الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۲۴ -


نقد کتاب ملل و نحل شهرستاني و پاسخ ياوه هاي او

اين كتاب هر چند در بى منطقى مانند الفصل نيست ولى در فرازهاى آن نسبت هاى مجعول، آراء ساختگى، و دروغهاى فراوانى وجود دارد كه خواننده نمى تواند آنها را ناديده بگيرد براى نمونه:

1- گويد: " هشام بن حكم " متكلم شيعه قائل است كه خداوند جسمى است داراى ابعاد در هفت وجب خودش، و در جاى مخصوص، و جهت خاصى قرار گرفته

2- هشام درباره على گويد: او خداى واجب الطاعه است.

3- هشام بن سالم گويد: خدا به صورت انسانى است كه در بالا تو خالى و در زير و پر، و او نورى است درخشان، نور افشانى مى كند. داراى حواس خمس است و دستى و پائى و بينى اى و گوش و چشمى و دهانى دارد، با موههاى بلند سياهى برگوشهايش و او نورى است سياه ولى گوشت و خون نيست- و اين هشام گناه را بر پيغمبران با اعتقاد به عصمت ائمه، جائز مى داند.

4- " زراره بن اعين " مى گويد: خداوند قبل از پيدايش صفاتش نه عالم بود، نه قادر، نه حى نه بصير، نه مريد و نه متكلم.

5- " ابو جعفر محمد بن نعمان " گويد: خداوند نورى است به صورت انسان ولى جسم نيست.

6- " يونس بن عبد الرحمن " قمى: فرشتگان را حامل عرش پندارد و عرش را حامل پروردگار، و او يكى از شيعيان مشبه است كه در اين باره كتابهائى هم براى اهل تشبيه تاليف كرده است.

پاسخ- مسلما اينها عقائد باطلى است ولى او اين اباطيل را به آن عده از رجال شيعه افترا بسته كه پيروان جدى ائمه خود مى باشند و همچون سايه، دنبال رهبران خود گام بر مى دارند، و در هر نوع عقيده، آموزش، حكمت، راى، و نظرى كه ابراز مى دارند، از پيشوايان خود برهانى قاطع، و بيانى صريح، و غير قابل ترديد دارند.

از اين مطلب كه بگذريم، اين بزرگان نامبرده را، احاديثى است كه در كتابهاى شيعه در زمينه عقائد، احكام، و معارف الهى منتشر شده و در دسترس عموم است، اين آثار نفيس كه ديدگان رامجذوب، و دلها را شيفته خود كرده، درست با تهمت هاى اين مرد، نسبت معكوس دارد.

بيائيد به بينيد، اين كتابها، و اين آثار جاودانه آنان است، نه تنها كمترين ارتباطى با اين نسبتها در بين نيست، بلكه با زبانى صريح و قاطع نسبت هاى و اراده را محكوم ومخالف آنها را ابراز مى دارد.

تعريف و تمجيدى كه ائمه دين " ع " از آنها كرده اند، مشهور است. هر گاه از يكى از آنان يك مورد از اين آراء سخيف رامى دانستند به جاى تعريف، حملات سختى بر آنها مى كردند تاگروه شيعه از فريب خوردن از ناحيه آنان در امان بمانند چنانكه اين عمل را در مورد بدعت گذران و گمراهان نشان دادند.

و اين دانشمندان علم رجال شيعه اند كه شرح احوالشان را به تفصيل متعرض شده و همه به يك سن آنان را از هر نوع بد انديشى منزه دانسته اند. بديهى است علماى شيعه بهتر از ديگران آنان رامى شناسند مخالفانشان از آنها دورند و آشنائى- هائى نسبت به آنان و احوالشان ندارند و با آنها در نشست و برخاست نبوده اند.

