الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱۲ -


و ديگر: نامه هاى برادرش حسين و نامه هاى برادرش احمد است.

و اين ابو العباس كتابى در اختبار مرويه از او گرد آورده و نامش را " قرب الاسناد الى صاحب الامر " نهاده است.

و ديگر: نامه هاى على بن سليمان بن حسين بن جهم بن بكير بن اعين ابو الحسن رازى است كه او نيز مدعى مكاتبه است و نامه هائى اظهار كرده.

اين بود برخى از مبانى احكام شيعه، و معتقدات آنان و اين قطره اى از آن دريا است كه مى تواند ادعاى رافضيان را در گرفتن دين خود از عترت نشان دهد... " ص 61. 58".

پاسخ- چه بسيار شايسته اى بود براى اين مرد، كه جمال الدين قاسمى او را نهى كرد، كتابش را به ديگرى ارائه دهد، چنانكه شايسته بود آقاى محمد رشيد رضا به هر زحمتى بود از شيعه يا يكى از افراد منصف قومش ميخواست، نوشته هايش را قبلا مطالعه كند، زيرا اباطيلى كه طى اين كتاب فراهم آورده كاشف از سوء نيت اوست، و به اعتبار او لطمه ميزند و بر هر دانشمند اديبى مخفى نخواهد ماند و دامن تعصب نميتواند آنرا بپوشاند و هر چند خواننده اش با شرافت و در انديشه، آزاد فكر باشد، نخواهد توانست از آنها دفاع كند.

چگونه بر محقق ميتواند پوشيده بماند كه اماميه به نامه ها و توقيعات صادر از " مهدى منتظر " عمل نمى كنند، و سخن ابن مرد و هر كس بر طريقه اش ببافد، چنانكه از قصيمى در " الصراع بين الاسلام و الوثنيه " خواهد آمد، كمترين راز پنهانى بجاى نمى گذارد كه شيعه بدان ها تعبد نخواهد كرد، چنانكه در كتب اربعه كه عمده مرجع شيعه در كتب حديث مى باشد، مولفانش " محامده ثلاثه " " ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى، ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسى " هيچ كدام نامه ها و توقيعات صادر از ناحيه مقدسه را نياورده اند و اين براى بيدارى هر محقق كافى است كه اين سه نفر از بزرگان اماميه آگاه بوده اند كار اين نامه ها از ناحيه اخلال گران و فرصت طلبان به كجا منتهى مى شود كه انكار وجود حضرت حجت خواهند كرد.

از اين رو گويا نهى شده بودند از اينكه آثار صادر از ناحيه مقدسه را در تاليفاتش درج كنند با اينكه آنان خود، راويان آنها بوده و بار آن را به امت حمل كرده اند، تا مذهب اهل البيت از طريق جعفرى صحيح به مذهب مهدوى تبديل نشود و مردان متعصب كور دل، مجالى براى اين سخن نيابند كه بگويند مذهب اماميه از امام غائبى كه به گمان آنان وجود خارجى ندارد گرفته شده و از نامه هاى دروغين به پندار آنها پيروى ميشود و اين خود يكى از اسرار امامت است كه وثاقت و اعتماد به كتب اربعه را زياد مى كند.

اين بزرگ مرد، ثقه الاسلام كلينى، با اينكه در محيط بغداد ميان او و سفراى چهارگانه امام زمان، حجت منتظر فاصله اى نبوده، همه در يك شهر و يك زمانند و او در سال 323 ه در زمان غيبت صغرى وفات كرده، كتابش را در خلال بيست سال تاليف مى كند درحاليكه اسمى از توقيعات امام منتظر در كتاب كافى اش كه مشتمل بر شانزده هزار و صد و نود و نه حديث است، ديده نمى شود، با اينكه بسيارى از اين توقيعات از طريق او نقل شده و دركتابش توقيعات و نامه هاى ديگر ائمه اهل بيت عصمت سلام اله عليهم را آورده است.

