الغدير جلد ۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۰ -


سپس گفت : بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد - سپس فرمود : اى مردم من "در انتقال بسراى ديگر" بر شما پيشى ميگيرم و شما بر من وارد ميشويد در كنار حوضى كه پهناى آن از مسافت بين بصرى و صنعاء بيشتر است. در آن بشماره ستارگان آسمان قدحهاى سيمين هست "آگاه باشيد" و - هنگامى كه بر من وارد ميشويد از شما درباره دو چيز گران و نفيس مواخذه و سئوال خواهم نمود. پس بينديشيد تا چگونه بعد از من با آن دو رفتار خواهيد نمود، كه هنگام ملاقات من اظهار نمائيد. گفتند : يا رسول الله آندو چيز گران و نفيس چيست ؟ فرمود : آنكه بزرگتر است كتاب خدا است، سبب "رشته ارتباطى" است كه يكطرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است. پس آنرا محكم بگيريد تا بعد از من گمراه نشويد و آنرا تبديل و دگرگون نسازيد - و آن ديگر عترت منند. همانا خداوند دانا بمن خبر داد كه آندو از يكديگر جدا نشوند تا مرا ملاقات نمايند. تا پايان حديث. و بهمين لفظ و بيان. شيخ احمد ابوالفضل بن محمد باكثير مكى شافعى در " وسيله المال فى مناقب الال " حديث مزبور را از حذيفه و عامر روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتلش نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 93 از عمر بن عبد الله ابن يعلى از پدرش از جدش شهادت او را بر على عليه السلام بحديث غدير در روز رحبه "كه حديث آن خواهد آمد" روايت نموده.

62 - عامر بن ليلى غفارى - ابن حجر نامبرده را در جلد 2 " الاصابه " ص 257 بعد از عامر سابق الذكر جداگانه نامبرده و گفته كه : ابن منده نيز او را ذكر نموده و از طريق عمر بن عبد الله بن يعلى بن مره از پدرش از جدش آورده كه گفت : شنيدم پيغمبر صلى الله عليه و آله ميگفت : هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. و پس از آنكه على عليه السلام بكوفه آمد مردم را سوگند داد "درباره حديث غدير" و هفده تن "از جمله آنان عامر بن ليلى غفارى" گواهى دادند و ابو موسى تجويز نموده كه ممكن است اين عامر همان عامر بن ليلى بن ضمره سابق الذكر باشد و ابن اثير از او پيروى كرده و توجيه نموده باينكه او همان عامر بن ليلى بن ضمره است. و كلمه "من" بغلط "ابن" نگاشته شده - يعنى عامر بن ليلى "رديف 61" از قبيله ضمره بوده، نه پسر ضمره - و در اينصورت شكى نيست هر كس كه غفارى باشد از قبيله ضمره است زيرا غفار پسر مليل و او پسر ضمره بوده - مولف گويد : مگر اينكه، اختلاف طريق و سند مرحج باشد متعدد بودن آنها را "يعنى عامر بن ليلى غفارى و عامر بن ليلى بن ضمره دو نفر باشند"

63 - ابوالطفيل عامر بن واثله ليثى "در يكى از سالهاى 100 و 102 و 108 و 110 درگذشته" پيشواى حنبليان احمد بن حنبل در جلد 1 مسند خود ص 118 با ذكر سند از على بن حكيم از شريك از اعمش از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم بلفظ مذكور در حديث زيد "صفحه 64" و در جلد 4 ص 370 از ابى الطفيل حديث مناشده در رحبه را "كه بلفظ و سند او خواهد آمد" از او روايت نموده و نسائى در " الخصايص " ص 15 باسنادش از او از زيد و در ص 17 از ابن مقدام و محمد ابن سليمان از فطر از او با ذكر سند روايت نموده و ترمذى در جلد 2 صحيح خود ص 298 از سلمه بن كهيل از او "ابوالطفيل مذكور" از حذيفه بن اسيد "همانطور كه در صفحه 57 گذشت" روايت نموده و خبرى كه حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 109 بطرقى كه صحت آنرا احراز نموده از ابوالطفيل از زيد روايت نموده، در صفحه 66 ذكر شد، و ابو محمد عاصمى در " زين الفتى " باسنادش از فطر حديث مناشده را كه بعدا خواهد آمد از او روايت كرده - و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 92 و در جلد 5 ص 376 نيز از او روايت كرده - و خوارزمى در " مناقب " ص 93 باسنادش از او حديث زيد بن ارقم را روايت نموده و در ص 217 حديث شود را كه خواهد آمد و متضمن احتجاج و استدلال بحديث غدير است، روايت نموده و گنجى شافعى در " كفايه الطالب " ص 15 حديث زيد را، و طبرى در - " الرياض النضره " جلد 2 ص 179 و ابن حمزه حنفى دمشقى در " البيان و التعريف " نقل از طبرانى و حاكم. و ابن كثير در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 211 از طريق احمد و نسائى و ترمذى و در جلد 7 ص 246 از احمد و نسائى و در همين جلد ص 348 از طريق غندر از شعبه از سلمه بن كهيل از او از زيد، و ابن حجر در جلد 4 " الاصابه " ص 159 و در جلد 2 ص 252 از او از حذيفه و عامر بلفظى كه خواهد آمد و متقى در جلد 6 " كنز العمال " ص 390 نقل از ابن جرير و سمهودى در " جواهر العقدين " نقل از قندوزى حنفى در ص 38 از ينابيع حديث او را آورده اند.

