الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۳۵ -


خور توجه است و ما در اينجا با ذكر "مجدد" آنها اطاله سخن نميدهيم، مضافا بر آنها تعداد بى شمارى از علماء شيعه را نيز در نظر بگيريد كه اين حديث را روايت نموده اند.

بنابراين، مقدمه "سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله" از جمله واردات صحيح و ثابت است و بطوريكه تعداد بسيار از اعلام نامبرده تصريح نموده اند چاره و مفرى جز اعتراف بان نيست.

بنابراين مطلب، اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله غير از معنائى كه در مقدمه سخن خود " الست اولى بكم من انفسكم.. " بدان تصريح فرموده معناى ديگرى را اراده فرموده بود، فرمايش آنجناب بصورت كلامى در ميامد كه رشته ارتباط آن گسيخته باشد و قسمتى از آن با قسمت ديگر بى ارتباط باشد "و ما پيغمبر بزرگوار را بزرگتر ميدانيم از هر لغزش و سخن نارسائى" و در اينصورت سخن آنحضرت از مرز بلاغت جدا ميبود در حاليكه آنجناب افصح بلغا و بليغ ترين كسانى است كه بزبان عربى دهن گشوده است، پس جز از اذعان و اعتراف بارتباط اجزاء كلام آن حضرت با متحد دانستن معنى در مقدمه و ذى المقدمه راهى نيست و حق هم در هر كلاميكه از وحى الهى سرچشمه گرفته جز آن نيست.

و مزيد بر توضيح و بيان مطلب براى شما "خواننده گرامى" شرحى است كه در تذكره سبط ابن جوزى در ص 20 مذكور است، نامبرده بعد از تعداده ده معنى براى مولى و تصريح باينكه معناى دهم مولى "اولى" است، چنين گويد: و مراد از "مولى" در حديث "غدير" طاعت مخصوص است، پس معناى دهم "كه: اولى است" متعين است و معناى حديث چنين ميشود: هر كس من اولى باو هستم كه از خودش، پس على عليه السلام اولى باو است، و حافظ ابوالفرج يحيى بن سعيد ثقفى اصفهانى در كتاب خود مسمى به " مرج البحرين " تصريح باين نموده، چه او اينحديث را باسناد خود به استادانش روايت نموده و در روايت مزبور چنين گفته: پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: " من كنت وليه و اولى به من نفسه، فعلى وليه " يعنى هر كس، من ولى اويم و اولى "سزاوارتر" باو هستم از خودش، پس على عليه السلام ولى او است. پس دانسته شد كه تمام معانى بازگشت بمعناى دهم "اولى بالشى ء" دارد. و گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز: " الست اولى بالمومنين من انفسهم " نيز دلالت بر همين معنى دارد، و اين "حديث" نص صريح است در اثبات امامت او "على عليه السلام" و پذيرش طاعت او... اه-

و ابن طلحه شافعى در " مطالب السول " ص 16 تصريح نموده است كه طايفه "از علماء حديث" لفظ "مولى" را در حديث "غدير" حمل بر "اولى" نموده اند، و نظير اين جمله ها "از اعترافات علماء" قريبا نيز در محل خود ان شاء الله بنظر شما خواهد رسيد.

قرينه دوم

دنباله حديث است، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: " اللهم وال من والاه. و عاد من عاداه " در جمله از طرق حديث بر فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله اين جمله ها نيز افزوده شده: " و انصر من نصره و اخذل من خذله " يا جمله هائى كه متضمن همين معانى است، و با ذكر گروه هاى راويان كه قبلا ذكر نموديم ديگر موجبى براى تطويل باعاده ذكر آنها نيست، و ضمن كلمات رسيده پيرامون سند حديث در صفحات 243- 214 بر شما "خواننده عزيز" گذشت اينكه صحيح دانستن عده بسيارى از علماء، حديث "غدير" را مبتنى بر مبناى مجموع حديث است با دنباله آن " اللهم وال من والاه... " و با اين كيفيت براى اهل تحقيق و بحث امكان خواهد داشت كه ذيل حديث مزبور را قرينه مدعى بداند بدلايل و وجوهيكه جز با معناى اولويت اولويتى كه ملازم با سمت امامت باشد ملتئم نخواهد بود.

