الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱۰ -


به خلافتش نداشته باشد، نمى يابيد. و امت اسلامى پيرامون نهضت مقدسش سخن بدون دقت و توجه بر زبان نمى راند، پس از دقت نظرها و توجه هاى كافى، آن را بر طبق مصالح عاليه جامعه، تشخيص داده است و درباره او و نهضت مقدسش، از احدى از امت جز احترام و تقديس، چيزديگرى شنيده نشده است.

از اين رو گوش روزگار از هيچ انسانى جرات و جسارت خضرى را در آنجا كه گويد: اشتباه از آن بزرگوار صورت گرفت، نيوشيده است.

انهم يقولون منكرا من القول و زورا

آنچه از تاريخ زندگانى سبط فداكار پيامبر " ع " استفاده مى كنيم، وجوب قيام در مقابل هر باطل وپشتيبانى و دفاع از هر حقى است و نيزلزوم قيام براى برپا داشتن اساس دين، و نشر تعاليم و اخلاق فاضله آن است. بلى اين تاريخ با عظمت بما مى آموزد چگونه بايد به نفع ابديت، دست از زندگى مادى شست و از زندگى محدود زير سايه بردگى، به آغوش مرگ، پناه برده براى نجامت امت اسلامى از چنگالهاى ظلم و فساد به شاهراه مرگ دست آويخت، و چگونه بايد در راه دين حنيف و نورانى اسلام با قاطعيت، فداكارى كرد و در لبه پرتگاههاى خوارى و ذلت چگونه انسان خود را از سقوط نگهدارى كند.

اينها است، اندكى از درسهاى بسيارى كه سيد و مولاى ما حضرت حسين عليه السلام به امت جدش داده است نه آنچه خضرى پنداشته، كه تاريخ از كار... تا آخر

غير از آنچه ياد شد، از خضرى دشمنى هاى فراوان ديگرى ديده شده كه از آنها چشم ميپوشيم تنها مى خواستيم كاوشگران را از اين نمونه افكار او، به سنخ آراء اموى او، هشيار سازيم.

" اينان از مردم مى ترسند ولى از خدائى كه هنگام سوء نيت هايشان با آنها نمى ترسند و خدا به آنچه مى كنند آگاه است ".

السنه و الشيعه

بقلم: محمد رشيد رضا صاحب تفسير المنار

" مقصود نويسنده اين رساله، اين نيست كه بحث و انتقاد بى آلايشى كرده باشد، او نمى خواهد احتجاج صحيحى ايراد كند، هر چند كار خود را به صورت رديه اى بر علامه حجت سيد محسن امين عاملى " قدس سره " درآورده است، ولى هيچ گونه حمله اى بر " حصون منيعه " و سخنان مستحكم او جز با فحاشى و توهين و القاب نامناسب و هتاكى هاى زننده، انجام نداده است.

نظر عمده او از اين نوشته گمراه ساختن و بدبين كردن دولتهاى عربى: عراق، حجاز و يمن نسبت به شيعه از رهگذر دروغ ها و سوءتعبيرها است، از اين رو هر چند انتقاد و گفتگو با او، كار يك محقق نيست كه به امثال اين سخنان بپردازد، ولى ما را چاره اى نبود كه به برخى از دروغ ها و بافته هائى كه محصول انديشه او يا محصول نقل او از ديگران است و از علماى شيعه خواسته است تا خطاهايش را آشكار سازند، اشارتى بكنيم، و او خود بهتر مى داند كه روى گردانيدن از اين گونه سخنان شرط حزم و احتياط است، زيرا سياست دول خارجى، در اختلاف و تفرقه ما است، و اين بحث از محيط دانش و دانشمندان خارج است ".

1- رساله اش را با تاريخ تشيع و مذاهب شيعه شروع كرده، اصول تشيع را از بدعتهاى عبد اله بن سباى يهودى مى داند و جانشين سبائيان را در گرداندن و اداره وسائل تفرقه اندازى بين مسلمانان به وسيله تشيع و عقائد غلو آميز، زنادقه فارس معرفى مى كند. و از تعاليم اين شيعيان غالى، بدعت هاى: عصمت امامان، تحريف قرآن، بدعتهاى مربوطبه حجت منتظر، و عقيده به الوهيت برخى از ائمه، و كفرهاى آشكار ديگر را مى شمارد.

