الغدير جلد ۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۸ -


و نيز در جلد 9 - "مجمع الزاويد" ص 105 نقل از ترمذى و طبرانى و بزار باسنادشان از زيد چنين مذكور است : گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله امر فرمود، نهال هاى خار از آن زمين كنده شد و آنجا را آب پاشى كردند سپس خطبه خواند. پس قسم بخدا هيچ چيزى كه تا قيام قيامت واقع ميشود نماند جز اينكه انروز ما را بان خبر داد. سپس خطاب بمردم فرمود : كيست كه اولى است "سزاوارتر است" بشما از خود شما ؟ گفتيم خدا و رسولش اولى "سزاوارتر" هستند بما از خود ما. فرمود پس هر كه من مولاى اويم پس از من اين يعنى على عليه السلام مولاى او است پس دست او را گرفت و گشود سپس گفت : بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد "و رجال اين سند را مورد وثوق و اطمينان دانسته" لفظ حافظ هيثمى تمام شد. و آنچه را كه ترمذى و نسائى بطريق خودشان روايت كرده با ذكر سند از زيد بن ارقم ثبت نموده است. و حافظ زرقانى مالكى در جلد 7 - " شرح المواهب " ص 13 اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده و ضياء مقدسى صحت طريق آنرا اعلام داشته و از طريق طبرانى در قسمتى از حديث، اين جمله از فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله را ذكر نموده كه فرمود.

اى مردم : همانا خدا مولاى من است و من مولاى اهل ايمان هستم. و من اولى "سزاوارتر" باهل ايمان هستم از خود آنها پس هر كسى كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد "بار ديگر اين دعا را تاكيد فرموده بجمله : احب من احبه و ابغض من ابغضه". و يارى كن كسى را كه او يارى كند و خوار گردان كسى را كه او را خوار گرداند و او را مدار و محور حق قرار ده. و اين حديث را خطيب خوارزمى در مناقب ص 93 باسنادش از حافظ ابى بكر احمد بن حسين بيهقى از ابى عبد الله حافظ محمد بن يعقوب از فقيه ابى نصر احمد بن سهيل از حافظ صالح بن محمد بغدادى از خلف بن سالم از يحيى بن حماد از ابى عوانه از سليمان اعمش از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم بلفظ حافظ نسائى روايت نموده كه در صفحه 29 لفظ او از خصايصش نقل شده است. و ابن عبد البر در جلد 2 " الاستيعاب " ص 473 و ابو الحجاج در " تهذيب الكمال فى اسماء الرجال " و ابن كثير شامى در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 208 از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بطريق نسائى اين حديث را روايت نموده اند و ابن كثير گفته كه اين حديث صحيح است "نقل از ذهبى" و در ص 109 همان جزء " البدايه و النهايه " از ابى الطفيل و يحيى بن جعده و ابى عبد الله ميمون از زيد روايت كرده و گفته اين اسناد نيكو و رجال آن مورد وثوق و اعتمادند و در جلد 7 صفحه 348 از طريق غندر از شعبه از سلمه بن كهيل از ابى الطفيل از ابى مريم يا يزيد بن ارقم و از طريق احمد بسند و لفظ مذكور در ص 29 آنرا ذكر نموده سپس گفته كه :