و اين ابو جعفر ابن بابويه صدوق، با وجودى كه تعدادى از توقيعات با عظمت را در تاليف ديگرش "اكمال الدين " آورده و در آنجا بابى در صفحه 266 به همين منظور گشوده، هيچ كدام آنها را در كتاب " من لا يحضره الفقيه " خود نياورده است.

بلى در يك مورد تا آنجا كه ما دست يافتيم، حديثى را در مقام تاييد بدون ياد كردن نام امام " ع " متعرض مى شود " در 41/2 چاپ لكهنو " گويد:

روايتى كه درباره آن كس كه روزى ازماه رمضان را عمدا افطار كند، بر اوسه كفاره واجب است، من بدان روايت، در مورد كسى كه افطارش به مباشرت حرام يا غذاى حرام صورت گيرد، فتوا مى دهم، زيرا اين معنى در روايات ابى الحسين اسدى " رضى اله عنه" از روايات شيخ ابى جعفر محمد بن عثمان عمرى قدس اله روحه نقل شده است.

و پس از اين دو بزرگ مرد، شيخ الطائفه ابو جعفر الطوسى است. او با وجود نقل روايات توقيعات احكام صادر از ناحيه مقدسه به محمد بن عبد اله بن جعفر حميرى در كتاب " الغيبه " ص 258- 243- 214- 184، با اين حال هيچ كدام از اين نامه ها را در كتابهاى تهذيب و استبصارش كه از كتب اربعه و مهمترين مصادر احكام شيعه است نياورده.

مگر نمى بينند توقيع اسحاق بن يعقوب از ناحيه مقدسه، همه به اتفاق روايت كرده اند و ابو جعفر صدوق از ابى جعفر كلينى در اكمال ص 266، و شيخ ابو جعفر طوسى به اسنادش از كلينى نيز در كتاب " الغيبه " ص 188 آورده، و در آن توقيع، احكام سه مسئله كه در كتب اربعه عنوان كرده اند آمده، ولى به غير از اين توقيع، استدلال آورده اند و هيچ گونه عين و اثرى از توقيع در آن استدلالها، ديده نميشود. و اينك سه مسئله:

1- حرمت آبجو

كلينى در كافى 197/2 و شيخ در تهذيب 313/2 و دراستبصار 245/2 آن را عنوان كرده اند و در " من لا يحضره الفقيه " 217/3 و 361 يافت مى شود. و در كتاب وافى عنوان مستقلى دارد. در آنجا، كتب اربعه را در جلد يازدهم ص 88 " مربوط به اين موضوع " جمع كرده، از ادله موضوع پنج توقيع از امامين ابى الحسن الرضا، و ابى جعفر ثانى، بدست مى آيد، ولى از توقيع منسوب به حضرت مهدى " ع " ذكرى به ميان نيامده است.

2- حلال كردن خمس براى شيعيان

اين عنوان را از كلينى در كافى 425/1 و شيخ در تهذيب 259 و256/1 و استبصار 33/2 و 36 مى يابيم و صدوق در فقيه، در جلد دوم صفحه 14 آن را آورده و در وافى در 45/6 و 48 عنوان شده و از ادله آن مكاتبه دو امام: ابى الحسن الرضا و امام ابى جعفر الجواد عليهماالسلام آمده و هيچ گونه سخن از توقيع امام حجت در بين نيست.

3- پول خواننده زن:

اين مسئله در كافى 361/1 و در تهذيب 107/2 و در استبصار 36/2 عنوان شده و در فقيه 53/3 يافت مى شود و همه آنها در وافى 32/10 ايراد گرديده، ولى كمترين اشاره اى به توقيع امام منتظرديده نمى شود.