وجوه و دلائل مزبور: اول: در آن زمان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت بموهبت خداى سبحانه بوصى او دائر باحراز مقام شامخ رياست عامه بر تمامى امت اسلامى و امامت مطلقه او بعد از خودش قيام و اين امر مهم را اعلام فرمود آن جناب بر حسب اوضاع و احوال بالطبع ميدانست كه تماميت اين امر نيازمند بهواداران بسيار و ياران با اقتدار است تا بدانوسيله متصديان امور ولايات و عمال در قبال اين امر گردن نهند، از طرفى آنحضرت مطلع بود كه در ميان آن گروه كسانى هستند كه بر على عليه السلام رشك ميبرند چنانكه در قرآن بدان اشعار شده و نيز اشخاصى هستند كه با آن جناب كين ميورزند و در دسته اهل نفاق افرادى هستند كه بر مبناى خونهاى جاهليت دشمنى با او را در دلهاى خود نگاهداشته اند و بعد از آن جناب بر مبناى حرص و آز آنها كه فكر سرورى و رياست و افزايش بهره هاى مادى در مغز خود مى پرورانند حوادث ناگوارى رخ خواهد داد و جنب و جوشهائى بكار خواهد افتاد، و على عليه السلام هم بحكم حق خواهى و عدالت آرزوها و اطماع آنها را اجابت نخواهد كرد و آنها را جهت بى تجربگى و بى كفايتى لايق و سزاوار مقامهائيكه چشم طمع بدان دوخته اند نخواهد دانست، ناچار آنها هم بر سر مخالفت و رزمجوئى با او رفته و اوضاع را آشفته خواهند نمود، كما اينكه بطور اجمال پيش گوئى و اخبار فرمود با اين جمله از فرمايش خود: " ان تومروا عليا و لا اراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا " و در لفظ "روايت" ديگر چنين فرمود: " ان تستخلفوا عليا و ما اراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا " يعنى اگر على را بفرماندهى- خلافت- بپذيريد در حالتيكه نمى بينم كه اين كار را بكنيد، خواهيد يافت او را راهنمائى با بصيرت و مطلع "به ص 36 و 37 ج 1 مراجعه نمائيد" در نتيجه توجه باين كيفيات و امور، آن جناب "بعد از ابلاغ ولايت على عليه السلام" شروع فرمود بدعا كردن بانها كه پيرو و دوست و ياور اويند و نفرين بانها كه بر سر دشمنى و اعراضى از اويند تا بدينوسيله امر خلافت براى او تماميت يابد و مردم بدانند كه پيروى و دوستى على عليه السلام موجب بهره مندى از موالات خداى سبحان و دشمنى و اعراض از على عليه السلام موجب خشم و سخط پروردگار است، تا بدين وسيله بسوى حق و اهل حق بگرايند، و چنين دعائى آنهم بلفظ عمومى نخواهد بود مگر درباره كسيكه شان و مقامى چنين دادا باشد و لذا افراد اهل ايمان كه خداى متعال دوستى متقابل را بر آنها واجب فرموده، نظير اين سخن و دعاء درباره آنها نقل نشده چه آنكه منافرت و بى مهريهائى كه در آنها يافت ميشود جزئياتى است كه باين پايه از اهميت نميرسد اين چنين دعائى درباره كسى خواهد بود كه در امر دين در حكم ستون و پايه باشد و در اسلام شخصيت و مقام او نمايان باشد و بر امت اسلامى امامت و سرورى داشته باشد كه ضعف و عدم پيشرفت او در آنمقام باعث ناتوانى حق و گسيختن رشته اسلام گردد.