جماعتى كه از جمله آنها ابو اسحق سبيعى و جبيب اساف و عطيه عوفى و ابو عبد الله شامى و ابوالطفيل عامر بن واثله اند اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده اند. و حافظ گنجى شافعى در " كفايه الطالب " ص 14 بطريق سه گانه احمد بن حنبل آنرا روايت نموده و پس از ذكر الفاظ او بطرق او در ص 15 گفته : احمد بن حنبل اين چنين در مسند خود روايت مذكور را با ذكر سند ثبت نموده و چنين راوى اگر آنرا بيك سندهم ذكر مينمود كافى بود تا چه رسد باينكه چنين پيشوائى طرق متعدده خود را در ذكر اين روايت جمع نموده : سپس از مشايخ خود حفاظ اربعه كه عبارتند از : شيخ الاسلام ابو محمد عبد الله ابن ابى الوفاء محمد الباذرائى و قاضى ابو الفضايل عبد الكريم بن عبد الصمد انصارى، و ابو الغيث فرج بن عبد الله قرطبى، و ابو الفتح نصر اله بن ابى بكر بن ابى الياس، باسنادهايشان از جامع ترمذى باسنادش از سلمه بن كهيل از ابى الطفيل آنرا از زيد روايت نموده. حديث زيد بن ارقم در " جمع الجوامع " و " تاريخ الخلفاء " سيوطى ص 114 و " الجامع الصغير " جلد 2 ص 555 نقل از ترمذى و نسائى و ضياء مقدسى و جلد 7 " تهذيب التهذيب " ابن حجر ص 337 و رياض الصالحين ص 152 و جلد 2 " البيان و التعريف " ص 136 از طبرانى و حاكم باسنادشان از ابى الطفيل از زيد موجود است. و همچنين در ص 230 از ترمذى و نسائى و ضياء مقدسى باسنادشان از او صاحب كتاب "اخير الذكر" از قول سيوطى گويد كه اين حديث متواتر است و در جلد 6 " كنز العمال " ص 152 از ترمذى و ضياء مقدسى و در ص 154 از احمد و همچنين طبرانى در " المعجم الكبير " و ضياء مقدسى از زيد و از سى نفر از صحابه و در همان صفحه از " كنز العمال " نقل از " المعجم الكبير " طبرانى و در ص 390 از ابى الطفيل عامر بن واثله و ابى عبد الله ميمون و عطيه عوفى و ابى الضحى همگى از زيد و نقل از محمد بن جرير طبرى در " حديث " الولايه " و در ص 102 از زيد بن ابى حيان از زيد و در مشكاه المصابيح " ص 557 از طريق احمد از براء بن عازب و زيد، و در " تذكره خواص الامه " ص 18 گويد : كه احمد در " الفضايل " از قول ابن نمير و او از عبد الملك و او از عطيه عوفى نقل كرده كه عطيه عوفى گفت : نزد زيد بن ارقم آمدم و باو گفتم :

من دامادى دارم كه او از تو حديثى را در شان على صلى الله عليه و آله در روز غدير نقل نموده و دوست دارم آن حديث را از تو بشنوم. گفت : شما گروه اهل عراق، در شما هست آنچه هست : "منظور اظهار عدم اعتماد است" پس باو گفتم : از طرف من بر خود نترس. پس گفت : بلى. در جحفه بوديم. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه بازوى على بن ابى طالب عليه السلام را گرفته بود بر ما بيرون شد و خطاب بمردم فرمود آيا نميدانيد كه من اولى "سزاوارتر" هستم بر مومنين از خودشان ؟ همگى گفتند : بلى چنين است پس فرمود : هر كس كه من مولاى اويم، پس از من على عليه السلام مولاى او است و اين سخن را چهار مرتبه تكرار فرمود. محمد بن اسمعيل يمنى در " الروضه النديه - شرح التحفه العلويه " بعد از ذكر حديث غدير بطرق مختلفه خود گويد : فقيه علامه حميد محلى در " محاسن الازهار " تمام خطبه پيغمبر را "كه در روز غدير با آن طول و تفصيل ايراد فرموده" ذكر نموده و بسند خود تا منتهى ميشود بزيد بن ارقم گويد : زيد گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجه الوداع "در مراجعت" آمد تا در جحفه نزول فرمود - بين مكه و مدينه پس امر فرمود زير درختان عظيم و انبوه آنجا را از خار و خاشاك پاك كردند، سپس مردم را باجتماع عمومى براى نماز دعوت كردند. آنروز بسيار گرم و سوزان بود و همگى حسب الامر پيغمبر بسوى آنحضرت گرد آمديم در حاليكه بعضى از ما قسمتى از رداى خود را بر سر كشيده و قسمتى را از شدت سوزندگى زمين زير پا نهاده بود. پس رسول خدا نماز ظهر را با ما بجا آورد و سپس رو بطرف ما بگردانيد و فرمود : حمد و ستايش مخصوص خداوند است.

ستايش ميكنيم او را و از او يارى ميخواهيم و باو ايمان داريم و بر او توكل ميكنيم. پناه بخدا ميبريم از بديهاى نفوسمان و از ناروائى كردارمان. آن خداوندى كه هر كه "در اثر سلب عنايت" او را گمراه كرد براى او راهنمائى نيست و آنكه را كه او راهنمائى فرمايد گمراه كننده اى نخواهد بود. و گواهى ميدهيم كه معبود لايق پرستش جز ذات مقدس و منزه او نيست، و محمد بنده و فرستاده او است. اما بعد. اى مردم. همانا بتحقيق پيوسته كه براى هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر قبل از او نيست، و همانا عيسى بن مريم در ميان قوم خود چهل سال زيست كرد و من بيست سال شريعت خود را اجرا نمودم. آگاه باشيد كه جدائى من از شما نزديك شده و آگاه باشيد كه من مسئول شما هستم و شما نيز مسئول هستيد. اكنون بگوئيد آيا من تبليغ نمودم ؟ در اين هنگام از هر طرفى در ميان آن گروه پاسخ دهنده برخواسته و گفتند شهادت ميدهيم كه تو بنده خدائى و فرستاده او هستى و بتحقيق رسالت خداوندى را تبليغ فرمودى و در راه خدا كوشش كردى و بامر خدا مبادرت نمودى و تا آخرين دم بندگى او نمودى، خداى بهترين پاداش را كه به پيغمبرى عطا ميكند بتو عطا فرمايد - در اين هنگام فرمود : آيا نه اينست كه به يكتائى خدا گواهى ميدهيد و باينكه محمد بنده و فرستاده او است، و باينكه بهشت و دوزخ او حق است، و بتمامى كتاب خدا ايمان داريد ؟ گفتند. آرى. فرمود : من نيز شهادت ميدهم كه براستى شما را خواندم و شما نيز تصديق نموديد دعوت مرا. آگاه باشيد كه من بديگر سراى بر شما پيشى ميگريم و شما پس از من بزودى در كنار حوض بر من وارد ميشويد.