بنابراين سخن " آلوسى"، ما را به نقطه مهمى توجه داد و سر مكتومى را بر ما آشكار ساخت. علت صرف نظر كردن بزرگان حديث را، از اين هه احاديثى كه از امام منتظر، صادر شده است. با وجود اين كه اين احاديث در برابر آنها، و مقابل ديدگانشان بوده است، زيرا با اين ياوه گوئى ها شما ديگر خوب مى دانيد، اگر در اين اصول مدونه حديث چيزى از آنها ذكر مى شد، باب ايراد و طعن به مذهب اماميه، كاملا گشوده مى گرديد. و زبان مفتريان و تهمت زنان بروى آنان دراز مى شد و از ناحيه آنان ياوه گوئى و ژاژ خواهى رواج مى گرفت.

بنابراين بيائيد با هم از اين مرد درباره اين همه اشارات و كنايه هاى بد گويانه و نسبتهاى ساختگى و غرض جويانه اش بپرسيم و سوال كنيم آيا چه موقع اماميه قسمت عمده مذهب خود را از اين نامه ها و توقيع ها گرفته و بدان گردن نهاده است؟ آيا چه كسى ازاماميه، به اين مطلب اعتراف كرده است؟ اين اعتراف در كجا است؟ و در چه تاليفى؟ و نزد كدام راوى، اين امر ثابت شده است؟

صدوق چه موقع نامه و توقيع داشته؟ و چه وقت آن را نوشته؟ كجا آن را روايت كرده؟ و چه كسى به او نسبت داده است؟ اين مرد ندانسته است كه صاحب رقعه " توقيع " پدر صدوق است كه او را با اين سخن ياد كرده " منها رقعه على بن الحسين... "

آيا چه مجوزى براى تكفير صدوق در دست دارد؟ و حال آنكه او از حاملان علم قرآن، و سنت نبوى است و آيا غير از او ديگر چه كسانى راهنماى راه حق و علوم دين اند؟ از اينها همه گذشتيم، آيا او حداقل يك نفر مسلمان نيست كه شهادتين بر زبان جارى مى كند و به خدا و رسول و كتابى كه بر او نازل شده و روز قيامت ايمان دارد؟ آيا اين رفتار به مسلمانان از آداب ديندارى، و رسم علم، و آداب عفت، و قانون كتاب و سنت مى داند يا ميل و سليقه شخصى است؟ آيا مصلحت عمومى را در فحاشى و بدگوئى و نسبتهاى دروغ بايد يافت؟ آيا بدين وسيله امت اسلامى نيك بخت مى گردد؟ و مايه رشد و هدايتش فراهم مى شود؟

و آيا چه كسى او را از اين پندار صدوق، كه حاجتش را از طريق سوراخ درخت دريافت مى كند، آگاه كرد؟ در چه موقع اين سوال از صدوق شده؟ و سوال از او درباره چه بوده است؟ تا او آن را بنويسد و در سوراخ درخت يا جاى ديگر، شب يا روز بنهد، و پاسخش را از آنجا دريافت كند؟ اين سوالات از چه كسى نقل شده و پاسخهاى آن را چه كسى ديده؟ و چه كسى آنها را حكايت كرده است؟ و چه موقع اين پاسخها نزد رافضيان از نظر استدلالى ثابت شده، تا قوى ترين دلائل آنان، و محكم ترين استدلالشان باشد؟ آرى بدا بحال ايشان...

كاش من و هم مذهبانم از اين نامه هاى فراوان اطلاع حاصل مى كرديم. همه اين نامه ها را علامه مجلسى در جلد سيزدهم بحار در 12 صفحه از صفحه 237 تا 249 نقل كرده و آن مقدارى كه مربوط به احكام است از شمار انگشتان دست، كمتر است.