او اماميه را به دو فرقه تقسيم كرده: معتدل قريب به زيديه، و غاليان قريب به باطنيه، ومى گويد: آنها كسانى هستند كه پاره اى از تعاليم كفر آميز خود را از پيوند با عقائد ديگر گرفته اند مانند: عقيده به تحريف قرآن، و كتمان برخى از آيات، و از همه عجيبتر، به گمان آنها سوره اى در قرآن مخصوص به اهل بيت است كه براى همديگر نقل مى كنند به طورى كه يك نفر جهانگرد سنى، يكبار براى ما نقل كرد كه: او از يكى از خطباى شيعه در يكى از شهرهاى ايران شنيده بود كه آن سوره را روز جمعه بر منبر خوانده است و برخى از مبلغين مسيحى اين سخن را از آنها نقل كرده اند. اينها را اماميه اثنى عشريه گويند و با درجات مختلف لقب جعفرى دارند.

و يكى از بدعتهاى اماميه را، بدعت بابيه و سپس بهائيه دانسته است و گفته كه اينان عقيده به الوهيت بهاء و نسخ دين اسلام به وسيله او، و در نتيجه آن بطلان همه مذاهب اسلامى را قائل اند.

با وجود اين سخنان فتنه انگيز، و كينه جويانه، او خود را پس از سيد جمال الدين افغانى تنها تلاشگر در راه وحدت ملتها و اصلاح مى داند و سپس سخنان خرافى خود و كلمات كوبنده اش را گسترش مى دهد.

هر فرد محققى را مى رسد كه پاسخ بسيارى از بافته هاى مجهول او را در بحثهاى گذشته همين جلد كتاب ما پيدا كند تا بداند چنين جهانگرد سنى كه صاحب المنار از خطيب ايران خبر داده هنوز از مادر نزاده است. و نيز آن خطيبى كه آن سوره مجعول را در روزهاى جمعه بالاى منبر با صداى بلند مى خوانده هنوز پابه دنيا ننهاده است.

و هيچ شيعه اى براى اين سوره خيالى ارجى قائل نيست و كسى آن را از كتاب عزيز الهى به حساب نياورده و احكام قرآن را بر آن جارى ندانسته است. كاش اين مرد به مقدمات تفسير علاميه بلاغى " آلاء الرحمن " مراجعه مى كرد و سخنان او را كه زبان شيعه و مترجم عقائد آنان است در اين باره مى شنيد، آنگاه اين گونه مطالب را درباره آنان مى نوشت.

و ما استدلالى را كه متكى به گفته يك نفر مبلغ مسيحى است به شما مسلمانان تبريك مى گوئيم.

يكى ديگر از جهالتهاى زننده او اين است كه فرقه بابى و بهائى را، از فرق شيعه مى شمرد و حال آن كه شيعه از روز نخست اين فرقه ضاله را خارج از دين دانسته و حكم به كفر و ضلالت و نجاستشان كرده است، و كتابهائى كه در رد خرافاتشان از علماى شيعه نوشته شده، از حد شمار بيرون و غالبا چاپ و در دست انتشار قرار گرفته است.

2- گويد: نابسامانى عراق از رافضيان است. خاك عراق به زهر گمراهى آنان آلوده شده و پيوسته از حوادث ناگوارى كه بر مسلمين وارد مى شود، اظهار مسرت و خوشحالى مى كنند تا جائى كه روز پيروزى روس را بر مسلمانان، عيد خوشى مى گيرند. و مردم ايران شهرهاى خود را در اينروز بعنوان خوشحالى و مسرت آزين بندى مى كنند " صفحه 51 "

پاسخ- شگفتا از ادعاهاى دروغ اين مرد، گمان مى كند بلاد ايران و عراق براى كسى قابل ورود نيست؟ يا اخبار و گزارشهاى آنان به كسى نمى رسد؟ يا اكثريت مردم عراق كه شيعه اند از آنچه او ديده يا شنيده است، كور و كرند؟ ياآنان يك عده ناچيزى از ملتهاى سپرى شده تاريخ اند كه گذشت ساليان دراز، آنان را خورد و خمير كرده و ديگر كسى از آنها نيست كه از شرافتشان دفاع كند، و هر كس تهمتشان زند، ديگر به پاسخ ياوه هايش بر نمى خيزند و از اين گونه دروغسازها نمى پرسند؟ اين كسانى كه از حوادث ناگوار مسلمين خرسند مى شوند، چه كسانى هستند؟ آيا اين عده در همين عراقند؟ يا در قاره ديگرى كه هنوز كشف نشده و به نام عراق خوانده شده، زندگى مى كنند؟ و عينا اين سوال را درباره ايران بايد تكرار كرد.

