الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۶ -


و در جلد 1 ديوان او در صفحه 199 ضمن قصيده اى كه بصاحب ابوالقاسم نگاشته گويد:

فكن سامعا فى كل نادى مسره شوارد فى الدنيا و لسن بوارحا
حوامل اعباء الثناء خفائفا صعدن الهضاب او هبطن الا باطحا

و در آغاز قصيده اى كه براى ناصر الدوله بعمان نگاشته گويد:

لمن صاغيات فى الجبال طلائح تسيل على نعمان منها الاباطح

و ابو اسحق ابن خفاجه اندلسى "متوفاى 533 "در ضمن منظومه گويد:

فان انا لم اشكرك و الدار غربه فلا جادنى غاد من المزن رائح
و لا استشرفت يوما الى به الربا جلالا و لا هشت الى الاباطح

و در قصيده ديگر او است در ص 37 ديوانش كه گويد:

تخايل نخوه بهم المذاكى و تعسل هزه لهم الرماح
لهم همم كما شمخت جبال و اخلاق كما دمثت بطاح

و از قصيده ديگر او است در ص 37 ديوانش در وصف سگ و شغال گويد:

يجول بحيث يكشر عن نصال و آونه تسيل به البطاح
و طورا يرتقى حدب الروابى مولله و تحمله رماح

و در قصيده اى كه در تهنيت قاضى القضاه سروده گويد:

بشرى كما اسفر وجه الصباح و استشرف الرائد برقا الاح
و ارتجز الرعد بلج الندى ريا و يحدو بمطايا ال رياح
فدنر الزهر متون الربى و درهم القطر بطون البطاح

و در قصيده اى كه در وصف ميدان جنگى سروده گويد:

زحمت مناكبه الاعادى زحمه بسطتهم، فوق البطاح بطاحا

و در قصيده ديگر گويد: غلام كما استخشنت جانب هضبه و لان على طش من المزمن ابطح و ارجانى "متوفاى 544 "در ضمن قصيده اى كه در ستايش وزير شمس الملك سرده در ص 80 ديوانش گويد:

لا غر و ان فاضت دما مقلتى و قد غدت مل ء فوادى جراح
بل يا اخا الحى، اذا زرته فحى عنى ساكنات البطاح

و شهاب الدين معروف به " حيص بيص " "در سال 574 در گذشته و در مقابر قريش مدفون شده" در سوگوارى اهل بيت عليهم السلام از زبان آنها خطاب به ستمكاران كه بكشتن آنها بر خداى متعال تجرى نمودند گويد:

مكلنا فكان العفو منا سجيه فلما ملكتم سال بالدم ابطح
و حللتم قتل الاسارى و طالما غدونا عن الاسرا نعف و نصفح

و اين مطلب بخوبى معلوم است كه محل شهادت اهل بيت عليهم السلام نوعا در عراق و طف "كربلا" و غير آن بوده و بعض از آنها در فخ كشته شدند كه محل مزبور هر چند جز مكه است ولى در بين مكه و مدينه است كه از مكه در حدود شش ميل مسافت دارد و بنابراين در جهت ابطح مشهور مكه كه عبارت است از وادى محصب در نزديكى منى در طرف شرقى مكه واقع نيست.

و نيز از جمله قصيده يكى از شعرا كه در مرثيه و سوگوارى امام سبط " سيد الشهداء عليه السلام " سروده اين ابيات است:

و تئن نفسى للربوع و قد غدا بيت النبى مقطع الاطناب
بيت لال المصطفى فى كربلا ضربوه بين اباطح و روابى

وجه دوم "از اشكالات ابن تيميه" اينكه سوره " المعارج " مكى است باتفاق دانشمندان و بنابراين ده سال يا بيشتر قبل از واقعه غدير نازل شده

جواب اين اشكال- آنچه از اجماع و اتفاق مذكور حاصل ميشود اينست كه سوره مزبور من حيث المجموع مكى است نه جميع آيات آن، بنابراين ممكن است اين آيات بالخصوص مدنى باشد، كما اينكه در بسيارى از سوره هاى نظير دارد و اين ايراد وارد نخواهد بود كه: وقتى متيقن شد كه سوره اى مكى است يا مدنى لازمه آن اينست كه آيات اولين آن نيز يا آيه اى كه نام سوره از آن گرفته شده چنان باشد، زيرا چنانكه قبلا نيز اشعار نموديم، ترتيبى كه در آيات و سور ملاحظه ميشود بمقتضاى توقيف است نه ترتيب نزول، بنابراين امكان دارد نزول اين آيات متاخر باشد و مقدم داشتن آنها بر آياتى كه قبلا نازل شده بسبب توقيف باشد، هر چند ما بحكمت اين امر واقف نباشيم، همانطور كه در اكثر موارد ترتيب در آيات و سور قرآن ما بحكمت آن وقوفى نداريم و چه بسيار نظير دارد، از جمله:

1- سوره " عنكبوت "، كه مكى است، جز ده آيه از ابتداء آن، بطوريكه اين امرد را طبرى در جزء بيستم تفسيرش در ص 86 و قرطبى در جلد 13 تفسيرش در ص 323 و شربينى در ج 3 " السراج المنير " ص 116 روايت نموده اند.