آيا اماميه، از اول تا آخر فقه، تنها به همين چند صفحه محدود، تمسك مى جويد؟

و آيا اين چند صفحه معدود ميتواند، ماخذ قسمت اعظم مذهبشان باشد؟

من نمى دانم، ولى خواننده خوب مى داند " تنها كسانى تهمت مى زنند كه به آيات خدا ايمان نداشته باشند ". كاش متن اصلى نامه على بن الحسين بن بابويه را عينا مى نگاشت، تا امت اسلام بداند، تنها يك نامه بيش نيست و در آن ذكرى از احكام نشده است تا اماميه بدان تمسك جويد. متن نامه به روايت شيخ در كتاب " الغيبه " چنين است:

" على بن الحسين بن املاى على بن جعفر، براى شيخ ابى القاسم حسين بن روح نوشت كه: از مولى صاحب الامرخواهش كند، خداوند او را فرزندانى فقيه روزى كند و پاسخ آمد: شما از اين زن صاحب فرزند نخواهى شد، ولى كنيزى ديلمى به ملك تو مى آيد و از او دو فرزند فقيه نصيب خواهد شد.

" آيا در اين نامه، مطلبى وجود دارد كه ماخذ دينى باشد و يا مى توان وظيفه اى را از آن گرفت؟

واما نامه هاى محمد بن عبد الله بن جعفر حميرى كه در دو كتاب: " الغيبه" و " الاحتجاج " يافت مى شود، آنهاجمعا چهار نامه است كه دو نامه آن راشيخ در ص 250 و 244 كتاب " الغيبه " آورده، يكى از آنها مشتمل بر نه مساله و ديگر پانزده سوال است و طبرسى در احتجاج دو دستخط ديگر به آنها افزوده است. اگر تهمت زننده، مرد منصفى بود، درك مى كرد، اينكه شيخ، اين مسائل را در دو كتاب تهذيب و استبصارش نياورده، براى باطل كردن همين شبهه و گسيختن همين پندار بوده است.

و اين مرد نمى دانسته كه كتاب احتجاج از تاليفات شيخ طوسى محمد بن الحسن نيست، بلكه از شيخ ابى منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى ميباشد.

و در آنجا كه گويد: اين توقيع ها... تا آخر، جنايتى بزرگ مرتكب شده و دست به مغلطه و فريبكارى عجيبى زده است، زيرا بعد از اين كه ادعا كرده اينان توقيع را بر روايت مسند صحيح، هنگام تعارض، ترجيح مى دهند، استدلال كرده به اينكه: ابن مابويه در الفقه: بعد از ذكر توقيعات وارد از ناحيه مقدسه در باب " مردى كه وصيت بشخص ديگر كند "، گويد: اين توقيع نزد من بخط ابى محمد بن الحسن بن على... تا آخر مى باشد.

شما در اين باب كه او از كتاب فقيه توقيعاتى نقل كرده، حتى يك توقيع هم از ناحيه مقدسه، پيدا نمى كنيد تا چه رسد به توقيعات، فقط در اول باب يك توقيع از ابى محمد حسن عسكرى وارد شده و آن مرد به نام ابا محمد بن الحسن خوانده تا با افترايش جور در آيد غافل از اينكه كينه امام غائب، ابو القاسم است نه ابو محمد و از اين رو هيچ ارتباطى باادعاى او ندارد، ما در اينجا عين عبارت فقيه را مى آوريم تا راه از بيراهه مشخص گردد.

در جلد سوم صفحه 275 گويد: در باب دو مرد كه نسبت به هر دو وصيت شده باشد و هركدام مستقلا نيمى از بازمانده متوفى را تصرف كنند، محمد بن حسن الصفار- رضى الله عنه- به ابى محمد حسن بن على " ع " نوشت: مردى وصيت براى دو نفر كرده است. آيا مجاز است يكى از آنها نيمى از تركه و ديگرى نيم دوم را مستقلا بردارند پاسخ به دستخط آن حضرت " ع " آمد:

لا ينبغى لهما ان يخالفا الميت و يعملان حسب ما امرهماانشاء الله " آنان را شايسته نيست مخالفت ميت كردن و بايد بر طبق امر او، انشاء الله رفتار كنند " اين توقيع به عقيده من به خط آن حضرت " ع" است.

