الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۴ -


منان مى دانم.

- در عوض مادر، خودم صبح و شب ملازم او گشتم، با آنكه مادرش نجيب وزاده نجباست.

- با وجود او مجالس و محافل خود را آباد و معمور داشتم و آنچه ميخواستم از وجود او توشه برداشتم.

- سراسر روز خرم و مسرور بودم كه وجود او را در كنار خود احساس مى كنم و همواره راه چنگ زدن به مقامت بزرگ را بدو مى آموختم.

- اورا به خدمت دانشمندان مى بردم كه از آن توشه گيرد، اينك كمتر كسى است كه بزيارت دانشمندان مشتاق باشد.

- و چون تاريكى فرا مى رسيد، سراسر شب بامن به گفتگو مى نشست، يا در كنار من مى آرميد و يا در برابرم به خدمت ايستاده بود.

- و من شب تا به صبح پاره دلم را به دل مى فشردم و تار و پودم را به بر مى گرفتم.

ابو نصر فرزند كشاجم هم شاعرى اديب بود، و از شعر اوست كه بخيلى را نكوهش مى كند:

- دوستى دارم كه در بخالت از همه سر است، و بر همه فائق آمده، با اينكه هيچ تفوقى ندارد.

- مرا دعوت كرد، چنانكه يك دوست دعوت كند و منهم پذيرفتم چنانكه دوستان مى پذيرند.

- چون بر سر خوان غذا نشستيم، ديدم گويا تصور مى كند پاره تنش را ميخورم.

- گاه خشم مى گرفت و برده اش را دشنام مى گفت و من مى فهميدم خشم و دشنام بخاطر من است.

- بناچار غذا را پوشيده مى ربودم، ولى چشمانش خيره، مراقب دست من بود.

- دست مى بردم لقمه اى بدزدم، با خشم بمن مى نگريست و من ناچار دست بطرف سبزى برده و بآن مشغول مى شدم. - بالاخره بادست خود گور خود را كندم، چون گرسنگى عقل را از سر من ربود:

- يعنى دست بردم و ران را پيش كشيدم و او هم دست برد كه پاى مرا بكشد.

- چون بعد از طعام شيرينى آوردند، من كه جرات نكردم دست به سياهى و يا سفيدى بزنم.

- از سر خوان پا شدم، و اگر ديشب نيت روزه كرده بودم، امروزثواب آنرا داشتم، چه امروز نه روزه دارم و نه غذا خورده ام.

ثعالبى در "يتيمه الدهر " ج 1 ص 251 - 257 در حدود60 بيت از اشعار او را انتخاب كرده وآورده است، محشى در ج 1 ص 240 مى نويسد: در ديوان كشاجم به اين اشعار دست نيافتم، و توجه نداشته كه ديوان معروف كشاجم، ديوان شعر پدر است نه پسر.

ضمنا وطواط در كتاب " غرر الخصائص " به اشعار او استشهاد كرده است.

روزى ابو الفضل جعفر بن فضل بن فرات وزير، در گذشته به سال 391 به بوستان شخصى خود در مقس رفت، ابو نصر پسر كشاجم بر روى سيبى، با آب طلا، اين دو شعر را نوشته به خدمت فرستاد:

- بدان هنگام كه وزير در كنار نيل خلوت مى كند.

- در واقع دو همنامش: جعفر فرزند فرات بكنار آمده اند.

و نيز در " بدايع البدايه " ج 1 ص 157 مختصرى از شعر او ياد شده، و هم در تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 149 آنچه را در رمله به سال 356 بمناسبت ورود ابو على - قرمطى "قصير" سروده خواهيد ديد.

محمد بن هارون بن اكتمى،دو فرزند كشاجم را نام برده و چنين نكوهش كرده است: - اى پسران كشاجم شما هر دو كارگزار مجربى هستيد.

- پدر نحستان مرد و شما به جاى او نشستيد.

- در روزگار ما بهم پيوستيد، مانند پيوستن دو ستاره شوم، نحسى شما همگان را گرفت.

- هم قيمت ارزاق بالا گرفت و هم جهان پادشاه صاحب كرم مرد.

غديريه ناشى صغير

365 - 271

- اى آل ياسين، هر كه شما را دوست بدارد، به يقين خيرخواه خويش است.