و هنگامى كه مرا ملاقات ميكنيد. من از شما مواخذه خواهم نمود كه بعد از من با دو چيز گران و نفيس "كه در ميان شما واگذاردم" چگونه رفتار نموديد ؟ در اين موقع امر بر ما مشكل شد : ندانستيم آندو شى ء گران و نفيس چيستند ؟ تا اينكه مردى از مهاجرين برخاست و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا. آن دو چيست ؟ فرمود : آن يك كه بزرگتر است از آنديگرى كتاب خدا است. سبب و رشته ارتباطى است كه يكطرف آن در دست خداوند و طرف ديگر آن در دست شما است آنرا محكم نگاه داريد و از آن رو بر مگردانيد كه گمراه نشويد و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من است. "آنهائى كه رو به قبله من نمودند و دعوت مرا اجابت كردند نكشيد آنها را بر و آنها غلبه ننمائيد و از آنها واپس نمانيد : همانا من درباره آنان از خداى مهربان و دانا درخواست نمودم و خدا بمن "آنچه درباره آنها مسئلت كردم" عطا فرمود يارى كننده كتاب خدا و عترت من يارى كننده من است و خوار كننده آندو خوار كننده من و پيرو و دوست آندو پيرو و دوست من است و متخلف و دشمن آندو دشمن من. آگاه باشيد و بتحقيق بدانيد كه هيچيك از اقوام و امت هاى قبل از شما هلاك نشدند مگر در اثر اينكه بدلخواه و هواى نفسانى خود رفتار كردند و بر ساحت نبوت خود بمخالفت و دشمنى برخاستند و آنان را كه بعدل و داد برخواستند كشتند :

سپس دست على ابن ابى طالب عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود : هر كس من ولى اويم پس اين "على عليه السلام" ولى او است. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله اين سخن را سه بار تكرار فرمود : و حافظ ابوالحسن على بن مغازلى واسطى شافعى در " المناقب " اين حديث را عينا با همين الفاظ و حروف و بهمين تفصيل روايت نموده گويد : از ابويعلى على بن ابى عبد الله علاف بزار شنيديم كه از قول عبد السلام بن عبد الملك بن حبيب بزار و او از قول عبد الله محمد بن عثمان بما خبر داد و او روايت كرد از محمد بن بكر بن عبد الرزاق و او از ابو حاتم مغيره بن محمد مهلبى و او از مسلم بن ابراهيم و او از نوح بن قيس حدانى و او از وليد بن صالح و او از پسر زن زيد بن ارقم... تا پايان حديث مزبور. و بدخشانى در " نزل الابرار " ص 19 حديث غدير را بلفظ زيد بن ارقم از طريق احمد و طبرانى ذكر كرده. و در ص 21 نيز از ابى نعيم و طبرانى از ابى الطفيل از زيد روايت كرده و آلوسى در جلد 2 " روح المعانى " ص 350 آنرا روايت نموده و در قمست مربوطه به تابعين نيز بلفظ ابى ليلى كندى حديثى از زيد خواهد آمد.

43 - ابو سعيد زيد بن ثابت "وفات او در يكى از سالهاى 45 تا 48 ذكر شده بعد از سال پنجاهم هجرى نيز نوشته شده" ابن عقده در " حديث الولايه " و ابوبكر جعابى در " نخب المناقب " حديث غدير را از او روايت نموده اند. و جزرى شافعى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده است.

