الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۳۰ -


13- حافظ شهاب الدين ابن حجر هيثمى متوفى 954 در الصواعق 105.

14- حافظ ابو عبد الله زرقانى مالكى متوفى 1122 در شرح المواهب 3ر 202.

15- حافظ ابو العرفان الصبان متوفى 1206 در اسعاف الراغبين 171 و گويد: طبرانى و ديگران به اسناد حسن آنرا روايت كرده اند.

16- حافظ بدخشى صاحب مفتاح النجاه فى " نزول الابرار " 47.

انکار اينکه علي فاروق بين حق و باطل است

21- گويد: حديث پيغمبر خدا " ص " درباره على:

هذا فاروق امتى يفرق بين اهل الحق و الباطل

و گفتار عبد الله بن عمر: ما در عهد پيامبر " ص " منافقان را جز از راه دشمنى با على نميشاختيم، حديث شناسان ترديدى ندارند كه اين هر دو حديث ساختگى و دروغى است كه بر پيامبر و ص " بسته اند، هيچكدام از اين دو حديث در كتب علمى مورد اعتماد نيست و هيچكدام اسناد معروفى ندارد 2 " 0ر179 منهاج السنه ".

پاسخ- جامع ترين سخنى كه با اين مرد غافل قابل تطبيق است، سخنى است كه درباره ديگرى قبل از ابن تيميه گفته شده:

اعطى مقولا و لم يعط معقولا

" قدرت سخن به او داده شده ولى نه قدرت تعقل " مى بينم در مباحث كتابش سخن ميگويد ولى درك و عقل درگفتارش نيست، گفتارى را رد مى كند كه روى آن بحثى صورت نگرفته و كسى مدعى آن نشده است، در اينجا آيه الله علامه حلى از عبد الله بن عمر روايتى نقل كرده كه گويد: , ما منافقان را نمشناختيم...

احاديث وارده در اين مطلب و اينکه حب علي نشانه ايمان و دشمني او علامت نفاق است

ابن تيميه مى گويد اين حديث را به پيغمبر " ص " دروغ بسته اند و متوجه نيست كه راوى، آن را به پيغمبر " ص " نسبت نداده است و حق مقام اين بود كه نسبت آنرا به عبد الله بن عمر نيفكند از اين گذشته عبد الله بن عمر در اين سخن تنها نيست، اين امر مورد اتفاق گروهى از صحابه است از قبيل:

1- ابو ذر غفارى كه گويد: منافقان را در دوره پيغمبرما با سه علامت مى- شناختيم: به تكذيب خدا و پيغمبر، به تخلف از نماز، به دشمنى على بن ابى طالب.

اين حديث را خطيب در " المتفق " محب الدين طبرى در رياض 2ر215 جزرى در اسنى المطالب 8 نقل، و گويد: از حاكم صحتش تاييد شده، سيوطى در " الجامع الكبير " طبق آنچه در ترتيبش 390/6 آمده است.

2- ابو سعيد خدرى گويد: ما گروه انصار منافقان را به دشمنى على مى- شناختيم و در تعبير زرندى: ما نمى شناختيم منافقان عهد پيامبر " ص " را مگر به دشمنى على.

جامع ترمذى 2ر299، حليه الاولياء 259/6، فصول المهمه 126، اسنى المطالب جزرى 8، مطالب السول 17، نظم الدر زرندى، الصواعق 73.

3- جابر بن عبد الله انصارى گويد: ما منافقان را جز به دشمنى " ياد دشمنى- آنها " نسبت به على بن ابى طالب نمى شناختيم.

احمد در " المناقب " ابن عبد البر در الاستيعاب 3ر46 حاشيه الاصابه، حافظ محب الدين در " الرياض " 2ر214، حافظ هيثمى در مجمع الزوائد 9ر 136.

4- ابو سعيد محمد بن هيثم گويد: ما گروه انصار منافقان را نمى شناختيم مگر به دشمنى آنها نسبت به على بن ابى طالب.

حافظ جزرى در اسنى المطالب 8 حديث را نقل كرده است.