در ميان شيعه از قديم الايام تا امروز كسى نيست كه فرقه هائى به نام: " هشاميه " " زرايه "، " يونسيه "،.. فرق ديگرى را كه شهرستانى و ديگران به شيعه نسبت داده اند، به پذيرد و يا حتى بشناسد. شيخ علامه ر ابو بكر بن عتايقى " حلى در رساله اى كه در نحل موجوده " فرقه- هاى موجود " به خط خود دارد، اين فرقه ها را نفى كرده، و سيد " مرتضى علم- الهدى " در " الشافى " و سيد علامه " مرتضى الرازى " در " تبصره العوام " نسبت هائى را كه به شيعه داده اند همه را تكذيب كرده و گويد: اين نسبت ها جز در كتب مخالفان فكرى شيعه به منظور بى ارزش جلوه دادن آنها در مقابل عموم، در جاى ديگر ديده نمى شود، در مقابل، شيعيان كه با آنها " هشام، زراره و... " مربوطند و بيش از ديگران به افكارشان نزديك، اين تهمت را نمى شناسند، و نمى پذيرند، و در كتابهاشان چيزى از اين قبيل ديده نمى شود، و آنچه ديده مى شود خلاف اين نسبت ها است.

چنانكه آيه الله " علامه حلى " در " مناهج اليقين " و ديگر اعلام شيعه وجود هيچكدام از اين فرق را قبول ندارند.

حال آيا اين مرد مى تواند دليلى بر اثبات اين دعاوى خود، در مقابل اماميه ارائه دهد؟ نه و الله.

و آيا در كتب كلام و تاريخ قبل از خلقت شهرستانى، به هشام نسبت عقيده به الوهيت على داده شده است؟ نه و الله.

و آيا هيچ انسان چيزى ديده، يا گوشهايش و لو يك كلمه از كتابهائى كه به " يونس بن عبد الرحمن " نسبت مى دهد كه در تشبيه نوشته، شنيده است؟ نه و الله حتى شهرستانى هم نه ديده، و نه شنيده است.

از اينها شگفت تر گويد:

7- پس از وفات " على بن محمد العسكرى "، بار ديگر شيعه اختلاف كرد، گروهى امامت " جعفر بن على " را پذيرفتند، و برخى به امامت " حسن بن على " قائل شدند، و آنها رئيسى داشتند كه او را " على بن فلان طاحن " مى گفتند، او به بحث هاى مذهبى وارد بود، مقدمات كار جعفر بن على را فراهم ساخت، و مردم را به او سوق داد و " فارس بن حاتم بن ماهويه " به او كمك مى رساند، و دليلش اين بود كه وقتى محمد از دنيا رفت و حسن عسكرى را به جاى گذارد، گفتند، ما حسن را امتحان كرديم و فهميديم او علمى ندارد، و كسانى را كه به امامت حسن قائل اند " حماريه " ناميدند، و كار جعفر پس از وفات حسن بالا گرفت، و دليل آوردند كه حسن چون بدون فرزند از دنيا رفت، پس امامتش باطل شد، زيرا امام پيوسته فرزند داشته باشد. و جعفر ميراث حسن را، با وجود ادائى كه عليه او شده بود، مبنى بر اينكه برخى از كنيزان حسن و يا ديگر كسان از او بار دارند، تصاحب كرد. و كارشان نزد سلطان و مردم و عارف و عامى بر ملا گرديد و كسانى كه به امامت حسن قائل بودند متفرق شده اصناف كثيرى را تشكيل دادند، فرقه اى بر امامت جعفر ثابت مانده و بيار كسان كه به امامت حسن قائل بودند به او رجوع كردند يكى از آنها حسن بن على بن فضال يكى از بزرگترين شخصيت ها و دانشمندان شيعه است كه فقه و حديث بسيار مى داند.

آنگاه بعد از جعفر به على بن جعفر و فاطمه بنت على خواهر جعفر گرويدند. و گروهى ديگر على بن جعفر، را امام دانستند نه فاطمه، بانوى نامبرده را، آنگاه پس از مرگ على و فاطمه و به اختلافى سخت گرفتار آمدند.

پاسخ- مردم به كاباره ها، و تاترها مى روند تا موضوعات تفريحى و خنده آورى بيابند يا براى گذراندن وقت موضوعات مضحكى از جنبه هاى خاصى بشنوند، غافل از اينكه كتاب ملل و نحل شهرستانى براى مقاصد كنان جالب تر از آن محافل است.

چيزى كه هست اگر نادانى نويسنده خنده آور باشد، از اين نظر كه در محققان مسلمين كسى پيدا شود كه از بد گوئى درباره يكى از ملت هاى خودش، خوشش بيايد ولى نداند چگونه بد گوئى كند، گريه آوراست آرى اگر او چيزهائى بنويسد كه ناشى از نادانى آميخته با بد خواهى، از يك طرف، و ناشى از تهمت هاى دروغين، از طرف ديگر باشد، براى اين امر بايد گريه كرد.

