الغدير جلد ۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۶ -


پس آنجناب على عليه السلام را امر فرمود كه مردم را جمع نمايد و پس از اجتماع آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه تكيه بدست على عليه السلام داشت در ميان آنها ايستاد و پس از اداى حمد و ثناى خداوند. خطاب بانها فرمود : دورى و تفرقه شما بحدى بر من ناگوار آمد كه پنداشتم حتى درختى كه من تكيه بر آن دارم بيش از هر درخت ديگرى مورد بى علاقگى و خشم شما است "كنايه از نهايت تاثر از تفرقه و دورى مسلمين از آنحضرت است" سپس فرمود : ليكن على پيوسته بمن نزديك است بطورى كه هيچ امرى را بر نزديكى و دوستى من اختيار نميكند. و بهمين سبب است كه خداوند او را براى من بمنزله من براى او قرار داده و همانطور كه من از او خشنود و راضى هستم خداوند نيز از او راضى و خوشنود گشته سپس دست على را بلند كرد و فرمود. هر كس كه من مولاى اويم پس على مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد - جابر گويد - در اين هنگام مردم با شتاب و نگرانى "از ابراز تاثر پيغمبر صلى الله عليه و آله" بسوى آنجناب شتافتند و با تضرع و گريه از تفرقه و دورى خود معذرت خواسته و عرضه داشتند : يا رسول الله تفرق و دور شدن ما از حضرتت براى اين بود كه مبادا اجتماع ما بر آنجناب گران و ناگوار باشد اكنون كه اين معنى موجب ناراحتى و خشم شما گشته، پناه بخدا ميبريم از خشم پيغمبرش - در اين موقع رسول خدا صلى الله عليه و آله ابراز رضايت فرمود و معذرت آنها را پذيرفت و اين داستان را ثعلبى در تفسير خود - بطوريكه در " ضياء العالمين " مذكور است روايت نموده. و خوارزمى در مقتل خود و جزرى در اسنى المطالب " ص 3 و قاضى در " تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله " ص 67 او را "جابر بن عبد الله را" در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده اند.

23 - جبله بن عمرو الانصارى - ابن عقده حديث غدير را از او باسناد خود در " حديث الولايه " - روايت نموده است.

24 - جبير بن مطعم بن عدى قرشى نوفلى "در يكى از سالهاى 59 - 58 - 57 - هجرى درگذشته" - قاضى بهلول بهجت در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 68 نامبرده را از جمله راويان حديث غدير بشمار آورده و همدانى در " موده القربى " قسمتى از حديث غدير را از او روايت كرده و در ص 31 و ص 336 ينابيع الموده حنفى از او نقل كرده

25 - جرير بن عبد الله بن جابر بجلى "در گذشت او در يكى از سالهاى 51 الى 54 ثبت شده" روايت نام برده - داير بحديث غدير در جلد 9 " مجمع الزوايد " حافظ هيثمى ص 106 نقل از " معجم " طبرانى باسنادش از او موجود است كه گفت : ما، در حجه الوداع حضور يافتيم. پس از درك موسم "و بازگشت" بجائى رسيديم كه غدير خم ناميده ميشود. در آنجا اعلام اجتماع عمومى شد و پس از گردن آمدن مهاجرين و انصار رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان ما بپا خواست و خطاب بخلق فرمود : به چه شهادت ميدهيد ؟ گفتند : بيكتائى خداوند. فرمود : ديگر به چه ؟ گفتند باينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول "فرستاده" او است. فرمود : ولى شما "كسى كه در خور سرپرستى و تصرف در جميع شئون است" كيست ؟ گفتند : خدا و فرستاده او مولاى ما است. در اين هنگام دست خود را بر بازوى على عليه السلام نواخت و او را بپا داشت، سپس بازوى او را - رها فرموده و مچ دستهاى او را گرفت و فرموده : هر آنكس كه خدا و رسول او مولاى او است پس اين "على عليه السلام" مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. بار خدايا هر كس از مردم دوست ميدارد او را پس تو دوست او باش. و هر كه دشمن دارد او را پس تو دشمن او باش، بار خدايا. من نمى يابم كسى را كه پس از دو بنده صالح پس از خود در زمين بوديعت بگذارم. پس تو بنيكى براى او حكم و تقدير فرما. در اين هنگام بشر "از حاضرين بوده" از او "جرير" پرسيد : اين دو بنده صالح كيانند گفت : نميدانم. و اين روايت را سيوطى نيز در " تاريخ الخلفاء " ص 14 بطريق طبرانى و ابن كثير " البدايه و النهايه " جلد 7 ص 349 و متقى هندى در " كنز العمال " جلد 6 ص 154 و 399 بطريق طبرانى و وصابى در كتاب " الاكتفاء " و بدخشى در " مفتاح النجا " از او روايت نموده اند و خوارزمى در مقتل خود او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.