دوم- سياق اين دعاء است " اللهم وال من والاه... " از حيث افاده عموميت افرادى كه از كلمه من فهميده ميشود و عموميت زمانى و حالى كه از حذف متعلق معلوم ميگردد دلالت بر عصمت امام عليه السلام دارد، زيرا از جمله مزبور استفاده ميشود كه موالات و يارى او و احتراز از دشمنى و اعراض از او بر هر كس و در هر زمان و در هر حال واجب است، و اين معنى مستلزم اينست كه آنحضرت در تمام احوال و ازمان موصوف بعصمت و مصون از معصيت باشد، و جز حق هيچگاه سخنى نگويد و جز بحق كارى از او سر نزند و جز با حق نباشد زيرا اگر در معرض ارتكاب خلافى و معصيتى قرار گيرد لازم است كه بر او اعتراض شود و بخاطر عمل ناروايش مورد عداوت قرار گيرد و از او اعراض شود، پس چون رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت بهيچيك از شون و زمانهاى او استثنائى در فرمايش خود نياورده، ما خواهيم دانست كه آنجناب "على عليه السلام" در هيچ زمان و در هيچ حال فاقد عصمت و عدالت و حق خواهى نبوده، و كسى كه داراى چنين مقامى باشد واجب است كه امام بر خلق باشد، چه امامت كسيكه ما دون او باشد بر او طبق موازين استدلالى كه در محل خود بيان شده قبيح و ناروا خواهد بود، پس چون او امام است ناچار اولى "سزاوارترين" مردم است به آنها از خودشان.

سوم- مناسب ترين مقصود رسول اكرم صلى الله عليه و آله از اين دعا كه سخنان خود را با آن پايان داده "و ناچار جمله هاى دعا مرتبط با جمله هاى قبل از آن است" اينست كه آنجناب در مقام بيان تكليف بر حاضرين بوده كه عبارت باشد از وجوب طاعت "فرمانبردارى امت در قبال على عليه السلام" و وجوب موالات كه در نتيجه ترغيب مردم است در آن دعا به فرمانبردارى و گردن نهادن در قبال او و تهديد است از تمرد و سرپيچى از اوامر او، و اين معنى فقط در صورتى است كه مولى نازل منزله اولى باشد بخلاف اينكه بگوئيم مراد پيغمبر صلى الله عليه و آله از "مولى" محب و ناصر بوده كه در اين صورت از سخنان پيغمبر صلى الله عليه و آله جز اين بدست نمى آمد كه: على عليه السلام محب و دوستدار كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را دوست بدارد يا يار و مددكار كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله يار او باشد، و در اينصورت مناسب اين بود كه دعا اختصاص باو "على عليه السلام" داشته باشد در موقعيكه او قيام بمحبت يا نصرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بنمايد، نه اينكه شامل عامه ملت شود اگر قيام و اقدام بموالات او نمايند و نفرين بعامه آنان باشد اگر قيام بدشمنى با او بنمايند، مگر اينكه "فرض نمائيم" غرض آنجناب تاكيد موجبات پيوستگى مراسم دوستانه بين او و امت بوده وقتيكه دانستند او "على عليه السلام" دوست ميدارد و يارى ميكند هر فردى از آنها را در هر حال و در هر زمان كما اينكه آنجناب چنين است و در اين صورت و در نتيجه پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را از خود خليفه قرار ميدهد تا وظيفه محبت و نصرت را انجام دهد و با اين تعيين براى امت وسيله نجات از هر مهلكه و خلاص از هر ترس و احتفاظ از هر پستى فراهم گردد چنانكه بين سلاطين و رعايا و امراء و ماموران ترتيب بدان جاريست.