مسلمانان ساكن در اين دو مملكت و مستشرقين و جهانگردان و سفيران و كارگزارانى كه با اين دو مملكت مربوطند، چرا از اين جشن و سرورها خبرى ندارند؟ شيعيان عموما، نفوس مسلمين و خون و عرض و اموالشان را، بدون فرق بين سنى و شيعه، محترم مى شمارند. و دررنجى كه بهر يك از آنها وارد شود خودرا نگران مى بينند.

برادرى اسلامى كه در قرآن وارد شده است، مقيد به تشيع نيست. و نيز بايد از اين مرد پرسيد روزى را كه عيد مى گيرند چه روزى است؟ و در چه ماهى واقع است.؟ و چه شهرى را براى آن آزين بندى كرده اند؟ و چه مردمى به اين كارهاى زننده، دست زده اند؟

او براى اين سوالات پاسخى ندارد، مگر شبيه همان پاسخى كه صاحب رساله، از جهانگرد سنى مجهول يا مبلغ مسيحى بدان استناد جسته است.

3- تحت عنوان "دشمنى رافضيان نسبت به برخى از اهل بيت " گويد: رافضيان مانند يهود به برخى از آيات خدا ايمان آورده و برخى را كافرند " تا آنجا كه گويد ":

و بسيارى از فرزندان فاطمه " رضى الله عنها " را دشمن داشته، بلكه آنها را، ناسزا هم مى گويند، مانند زيد بن على بن الحسين و نيز فرزند زيد، يحيى، كه مورد بغض آنانست.

و نيز ابراهيم و جعفر دو فرزند موسى الكاظم" رضى الله عنهم " كه دومى را به لقب كذاب مى خوانند، با اينكه او از اعاظم اولياء الله است و ابو يزيد بسطامى از وى كسب فيض كرده است. و معتقدند حسن بن حسن مثنى، وفرزندش عبد الله محض و فرزندش محمد ملقب به نفس زكيه، از دين خدا، خداى ناكرده مرتد شدند.

و نيز همين عقيده را درباره " ابراهيم بن عبد الله "،

و " زكريا بن محمد الباقر "،

و " محمد بن عبد الله بن الحسين بن الحسن "،

و " محمد بن القاسم بن الحسن "،

و " يحيى بن عمر " كه از اولاد " زيد بن على بن الحسين " است.

و نيز درباره جماعت حسنى ها و حسينى ها كه قائل به امامت زيد بن على بن الحسين بودند، و ديگر كسانى كه مقام ما گسترش تعرض نام آنها را ندارد. و اينان محدود كرده اند، محبتشان را به عده ناچيزى از اهل بيت. هر فرقه اى از آنها تعدادى را دوست مى دارد و بقيه را لعن مى كنند. اين است محبت آنان نسبت به اهل بيت و اينست مودت اقرباى رسول خدا " ص " كه از آن سوال خواهد شد "ص 54- 52 ".

پاسخ- اينست رشته ى اوهامى كه آلوسى آن را حقايق پنداشته و خواسته است شهرت شيعه را بدان نازيباو كريه، جلوه دهد هر چند بر اثر نسبت هاى مجعولى باشد كه برخى از آنها از بن ساختگى و برخى ديگر، دروغ محض است

اما درباره " زيد بن على " شهيد، و مقام قداستش نزد عموم شيعه، ما حق سخن را ادا كرديم مراجعه كنيد ص 76- 69.

اما درباره " يحيى بن زيد " شهيد بن شهيد، هرگز هيچ شيعه او را دشمن نمى داردو مقامش بس بلند مرتبه است، او يكى از قهرمانان مجاهد شيعه است او از پدر ظاهرش روايت كرده كه امامان دوازده نفرند و آنان را به نام، اسم برده و گفته است: اين پيمان معهودى است كه رسول خدا " ص " بما سپرده است و او را شاعر اماميه، " دعبل خزاعى " در تائيه مشهورش، رثا گفته و آن را بر امام على بن موسى الرضا " ع " خوانده است.

از شيعيان كلمه اى مبنى بر تعريض تا چه رسد به لعن او ديده نشده است. و آخرين نظريه شيعيان درباره او چنانكه در كتاب زيد الشهيد ص 175 آمده اين است: كه او به امامت حضرت صادق " ع " معتقد بود، خوش عقيده و هشيار به امر تشيع بود، امام صادق " ع " در سوگ او گريه كرد و سخت محزون شد و براو رحمت فرستاد سلام اله عليه و على روحه الطاهره.