64 - عايشه دختر ابى بكر بن ابى قحافه "زوجه پيغمبر صلى الله عليه و آله"، ابن عقده در " حديث الولايه " واقعه غدير را با ذكر سند از او روايت نموده.

65 - عباس بن عبد المطلب بن هاشم عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله" "در سال 32 وفات يافته" ابن عقده بطريق خود با ذكر سند حديث غدير را از او روايت نموده و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 او را از جمله راويان حديث غدير ذكر نموده.

66 - عبد الرحمن بن عبد رب انصارى، نامبرده يكى از شهود على عليه السلام است بحديث غدير در روز رحبه بطوريكه در حديث اصبغ بن نباته خواهد آمد كه حافظ ابن عقده از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و در جلد 5 ص 205 و ابن حجر در جلد 2 " الاصابه " ص 408 از او ذكر نموده اند. و قاضى در " تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله " ص 67 او را از جمله راويان حديث غدير ثبت نموده است.

67 - ابو محمد عبد الرحمن بن عوف قرشى زهرى "در سال 31 و 32 هجرى درگذشته" حديث غدير را ابن عقده باسنادش در " حديث الولايه " و منصور رازى در " كتاب الغدير ر از او روايت نموده اند و او از عشره مبشره است كه حافظ ابن المغازلى آنها را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير بطرق خود حساب آورده و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 او را از جمله راويان حديث غدير ذكر نموده است.

68 - عبد الرحمن بن يعمر ديلى "در كوفه مسكن گزيده"، ابن عقده حديث غدير را در " حديث الولايه " از او روايت كرده و در مقتل خوارزمى از راويان حديث مزبور بشمار آمده.

69 - عيد الله ابن ابى عبد الاسد مخزومى. ابن عقده حديث غدير را از او روايت كرده.

70 - عبد الله بن بديل بن ورقاء سيد خزاعه "در صفين كشته شده" نامبرده يكى از شهود اميرالمومنين عليه السلام است كه در روز ركبان بطوريكه حديث او خواهد آمد بحديث غدير گواهى داده.

71 - عبد الله بن بشير مازنى. ابن عقده او را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.

72 - عبد الله بن ثابت انصارى. نامبرده بطوريكه در بيان اصبغ بن نباته است "ذكر خواهد شد" در روز رحبه براى على عليه السلام بحديث غدير شهادت داده و در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 از جمله راويان حديث غدير بشمار آمده است.

73 - عبد الله بن جعفر بن ابى طالب هاشمى "در سال 80 وفات يافته" ابن عقده حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده و داستان احتجاج او بر معاويه بحديث غدير خواهد آمد.

74 - عبد الله بن حنطب قرشى مخزومى. سيوطى در " احياء الميت " از حافظ طبرانى حكايت نموده كه او باسنادش از مطلب بن عبد الله بن حنطب از پدرش خطبه پيغمبر صلى الله عليه و آله را در جحفه با ذكر سند روايت نموده.

75 - عبد الله بن ربيعه. خوارزمى در مقتلش او را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.