اى كاش او قبل از نوشتن، از احوال اين قوم و عقاد و تاريخ و رجالشان، كاوش مى كرد، و گناه چيزهاى را كه به آنها بسته است، گردن نمى گرفت، و به گمراهى كور كورانه نمى افتاد، و چيزى كه نمى دانست نمى نوشت.

فان كان لا يدرى فتلك مصيبه و ان كان يدرى فالمصيبه اعظم

" اگر او نمى داند " و چيز مى نويسد " كه مصيبتى است و اگر مى داند پس مصيبت بزرگتر است "

كاش من مى دانستم چه وقت در امر امامت بين امام حسن عسكرى و برادرش جعفر كه بعد از وفات برادرش مدعى امامت شد، اختلاف روى داده؟!

و آيا على بن فلان طاحن كه مقدمات كار جعفر را فراهم ساخت، و مردم را به او سوق داد كيست؟ و درچه وقتى خلق شده؟ و كى از دنيا رفته است؟ و من نمى دانم اين شخصى مجهول كدام هى بن بى است؟ و آيا او براى خود در عالم وجود جائى پيدا كرد؟ من كه نمى دانم، شهرستانى هم نمى داند، ستاره شناس نيز نمى دادند.

و چگونه جعفر را فارس بن حاتم بن ماهويه توانست كمك كند در حاليكه او را جنيد به امر پدرش امام على الهادى " ع " كشته بود؟!

و آيا محمدي كه امام حسن عسكرى را بجاى گذارد كى بود؟ آيا او امام محمد جواد است؟ او كه كسى را جز فرزندش امام هادى و ع " به جاى خود نگذارد، يا او ابو جعفر محمد بن على صاحب قبه مقدسه نزديك بلد " معروف به سيد محمد " است، او هم كه در زمان حيات پدر بزرگوارش كه امامت براى پدرش مستقر بود از دنيا رفت. او چه وقت امام بود و چه موقع ادعاى امامت كد تا كسى را جاى خودش بگذارد؟

و آيا آنها كه امام حسن عسگرى را آزمودند و دانستند او علمى ندارد، چه كسانى بودند؟ و اينان چگونه علم را نزد جعفر يافتند كه چيزى از او غير از ادعاى باطل امامت بعد از برادرش شناخته نشده است؟ و نهايت حسن نيتى كه ما درباره او ابراز مى كنيم آن است كه موفق به تو به شده باشد. ولى در جائى از علم او چيزى در دست نيست، و در شرح حالش در هيچ كتابى به كمترين فضيلتى از او بر نمى خوريم. و در هيچ كتاب حديثى هيچگونه علمى از علمائى كه شهرستانى براى او ادعا مى كند، و براى او خوابش را مى بيند ديده نمى شود. ولى حسن- عسكرى " ع " را در كتابهاى شرح حال، و فهرست هاى هر دو فرقه، به علم و وثوق ياد مى كنند، و كتابهاى علمى و حديثى ما از تعاليم و معارفش آكنده است.

و آيا آنان كه پيروان حسن " ع " را " حماريه " ناميدند، كيانند؟ بلى به اهل بيت نبوت هميشه، رشگ مى برده اند، از اين رو براى هر كدام از آنها در زمانشان، كسانى پيدا مى شدند كه به آنها بد گوئى كرده، پيروانشان را ناسزا گويند، ولى اين بدگوئى ها براى آنان و پيروانشان هيچگاه لقب نمى شود، اين فحاشيها و بدگوئى ها، جمع مى شود. و مانند كثافتها كه به جاهاى پست مى ريزد، جاى پست خودش را پيدا مى كند.

و آيا چه موقع حسن بن على بن فضال در عهد امام حسن عسكرى وجود داشته؟ تا از امام حسن عسكرى به جعفر باز گردد. روزى كه ابن فضال در سال 221 وفات كرد هنوز نطفه حسن " ع " و جعفر، منعقد نشده بود و پدر بزرگوارشان امام هادى متولد 212، هنوز به سن بلوغ نرسيده بود. و آيا چه كسى براى امام على الهادى دخترى به نام فاطمه، نقل كرده تا كسى قائل به امامتش گردد؟ امام هادى از اولاد ذكور تنها حسن، حسين و جعفر، و از اولاد اناث فقط " عليه " را به اتفاق مورخين از خود، به جاى نهاد.

