد.

- آنها چون اختران مهار زمين و مايه آرامش آن اند و هم آنان كشتيهاى نجات غريق،اين را از حديث مسند مى گويم.

و هم از سروده مذهبى شاعر است:

- مهترشان گفت: چه نظر مى دهيد و با چه وسيله مى توان امر آشكار خلافت را مردود شناخت؟

- شنيديد كه چگونه با سخن رسا خلافت على را تبليغ كرده سفارش نموده؟

- گفتند: چاره آن بر مادشوار است و نظرى كه مى دهيم قطعى نيست.

- اين كار را هم با ساير امور قياس گيريد و به دقت مطالعه كنيد، بدين وسيله به زندگانى عالى دست خواهيد يافت - بعد از مرگش - بزودى آنرا به شورى مى نهيم، خواه نصيب قبيله تيم شود يا قبيله عدى.

ونيز اين شعرش:

- اى خواننده قرآن، كه راز متشابهات را از محكم باز مى شناسى

- آيا خدمت كعبه: از راهنمائى زائران و آب دادن حاجيان، با ايمان على برابر است؟

- يا او را همرتبه " تيم "و " عدى " شناخته اى، اصولا هيچ گاه مانند آندو بوده است؟

- بجان همان على كه دوستى او بر من فرض و قطعى است. نه نزد من دانشمندان و بى خردان برابر نيستند.

و هم اين دو بيت ديگر:

- آن على كه امروز شهر علم را در است، به رستاخيز، فرمانرواى بهشت و دوزخ است.

- از اين رو دشمن او، بدبخت جهانيان، در آتش جاى مى كند و دوستش سرفراز روز حساب است.

و نيز اين دو بيت ديگر:

خير البريه خاصف النعل الذى شهد النبى بحقه فى المشهد

- سالار مردم كسى بود كه پيامبر اكرم در حق او گواهى داد، گفتند كى است كه جانش با جان شما برابر است و دشمنان دين را سركوب خواهد كرد؟ فرمود: آنكه كفش مرا پينه مى زند و آن على بود.

- پيامبر به دانش و داورى او گواهى داد، و دلاورى و شهامتش نيز مشهود فرشتگان گشت.

و درباره صديقه زهرا چنين سروده است:

- آنجا كه بتول عذرا در صف محشر بگذرد، سروشى بر آيدكه: چشمها فرو كشيد

- همه چشمها فرو كشيده بر زمين دوزند، و سيه كاران سرانگشت ندامت به دهان گيرند.

آنروز است كه دشمنان روسياه گردند و اهل حق روسپيد.

و امام صادق را نيز ثناگفته و سروده:

- چكيده نسل پيشوايان كه با كرامت و بزرگوارى راه جدشان رسول خدا را پيش گرفتند.

- اگر مشكلى پيش آيد كه از حل آنم درمانيم، سر آنرا با دليل و برهان اراعه دهند.

غديريه صاحب ابن عباد

326 - 385

قالت: فمن صاحب الدين الحنيف اجب؟

فقلت: احمد خير الساده الرسل.

گفت: پس - صاحب آئين اعتدال كه بود؟ برگو

گفتم: احمد. سرخيل و سالار رسولان.

گفت: بعد از او كيست كه از جان و دل راه طاعتش گيرى؟

گفتم: وصى كارگزارش كه خيمه بر زحل افراشته.

گفت: بر فراش رسول كه خفت تا برخى او گردد؟

گفتم: آنكه در طوفان حوادث از جاى نجنبيد.

گفت: رسول خدا دست كه را به عنوان برادر خواندگى با اشتياق فشرد؟

گفتم:همان كه خورشيد به هنگام عصر به خاطراو بازگشت

قالت: فمن زوج الزهرا فاطمه.

فقلت: افضل من حاف و منتعل.

گفت: فاطمه كه زهره زهرا بود، با كه جفت شد؟

گفتم: برترين جهانيان: از پا برهنه و چكمه پوش. گفت: دو سبط پيامبر كه از شرف سر به آسمان سودند، زاده كه بودند؟

گفتم: همان كه در ميدان فضيلت گوى سبقت ربود.

گفت: افتخار جنگ بدر نصيب كه گشت؟

گفتم: آنكس كه بيشتر بر فرق دشمنان كوبيد.

گفت: در جنگ احزاب شيرژيان كه بود؟

گفتم: كشنده " عمرو " دلاور بود.

گفت: پس در جنگ " حنين " كه بريد و دريد؟

گفتم: آنكس كه مشركين را در يك لحظه درو كرد.

گفت: براى تناول مرغ بريان حضور چه كس آرزو بود؟

گفتم: همان كه نزد خدا و رسول مقرب و محبوبتر بود.

قالت: فمن تلوه يوم الكساء اجب.

فقلت: افضل مكسوو مشتمل.

گفت: كدام كس در سايه عبا همتاى رسول گشت؟

گفتم برترين عالميان از گليم دوش و خز پوش.

قالت: فمن سار فى يوم الغدير ابن

فقلت: من كان للاسلام خير ولى.

گفت: در روز " غدير "چه كس سرورى يافت؟

گفتم: آنكه براى اسلام بهترين ياور بود.

گفت: سوره " هل اتى " كه نازل شد چه كسى تشريف يافت؟

گفتم: آنكه عطا بخشش از همه فزون بود.

گفت: دست كه در ركوع نماز با انگشترى به سوى سائل دراز گرديد؟

گفتم: دست كسى كه محكمتر نيزه به سينه دشمنان كوبيد.

گفت: پس آن كه آتش دوزخ را تقسيم كند كيست؟

گفتم: آن كه شرار انديشه اش، از شعله آتش گيراتر است. گفت: رسول پاك مطهر،در مباهله كه را همراه برد؟

گفتم: آن كه در سفر و حضر همسنگ و همتاى او بود.

گفت: پس چه كسى از ميان امت شبيه هرون بود؟

گفتم: آن كه در آشوب و فتن نلغزيد و از پاى نماند.

گفت: پس شهر علم را چه كسى در بود؟

گفتم: آن كه نيازمند دانشش بودند و خود نيازمند نبود.

گفت: قاتل " ناكثين " بيعت شكن كه بود؟

گفتم: جنگ جمل پرده گشاى اين راز است.

گفت: با " قاسطين " بيدادگر كه نبرد كرد؟

گفتم: دشت صفين را بنگر كه صحنه عمل بود.

گفت: " مارقين از دين " را چه كس تيغ بر سر كوفت؟

گفتم: روز نهروان معنى آن آشكار گشت.

گفت: به روز رستاخيز، شرافت حوض كوثر از كيست؟

گفتم: آنكه خاندانش شريفيترين خاندانهاست.

گفت: پس " لواى حمد" را كه بر دوش خواهد كشيد؟

گفتم: همان كه از نبرد نهراسيد.

- گفت: تمام اين مزايا در يك نفر جمع بود؟

گفتم: آرى در يك نفر.

- گفت: كيست؟ نامش بر گو

گفتم: امير المومنين على.

و در قصيده ديگرى گفته است:

- اى همسر دخت محمد اگر گوهر وجودت نبود، فاطمه به خانه شوهر نمى رفت.

- اى ريشه خاندان احمد اگر تو نبودى، از احمد مرسل نسلى بجا نمى ماند.

- پيامبر خدا كه شهر علم و به هر گونه كمال آراسته بود، دروازه طلائى آن شهر توئى.