76 - عبد الله بن عباس "در سال 68 وفات يافته" حافظ نسائى در " الخصايص " ص.7 از ميمون بن مثنى با ذكر سند روايت نموده كه او از قول ابو الوضاح كه همان ابو عوانه است نقل كرده و او از ابو بلج بن ابى سليم از عمرو بن ميمون از ابن عباس در حديثى طولانى آورده كه گفت : من نزد ابن عباس نشسته بودم در اين هنگام نه گروه نزد او آمدند و باو گفتند اى پسر عباس يا با ما برخيز، و يا مجلس را براى ما از اغيار خالى كن. ابن عباس گفت : با شما بر ميخيزم. عمرو بن ميمون گويد كه : ابن عباس در اين موقع چشم او نابينا نشده بود و صحيح بود. پس در كنارى نشستند و با يكديگر سخن گفتند و ما ندانستيم كه چه گفتند. راوى گويد : پس از آن جلسه و مذاكره ابن عباس آمد در حاليكه لباس خود را تكان ميداد و اظهار تاسف و انزجار ميكرد و ميگفت : اينان سخنانى ناروا و نكوهش درباره مردى گفتند كه بيش از دو فضيلت براى او است بطوريكه براى غير او اين فضايل وجود ندارد اينان بدگوئى از مردى نمودند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمود : البته اعزام ميدارم مردى را "براى نبرد با دشمن" كه او راخداوند هيچوقت خوار نميكند و او خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. در اين موقع شخصى خود را به رايت جنگ نزديك نمود، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : على كجا است ؟ گفتند در آسيا مشغول تهيه آرد است. فرمود ديگرى نبود كه آرد تهيه نمايد ؟ ابن عباس گويد. در اين موقع على عليه السلام آمد در حاليكه چشم هاى او دوچار درد بود بطوريكه قادر به ديدن نبود. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله در چشمان او دميد و رايت را سه بار حركت داد سپس آنرا باو اعطاء فرمود پس "در نتيجه عزيمت آنجناب به نبرد يا يهودان و احراز پيروى" على عليه السلام آمد در حاليكه صفه دختر حى را با خود آورد، ابن عباس بسخن ادامه داده گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فلان را با سوره توبه فرستاد و على عليه السلام را در پى او فرستاد و سوره را از او گرفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود اين سوره را براى مشركين نمى برد مگر مردى كه از من است و من از او هستم. ابن عباس گويد : پيغمبر صلى الله عليه و آله به پسر عموهاى خود فرمود : كداميك از شما حاضر است كه با من در دنيا و آخرت دوستى نمايد ؟ همگى ابا كردند. ابن عباس گفت : على نيز در ميان آنها نشسته بود و گفت من. من براى اين افتخار حاضرم. رسول خدا صلى الله عليه و آله او را واگذاشت و رو بفرد فرد از آنان كرد و اين سئوال را تكرار نمود. باز آنها امتناع نمودند. و على سخن خود را تكرار كرد. در اينموقع رسول خدا صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام فرمود : تو ولى من هستى در دنيا و آخرت. ابن عباس ادامه داده گفت : على عليه السلام اول كسى است كه پس از خديجه ايمان آورد. باز، ابن عباس ادامه داده و گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله پوشش خود را گرفت و بر على و فاطمه و حسن و حسين نهاد و گفت : اينست و جز اين نيست، اراده فرموده است خداوند كه پليديرا از شماها ببرد اى اهل بيت من و پاكيزه گرداند شما را پاكيزه گرداندنى. ابن عباس گويد : على عليه السلام جان خود را فروخت و نثار كرد. لباس پيغمبر صلى الله عليه و آله را پوشيده و در جايگاه او خوابيد. مشركين بطرف رسول خدا صلى الله عليه و آله تيراندازى ميكردند. پس ابوبكر آمد در حاليكه على عليه السلام خوابيده بود و او گمان كرد كه رسول خدا است و او را بخطاب يا بنى الله صدا زد. على عليه السلام فرمود : همانا پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بطرف بئر ميمون رفت، او را درياب. گفت : پس ابوبكر رفت و با رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل غار شد.