اين بود، مجموع نادانيها و تهمت هاى طبله عطارى شهرستانيكه صفحه اى از كتابش و برگى از تاريخ زندگى اش را بدانها سياه و تباه كرده، و چه بسيار صفحاتى نظير اين صفحه دارد كه جز نادانى عامل ديگرى او را به اين پرتگاه سقوط، سوق نداده است. تا جائيكه درباره امام هادى كه در مورد آن حضرت و پدرش به اشتباه افتاده بود، به اشتباهى بزرگ تر افتاده، مى گويد مدفنش در قم است در صورتيكه سامراى مشرفه، به مرقد مطهر او و در كنار او مرقد فرزند پاكش امام عسكرى مكه سال ها پيش از شهرستانى درآن دفن شده اند، مى درخشد، همان قبه زرين كه به آسمان بلند مى بالد، و بر روشنائى هوش و خرد برترى مى جويد و اين فرهنگ ها و تواريخ است كه متفقا اين مرقد مقدس را از آن او و فرزند او ميدانند لى شهرستانى اينها همه را نمى داند.

8- امتيازات شيعه در نظر شهرستانى:

گويد: از خصوصيات شيعه: عقيده به تناسخ، حلول و تشبيه است 2ر25

پاسخ- " آيا شما را آگاه سازم بر چه كسى شياطين فرودآيد؟ بر هر دروغگوى گنهكار

" بين شما و عقائد شيعه در كتابهاى كلامى آنها از قديم و جديد مدون است هيچ گونه مانع و رادعى نيست، شما دستتان را به هر كدام گشوديد، كسى آن را كوتاه نمى كند و يا چون نگاه كرديد كسى، جلو چشم شما رانمى گيرد. چشم خود و ديده بصيرتتان را دقيقا بگشائيد يا از هر كس مى خواهيد از علما و عرفاى شيعه بپرسيد حتى حاضريم با شما تنازل كرده به نادانهاشان مراجعه كنيم و از اين عقائدى كه شهرستانى در قرون وسطى به شيعه نسبت داده و طه حسين و امثالش در قرون اخير نسبت مى دهند پرسش بعمل آوريد، از آنها بپرسيد آيا شما براى معتقدان به اين عقائد ارزش دينى قائليد و آنانرا مسلمان مى دانيد؟ به اين ترتيب ارزش كتاب شهرستانى و پايگاه امانت دارى او را خواهيد دانست.

من در فرهنگ سخن دانى تعبيرى كه بتواند حقيقت شهرستانى و كتابش را معرفى كند نمى يابم اين مقدار از دروغها و ادعاهاى باطلش از نشان دادن كنه معايب و پيچيدگيهاى روح او كوتاه است، چيزى كه هست معاصرش محمد خوارزمى چنانكه در معجم البلدان 5ر315 آمده است، سخنى دارد كه مى تواند روحيه او را نشان دهد و اين صريح كلام اوست. بعد از بيان مشايخش در فقه و اصوال و حديث گويد:

" اگر اشتباهاتش در عقائد و ميلش به كفر و الحاد، نبود حقا او امام مى گرديد بسيارى از اوقات ما از فضل فراوان و عقل كامل او تعجب مى كنيم كه چگونه او به چيزى كه هيچ اصلى ندارد، متمايل گشته، و امرى را كه هيچ دليلى از عقل و نقل با آن مساعد نيست، اختيار كرده است.

نعوذ بالله من الخذلان و الحرمان من نور الايمان.

و اين نيست جز به خاطر روى گرداندنش از نور شريعت و سر گرمى به تيرگيهاى فلسفه. ميان ما و او گفتگوها بحث هائى درگير شد، او در طرفدارى از مذاهب فلاسفه و دفاع از آنها مبالغه مى كرد. من بسيارى از مجالس وعظ او را حاضر شدم نه يك جمله قال الله يا قال رسول الله " ص " در بيانش بود و نه پاسخ به مسائل شرعى، و خدا بحالش آگاه تر است ".