و در كتاب محمد بن يعقوب كلينى- رحمه الله- از احمد بن محمد از على بن حسن ميثمى از هر دوبرادرش محمد و احمد از پدرشان، از داود بن ابى يزيد، از بريد بن معاويه كه گويد: مردى از دنيا رفت وبه دو مرد وصيت خود را كرد: يكى از آن دو به رفيقش گفت: نيمى از مال اورا، تو بردار، و نيم ديگر را به من بده، آن ديگر مخالفت كرد از امام ابا عبد الله " ع " مسئله را پرسيدندفرمود:

ذاك له " اين امر حق اوست "

مصنف اين كتاب " رحمه الله " گويد: من به اين حديث فتوا نميدهم، بلكه من به آنچه نزد من است و از خط حسن بن على " ع " است فتوا مى دهم... بخوانيد و قضاوت كنيد. و اما نامه هاى ابى العباس و حسين و احمد و على، اينها در هيچ كدام از ماخذ شيعه ديده نشده است و در اصول احكام و مراجع فقه اماميه، حتى يك مورد آن هم ياد نشده است. بجانم سوگند هر گاه مرد دروغزن يك مورد آن را مى يافت با جنجال و هياهو، آنرا اعلام مى كرد!

و ابو العباس كنيه عبد الله بن جعفر حميرى است و او صاحب " قرب الاسناد " است نه جعفربن عبد الله چنانكه، مرد غافل پنداشته است. و جعفر، و محمد كه قبلا آنها را نام برد و نشناخت و حسين و احمد، اينها چهار برادرند فرزندان ابى العباس ياد شده.

و در كتب شيعه براى غير از محمد بن عبد الله كه نام برده شد، هيچ كجا اثرى از نامه هاى منسوب به آنان ديده نمى شود. و تاريخ جز سخن مولفان را در شرح احوالشان، چيز ديگرى درباره مكاتبه آنان ننوشته است. اينست موضوع توقيعات نزد شيعه و اينست بطلان ادعاى گرفتن احكام شيعه، از آنها!

در اينجا خطاهائى از اين مرد در اين سخنش مشاهده مى شود كه حكايت از جهل مركب او مى كند از اين قبيل:

موسى بن مابويه " در چند جا "، صحيحش، موسى بن بابويه

ابا القاسم بن ابى الحسين، صحيحش، ابا القاسم بن حسين

مالك الحريرى الفقه، صحيحش، مالك الحميرى الفقيه

ابى العباس جعفر بن عبد الله، صحيحش، ابى العباس عبد الله

سليمان بن الحسين، صحيحش، سليمان بن الحسن

ابوالحسن الرازى، صحيحش، ابوالحسن الزرارى

شگفتا از مردى كه به قومى نسبت مى دهد، و نقد و ايراد و تكذيب از آنهامى كند، در حالى كه ابدا از عقائد آن قوم و تعاليم مذهبشان، و ماخذ احكام، و دلائل افكار و عقائد و رجال و حتى نامهاى آنان چيزى نميداند. از كتابهايشان بى خبر است و نمى داند آنها منسوب به چه كسى است. و ميان پدر و پسر فرق نمى گذارد، نمى داند چه كسى به دنيا آمده و چه كسى هنوز زاده نشده است. اگر او حفظآبروى خود را مى پسنديد، از قلمفرسائى باز مى ايستاد تا عيوبش پوشيده تر ماند.