در اين موقع على عليه السلام از طرف مشركين سنگ باران ميشد همانطور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميشد و آنحضرت بخود مى پيچيد و سر خود را در لباس پيچيده و پنهان ساخته بود و تا بامداد سر خود را بيرون نياورد. همينكه صبح شد سر خود را بيرون كرد. آنان "مشركين" - در مقام نكوهش او برآمدند و گفتند صاحب تو "يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله" وقتى كه ما او را سنگ ميزديم بر خود نمى پيچيد و تو چنين ميكنى ؟ و از اين قبيل سخنان : ابن عباس بسخنان خود ادامه داده گفت : رسول خدا در غزوه تبوك خارج شد و مردم با آن حضرت خارج شدند. على عليه السلام عرض كرد ؟ من با شما خارج شوم ؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود. نه در اين موقع على عليه السلام گريان شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا راضى نيستى كه نسبت بمن بمنزله هارون براى موسى باشى جز آنكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود. همانا روا نيست كه من بروم جز آنكه تو بجاى من باشى - ابن عباس گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : تو بعد از من ولى هر مرد و زن مومن خواهى بود. ابن عباس گفت : و رسول خدا صلى الله عليه و آله درهاى حجرات ما را كه بمسجد باز ميشد همه را بست و درب حجره على را بحال خود گذاشت و در نتيجه، اين امتياز فقط براى على عليه السلام بود كه در هر موقع از خانه خود بيرون ميامد در هر حالى كه بود داخل مسجد ميشد زيرا راه ديگرى نداشت. ابن عباس گفت : و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس من مولاى او هستم پس على عليه السلام مولاى او است... تا پايان حديث. اين حديث را با طول و تفصيلش گروه زيادى از حفاظ با سندهاى تفصيلى در تاليفات خود ذكر نموده اند از جمله آنها است : پيشواى حنبليان - "احمد" در جلد 1 مسند خود ص 331 از يحيى بن حماد از ابى عوانه از ابن بلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس و حافظ حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 132، و نامبرده گفته : كه اسناد اين حديث صحيح است و بهمين جهت در مقام ذكر سند آن بر نيامده. و خطيب خوارزمى در " مناقب " ص 75 بطريق حافظ بيهقى آنرا روايت نموده و محب الدين طبرى در جلد 2 " رياض " ص 203 و در " ذخاير العقبى " ص 87، و حافظ حموينى در فراءيدش باسنادش از ضحاك از او بطريق طبرانى ابى القاسم بن احمد، و ابن كثير شامى در جلد 7 " البدايه و النهايه " ص 337 از طريق احمد بسند نامبرده و از ابى يعلى از يحيى بن عبد الحميد از ابى عوانه تا آخر سند، و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 108 از احمد و طبرانى، و گفته كه رجال طريق احمد درست است جز ابى بلج فزارى و نامبرده داراى يكنوع نرمى و لينت است ولى مورد اعتماد و وثوق است و حافظ هيثمى حديث غدير را نيز از ابن عباس در ص 108 روايت كرده سپس گفته كه :

بزار آنرا در اثناء حديثى روايت كرده و رجال او مورد وثوق و اعتمادند و حافظ گنجى در " الكفايه " ص 115 حديث مزبور را با طول و تفصيل آن نقل از احمد، و ابن عساكر در كتاب خود " الاربعين الطوال " ذكر نموده و ابن حجر در جلد " الاصابه " صفحه 509 آنرا ذكر نموده، حافظ محاملى در امالى خود "بطوريكه شيخ ابراهيم وصابى شافعى در كتاب " الاكتفاء " از او نقل كرده" باسنادش با ذكر سند از ابن عباس روايت نموده كه گفت : چون پيغمبر صلى الله عليه و آله مامور شد كه على بن ابى طالب عليه السلام را در مقام خود برقرار فرمايد. پيغمبر صلى الله عليه و آله روانه مكه شد و فرمود : ديدم كه مردم بعهد جاهليت و كفر نزديكند. چنانچه اين امر را در اين موقعيت انجام دهم، خواهند گفت كه چون على عليه السلام پسر عم او بود "از روى علاقه شخصى" اين مقام را باو داد پس آن حضرت به مكه رفت و حجه الوداع را بجا آورد و مراجعت فرمود تا به غديرخم رسيد، در اين موقع خداى متعال اين آيه را باو فرستاد : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك... تا آخر آيه مباركه، در اين هنگام منادى از طرف آنحضرت اجتماع عمومى را اعلام نمود. سپس آنجناب بپا خاست و دست على را گرفت و فرمود : هر كس من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 153 اين حديث را از محاملى كه در امالى خود ذكر كرده نقل نموده و بهمين الفاظ بدون اختلاف حرفى جمال الدين عطاء الله بن فضل الله در اربعين خود آنرا بطريق ابن عباس روايت نموده و جلال الدين سيوطى در " تاريخ الخلفاء " بطريق بزار در ص 114 از ابن عباس آن را روايت نموده و قرشى در " شمس الاخبار " ص 38 از " امالى المرشد بالله " و بدخشانى در " نزل الابرار " ص 20 بطريق بزار و ابن مردويه، و در ص 21 از طريق احمد و ابن حيان و حاكم و سمويه آنرا روايت نموده اند. و حافظ سجستانى در كتاب " الولايه " كه آنرا بحديث غدير تنها اختصاص داده باسنادش از ابن عباس با ذكر سند روايت نموده كه گفت : چونكه پيغمبر صلى الله عليه و آله براى حجه الوداع خارج شد و در جحفه فرود آمد. جبرئيل نزد او آمد و "از طرف خداوند" او را امر كرد كه على عليه السلام را بپا دارد، پس آنجناب خطاب بمردم فرمود : آيا نه اينست كه معتقديد بر اينكه من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان ؟