2- سوره " كهف "، مكى است، جز هفت آيه از ابتداء آن كه مدنى است و اين آيه نيز در سوره نامبرده: " و اصبر نفسك... " نيز مدنى است چنانكه در ج 10 تفسير قرطبى صفحه 346 و ج 1 " اتقان " سيوطى صفحه 16 مذكور است.

3- سوره " هود " مكى است مگر اين آيه مباركه: " و اقم الصلوه طرفى النهار... " چنانكه در جلد 9 تفسير قرطبى صفحه 1 مذكور است و اين آيه: " فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك.. " چنانكه در جزء 2 " السراج المنير " صفحه 40 مذكور است.

4- سوره " مريم " مكى است، مگر آيه سجده و آيه: " ان منكم الا واردها " بطوريكه در جزء 1 " الاتقان " سيوطى صفحه 16 مذكور است.

5- سوره " رعد " مكى است، مگر اين آيه: " و لا يزال الذين كفروا... " و بعض آيات ديگر آن و يا عكس اين است، بطوريكه قرطبى در جزء 9 تفسيرش در صفحه 278 و رازى در جزء 6 تفسيرش صفحه 258 و شربينى در جزء 2 تفسيرش صفحه 137 بدان تصريح نموده اند.

6- سوره " ابراهيم " مكى است، مگر اين آيه: " الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله... " و آيه بعد آن، چنانكه قرطبى در جزء 9 تفسيرش صفحه 338 و شربينى در " السراج المنير " جزء 2 صفحه 159 بان تصريح نموده اند.

7- سوره " الاسراء " مكى است، مگر اين آيه: " و ان كادوا ليستفزونك من الارض... " تا: " و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا " بطوريكه در جزء 10 تفسير قرطبى صفحه 203 و جزء 5 تفسير رازى صفحه 540 و جزء 2 " السراج المنير " صفحه 261 مذكور است.

8- سوره " حج " مكى است، مگر اين آيه: و من الناس من يعبد الله على حرف، چنانكه در جزء 12 تفسير قرطبى ص 1 و جزء 6 تفسير رازى ص 206 و جزء 2 " السراج المنير " ص 511 مذكور است.

9- سوره " فرقان " مكى است، مگر آيه: و الذين لا يدعون مع الله الها آخر، چنانكه در جزء 13 تفسير قرطبى ص 1 و جزء 2 " السراج المنير " صفحه 617 مذكور است.

10- سوره " نمل " مكى است مگر آيه: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم.. تا آخر سوره مزبور، قرطبى در جزء 15 تفسيرش ص 65 و شربينى در جزء 2 تفسيرش ص 205 بان تصريح نموده اند.

11- سوره " قصص " مكى است، مگر آيه: " الذين آتيناهم الكتاب من قبله " و بقولى مگر آيه: " ان الذى فرض عليك القرآن... "، چنانكه در جزء 13 تفسير قرطبى ص 247 و در جزء 6 تفسير رازى ص 585 مذكور است.

12- سوره " المدثر " مكى است، مگر يك آيه در آخر آن، بنا بقولى، چنانكه در جزء 4 تفسير خازن صفحه 343 مذكور است.

13- سوره " القمر " مكى است، مگر آيه: " سيهزم الجمع و يولون الدبر " شربينى در جزء 4 " السراج المنير " صفحه 136 اين قول را ذكر نموده.

14- سوره " واقعه " مكى است، مگر چهار آيه، چنانكه در جزء 4 " السراج المنير " ص 171 مذكور است.

15- سوره " المطففين " مكى است مگر آيه اول آن كه نام سوره از آن گرفته شده چنانكه طبرى در جزء 30 از تفسيرش در ص 58 آنرا روايت كرده.

16- سوره " و الليل " مكى است مگر آيه اول كه نام سوره از آن گرفته شده چنانكه در " الاتقان " جزء 1 ص 17 مذكور است.

17- سوره " يونس " مكى است، مگر آيه: " و ان كنت فى شك.. " تا دو آيه يا سه آيه يا آيه " و منهم من يومن به... "، چنانكه در جزء 4 تفسير رازى ص 774 و " اتقان " سيوطى جزء 1 ص 15 و تفسير شربينى جزء 2 صفحه 2 مذكور است.