كلماتى را كه نقل كردم مجرد ادعا از آنان نيست بلكه متكى به چيزى است كه از پيغمبر خدا " ص " درباره على شنيده اند و اينك متون آن احاديث:

متن اول- از امير المومنين روايت كرده اند كه گفت:

و الذى فلق الحبه و برا النسمه انه لعهد النبى الامى الى: انه لا يحبنى الا مومن، و لا يبغضنى الا منافق.

سوگند به آنكس كه دانه را شكافت و جان را آفريد ك اين عهدى است كه پيامبر امى با من در ميان نهاده: كه دوستم نميدارد مگر مومن و دشمنم نميگيرد مگر منافق. ماخذ آن اين حديث را مسلم در صحيحش بر طبق " الكفايه " | صحيح مسلم كتاب ايمان حديث 131 | و ترمذى در جامعش 2ر299 بدون سوگند روايت كرده و گويد: حسن صحيح و نيز احمد در مسندش 1ر84، ابن ماجه در سننش 1ر55، نسائى در سننش 8ر117، و در خصائصش 27، ابو حاتم در مسندش، خطيب در تاريخش 2ر255، البغوى در " المصابيح "2ر199، محب الدين طبرى در رياضش 2ر214، ابن عبد البر در " الاستيعاب " 3ر37، ابن الاثير در جامع الاصول بر طبق تلخيصش " تيسير الوصول " 3ر272 از مسلم و ترمذى و نسائى، سبط ابن جوزى در تذكره اش 17، ابن طلحه در مطالب السئوال، 17، ابن كثير در تاريخش 7ر354 از حافظ عبد الرزاق و احمد و مسلم و از هفت نفر ديگر و گويد: هدا هو الصحيح.

شيخ الاسلام حمويى در فرائدش در باب 22 به چهار طريق، جزرى در " اسنى المطالب " 7 و صحتش را تاييد كرده است.

ابن صباغ مالكى در الفصول 124 ابن حجر هيثمى در " الصواعق " 73، ابن حجر عسقلانى در فتح البارى 57/7، سيوطى در جمع الجوامع بر طبق ترتيبش 6ر396 از حميدى. و ابن ابى شيبه و احمد و عدنى و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ابن حبان در صحيحش. و ابى نعيم درحليه و ابن ابى عاصم در سننش، قرمانى در تاريخش حاشيه كامل 1ر216، شنقيطى در " الكفايه " 35 و صحتش را تاييد كرده است.

و عجلونى دركشف الخفاء 2ر382 از مسلم، و ترمذى و نسائى و ابن ماجه آن را نقل كرده و بدار الدين بن جماعه، وقتى ابن حيان ك ابو حيان اندلسى آن را از على روايت كرد كه على گفت: پيغمبر با من عهدى بست.. تا آخر ابن حيان پرسيد: آيا روايت درست است؟ ابن جماعه گفت بلى گفت پس كسانيكه با او جنگيده اند و به رويش شمشير كشيده اند آيا او را دوست ميداشتند يا دشمنش بودند؟... الدرر الكامنه 4ر 208. صورت ديگر

از امير المومنين " ع " نقل شده است كه:

لعهد النبى الى: لا يحبك الا مومن و لا يبغضك الا منافق:

همانا عهدى از پيغمبر است به من: دوستت نميدارد مگر مومن و دشمنت نميدارد مگر منافق.

ماخذ: احمد در مسندش 1ر 138. و 95 خطيب در تاريخش 14ر426، نسائى در سننش 8ر117، و در خصائصش 27، ابو نعيم در حليه 185/4، به چند طريق، و در يكى از طرقش:

و الذى فلق الحبه و برا النسمه و تردى بالعظمه انه لعهد النبى الامى " ص " الى...

و گويد: اين حديث صحيحى است، مورد اتفاق، ابن عبد البر در استيعاب 3ر37 و گويد طائفه اى از اصحاب آن را روايت كرده اند، ابن ابى الحديد در شرحش 2ر364 و گويد: اين خبر در صحاح روايت شده، و در جلد 1ر364 گويد: اخبار صحيحى كه نزد محدثان جاى ترديدى در آنها نيست، اتفاق كرده اند بر اينكه پيغمبر به او گفت: لا يبغضك الا منافق و لا يحبك الا مومن، ز شيخ الاسلام حمويى در باب 22، هيثمى در مجمع الزوائد 9ر133، سيوطى در جامع كبيرش بنابر آنچه در ترتيب او 6ر408 و 152 از چند طريق نقل شده، ابن حجر در الاصابه 2ر 509.