و در اختيار هر محققى است كه محبت شيعه را نسبت به يحيى بن زيد از آنچه ابو الفرج در مقاتل الطالبيين " ص 62 چاپ ايران " آورده، نتيجه گيرى كند، او گويد:

هنگامى كه " يحيى بن زيد " فرزند زيد بن على شهيد آزاد شد و زنجيرهايش را گشودند، گروهى از توانگران شيعه نزد آهنگرى كه بند را از پايش گشوده بود، رفتندو از او خواستند كه آن بند را به آنان بفروشد. بند در رقابت و مزايده افتاد تا به بيست هزار درهم رسيد، آهنگر ترسيد مبادا اين خبر شايع شود و پول را از او بگيرند، آنها را گفت پولش را نزد خود گرد آوريد. همه راضى شدند، مالى را كه گفته بود به او دادند، و او بند را قطعه قطعه كرد و بين آنان تقسيم كرد. شيعيان از آن بند نگين انگشترى ساخته بدان تبرك جستند.

اين رسم در نسلهاى بعد، تا امروز پايدار مانده و كسى براى آن ايرادى نگرفته است و اما درباره " ابراهيم " بن موسى الكاظم، كاش من و هم مذهبانم مى دانستيم دشمنى كدام ابراهيم را به ما نسبت مى دهند؟ آيا مقصود ابراهيم اكبر يكى از پيشوايان زيديه است كه ايام ابى السرايا در يمن آشكار شد؟

اگر او باشد شيعه از امام كاظم " ع " روايت كرده كه آن حضرت او را در وصيت خود داخل فرموده و در مقدم اولادش او را در وصيت خود نام برده، است و گويد: اينكه با او " امام على بن موسى " ع " " ديگر فرزندان را داخل كردم به خاطر يادآورى از آنها و احترام آنها بود و شيخ بزرگوار ما، مفيد، در ارشاد، در شرح حال او، تعبير " الشيخ الشجاع الكريم " آورده و گويد هر كدام از اولاد ابى الحسن موسى " ع" را فضيلت و منقبتى مشهور است. و حضرت رضا " ع " مقدم بر آنان در فضيلت بود.

تاج الدين ابن زهره در "غايه الاختصار " گويد: او سيد و اميرى جليل و بزرگوار بود، و دانشمندى با فضيلت بود كه از پدرانش سلام الله عليهم نقل حديث مى كرد. وخلاصه نظر شيعه درباره او بنابر آنچه در تنقيح المقال 35 و 34/1 آمده است اينكه: او در نهايت درجه تقوا وكمال نيكوكارى و ديندارى بود. يا مقصود او، ابراهيم اصغر ملقب به مرتضى است؟ كه شيعه او را نيز مانندديگر فرزندان اين شجره طيبه دانسته، به وسيله مهرشان به خدا تقرب مى جويند.

سيد ما سيد حسن صدر الدين كاظمى از شجره ابن المهنا روايت كرده است كه: ابراهيم الصغير دانشمندى عابد و زاهد بود و او همراه ابى السرايا نبوده است و من از هيچ فردى شيعى كلمه اى كه اشاره به او باشد نه در كتب انساب و نه در فهرست رجال كه دلالت بر دشمنى او كند، پيدا نكردم. و سيد ما امين عاملى در اعيان الشيعه 482- 474/5 هر دو ابراهيم را از اعيان شيعه شمرده و به شرح حالشان پرداخته است.

اما "جعفر بن موسى الكاظم " من در تاليفات شيعه نديده ام كسى را كه درباره او، گسترده سخن راند و هيچ گونه سخن نقدى هم درباره او كه نشانه دشمنى شيعه نسبت به او باشد نخوانده ام، و در جائى نديده ام شيعه او را به لقب كذاب بخواند.

كاش تهمت زننده ما را به گوينده اش راهنمائى مى كرد، يا از كتابى كه اين مطلب را در آن ديده نشانى مى داد كه شيعه او را لقب " خوارى "، و اولادش را " خواريين " يا" شجريين " مى خواند " عمده الطالب ص208" و كاش من مى دانستم اين مطلب كه جعفر را از بزرگان اولياء اله گرفته و ابا يزيد بسطامى از او كسب فيض كرده، از چه كسى گرفته است.