- با رهبرى شما از حيرت و ضلالت رستيم،همان سان كه با محبت شما هر گونه تباهى به صلاح انجاميد.

- زيبائى ديگران، اگر با فضل شما مقياس شود، نا زيبا جلوه خواهد كرد.

- پرتو روز بخاطر ما تاريك نشد ولى پرتو شب را خداى ذوالجلال تاريك نمود.

- پرتو رشد و هدايت شما چگونه تاريك شود، باآنكه در تاريكى شب خورشيد نيمروزيد.

- پدر شما احمد است و وزيرش كه از علم الهى عطا يافته است.

ذاك على الذى تفرده فى يوم " خم " بفضله اتضحا.

"او على است كه صاحب افتخار غدير خم است و بدين وسيله برترى او آشكار است".

- آنگاه كه رسول خدا در ميان مردم بپا خاست، در حاليكه بازوى على را بلند كرده بود چنين گفت:

- هر آنكه من سرپرست اويم،اين وصى من سرپرست او خواهد بود، اين را خداى من وحى كرده است.

- همه به به گفتند و سپس دست بيعت دراز كردند، هر كه صادقانه با خدا معامله كند سود خواهد برد.

- او همان على است كه جبرئيل روز نبرد احد، بستايشش مى گفت:

- اگر نبردى سنگين پيش آيد: شمشيرى جز شمشير على نيست و نه جوانمردى جز خود او.

- اگر شمشيرى كه بر پاى " عمرو " كوبيد، با اعمال تمام مردم بسنجند، ارزش آن برتر است.

- اوعلى است كه ديگران از فتح قلعه عاجز آمده دست خالى بازگشتند، ولى او رفت و قلعه ها گشود.

- در آنروز كه يهود خيبر بجوش آمده بودند، آنگاه كه در قلعه را بر سر دست گرفت و غلطاند.

- مسلمانان در هيچ آسياى نبردى شركت نكردند، جز اينكه على را قطب آسيا ديدند.

- خداوند بخاطر پاكى بر او درود فرستاد، و اين بنده اش را موفق ساخت تا او را ثنا خوان گردد.

و نيز در قصيده كه 36 بيت آن به دست ما رسيده چنين گويد:

اى جانشين رسولخدا، بخدا سوگند آنها كه با تو، به ستيز برخاستند، بيقين كافر شدند.

- بهترين گواه اينكه آنان، با شنيدن نص وصايت و خلافت تو، زير بار نرفتند.

- شوريدن آنهاست، بعد از اينكه خود، ترا نامزد رياست كردند، و پيمان شكنى آنها، با اينكه دست بيعت سپرده بودند. تا آنجا كه مى گويد:

- اى ياور احمد مصطفى تو درس يارى از پدرت ابوطالب آموختى.

- دشمنان سر سختش را با قهر و جبر به جاى خود نشاندى، لعنت خدا بر دشمنان سرسخت باد.

- خليفه رسول خدا توئى، نه مردم، پس چه شد كه ترا پشت سر نهادند.

- به ويژه آنروز كه با لشكر اسلام، روانه تبوك شد، و تو از دنبال بدو پيوستى.

- همان روز كه برخى گفتند: خاطر رسول خدا از على آزرده است، و تو به خدمت رسيدى كه حقيقت بر ملا شود.

- رسول خدا در پاسخ تو فرمود: مگر خوشنود نيستى كه بكورى چشمشان من و تو چون موسى و هرون باشيم، اگر تن در دهند.

- اگر بعد از من نبوتى بود، همچنانكه خليفه منى، شريك در نبوت من بودى.

- ولى من خاتم پيامبرانم و تو جانشين منى، اگر سر باطاعت در آورند.

- توئى خليفه رسول اكرم، از آنروز كه با تو، به راز نشست در برابر همه مردم.

- ديدند كه تنها تو براى شنيدن اسرار شايسته بودى و البته اين خدا بود كه راز قرآن را بتو مى آموخت.

- منتهااز دهان احمد با تو سخن مى گفت و كينه وران شاهد و ناظر بودند.

- توئى خليفه رسول از روز " دعوت عشيره " باآنكه پدرت هم در آن جمع بود.