صورت سوم

امير المومنين " ع " فرمايد:

لو ضربت خيشوم المومن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدنيا بجامتها على المنافقين على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامى انه قال: يا على لا يبغضك مومن و لا يحبك منافق. اگر بينى مومن را با اين شمشيرم براى اينكه مرا دشمن دارد بكوبم، مرا دشمن نميدارد و اگر دنيا را يك جا به دامن منافق بريزم تا مرا دوست دارد، دوست نميدارد زيرا قضاى الهى چنين است و بر زبان پيامبر امى " ص " گذشته است كه گويد: يا على هيچ گاه مومن ترا دشمن نمى گيرد و هيچ گاه منافق ترا دوست نمى دارد.

اين صورت حديث را در نهج البلاغه مى يابيد و ابن ابى الحديد در شرحش 4ر264 گويد: مراد على " ع " از اين تفصيل توجه و تذكر مردم به گفتار پيغمبر خدا " ص " درباره اوست.

صورت چهارم

در يكى از خطبه هاى امير المومنين " ع " است:

قضاء قضاه الله عزوجل على لسان نبيكم النبى الامى ان لا يحبنى الا مومن و لا يبغضنى الا منافق.

حكمى است كه خداى، بر پيغمبرش كه پيامبر امى گذرانده كه كسى جز مومن مرا دوست نگيرد و كسى جز منافق مرا دشمن ندارد.

اين روايت را حافظ ابن فارس نقلكرده و از او محب الدين در رياض 2ر214 حكايت كرده، و زرندى در " نظم درر السمطين " آورده و در پايانش آمده " و قد خاب من افترى ".

آغاز حديث چنين است: از ابى الطفيل گويد: شنيدم على " ع " ميگفت: اگر بينى مومن را با شمشير بزنم، دشمنم نمى گيرد و اگر طلا و نقره بر منافق پخش كنم، دوستم نمى شود، خداوند بامومنان پيمان به دوستى ام، و با منافقان پيمان به دشمنى ام گرفته است، از اين رو هيچگاه مومن مرا دشمن نمى گيرد و هيچگاه منافق دوستم نمى شود. صورت ديگر

از حبه العرنى از على " ع " روايت شده كه فرمود: خداى بزرگ پيمان هر مومنى را بر دوستيم و پيمان هر منافقى را بر دشمنى ام گرفته است. اگر من روى مومن را با شمشير بكوبم، دشمنم نمى شود و اگر دنيا را بروى منافق روان سازم دوستم نمى شود.

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 1ر346

روايت دوم- از ام سلمه روايت شده كه گويد رسول خدا " ص " ميگفت: على را هيچ منافق دوست، و هيچ مومن، دشمن نمى گيرد.

ترمذى در جامعش 2ر213 باتاييد صحت روايت، ابن ابى شيبه، طبرانى، بيهقى در المحاسن و المحاسن و المساوى 1ر29، محب الدين در رياضش 2ر214، سبط ابن جوزى درتذكره اش 15، ابن طلحه در" مطالب السول " 17 جزرى در " اسنى المطالب " 7، سيوطى در " الجامع الكبير " بنقل ترتيبش 6ر 158 و 152.

صورت ديگر

از ام سلمه روايت است كه گفت پيامبر خدا " ص " به على مى فرمود: هيچ مومن تو را دشمن، و هيچ منافق تورا دوست نمى گيرد.

امام احمد در " المناقب "، محب الدين در الرياض 2ر214، ابن كثير در تاريخش 7ر354.

صورت سوم

ابن عدى در كاملش از بغوى به اسنادش از ام سلمه نقل كرده است كه گويد: شنيدم پيغمبر خدا " ص " در خانه من به على ميگفت:

لا يحبك الامومن و لا يبغض الا منافق:

هيچكس جز مومن تو را دوست نمى دارد و هيچكس جز منافق تو را دشمن نمى گيرد. روايت سوم- پيغمبر " ص " در يكى از خطبه هايش فرمود:

ايها الناس من شما را به دوستى ذو القرنين اين امت: برادر و پسر عمم على بن ابى طالب سفارش ميكنم، او كه دوستش ندارد مگر مومن و دشمنش نگيرد، مگر منافق.