44 - زيد - يزيد بن شراحيل انصارى - نامبرده يكى از گواهانى است كه در روز مناشده براى اميرالمومنين عليه السلام در موضوع حديث غدير شهادت داد كه حديث او بعدا خواهد آمد - حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " داستان شهادت او را روايت كرده و ابن اثير در جلد 2 " اسد الغابه " ص 233 و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 567 آنرا از ابن عقده نقل نموده اند و در مقتل خوارزمى و تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 در شمار روايان حديث غدير از صحابه ثبت شده است.

45 - زيد بن عبد اله انصارى - ابن عقده در " حديث الولايه " حديث او را با ذكر سند روايت نموده است.

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف س" شروع مي شود

46 - ابو اسحق سعد بن ابى وقاص "درگذشت او در يكى از سالهاى 54 و 55 و 56 و 58 ذكر شده" و حافظ نسائى در خصايص خود ص 3 باسنادش از مهاجرين مسمار ابن سلمه از عايشه بنت سعد با ذكر سند روايت نموده گفت : از پدرم شنيدم گفت : شنيدم رسول خدا در روز جحفه كه دست على عليه السلام را گرفت و خطبه مشتمل بر حمد و ثناى خداوند ايراد و سپس فرمود : اى مردم : من ولى شما هستم ؟ همگى گفتند : راست فرمودى يا رسول الله، سپس دست على را كه گرفته بود بلند كرده و فرمود : اين ولى من است. اين ولى من است و از طرف من ادا ميكند و من دوستم با كسى كه او را دوست باشد و دشمن هستم با كسى كه او را دشمن باشد. و در خصايص ص 4 باسنادش از عبد الرحمن ابن سابط از سعد آورده كه گفت : در ميان جمعى نشسته بودم كه على عليه السلام را نكوهش كردند. بانها گفتم بتحقيق از رسول خدا صلى الله عليه و آله سه خصلت و امتياز براى على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم كه اگر يكى از آن خصلت ها براى من مى بود نزد من محبوب تر بود از شتران سرخ مو شنيدم كه ميفرمود : همانا على براى من بمنزله هرون است براى موسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود. و شنيدم كه فرمود : البته فردا رايت لشكر اسلام را بكسى ميدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. و شنيدم كه ميفرمود : هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. و در خصايص ص 18 و در چاپ ديگر آن ص 25 باسناد مهاجربن سمار آورده كه گفت : عايشه بنت سعد از سعد نقل كرد كه گفت : با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم در راه مكه در حاليكه متوجه آنجا بود پس چون به غدير خم رسيد در آنجا براى مردم توقف نمود تا آنها كه عقب مانده بودند رسيدند و آنان كه گذشته بودند بازگشت داده شدند. همينكه همه آن گروه گرد آمدند خطاب بانان فرمود : اى مردم ولى شما "آنكه از روى صلاحيت عهده دار جميع امور شما است" كيست ؟ گفتند.

خدا و رسولش - اين سئوال و جواب سه بار تكرار شد. سپس دست على عليه السلام را گرفت و او را بپا داشت و فرمود : هر كس كه خدا و رسولش ولى او است. پس او "على عليه السلام" ولى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد : و در ص 18 اين حديث را از عامر بن سعد از او روايت نموده و "در طريق ديگر" از ابن عيينه از عايشه بنت سعد از او. و اين حديث را عبد الله بن احمد بن حنبل "بطوريكه در " العمده " ص 48 مذكور است" باسناد از عبد الله بن صفر در سال 299 روايت نموده و گفته كه يعقوب ابن حمدان بن كاسب براى ما بيان نمود از ابن ابى نجيح از پدرش، و ربيعه جرشى از سعد و حافظ بزرگ محمد بن ماجه در جلد 1 " سنن " ص 30 باسنادش از عبد الرحمن بن سابط با ذكر سند روايت نموده از سعد كه گفت : هنگامى كه معاويه از يكى از سفرهاى حج خود آمده بود سعد بر او داخل شد. در آن مجلس نسبت بعلى عليه السلام زبان بطعن و بدى گشودند و معاويه نيز كلماتى گفت، سعد در خشم آمد و گفت : اين سخنان ناروا را درباره مردى ميگوئى كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او شنيدم كه ميفرمود : هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است. و شنيدم كه باو "على عليه السلام" ميفرمود. تو براى من بمنزله هارون هستى براى موسى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نيست. و شنيدم كه فرمود : امروز رايت جنگ را بمردى ميسپارم كه خدا و رسول او را دوست دارند ؟ و حافظ حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 116 از ابى زكريا يحى بن محمد عنبرى از ابراهيم بن ابى طالب از على بن منذر - از ابى فضيل از مسلم ملائى از خيثمه بن عبد الرحمن از سعد روايت نموده كه مردى باو گفت : همانا على بن ابى طالب تو را نكوهش نمود براى اينكه از او تخلف نمودى. پس سعد گفت :

