الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۲۸ -


ياد ولاى تو نزد دوستانت شفابخش و نزد دشمنانت اندوهبار است.

مانند پرندگانى كه برخى در بوستانهاى پر شكوفه به گلها لبخند مى زنند و برخى در قفس ها بسر مى برند. "

او درباره خلافت امير المومنين" ع " و آنكه به نص حديث غدير است، شعرى بدين مضمون دارد:

قدمت حيدر لى بتامير لما علمت بتنقيبى و تنقيرى

" مولى حيدر را براى امارت، بنابر آنچه از تحقيق و تعمق بدست آوردم، بر دگران مقدم داشتم.

همانا خلافت بعد از پيامبر، به امر خداى رحمان، براى او مقدر شده است.

كسى كه احمد روز غدير، بنا به نقل خبرى كه وارد شده است درباره او گفت:

يا على برخيز و پس از من، براى آنان سرورى باش كه روز حشر با مسرت به من باز گردى.

توئى مولاى آنان و توئى كه به امر آنان وفادارى كنى و اين تصريح ازطريق وحى بايد به دلها نشيند از آن روى كه خداى عرش، احمد را گفت، رسالتت را ابلاغ كن و مطيع امر من باش.

و اگر عصيان ورزى و انجام ماموريتت نكنى، امر مرا نرسانده اى و فرمان مرا صلا نداده اى.

و اين سخن از اوست كه در آن امير المومنين " ع "را مدح گفته، دوستى و ولايش را به حديث غدير واجب مى كند:

دع الشناعات ايها الخدعه و اركن الى الحق و اغد متبعه

" اى حيله گران دست از زشتيها بداريد، به حق تكيه كنيد، و از پيروانش گرديد " يعنى پيرو كسى كه درآغاز خدا را به يگانگى پرستيد، و ازپيروى كسان ديگر جز پيامبر امى خوددارى كرد. پيروى كسى كه محققا پيامبر درباره اش گفته است: على با حق و حق با على است.

پيروى كسى كه شمشير خدا را در ميان آنها بركشيد، شمشيرى از نور و به شيوه رادمردان. پيروى كسى روز خيبرشان سپاه كفر را مغلوب كرد و در پر هيجان خيبر را تكان داد و از ريشه بر كند. پيروى كسى كه پيامبر مصطفى ولاى او را روز غدير هنگامى كه او را سر دست برداشت، بر خلق واجب كرد.

من گواهى مى دهم كه آنچه تو مى گوئى هر كس بشنود بطلانش را اعتراف كند.

و در مدح آن حضرت صلوات الله عليه گويد:

اقيم بخم للخلافه حيدر و من قبل قال الطهر ما ليس ينكر

" براى خلافت حيدر، در محل خم برپا داشته شد و از پيش، پيامبر سخن غير قابل انكار فرمود.

روزى كه پيامبر مصطفى او را خواند و در حاليكه براى جنگ تبوك در هيجان بود و قصد حركت داشت، او را گفت: بجاى من در مدينه بمان وهان اين را بدان كه تو تبه كاران را چيره خواهى شد و چون پيامبر طاهر، برفت، مردمى به گفتارشان عليه او تظاهر كرده، با سخنانى بلند، گفتندعلى را پيامبر دشمن گرفته است و اين امر از دشمنان، تهمت و ناسزا بود ازاين رو على به تعقيب پيامبر پرداخت، و هنوز به لشگرگاه نرسيده، روى باز گرداند، گفتند على آمد بمانيد. و چون على سخن قوم را، از گوينده اش بازگو كرد، و ظاهر و باطن آنها را بر ملا ساخت. پيامبر او را گفت: آياراضى نيستى جانشين من باشى مانند هارون نسبت به موسى و قدر تو برتر باشد. و ورا بهترين مردم از نظر مرتبه و نيرو، بالا برده و به امر خداى بزرگ و توانا برترى بخشيد و رسول خدا گفت: اين است امام شما اى گمراهان كه خدا درباره او به من سفارش كرده است.

شاعر را بشناسيم

ابو القاسم على بن اسحاق بن خلف قطان بغدادى كه در محله كرخ در قطعه زمين ربيع سكونت داشت و به زاهى شهرت يافته بود. شاعر فوق العاده اى بود كه در اشعارش جانب اهل بيت وحى را گرفته به مذهبشان، متدين شده و با مهرشان، پاداش رسالت را مى پرداخت. از اين رو بيشتر اشعارش كه در چهار بخش شكل مى گرفت، درباره مدح و رثاى آنان بود تا جائى كه در "معالم العلماء " او را در عداد شعراى مجاهد، توصيف كرده و پيوسته در راه آنان به مبارزه مى پرداخت و با دشمنانشان دست و پنجه نرم مى كرد در ميدان نبرد با آنان هم نبرد مى طلبيد. از اين رو با بدخواهان اهل بيت و آنها كه عقيده به ولايتشان نداشتند آميزش و اختلاف نمى كرد، و همين امرباعث شد بر طبق آنچه " تاريخ بغداد "و ديگران آورده اند، او را كم شعر پندارند، ولى روانى شعر و حسن تشبيه، و زيبائى تصوراتش، تذكره نويسان را مجبور به تعريف و تمجيدش كرده است.