7- در صفحه 65 و 64 چند نمونه از عقائد شيعه را آورده برخى را به دروغ بر آنان نسبت داده، مانند اينكه: اكثراصحاب پيامبر خدا " ص " را، اينان فحش مى دهند و جز تعداد كمى از آنها، بقيه را محكوم به ارتداد مى دانند. ديگر آنكه معتقدند بر امامان وحى مى شود و مرگ آنان بدست خودشان است. و عقيده كه تحريف قرآن و كم شدن آن، دارند، و مى گويند حجت منتظر هر گاه نامش در مجلسى برده شود، او حاضر مى شود و بايد به احترام او، ايستاد و بسيارى از ضروريات دين را منكرند.

امينى گويد: بلى شيعه همه اصحاب را عادل نميداند و درباره آنها چيزى جز آنچه در كتاب و سنت آمده است نمى گويد، و ما بهمين زودى در نقد از كتاب " الصراع بين الاسلام و الوثنيه"، شما را بر آن واقف مى سازيم اما ساير چيزهائى كه نسبت داده همه اش تعدى، دروغ و بى اساس است. آنگاه سخنى زشت و كلامى كوبنده و نامانوس در ص 66- 65 به اين مضمون دارد:

آنچه درباره متعه سخن گفته، " يعنى سيد محسن امين " براى اثبات گمراهى آنان كافى است و نزد آنان متعه ديگرى به نام " متعه دوريه " معمول است و در فضيلت آن چيزها ميگويند كه گروهى مردان از يك زن، بهره برند، به اين ترتيب كه: از صبح تا هنگام چاشت در متعه شخصى باشد و از هنگام چاشت تا ظهر در متعه شخص ديگر، و از ظهر تا عصر در استمتاع سومى، و از عصر تا مغرب براى چهارمى، و از مغرب تا عشاء براى پنجمى، و از عشاءتا نصف شب براى ششمى، و از نصف شب تا صبح براى هفتمين نفر كسى كه اين نوع متعه را جائز دانسته جاى شگفتى نيست، اگر چنين سخن گويد و نامش را " الحصون المنيعه " بگذارد.

نسبت متعه دوريه يا بگوئيد فحشاى آشكار، به شيعه تهمت بزرگى است كه لرزه بر اندام مى اندازد، و چهره هارا درهم مى كند، و دلها را منزجر مى سازد. شايسته بود اين مرد هنگام تهمت، ماخذى از كتب شيعه مى آورد، او، استناد به هر نوع نوشته اى كه مى آورد از هر كس كه باشد ما از او مى پذيرفتيم، بلكه ما را كافى بود، هر گاه به يكى از كتب خودشان استناد مى جست كه در آن كتاب اين عمل را به شيعه نسبت داده باشند، يا مى گفت: شنيدم از كسى كه اين موضوع را به شيعه نسبت مى داد، يا مى گفت ديده ام يا شنيده ام اين عمل را مردمى از شيعه مرتكب شده اند هر چند آنان او نابخردان، و جوانان لا ابالى شيعه باشند، ولى هيچ كدام از اينها را نتوانست جور كند، چون او اول كسى است كه اين تهمت زننده را با هو و جنجال بشيعه نسبت مى دهد و قصيمى در " الصراع بين الاسلام و الوثنيه " و ديگران، همه اين دروغ را از او گرفته اند.

كاش شيعه مى دانست از چه تاريخى اين نامگذارى صورت گرفته است؟ و در چه زمانى اين عمل واقع شده؟ و چه كسى اولين بار، اين نام را نهاده؟ و چرا كتب شيعه همه از اين نام خالى است؟ ولى من مى گويم خبر يقينى اين امر، نزد دروغ ساز و جاعل آن است، و اينست دوران طلائى، عصر نور، عصر آلوسى، او اول كسى است كه پس از اختراع اين دروغ آن را متعه دوريه نامگذارى كرد، ولى شيعه هنوز، چيزى از آن نمى داند.

و كاش اين مرد، برخى از اين رواياتى را كه شيعه در فضيلت متعه دورى روايت كرده، نقل مى كرد و كاش ما را به راوياتش راهنمائى مى نمود او كتاب يا جزوه اى