سوره ها مدنى و مكى

از جمله آنها: سوره " مجادله " مدنى است، مگر ده آيه از اول آن كه نام سوره از آنها گرفته شده چنانكه در تفسير ابى السعود در حاشيه جزء 8 از تفسير رازى ص 148، و جزء 4 " السراج المنير " ص 210 مذكور است.

و از جمله سوره " البلد " مدنى است، مگر آيه اول آن كه نام سوره بلد از آن گرفته شده تا آخر آيه چهارم، چنانكه اين قول در جزء 1 " الاتقان " ص 17 ذكر شده، و سوره هاى ديگر كه ذكر آنها موجب تطويل است.

علاوه بر اين، ممكن است يك آيه دوبار نازل شده باشد، مانند بسيارى از آيات كه علماء تصريح نموده اند كه از نظر پند و يادآورى و يا از لحاظ اهتمام بشان آنها و يا جهت اقتضاء دو مورد كه بيش از يك بار نزول آنرا ايجاب كند، نظير "بسم الله الرحمن الرحيم" و مانند اول سوره "روم" و مانند: آيه "روح" و مانند آيه: " ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين " و آيه: " و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به... " تا آخر سوره "نحل" و آيه: " من كان عدوا لله "... تا آخر آيه و آيه: " اقم الصلوه طرفى النهار "... و آيه " اليس الله بكاف عبده ". و سوره " فاتحه الكتاب " كه يكبار در مكه هنگام واجب شدن نماز و يكبار در مدينه. هنگام برگردانيدن قبله نازل شده و بهمين جهت به "مثانى" ناميده شده.

وجه سوم "از اشكالات ابن تيميه" اينست كه: قول خداى تعالى: و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء... باتفاق "مفسرين" بعد از بدر چند سال قبل از روز غدير نازل شده است.

جواب. گويا اين مرد گمان ميكند نظر راويان احاديثى كه مويد همديگرند اينست كه حارث بن نعمان "آنمرد كافر" آنچه بر زبان آورده از آيه كريمه ايست كه سابقا نازل شده و او آنرا در قالب دعا درآورده و در آنروز بيان داشته در صورتيكه خواننده اين اخبار بخوبى درك ميكند كه اين گمان درست نيست. و يا اينكه اين مرد چنين گمان نمود كه در آياتى كه سابقا نازل شده مانعى هست كه كسى بان سخن گويد، مگر در اين روايت "و نقل اين واقعه" جز اين ذكر شده؟ كه اين مرد مرتد "حارث- يا- جابر" چنين كلماتى را بر زبان آورده؟ اين مطلب چه ربطى با وقت نزول آيه مزبور دارد؟ آيه مزبور در هر موقع كه بوده- بدر- يا- احد بجاى خود. اين مرد كفر خود را بان آشكار ساخته كما اينكه كفار قبل از او الحاد خود را بان آشكار نمودند مطلب معلوم است ابن تيميه ميخواهد با تعداد اشكالاتى كه طرح ميكند يك مطلب حق و ثابتى را بزعم خود ابطال نمايد

وجه چهارم- اين آيه به سبب گفتار مشركين در مكه نازل شده و حال آنكه در آنجا عذاب بر آنها نازل نگرديده بواسطه وجود پيغمبر صلى الله عليه و آله در بين آنها. بدليل قول خداى تعالى: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون.