بخدا قسم اين "تخلف از على" راى من بود كه بخطا پيش گرفتم. همانا به على بن ابى طالب عليه السلام سه امتياز داده شده است كه اگر يكى از آنها بمن عطا شده بود براى من از دنيا و آنچه كه در دنيا است محبوب تر بود بطور تحقيق رسول خدا صلى الله عليه و آله روز غديرخم پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : آيا ميدانيد كه من باهل ايمان اولى و سزاوارترم ؟ گفتيم. آرى. فرمود : بار خدايا هر كس من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. و على عليه السلام در روز خيبر نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آورده شد در حاليكه چشمان او بعلت بيمارى نميديد و درد چشم خود را برسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آب دهان خود را در چشم هاى او ريخت و درباره او دعا فرمود. از بركت دعاى آنحضرت تا هنگام شهادتش ديگر مبتلا بعارضه چشم نگشت و خيبر با نيروى او گشوده و فتح گرديد و رسول خدا صلى الله عليه و آله عموى خود عباس و جز او را از مسجد خارج فرمود.

پس عباس باو گفت ما را اخراج ميفرمائى در صورتيكه وابسته و قبيله تو هستيم و على را در مسجد باقى ميگذارى ؟ فرمود اخراج شماها و باقى گذاردن او در مسجد بميل و اراده شخص من نبوده و بلكه بر حسب امر الهى اين كار انجام يافت. و حافظ ابو نعيم در جلد 4 " حليه الاولياء " ص 356 باسنادش از شعبه از حكم از ابن ابى ليلى از سعد ابن ابى وقاص روايت نموده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على ابن ابى طالب عليه السلام سه موهبت و امتياز اعطا فرمود "اول" البته رايت لشكر را فردا بمردى ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد "دوم" داستان مرغ بريان "سوم" حديث غديرخم. و حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادش از سعيد بن مسيب از سعد و حافظ ابو محمد عاصمى در " زين الفتى " از طريق ابن عقده حديث غدير را از نامبرده "سعد" روايت نموده اند كه عين لفظ آن در حديث تهنيه خواهد آمد. و حافظ طحاوى حنفى در جلد 2 " مشكل الاثار " ص 309 باسنادش از مصعب ابن سعد از سعد از طريق - شعبه بن حجاج اين حديث را روايت كرده و درباره شعبه ابن حجاج گفته كه : اين شخص در روايتش از هر حيث ايمن هست و او روايت را ضبط ميكند و گفتار او در روايت حجت است، و حموينى در " فرايد السمطين " باسنادش از عايشه دختر سعد از پدرش حديث غدير را روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتل خود و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده اند. و حافظ گنجى شافعى در " كفايه الطالب " ص 16 بطريق حافظ يوسف بن خليل دمشقى و حافظ ابو الغنايم محمد بن على نرسى باسنادشان از ابن جدعان از سعيد ابن مسيب از سعد روايت نموده اند كه سعيد بن مسيب گويد. بسعد گفتم... تا آخر حديث كه در حديث تهنيه خواهد آمد و صاحب كفايت الطالب در ص 151 گفته كه شيخ الشيوخ عبد الله ابن عمر بن حمويه در دمشق بما خبر داد از قول حافظ ابوالقاسم على بن حسن بن هبه الله شافعى و او از ابوالفضل فضيلى و او از ابوالقاسم خزاعى و او از هيثم بن كليب شاشى و او از احمد بن شداد ترمذى از على بن قادم از اسرائيل از عبد الله بن شريك از حرث بن مالك كه او گفته بمكه آمدم و سعد بن ابى وقاص را ملاقات نمودم و باو گفتم آيا منقبتى از على عليه السلام شنيده اى ؟ گفت : چهار منقبت درباره على مشاهده نموده ام كه اگر يكى از آنها براى من ميبود در نزد من محبوب تر بود از اينكه بمانند نوح در دنيا زندگى كنم. همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله ابابكر را بعنوان ابلاغ سوره "برائت" بمشركين قريش فرستاد و او يكشبانه روز از مسافت را طى كرد، در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : در پى ابى بكر برو و سوره برائت را از او بگير و تو آنرا ابلاغ نما. پس على عليه السلام ماموريت را انجام داد و ابوبكر در حاليكه گريه ميكرد برگشت و عرض كرد : يا رسول الله آيا درباره من آيه نازل شده ؟ آنجناب فرمود جز خير چيزى نيست. همانا از طرف من تبليغ نميكند كسى امرى را جز من و آنكس كه از من باشد. "يا فرمود : و آنكس كه از اهل بيت من باشد".