- و از روز " غدير خم " و البته " روز غدير " بهانه اى براى فريبكاران باقى نگذاشت.

- آنها، با قيد سوگند، پيمان بستند تا بر تو ستم كنند و از اين روتو را يارى نكردند.

- هنگامى كه نص رسول، بر آنها عرضه شود، گويند: على خود سستى كرد، و ترا ضعيف و ناتوان شمرند.

- ما بدانها گفتيم: سخن رسول صريح بود، و شك از دلها زدود. و از اشعار ناشى "نوپرداز" قصيده اى است كه اهل بيت را ستايش مى مى كند:

بآل محمد عرف الصواب و فى ابياتهم نزل الكتاب

- "با آل محمد، راه حق شناخته آمد و در خانه آنان، قرآن فرود شد".

- همانهايند " كلمات "و " اسماء " كه پرتوشان بر آدم دميد وبدين ميمنت، توبه او پذيرفته آمد.

- آنان حجت خدايند بر همگان، نه بخودشان و نه فرمانشان كس شك نخواهد برد.

بازمانده حقيقت عليا و شاخه هاى درخت توحيداند، با بيان شيرين آنان خطاب الهى واضح گشت.

- اخترانى كه درهر عصر و دوره اى آماده ارشاد همگان اند، پس آنها مشعل هدايت اند.

- ذريه احمد و فرزندان على خليفه رسول خدا، پس آنها حقيقت محض و لب لباب اند.

- در هر رشته از عظمت و سيادت به نهايت رسيده اند، پس جانشان پاك و طاهر گشت.

- اگر دانش پژوهان از دسترسى به حقيقت باز مانند، بايد نزد آنها شتابند.

- دوستى آنها همان " صراط مستقيم " است كه به حق منتهى مى شود،ولى اين راه بدون مشقت طى شدنى نيست.

- خصوصا ابوالحسن على، كه در روز نبرد جايگاهى دارد كه همگان خائف اند.

كان سنان ذابله ضمير فليس عن القلوب له ذهاب
و صارمه كبيعته بخم معاقدها من القوم الرقاب

- گويا نوك نيزه اش خاطره است كه يكسر به دلها فرو مى رود.

- و شمشير برانش مانند بيعتى كه در " غدير خم " گرفت، بر گردن همگان نشست. - على در خوشاب است، على طلاى ناب است، ديگران همه خار.

- اگر تو از دشمنانش بيزار نباشى، از محبت و دوستى او پاداشى نخواهى برد.

- موقعى كه شمشيربرانش جانها را پيش خواند، جز اجابت چاره ندارند.

- نوك نيزه اش با خفتان آشتى دارد، شمشير تيزش با كله خود رفاقت دائم.

- او بسيار مى گريد، ولى شبها در محراب عبادت، و بسيار خرم و خندان است اگر پاى جهاد، در ميان باشد.

- همانكه دشمنان در موزه اش مارى افكندند تا او را بگزد.

- و چون خواست موزه را بر پاى استوار كند، كلاغ موزه را بر هوا برد.

- چرخيد و آنرا واژگون كرد، ناگهان مارى از آن افتاد و بطرف كوه خزيد.

- آنكه اژدهاى عظيم با او به راز نشست، همان اژدها كه ابر بر در خانه رسول بر زمين انداخت.

- مردم همه ديدند و با وحشت خود را كنار كشيدند، راهها بسته شد وميدانها پر از غلغله.

- و چون على به اژدر نزديك شد، مردم قدمى پيش نهادندو همه در شگفت.

- على با اژدها بخشم و قهر سخن گفت، نه ميترسيد و نه ميرميد.

- تا به طرف دره خيز برداشت و در آن خزيد. و چون پنهان مى شد گفت:

- من فرشته ام، غضب خدا مرا بدين صورت مسخ كرد، تو سرپرست مائى ودعايت مستجاب.

- رو به تو آوردم، پس شفاعت كن نزد آنخدائى كه همگان سوى او روان اند.

- على دعا كرد و رسولخدا آمين گفت، مردم همه مى گرييدند.

- دعا بهدف نشست، فرشته بر آسمان بر شد، چنانكه عقاب چون تير به آسمان رود.