جواب- بين عدم نزول عذاب در مكه بر مشركين با عدم نزول عذاب در اينجا بر اين مرد معاند ملازمه نيست. زيرا افعال خداى متعال بسبب اختلاف وجوه حكمت مختلف است، در مورد آنها در آنموقع خداوند متعال ميدانست كه گروهى از آنها بعدا سلام خواهند آورد و يا از صلب آنها افرادى بوجود خواهند آمد كه آنها مسلم خواهند بود بنا براين اگر آنروز با نزول عذاب آنها را نابود ميساخت، با منظور اصلى از بعثت رسول گرامى صلى الله عليه و آله منافات داشت، و نسبت باين فرد منكر و معاند كه با كفر بعد از ايمان سير قهقرائى نموده و علم الهى احاطه دارد باينكه با اين گفتار خصمانه و سرسختى در عناد بشاهراه سعادت و هدايت ديگر راهى ندارد و از صلب او هم فرد با ايمانى توليد نميشود "همانطور كه حضرت نوح نسبت بگروه كفار اين حقيقت را درك نمود و طبق حكايت قرآن كريم از او- عرض نمود: و لن يلدوا الا فاجرا كفارا ريشه حيات او را بر حسب تمناى خودش بركند و او را كشت، بنابراين، خيلى فرق است بين آن گروه در بدو امر كه باميد هدايت و صلاحيت بعدى با آنها مدارا شد و همين رفق و مدارا بود كه تدريجا از همان افراد و از اعقاب آنها امت مرحومه تشكيل و احيانا افرادى از آنان كه از صلاحيت واقعى محروم و نسل و اعقاب آنها هم فاقد صلاحيت ايمانى بودند در جنگهاى خونين هلاك و يا دچار بدبختى هاى ديگر شدند كه در نتيجه گمراهى آنها بوجود خود آنها محدود بود و بديگرى نشر نكرد و فساديهم نتوانستند برانگيزند آرى خيلى فرقست ميان اين گروه نامبرده و ميان اين فرد نابكار و سرسخت در عناد و دشمنى، و علم خداوندى باينكه وجود او منشاء فتنه و موجب الحاد است بطوريكه نه در خود او اميد هدايتى هست و نه استفاده از نسل او پيش بينى ميشود، و اما وجود رسول اكرم صلى الله عليه و آله درست است كه رحمت است و عذاب را از امت منع ميكند ولى باين نكته هم بايد توجه داشت كه لازمه رحمت كامله اينست كه موانع زيان بخش را هم از جلو راه سعادت امت برطرف كند، و روى همين اساس بود كه خداى سبحان آن وجود پليد و انگل زيان بخش را بجرم مخالفت با امر خلافت الهيه كه از طرف پيغمبر و خدا اعلام و ابرام شده بسزاى بد نهادى خودش رساند، همانطور كه همين پيغمبر رحمت در جنگها و غزوات با تيغ بى دريغ خود ريشه ستمكاران را بر مى كند و نسبت بكسانى كه سركشى ميكردند و امر رسالت را به مسخره و بازى ميگرفتند نفرين ميفرمود و دعوت آنجناب درباره آن افراد مستجاب ميشد!

مسلم در جزء 2 صحيح خود در ص 468 باسنادش از ابن مسعود روايت نموده كه: چون قريش سر نافرمانى را در قبال پيغمبر و آيات او پيش گرفتند و از پذيرش اسلام خوددارى نمودند پيغمبر درباره آنها دعا فرمود و گفت: بار خدايا، مرا بر آنها يارى فرما بقحط و غلائى هفت ساله مانند دوران يوسف در اثر نفرين پيغمبر سختى و قحطى بانها رو آورد كه آنچه داشتند مصرف كردند و گرسنگى و بيچارگى بطورى آنها را مستاصل نمود كه بخوردن گوشت مردار و لاشه حيوانات پرداختند و گرسنگى آنها بجائى رسيد كه قوه بينش از چشم آنها گرفته شده بود و فضا در مقابل ديدگانشان بمانند دود نمايان ميشد و اين مدلول قول خداى تعالى است كه فرمايد: " يوم تاتى السماء بدخان مبين " و همين داستان را بخارى نيز در جزء 2 ص 125 روايت كرده.

و در جزء 7 تفسير رازى ص 467 مذكور است: چون در مكه پيغمبر صلى الله عليه و آله را قومش تكذيب كردند گفت: بار خدايا سالهاى آنان را مانند سالهاى يوسف گردان در قحط و غلا، در نتيجه باران از آنها منع شد و از زمين گياه نروئيد و شدت گرسنگى و بى قوتى قريش را بانجا رساند كه بخوردن استخوانها و سگان و مردارها مجبورشان ساخت، و چشمان آنها در فضا جز دود نميديد و همين معنى از قول ابن عباس و مقاتل و مجاهد و ابن مسعود نقل شده و فراء و زجاج آنرا اختيار نموده اند.

و ابن اثير در جلد 3 " النهايه " ص 124 روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در دعاى خود چنين فرمود: " اللهم اشدد وطاتك على مضر مثل سنى يوسف " در نتيجه كار زندگى چنان بر آنان سخت شد كه ناچار بخوردن علهز شدند، و اين داستان را سيوطى در جزء 1 " الخصايص الكبرى " ص 257 از طريق بيهقى از عروه و از طريق او و طريق ابى نعيم از ابى هريره روايت نموده است.

و ابن اثير در جلد 2 " الكامل " ص 27 گويد: ابو زمعه- اسود بن مطلب بن اسد بن عبد العزى و ياران او از روى تمسخر به پيغمبر صلى الله عليه و آله چشمك ميزدند و استهزاء مينمودند، پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره او نفرين كرد كه كورد شود و در مرگ فرزند سوگوار شود، نامبرده در سايه درختى نشسته بود كه جبرئيل با برگ آندرخت و خارهاى آن بر صورت و چشم او زد تا نابينا شد.