گفتند بلى يا رسول الله صلى الله عليه و آله. فرمود : هر كس كه من مولاى اويم، پس على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد "و اين جمله با تعبير به كلمه حب و بغض تكرار شده" و يارى كن كسى را كه او يارى كند و عزيز دار كسى را كه او را عزيز دارد و دستگيرى كن كسى را كه او را دست گيرى نمايد، ابن عباس گفت : قسم بخدا "ولايت على" بر اين گروه واجب آمد. و ابن كثير در جلد 7 تاريخش ص 348 حديث غدير را از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده و در ذكر تابعين در ضمن نام ضحاك، حديثى از او خواهد آمد، و حافظ ابن مردويه با ذكر سند و ابوبكر شيرازى در "فى ما نزل من القرآن"، و ابو اسحق ثعلبى در " الكشف و البيان " و حاكم حسكانى، و فخر الدين رازى در جلد 3 تفسيرش ص 636 و عز الدين موصلى حنبلى و نظام الدين نيسابورى در جلد 6 تفسيرش ص 194 و آلوسى در جلد 2 " روح المعانى " ص 348 و بدخشانى در " مفتاح النجا " و غير آنها بطرقشان حديث غدير را از ابن عباس روايت كرده اند كه لفظ آنها در مبحث دو آيه تبليغ و اكمال دين انشاء الله خواهد آمد.

77 - عبد الله بن ابى اوفى علقمه اسلمى "در سال 86 و 87 درگذشته" حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " حديث غدير را از او با ذكر سند روايت نموده.

78 - ابو عبد الرحمن عبد الله بن عمر بن خطاب عدوى "در سال 72 و 73 در گذشته" حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 106 از طريق طبرانى با ذكر سند از عبد الله بن عمر روايت نموده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس من مولاى او هستم على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و شمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد، و حافظ ابن ابى شيبه در سنن خود روايت او را با ذكر سند آورده و وصابى شافعى در " الاكتفاء " از او روايت مزبور را نقل نموده و سيوطى ر در جمع الجوامع " و در " تاريخ الخلفاء " ص 114 نقل از طبرانى آنرا روايت نموده و متقى هندى در جلد 6 كتاب " كنز العمال " ص 154 بطريق طبرانى در " المعجم الكبير " آنرا ذكر نموده و بدخشانى نيز بهمين طريق در " نزل الابرار " ص 20 و در " مفتاح النجا " روايت نموده و خطيب خوارزمى در فصل چهارم از مقتلش و همچنين جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده اند.

79 - ابو عبد الرحمن عبد الله بن مسعود هذلى "در سال 32 و 33 در گذشته و در بقيع مدفون است" حافظ ابن مردويه باسنادش نزول آيه تبليغ را درباره على عليه السلام در روز غدير با ذكر سند از او روايت نموده و سيوطى در جلد " الدر المنثور " ص 298 و قاضى شوكانى در جلد 2 تفسيرش ص 57 و آلوسى بغدادى از سيوطى از ابن مردويه در جلد 2 " روح المعانى " ص 348 آنرا از او روايت نموده اند و خوارزمى و شمس الدين جزرى " اسنى المطالب " ص 4 او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده اند.

80 - عبد الله بن ياميل حافظ ابن عقده در كتاب " المفرد فى الحديث " بسندى كه منتهى بابراهيم بن محمد نموده از جعفر بن محمد از پدرش و ايمن بن نابل بن عبد الله بن ياميل با ذكر سند از او روايت نموده كه گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : هر كس من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است.. تا آخر حديث مزبور، ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 274 بطريق حافظ ابو موسى مدينى و ابن حجر در جلد 2 " الاصابه " صفحه 382 از طريق حافظ ابن عقده و حافظ ابو موسى - و قندوزى حنفى در ينابيع ص 34 آنرا از او روايت نموده اند.

81 - عثمان بن عفان "در سال 35 درگذشته" حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " باسناد خود و منصور رازى در " كتاب الغدير " با ذكر سند از او روايت نموده اند و او يكى از عشيره مبشره است كه ابن المغازلى بطرق خود آنها را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير بشمار آورده است.