و در اينكه زاهى از لفظ مولى، خلافت و امامت را فهميده است با همه اطلاعى كه از نكات سخن دارد واحاطه اش به فرهنگ و ادبيات عرب، مورد اتفاق نويسندگان است، و اشعارش همه جا پخش گرديده، دليلى نيرومند بر سخن بجا و بمورد شيعه در استدلال به حديث غدير بر امر امامت امير المومنين " ع " است.

زاهى روز دوشنبه بيستم ماه صفر سال 318 ه بنا به تصريح ابن خلكان به نقل از " طبقات الشعراء " عميد الدوله، متولد شد و در بغداد روز چهارشنبه بيستم جمادى الاوى سال 352 ه " به نقل عميد الدوله " متوفى گرديد و در مقابر قريش دفن شد. يا بنا بر آنچه خطيب از تنوخى نقل كرده بعد از سال 360 ه بدرود زندگى گفت و سمعانى از خطيب همين تاريخ را براى او نقل كرده است.

و از آنجا كه در تذكره ها توجهى به شعر مذهبى و مترقى او نشده، پاره اى از آنها را متذكر مى شويم، از جمله در مدح مولى امير المومنين " ع " گويد:

يا ساداتى يا آل ياسين فقط عليكم الوحى من الله هبط
لو لاكم لم يقبل الفرض و لا رحنالبحر العفو من اكرم شط
انتم ولاه العهد فى الذر و من هواهم الله عليناقد شرط
ما احد قايسكم بغيركم و ما زج السلسل بالشرب اللمط
الا كمن ضاهى الجبال بالحصا او قايس الا بحر جهلا بالنقط
صنو النبى المصطفى والكاشف الغماء عنه و الحسام المخترط
اول من صام و صلى سابقا الى المعالى و على السبق غبط

" داماد پيامبر مصطفى و زداينده اندوههايش و شمشير كشيده او... اول كسى كه روزه گرفت و نماز گزارد، كه در مكارم اخلاق برهمه پيشى گرفت و مورد رشگ واقع شده.

مكلم الشمس و من ردت له ببابل و الغرب منها قد قبط

" كسى كه با خورشيد سخن گفت و براى او پس از غروب، گرد آوردن انوارش بازگشت راه پيماى سريع زمين و كسى كه براى او سپاه در وادى قحط، آب چشمه از زمين برآورد.

دريائى كه درياها در برابرش، جوئى بيش نيستند و از جريان آن با كمال حقارت بهره مى برند. او شير بيشه است كه هر شيرى نزد او به عقل كوچك آيد.

اوست گسترش دهنده علم خدا در زمين و كسى است كه بر اثر دوستى اش، خداى رحمان وسعت روزى دهد.

شمشيرى كه هر گاه كودك شمشيرش را بدست گيرد، روز جنگ همه را متفرق سازد.

به سوى نبرد با آن شمشير، زره پوشيده گام بر مى دارد چه بسيار پليديها را بريدو قطع كرد. تعبير مكلم الشمس، اشاره به روايتى از رسول خدا " ص " است كه به على " ع " فرمود:

يا ابا الحسن كلم الشمس فانها تكلمك قال على" ع " السلام عليك ايها العبد المطيع لله و رسوله فقالت الشمس السلام عليك يا امير المومنين، و امام المتقين، وقائد الغر المحجلين. يا على انت و شيعتك فى الجنه يا على اول من تنشق عنه الارض محمد ثم انت و اول من يحيى محمد ثم انت و اول من يكسى محمد ثم انت.

" يا على تو و شيعيانت در بهشت خواهيد بود و اول كسى كه زمين به خاطرش مى شكافد محمد و سپس تو خواهى بود و اول كسى كه زنده مى شود محمد وسپس تو خواهى بود و اول كسى كه پوشش پيدا كند محمد و آنگاه تو خواهى بود "

على عليه السلام براى شكر به پيشگاه خداى بزرگ به سجده افتاد و ازچشمانش سرشگ مى باريد، پيامبر خود را به او نزديك ساخته، گفت: برادرم، دوستم سر بردار كه خدا به تو بر اهل آسمانهاى هفتگانه، مباهات كرد.

اين روايت را شيخ الاسلام حموئى در فرائد السبطين باب 38 و خوارزمى در مناقب صفحه 68 و قندوزى در ينابيع صفحه 140 نقل كرده اند.