چون محبت و نصرت در وجود نازنين پيغمبر صلى الله عليه و آله بر اين مبنا و صفت است ناچار در آنكسى هم كه قدم بجاى قدم آنجناب ميگذارد بايد بر همين منوال و خصوصيت باشد و الا سياق كلام مختل و ارتباط سخن گسيخته ميشود، در نتيجه با اين تقريب و توضيح پس از مماشات با آنها كه مولى را بمعناى محب و ناصر گرفته اند باز معنى مولى با معناى امامت يكى است و همان مفاد اولى را ميرساند. و براى حديث "غدير" از حفاظ علماء در طرف گوناگون الفاظ و كلماتى است كه متصل بحديث مزبور روايت شده كه جز با معنائى كه مقصود ما است از كلمه مولى سازش و التيام ندارد.

قرينه سوم

- قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است باين شرح: اى گروه مردم چه امرى شهادت ميدهيد؟ مردم گفتند: شهادت ميدهيم بيگانگى خدا، فرمود بعد از آن بچه؟ گفتند: باينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است، فرمود: ولى شما كيست؟ گفتند: خدا و رسولش مولاى مايند، سپس بازوى على عليه السلام را گرفت و او را بپا داشت و فرمود: هر كس، خدا و رسول او مولاى او است، اين مولاى او است.. تا آخر حديث.

اين جمله ها در حديثى كه از روايت جرير رسيده مذكور است، و لفظ روايت رسيده از خود اميرالمومنين عليه السلام و روايت زيد بن ارقم و عامر بن ليلى نيز قريب باين مضمون است، و در لفظ حذيفه بن اسيد بسند صحيح چنين مذكور است: آيا شما نيستيد كه شهادت ميدهيد بيگانگى خدا و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است؟ تا آنجا كه راوى گويد: گفتند بلى، باين شهادت ميدهيم، فرمود: خداوندا گواه باش، سپس فرمود: اى مردم، همانا خدا مولاى من است، و من مولاى مومنين هستم، و اولى "سزاوارتر" هستم بانها از خودشان، پس هر كس كه من مولاى او هستم، اين "يعنى على عليه السلام" مولاى او است.

بنابراين، واقع شدن ولايت در سياق شهادت بتوحيد و رسالت و رديف نمودن آن در دنبال مولويت مطلقه خداى سبحان و رسول او بعد از او، "اين ترتيب و نظام در انشاء سخن" ممكن نيست مگر اينكه اراده شود از آن معنى ولايت و امامتى كه ملازم با اولويت بخود خلق از خود آنان باشد.

قرينه چهارم

- اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله است در دنباله لفظ حديث: " الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمه و رضى الرب برسالتى و الولايه لعلى بن ابى طالب "، و در لفظ شيخ الاسلام حموينى: " الله اكبر تمام نبوتى و تمام دين الله بولايه على بعدى " آيا شما "خواننده گرامى" چه معنائى را در دريف رسالت در نظر ميگيريد؟ كه بسبب آن دين تكميل شود و نعمت تمام شود و خدا بدان خشنود گردد؟ غير از امامتى كه تماميت امر رسالت و تكميل نشر آن و استحكام پايه هاى آن بسته بان است؟ بنابراين كسى كه اين وظيفه مقدس و مهم را بر عهده دارد "بالطبع" اولى "سزاوارترين" مردم است بانها از خودشان.