مناقب احمد، رياض النضره 2ر214، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 2ر451، تذكره السبط 17.

روايت چهارم- از ابن عباس گويد: پيامبر خدا " ص " به سوى على نظر افكنده، گفت:

لا يحبك الا مومن و لا يبغضك الا منافق

حافظ هيثمى در مجمع الزوائد 9ر133 آنرا نقل كرده است.

از احاديثى كه امير المومنين " ع " روز شورى بدان استشهاد كرد يكى همين حديث است كه گفت: شما را بخدا سوگند ميدهم آيا در ميان شما كسى هست كه پيغمبر " ص " به او گفته باشد دوستت نميدارد مگر مومن و دشمنت نمى شود مگر منافق، كه او غير از من باشد؟ همه گفتند نه.

اين بود، آنچه ما از طريق اين حديث در دسترس داشتيم، شايد آنچه را ما نتوانستيم بدان يابيم بمراتب بيشتر باشد، شايد شما بعد از اينها همه، ترديدى نداشته باشيد كه هرگاه حديث متواترى وجود داشته باشد كه آدمى قطع به صدورش از مصدر رسالت داشته باشد، يكى همين حديث است، يا يكى از ظاهر- ترين مصاديقش همين حديث است. چنانكه بعد از اينها همه، ديگر ترديد نخواهيد كرد كه امير المومنين " ع " بحكم اين حديث وارده، ميزان سنجش ايمان، و مقياش هدايت، بعد از رسول خدا " ص " است. و اين وصف ويژه اوست كه از امامت مطلقه. منفك نيست. زيرا بطور قطع احدى از اهل ايمان به مقام اين كرامت نائل نشده، و محبت هر مومنى علامت ايمان و دشمنى اش علامت نفاق نيست. بلكه تنها ميتواند دشمنى بامومن نقيصه اخلاقى و كمبودى در كمال شخص باشد مشروط به اينكه دشمنى براى ايمانش نباشد. اما ايراد قضيه بطور مطلق، همراه با اختصاص به امير المومنين، مسلما چيزى جز امتياز امامت نيست، از اينرو پيامبر خدا " ص " ميگويد:

" ياعلى، اگر تو نبودى مومنان پس از من شناخته نميشدند " و گويد " بخدا سوگند هر كس چه از اهل بيتم و چه از ديگر مردم او را دشمن دارد از ايمان بيرون است ".

مگر نمى بينيد چگونه عمر بن الخطاب مرديرا كه ديد ناسزا به على مى گفت، حكم به نفاقش كرده گفت:

انى اظنك منافقا: گمانم تو منافقى؟

اين حديث را حافظ خطيب بغدادى در تاريخش 7ر453 نقل كرده است.

به اين ترتيب جا دارد ابن تيميه كوه آتش فشان حقد و كينه اش، بر اثر اين حديث منفجر گردد و گران بار ترين نسبت ها را به حديث بدهد و براى بى ارزش كردن سخن بجوش آمده، بالا و پائين برود.

اما حديث اول هذا فاروق امتى يفرق بين اهل الحق و الباطل.

" كه ابن تيميه آنرا دروغ پنداشته ".

اسنادش به ابن عباس، سلمان، ابى ذر، حذيفه اليمان و ابى ليلى غفارى منتهى مى شود، گروه بسيارى از حفاظ و بزرگان، حديث را از نامبردگان روايت كرده اند، از قبيل: حاكم، ابو نعيم، طبرانى، بيهقى، عدنى، بزار، عقيلى، محاملى، حاكمى ابن عساكر، كنجى، محب الدين، حمويى، قرشى، ايجى، ابن ابى الحديد هيثمى، سيوطى، متقى هندى، صفورى، و متن حديث نزد آنان چنين است:

" پس از من به زودى آزمايش پديد آيد وقتى چنين شد از على بن ابى طالب دست مداريد او اول كسى است كه روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد، او صديق اكبر، و فاروق بين حق و باطل اين امت است، او امير مومنان است، و مال امير منافقان "