و تعبير: ومن ردت له ببابل... " اشاره به بازگشت خورشيد براى على امير المومنين در بابل است "

حديث دار الشمس على عليه السلام در بابل را نصر بن مزاحم در كتاب صفين صفحه 152 چاپ مصر، به اسناد خود از عبد خير نقل كرده، گويد من با على " ع " در زمين بابل مى گذشتيم. وقت نماز عصر فرا رسيد. ما به هر جا مى رسيديم آنجا را از جاهاى ديگر وسيعترمى يافتيم تا جائى كه بهتر از آن نديده بوديم رسيديم. خورشيد ميرفت تا غروب كند گويد: على فرود آمد و من با او فرود آمدم گويد: آنگاه او ادعا كرد و خورشيد به اندازه برگزارى نماز عصر، بازگشت، ما نماز عصر را خوانديم و سپس خورشيد غروب كرده.

و اين تعبير: من انبع للعسكرماء العين "

كسيكه براى سپاه آب چشمه برآورد " اشاره به روايت نصر بن مزاحم در كتاب صفين 162 است كه به اسنادش از ابى سعيد تيمى تابعى معروف به عقيص روايت كرده كه گفت: ما با على در راهش به سوى شام در حركت بوديم تا وقتى از اين نخلستانها به پشت كوفه رسيديم، مردم تشنه و محتاج آب شدند على " ع " ما را آورد تا بسنگى كه از زمين دندانه زده بود رسيديم گويا بزى به انتظار نشسته بود، او به او دستور داد آن را از بن كنديم، آنگاه آبى از آن بيرون زد كه همه از آن نوشيده، سيراب شدند گويد: آنگاه دستورى بما فرمود و ما انجام داديم گويد: و مردم به سير خود ادامه دادند تا مقدار كمى كه دور شديم: على " ع " گفت: آيا بين شما كسى هست جاى اين آبى كه از آن نوشيدند بداند گفتند بلى يا امير المومنين فرمود: برويم آنجا. گويد: آنگاه گروهى از ما سواره و برخى پياده بدانجا رفتيم. راه راپيموده تا بجائى كه فكر مى كرديم آب آنجا بود رسيديم.

گويد: در جستجوى آن سنگ هر چه كاوش كرديم چيزى نيافتيم و چون از يافتن ناتوان شديم به ديرى كه در نزديكى ما بود رفته پرسيديم، آيا آبى كه در نزديكى شما است كجا است؟ گفتند: در نزديكى، آبى وجود ندارد. گفتيم: هست ما از آن نوشيده ايم.

گفت: شما از آن نوشيده ايد؟ گفتيم- بلى

ديرنشين گفت: اين دير ساخته نشده مگر به خاطر آن آب، و كسى جز پيامبريا وصى پيامبر آن را استخراج نمى كند. اين روايت را خطيب در تاريخش 305/12 آورده.

و اينهم بخشى از قصيده طائيه زاهى:

و هو لكل الاوصياء آخر بضبطه التوحيد فى الخلق انضبط

" او نسبت به اوصياى پيامبران ديگر، خاتم آنها است و توحيدى كه درمردم حفظ شده از حفظ كردن اوست. او در مركزيت نيكيها و كشف اشارت آن، ظاهر و باطن علم غيب است.

به تيغ شمشيرش دين احيا شد و بدعتهاى جنجال طلبان نابود گرديد علم آموز امت و داورى كه هيچكس به پايه علم هدايت اونرسيده است. اوست نباء عظيم حجت حق، وسيله آزمايش خلق و چراغ مهلكه هاى گران، ريسمانى كه به خدا پيوندد، وباب حطه اى كه به ارشادش راههاى بسته گشوده شود و گام راستارى كه دل آنان را كه به گامهاى بلند، ضربه نديده باشد، تازيانه ميزند و او، رود طالوت است و جنب الله و ديده اى كه نورش خرد را خيره كند و گوش شنوا كه از هر سخن زشت و نادرستى كه گفته شودناشنوا است.

او كه بازگشتش نزد خداى ذى العرش نيكو و كسى كه اگر الطافش نبود، ما گمراه مى شديم

تعبير اذن واعيه " = گوش شنوا ". اشاره به حديثى است كه حافظ ابو نعيم در حليله الاولياء 62/1 ازرسول خدا " ص " نقل كرد كه فرمود: يا على ان الله عز و جل امرنى ان ادنيك و اعملك لتعى: خداى بزرگ مرا فرموده تا ترا بخود نزديك كنم و بياموزمت تا بشنوى. و اين آيه فرود آمد: و تعيها اذن واعيه پس تو گوش شنواى علم من هستى. و گروهى ديگر ازحفاظ آنرا روايت كرده اند و قاضى عضدايجى در مواقف 276/3 گويد بيشتر مفسرين را در قول خداى تعالى، و تعيها اذن واعيه، عقيده آن است كه مقصود از آن على " ع " است.