چيزى كه در كتب تراجم و شرح احوال رجال موجود است تنها اين مطلب است كه با يزيد بسطامى طيفور بن عيسى بن آدم متوفى بسال 261 ه نزد امام جعفر بن محمد الصادق " ع " تلمذكرده، و اين خود اشتباهى از نويسندگان شرح احوال است، زيرا امام صادق " ع " در 148 ه وفات كرده اند وبا يزيد متوفى در 261 يا 264 ه است واو را از معمرين ياد نكرده اند و شايد مقصود با يزيد بسطامى بزرگ طيفور بن عيسى بن شروسان زاهد باشد بنابراين آن مرد در نسبت دروغيكه داده خبط بزرگى هم مرتكب شده است.

اما درباره " حسن بن الحسن المثنى " او كسى است كه با عموى مطهرش امام حسين " ع " به كربلا آمد و در ميدان كارزار جهاد كرد و به مصيبت گرفتار شد و بدنش پر از زخم و جراحت گرديد و چون خواستند سر او را از تن برگيرند در او رمقى يافتند ابوحسان اسماء بن خارجه خزارى دائى اش او را به كوفه برده معالجه كرد تا خوب شد، آنگاه به مدينه پيوست.

براى نشان دادن عقيده شيعيان درباره او سخن بزرگ طايفه شيخ مفيد را در ارشادش بيان مى كنيم كه گفته: او بزرگوار، رئيس قوم، با فضيلت و با ورع بود، و در زمان خود متصدى صدقات امير المومنين " ع " گرديد و او را باحجاج داستانى است كه زبير بن بكار، آورده است... تا آخر و علامه حجت سيد محسن عاملى " كه آلوسى اين گفتارش را در رد اول نوشته " او را از شخصيتهاى شيعه نام برده و در 166/21 و 184 شرح حال مفصلى براى او ذكركرده است.

پس اين سخن كه رافضيان عقيده به ارتداد او از دين اسلام دارند تهمتى بيش نيست كه جبين انسانيت از آن شرمگين است. اما درباره " عبد اله المحض بن الحسن المثنى "، بزرگ شيعه شيخ ابو جعفر طوسى در رجالش او را از اصحاب امام صادق " ع " برشمرده و ابوداود نيز او را از اصحاب امام باقر "ع " مى داند و جمال الدين الهمنا در " العمده "، 87 گويد: او شبيه پيامبر خدا " ص "، و بزرگ بنى هاشم بود و بعد از پدرش حسن متصدى صدقات امير المومنين " ع " گرديد.

و احاديث هر چند در مدح و ذم او مختلف است، ولى نظر نهائى شيعه را درباره او كه سيد طائفه سيد ابن طاوس در اقبالش ص 51 برگزيده، نشانه صلاح و حسن عقيده او و دليل پذيرفتن اوست امامت امام صادق " ع " را. و او از يك ماخذ صحيحى كتابى از امام صادق " ع " ياد كرده كه عبد اله را در آن به نام " العبد الصالح " ياد فرموده و براى اوو بنى اعمامش دعا به پاداش و سعادت فرموده اند، سپس سيد بن طاوس گويد:

و اين امر نشان مى دهد گروهى كه مورد حمله و اعتراض واقع شده اند " عبد اله و اصحاب او از بنى حسن " نزد امام صادق " ع " معذور بوده، و موردمدح قرار گرفته اند و نزد آن حضرت، مظلوم قلمداد مى شدند. و عارف بحق امام خود بوده اند. و اينكه، در برخى از كتابها آمده است: آنها از ائمه صادقين جدا شده بودند اين نوشتها بايد به تقيه حمل شود تا نهى از منكر آنها به امامان معصوم نسبت داده نشود. و يكى از مطالبى كه دليل بر مقام عرفان اينان، نسبت به حق، و گواه بر آن است، روايتى است كه مانقل كرده ايم.

" وى بعد از ذكر سند و اتصالش به امام صادق " ع " گويد ":... آنگاه به اندازه اى گريست كه صدايش به گريه بلند شد و ما گريه كرديم، سپس گفت: پدرم از فاطمه بنت الحسين از پدرش روايت كرد كه فرمود: عده اى از هواداران تو، در كنار شط فرات كشته يا مصيبت زده مى شوند كه نه در گذشته و نه در آينده نظيرى نخواهند داشت سپس فرمود: من مى گويم اين شهادت صريحى است، از طرق صحيح به مدح كسانى از بنى حسن عليه و عليهم السلام كه آنها را گرفتند و آنان به سوى خداى