قرينه پنجم

- اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله است قبل از بيان ولايت: گوئى كه من خوانده شده ام و دعوت الهى را "براى انتقال بسراى ديگر" اجابت نموده ام،- يا- نزديك است كه خوانده شوم و اجابت نمايم،- يا- آگاه باشيد، همانا نزديك است كه من از شما جدا شوم- يا- نزديك است كه فرستاده پروردگارم بيايد و من اجابت نمايم و اين كلمات از روايات حفاظ حديث مكرر نقل شده است. از اين سخن اين حقيقت معلوم ميشود كه از وظايف تبليغى آنجناب موضوع مهمى باقى است كه خوف دارد از اينكه مرگش در رسد و آن را اعلام نفرموده باشد، و اگر قيام بان امر نكند امر رسالت ناتمام خواهد ماند، و آنحضرت بعد از آن كلمات و اشعار باهميت، امرى را غير از ولايت اميرالمومنين عليه السلام و ولايت عترت طاهره كه او سر حلقه آنان است، بيان و اعلام نفرمود، بطوريكه در نقل مسلم مصرح است، با اين كيفيت، آيا جايز است كه آن امر مهم منطبق با اين ولايت، جز معناى امامت كه مورد تصريح كتب صحاح است، معناى ديگرى باشد؟ و آيا داراى اين مقام جز اينست كه اولى "سزاوارتر" بمردم از خود آنها باشد؟

قرينه ششم

- سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله است بعد از بيان ولايت على عليه السلام: تهنيت دهيد مرا، تهنيت دهيد مرا، همانا خداوند متعال مخصوص گردانيد مرا به نبوت و اهل بيت مرا بامامت، چنانكه در ص 184 گذشت. بنابراين صريح عبادت مزبور همان امامت مخصوص باهل بيت است كه سرور و سر حلقه آنها امير المومنين عليه السلام است، و آنجناب در اين موقع منظور "مستقيم" رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است.

گذشته از اين، خود همين تهنيت و بيعت و دست دادن و گرد آمدن براى انجام اين مراسم و ادامه پيوسته اين مراسم تا سه روز- بطوريكه- در صفحات 196- 177 مذكور شد، جز با معناى خلافت و اولويت با معناى ديگرى سازش و مناسبت ندارد و بهمين جهت است كه مى بينيد، شيخين: ابوبكر و عمر با اميرالمومنين عليه السلام روبرو شدند و او را بولايت تهنيت گفتند، و در اين جريان بيان معناى مولى شده، همان- مولى- كه در فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است، در اينصورت كسيكه اين خلعت را پوشيده، نيست مگر اولى "سزاوارترين" مردم بانها از خود آنها.

قرينه هفتم

فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله است بعد از بيان ولايت: " فليبلغ الشاهد الغايب " يعنى آنها كه حضور دارند مراتب را بغايبين ابلاغ نمايند: چنانكه در صفحات 69 جلد 1 و ص 3 و 63 همين مجلد گذشت.

آيا اين گونه تاكيد پيغمبر صلى الله عليه و آله داير باينكه حاضرين بغايبين ابلاغ نمايند گمان ميكنيد نسبت بموالات و محبت و نصرت بوده كه بموجب كتاب و سنت هر فردى آنرا ميدانسته كه بايستى در ميان افراد مسلمين برقرار باشد؟ گمان ندارم هيچ كوته نظر و ضعيف الراى چنين گمانى بنمايد و در برابر اين همه تشريفات و اهتمام و تاكيد موضوع مورد نظر پيغمبر اسلام را يك امر ساده و عمومى تصور كند و بدون شك و ترديد شما "خواننده فكور" تشخيص خواهيد داد كه مقصود رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين امر موكد نبوده است مگر موضوع مهمى كه تا آنهنگام فرصت ابلاغ آن نبوده و طوائف و قبايل مختلفه كه در آنمجمع حضور نداشته اند اطلاعى از آن نداشته اند، و اين امر مهم نيست مگر همان امامت كه كمال دين و تمام نعمت و خشنودى پروردگار بسته بان ميباشد و گروهى كه حضور داشتند از سخنان پيغمبر صلى الله عليه و آله جز اين امر مهم چيز ديگرى درك و فهم نكرده اند و رسول گرامى صلى الله عليه و آله لفظ ديگرى كه در آن مجمع بزرگ در خور تبليغ باشد بر لفظ "مولى" اختيار نفرمود و با اينهمه اهميت كه بنحوه تبليغ خود داد از معانى مولى- جز اولى اراده نفرموده است-