و ازاهى را در مدح مولانا امير المومنين " ع " است:

وال عليا واستضى ء مقباسه تدخل جنانا و لتسقى كاسه

" على را دوست دار و از پرتوش، نور گير تا وارد بهشت گردى و از ساغرش بنوشى.

كسى كه ولايتش را پذيرد نجات يابد و دشمنش، نه دين راشناخته و نه بنيادش را دانسته است.

اول كسى كه خدا را به يگانگى شناخت، و حتى يك روز بر آستان بتان سر ننهاداوست.

او با جان خود پيامبر مصطفى را فدائى شد، روزى كه دشمنان عرصه را بر او تنگ كردند.

او با آرامش دربستر پيامبر خسبيد و حال آنكه شبانه نگهبانان دشمن، او را دور مى زدند.

تا وقتى قوم بر مردى بيدار كه شمشيرش را حمايل خود كرده بود، هجوم آوردند.

بر آنان شوريد و آنان روى برگردانده وصف آنان از هم دريد، و قدرت حماسى اش مانع آنان شد. اوست شكننده بت ها در خانه خدا، اوست كه از چهره هدايت پرده برداشت.

او به پشت بهترين خلق بالا رفت، او كه پيشرفت سريع دين بوجودش بسته بود.

فرو انداخت لات را و هبل را رها كرد تا پاره پاره شود و نگون بختى اش گريبان خودش را بگيرد.

مولاى من بر فراز خانه خدا برخاست و با دور ساختن پليديهايش، آن را پاك كرد.

در " خيبر " را از بن بطور معجزه آسا بر كند بطورى كه صداى در، حاكى از اضطراب و دهشت بود.

كه گويا لهيب آتش افروخته اى است كه از پرتو نورش بيرون آمده است.

چه كسى عمرو بن عبدود را وقتى خندق را با عبور خود به جزع درآورد، دو نيم كرده به زمين انداخت.

چه كسى به چاه وارد شد و ازهلاكت نترسيد در حاليكه راه آب بسته بود، و او به شدت آن را طلب كرد.

چه كسى جن را با تير شهابش با لهيب گداخته از مس هايش سوزانيد.

تا به امرش مقرانه بازگشتند. و از شر آنها در پناه خدا محفوظ ماند.

" بيان: با تعبير، من هبط الجب " چه كسى به چاه وارد شد " اشاره به روايتى كرده كه امام احمد در مناقب از على " ع " نقل كرده كه فرمايد: چون شب بدر، شد پيامبر خدا " ص " فرمود: چه كسى براى ما آب خواهد آورد، مردم از اين عمل سرباز زدند على " ع " برخاست مشگ آب را به دست گرفت و به چاهى بسيار عميق و تاريك وارد شد و در آن سرازير گرديد، خداى بزرگ به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وحى فرستاد، آماده براى يارى محمد و حزبش شويد، فرشتگان از آسمان با صدائى چندش آور، فرو آمدندو چون به چاه رسيدند همه از اول تا آخر احتراما بر او سلام كردند " شرح ابن ابى الحديد450/1 ".

و در مدح امير المومنين گويد:

هذا الذى اردى الوليد و عتبه و العامرى و ذا الحمار و مرحبا

" اينست كسى كه وليد و عتبه، و عامرى، و ذلحمار " سر و روى بسته " و مرحب را به هلاكت انداخت.

اين كسى است كه با قهر بى بيم و باك، دليرانى را بدست پاره كرد.

گويا در بن هر موى تنش، شيرى است كه چنگال سوى شكارش دراز كرده. " و نيز درباره آن حضرت گويد:

ابا حسن جعلتك لى ملاذا الوذ به و يشملنى الزماما

اى ابا الحسن من تو را پناهگاهى براى خود قرار داده ام تا بدان پناه آورم و رشته محبتت مرا بگيرد.

در روز حشر شفيعم باش و در خانه قدست جايم بده.

زيرا من نعثلى " = عثمانى " نيستم و عتيق " ابوبكر " و آن مرد تندخو " = عمر " را دوست ندارم.

و در مدح اهل بيت گويد:

يا لائمى فى الولا هل انت تعتبر بمن يوالى رسول الله او يذر

" اى ملامت گر من در ولاى اهل بيت آيا با دوستى پيامبر موافقى يا مخالف؟.

قومى كه هر گاه با قلم ها براى نوشتن از درياها استفاده كنند ودرختهاى دنيا قلم گردد.

و انس و جن نويسنده فضائلشان باشد و ظرفيت صبح وشام صفحه كاغذ باشد.

به اندازه يك دهم فضائلشان را نمى گنجد بل جهد و كوششان در برابر فضل آنها، ناچيز است.