- پر طاووسى بر تنش روئيدو گوهر، و از طلاب ناب زيور بست.

- مى گفت: بخدا سوگند نجات يافتم به بركت خاندانى كه از خشم آنها آتش دوزخ فروزانست و نعيم بهشت براى دوستانشان رايگان.

- آرى آنهايند " خبر بزرگ " و همانهايند كشتى نوح و هم شاهراه حقيقت چون وحى منقطع گشت.

دنباله شعر:

سخن محكم و درست تراين است كه اين قصيده از ناشى است، چنانكه ابن شهر آشوب در " مناقب " بدان تصريح كرده. ابن خلكان از ابى بكر خوارزمى نقل مى كند كه ناشى درسال 325 به كوفه رفت و در مسجد جامع شعر خود را ديكته كرد متنبى شاعر كه در آنوقت نورس بود، در مجلس او حاضر مى شد و از املاء ناشى، اين دو بيت را از قصيده او يادداشت كرد:

كان سنان ذابله ضمير فليس من القلوب له ذهاب
و صارمه كبيعته بخم مقاصدها من الخلق الرقاب

ياقوت حموى هم در " معجم الادباء " ج 5 ص 235 و يافعى در " مرآت الجنان " ج 2 ص 335 داستان فوق را ذكر کرده اند، و صاحب " نسمه السحر " با جزم باين نسبت، شعر را آورده و گفته: هر كس آنرا به عمرو عاص بسته، مرتكب رسواترين اشتباه شده است.

اينان چكيده شعر و ادب اند و نظرشان در اين گونه موارد حجت است.

پس نسبت اين شعر به عمرو عاص، چنانكه در بسيارى از كتب ادبى آمده، مانند كتاب " اكليل " "تاليف ابى محمد الحسن بن احمد الهمدانى اليمنى" و " تحفه الاحباء " "تاليف جلال الدين شيرازى" مورد اعتماد نشايد بود. مى گويند: روزى معاويه با نديمانش گفت: هر كس درباره على شعرى بگويد ابن بدره زر را بدو خواهم داد، عمرو عاص اين اشعار را بطمع بدره زر گفت:

و نيز نسبت اشعار به ابن فارض چنانكه در بعضى معاجم آمده صحيح نيست، چه ابن خلكان و حموى هر دو معاصر ابن فارض اند، اگر قصيده از او بود، بر آن دو مخفى نمى ماند، علاوه بر اينكه اين قصيده قبل از ابن فارض دست به دست مى گشته.

آنچه بگمان مى رسد، اين است كه جمعى از قصيده سرايان در ستايش على امير المومنين با همين وزن و قافيه، مديحه سرائى دارند كه در ميان مردم منتشر است، و گاه اتفاق مى افتدكه چند بيت از آن قصيده در اين قصيده ديگر مندرج مى شود چنانكه برخى از اشعار " ناشى " در مناقب ابن شهرآشوب، ضمن ابيات " سوسى " جا خورده و نيز اشعارى از " ابن حماد " در خلال قطعات " عونى " ديده مى شود،و هم ابياتى از شعر " زاهى " در ضمن اشعار " ناشى " و از شعر " عبدى " درشعر " ابن حماد ". و بدين وسيله امر بر ناقلان مشتبه شده گاه به اين و گاه به آن نسبت مى دهند.

قسمتى از اين قصيده را، علامه حجت شيخ محمد على اعسم نجفى تخميس كرده و آغازش اين است:

بنو المختار هم للعلم باب لهم فى كل معضله جواب
اذا وقع اختلاف و اضطراب بآل محمد عرف الصواب الخ

"پسران برگزيده حق شاهراه علم اند، وبراى هر مشكلى جوابى آماده دارند هر گاه اختلاف آراء پديد شد، با آل محمد راه حق شناخته آمد تا آخر".

بيوگرافي شاعر

ابو الحسن يا ابو الحسين على بن عبد الله بن وصيف، ناشى صير "نوپرداز كوچك" بغدادى است از " باب طاق " كه در مصر نشيمن گزيده، معروف به " حلاء " است: چون پدرش حليه شمشير مى ساخته،و به " ناشى " شهرت يافته چون ناشى به قول سمعانى