آيا ديده اى آنكس كه هواى نفسش را خداى خود گيرد، و خدايش او را با آگاهيش گمراه سازد، و بر گوش و دلش مهر زند و بر ديده اش پرده افكند بدين صورت آيا چه كسى جز خدا مى تواند او را هدايت كند، چرا متذكر نمى شويد؟

نقد کتاب منهاج السنه ابن تيميه

اگر بخواهيد به كتابى مراجعه كنيد كه مخالف مفهوم نامش، نامگذارى شده باشد، به اين كتاب بنگريد كه نام " منهاج السنه " را براى آن عاريه كرده اند و شايسته است آن را " منهاج البدعه " بنامند كتابى است پر از گمراهى ها، دروغ ها سخنان بى دليل. انكار مسلمات، تكفير مسلمانان، طرفدارى از بدعت گذران و دشمنى و عناد سخت با اهل بيت وحى " ع ". در اين كتاب چيزى جز دروغ محض، مشوب كردن حقايق تغيير و تحريف سخن از جايش، سخن را به فحاشى و ناسزا كشاندن با نسبت هاى شنيع، بد گوئى با خشونت و فحاشى متعرض كسان شدن، نمى يابيد و اينك نمونه هائى از آن:

1- گويد: از نادانيهاى شيعه يكى كراهت از عدد ده، يا انجام كارى كه شمارش به ده رسد مى باشد حتى در ساختمان ده ستون نمى سازند، و ده تير در بنابكار نمى برند، و ديگر چيزها، زيرا عشره مبشره، را جز على دشمن مى دارند، و جاى تعجب است كه آنان لفظ نه را، دوست مى دارند، ولى نه تاى از ده تا را دشمن " 1ر9 منهاج السنه "

و در جلد 2ر143 گويد از تعصب رافضيان اين است كه عدد ده را به زبان نمى آورند و به جاى آن نه و يك مى گويند و در ستونها يا ديگر بناهاى خود تعداد آنها را ده قرار نمى دهند. كوشش در احتراز از عدد ده را در بسيارى از كارهاشان رعايت مى كنند.

پاسخ نسبت ها و تهمت هاي احمقانه

مانند شيعه از عدد ده کراهت دارد

پاسخ- آيا براى كسى كه خود را شيخ الاسلام مى نامد اين عيب نيست كه در بين مسلمانان اين رسوائى را در كتابش منتشر سازد؟ و در خلال آن، اين مطلب واهى را تكرار كند مثل اينكه تحقيق بى سابقه يا فلسفه مترقى يا حكمت رسائى كه امت اسلامى را زنده كند، آورده است.

اما از اين عجيب تر، قصه مردى است كه خود را به علم و فضيلت نسبت دهد آنگاه چون سخنى بگويد دروغ در آيد، چون به كسى نسبت دهد، بر خلاف باشد گفتارهايش در ترازوى سنجش به سخنان چوپان بزها بلكه از آنها پائين تر ماند، گويا اين مرد وقتى از شيعه چيزى نقل مى كند، از يك ملت منقرض شده اى سخن مى گويد كه با دگر گونى احوال كسى ديگر از آنها نمانده است تا آبرو و حيثيت خود را بشناسد و از حريم خود وقومش دفاع كرده، نسبت هاى دروغين را از آنان بزدايد؟

از اين گذشته، خوان گسترده زمين به مليونها نفر از افراد اين فرقه مى درخشد و كتاب خانه هاى مهم جهان لبريز از كتب اين قوم است. آيا نزد چه كسى از آنها و در كداميك از اين كتب، چنين مطلب مسخره اى را مى توان يافت. بلى در قرآن شيعه آمده است:

" تلك عشره كامله و من جاء بالحسنه له عشر امثالها و الفجر و ليال عشر فاتوا بعشر سور مثله "

و از اين قبيل..، شيعه اين آيات را در هر فرصتى از شب و روز مى خواند و اين دعاى عشرات است كه شيعه، در هر جمعه اى يكبار آن را مى خواند، و اين نمازهاى مستحبى است كه بايد ده بار سوره معينى در آن تكرار شود، و اين اذكار مستحبى است كه بايد ده، ده خوانده شود، و بحث عقول عشره، و جواهر و اعراض عشره " در فلسفه به نام مقولات عشر " در كتبهاى شيعه مى خوانيم.