قرينه هشتم

- قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است بعد از بيان ولايت- در لفظ ابى سعيد و جابر "مذكوردر ص 85 جلد 1 و 122- 118 و 125 همين مجلد": الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمه و رضى الرب برسالتى و الولايه لعلى من بعدى- يعنى: پس رسول خدا صلى الله عليه و آله "از فرط سرور و اعجاب" بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار برسالت خود و ولايت على عليه السلام بعد از خود، تكبير فرمود: و در لفظ وهب مذكور در ص 110 جلد 1: " انه وليكم بعدى " است و در لفظ على كه در ص 12 همين مجلد "در مناشده آنحضرت در ايام عثمان": ولى هر مومن است بعد از من، آمده.

و بهمين مضمون است روايتى كه ترمذى و احمد و حاكم و نسائى و ابن ابى شيبه و طبرى و بسيارى ديگر از حفاظ بطرق صحيحه از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند: همانا على از من است و من از اويم، و او ولى هر مومن است بعد از من، و در روايت ديگر: و او ولى شما است بعد از من.

و همچنين روايتى كه ابو نعيم در جلد 1 " حليه الاولياء " ص 86 آورده و افراد ديگر "از علماء حديث" باسناد صحيح روايت كرده اند از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله: هر كس كه او را خشنود ميسازد كه زندگى او همانند زندگى من و مرگ او همانند مرگ من باشد و در بهشت عدن كه پروردگارم نهال آنرا نشانده مسكن گيرد، پس دوست بدارد على را بعد از من و تبعيت نمايد بر ائمه بعد از من، زيرا آنها عترت منند و از سرشت من آفريده شده اند.. تا آخر حديث و همچنين روايتى كه ابو نعيم در جلد 1 " حليه " ص 86 باسناد صحيح كه رجال آن مورد وثوق و اعتمادند، از حذيفه و زيد و ابن عباس، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود: هر كس او را خوشحال ميسازد كه زندگى و مرگ او چون من باشد و بدانه جوهر از ياقوت تمسك جويد كه خداوند آنرا بدست خود آفريد و سپس فرمود بان: بوجود آى. آنهم موجود شد، پس دوست بدارد "پيروى كند" على عليه السلام را بعد از من.

اين بيانات و تعبيرها بما علم يقين ميدهد كه ولايت ثابته براى اميرالمومنين عليه السلام مرتبه ايست معادل با مرتبه صاحب رسالت با حفظ تفاوت بين دو مرتبه از حيث تقدم زمانى و اولويت، خواه از لفظ "بعد از من" بعديت از حيث زمان باشد يا رتبه، پس امكان ندارد كه از كلمه مولى اراده شود مگر اولويت بر خلق در تمام شوونشان زيرا در اراده معنى نصرت و محبت از مولى باين قيد، سياق حديث واژگون ميشود و بجاى اينكه حاكى از فخر و مباهات باشد، يكنوع منقصتى بشمار خواهد آمد بطوريكه پوشيده نيست!

قرينه نهم

قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است بعد از ابلاغ ولايت: " اللهم انت شهيد عليهم انى قد بلغت و نصحت " يعنى: بار خدايا تو بر اينها گواهى كه من ابلاغ نمودم و خير و صلاح آنها را بايشان گفتم، گواه گرفتن بر امت بابلاغ و نصيحت مستلزم اينست كه موضوع تبليغ پيغمبر صلى الله عليه و آله در آنروز امر جديدى باشد كه قبل از آنروز آن امر را ابلاغ نفرموده بوده، مضافا بر اينكه در بقيه معانى عمومى مولى بين افراد مسلمين از قبيل دوستى و يارى- نيازى براى گواه گرفتن بر امت درباره على بخصوص در خور تصور نيست مگر بر مبنى و حدى كه بيان نموديم.