شما بعد از اينها همه، ارزش گفتار و نسبت هاى دروغين ابن تيميه را كه گويد: " هيچكدام از دو حديث در كتب علمى مورد اعتماد نيست، و هيچكدام اسناد معروفى ندارند " خوب مى شناسيد، وقتى كتابهاى صحاح و مسانيد بنظر او از كتب علمى مورد اعتمادش نباشد، و آنچه حفاظ و ائمه حديث نقل كرده و صحت اسنادش را تاييد كرده اند، نزد او معروف نباشد، ديگر او رااين نادانى كينه توزانه و بد خواهانه بس و قومش را ننگ و عار او، كافى است. من نميدانم پس او و قومش با داشتن اين عقيده سخيف ميخواهند در امرمذهب به چه چيز اعتماد كنند.

اى قوم، مرا پيروى كنيد نا شما را براه هدايت رهبرى كنم.

جنگ جمل و صفين به دستور رسول خدا نبوده بلکه اجتهاد علي است

22- گويد: جنگ على " رضى الله عنه " در روز جمل و صفين به امر رسول خدا " ص " نبود بلكه نظر شخصى اش بود 2ر 231.

پاسخ- من از نادانى اين انسان " كه براستى سخت نادان آفريده شده است " تعجب ميكنم او چگونه مسلمانى است كه شوون امامت را نمى داند و چگونه توجه ندارد آنكس كه بار سنگين مسوليت اين وظيفه ى خطير را به عهده مى گيرد، ورود و خروجش در كارها چطور بايد باشد، او بكلى از آن معناى امامت كه ما بدان معتقديم، سخت بدور است و از آن شگفت تر، نادانى اش نسبت به مقام مولاى ما امير المومنين " ع " است كه چگونه آن بزرگوار مراقب امر الهى و گرو اشاره جايگزين كننده خود نبى اعظم " ص " بود، براى اين مرد فرصت آشنائى با مقام منيع و فضائل بلند پايه آن حضرت را، از راههاى علم و عمل على دست نداده است، زيرا دشمنى نفرت را، ديدگانش را نابينا كرده و او را از كاخ رفيع حق به پرتگاه پستى فرو انداخته اتس.

من شگفتم همه، از بى اطلاعى او از حديثى است كه حفاظ و پيشوايان حديثش، در اين باره روايت كرده اند. ولى چه بايدكرد او از مردمى است كه چشم دارند اما با ديدگان خود نمى نگرند. ما مى دانيم در دل او چه وسوسه هائى مى گذرد. هدف اين مرد، از حكم قطعى به نفى حديث، فريب كارى و گمراهى امت، نسبت به حقيقت، و تصحيح جنگهاى خونين طرفين بواسطه راى و اجتهاد است تا بتواند بگويد امير المومنين با هم نبردهاى خود، در راى و اجتهاد برابرند و اين هر دو، مجتهد بوده اند و راى آنها چه صواب و چه خطا، براى آنان الزام آور است چيزى كه هست براى كسيكه درست كار باشد دو پاداش و براى خطا كار يك پاداش بيشتر نيست. غافل از اينكه محقق هشيار، مشت اين فريبكاران را باز ميكند و دست تحقيق، خفته مصيبت زده را بيدار مى كند، و خامه حقيقت نميگذرد امت اسلامى را به هر سو بى هدف بكشانند، آنان را هشدار ميدهد كه اجتهاد آنان " اگر اين رويا درشت باشد " اجتهاد، در مقابل نص گوياى نبوى است.

احاديث وارده در اين مطلب و راويان و حفاظ اين حديث

كاش مى دانستم چگونه اين امر بر كسى پوشيده ميماند؟ و چگونه احدى را مى رسد خود را به نادانى بزند؟ و حال آنكه در برابر گروه هاى علمى، سخن پيغمبر " ص " به همسرانش قرار دارد كه ميگويد:

ايتكن صاحبه الجمل الادبب- و هو كثير الشعر- تخرج فينبحها كلاب الحواب يقتل حولها قتلى كثير و تنجو بعد ما كادت تقتل.