26 - ابوذر جندب بن جناده الغفارى "در سال 31 هجرى وفات يافته" روايت او داير بحديث غدير در " حديث الولايه " تاليف ابن عقده و در " نخب المناقب " تاليف جعابى و در باب 58 از " فرايد السمطين " ثبت گرديد و خطيب خوارزمى در مقتلش و همچنين شمس الدين جزرى شافعى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از جمله صحابه ذكر نموده اند.

27 - ابو جنيده جندع بن عمرو بن مازن انصارى - ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 308 باسناد از عبد الله بن علا از زهرى از سعيد بن جناب از ابى عنفوانه مازنى از جندع روايت نموده كه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم ميفرمود. هر كس از روى عمد دروغ بر من بندد جايگاه او در آتش خواهد بود - سپس نامبرده گفت. از رسول خدا شنيدم "اگر نه چنين باشد هر دو گوش من كر باد" هنگامى كه از حجه الوداع بازگشته بود چون در غديرخم فرود آمد بپا خواست در حال خطبه و دست على عليه السلام را گرفت و گفت : هر كس كه من مولاى او هستم پس اين "على" مولاى اوست. بار خدايا دوست دار كسى را كه او رادوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد. و عبد الله بن علاء گفت : بزهرى گفتم : در شام كه گوش هاى تو از دشنام بعلى عليه السلام پر است اين حديث را بازگو منما در جواب من گفت : بخدا قسم از فضايل على عليه السلام بقدرى در خاطرم هست كه اگر آنها را بازگو نمايم كشته خواهم شد ؟ نامبردگان هر سه اين روايت را با ذكر سند ثبت نموده اند و شيخ محمد صدر العالم در " معارج العلى " از طريق حافظ - ابى نعيم باسنادش از جندع اين خبر را روايت نموده و در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ثبت شده است.

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ح" شروع مي شود

28 - حبه "بفتح حاء و تشديد با" ابن جوين ابو قدامه عرنى "بضم عين و فتح راء" بجلى "در يكى از سال هاى - 76 تا 79 در گذشته" حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 103 او را مورد وثوق و اعتماد معرفى نموده است و خطيب خوارزمى در جلد 8 تاريخش ص 276 مورد وثوق بودن او را از صالح بن احمد از پدرش حكايت نموده و متذكر شده است كه نامبرده از تابعين است - ابن عقده در " حديث الولايه " باسناد خود از او روايت نموده دولابى در جلد 2 " الكنى و الاسماء " ص 88 از حسن ابن على بن عفان نقل نموده كه او از حسن بن عطيه و نامبرده از يحى بن كهيل و او از حبه العرنى نقل نموده و حبه از ابن قلابه روايت نموده كه على عليه السلام مردم را در "رحبه كوفه" داير بموضوع غدير خم سوگند داد و هفده تن از آنمردم بپا خواستند و در ميان آنان مردى بوده كه جبه اى بتن داشت و از ارى حضرميه بر آن پوشيده بوده. پس آنها گواهى دادند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس كه من مولاى او هستم پس على عليه السلام مولاى او است. حافظ ابن المغازلى در " المناقب " حديثى در مناشده اميرالمومنين عليه السلام از حبه مذكور روايت نموده كه در مبحث مذكور انشاء الله خواهد آمد و خطيب خوارزمى در مقتل خود نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 367 در ترجمه حبه چنين گويد : ابو العباس ابن عقده او را در شمار صحابه ذكر نموده و از يعقوب بن يوسف بن زياد و احمد بن حسين بن عبد الملك روايت نموده كه آنها از نضر بن مزاحم و او از عبد الملك بن مسلم ملائى از پدرش از حبه بن جوين العرنى البجلى خبر داده كه گفت : چون روز غدير خم در رسيد بر حسب امر پيغمبر صلى الله عليه و آله در وسط روز عموم مردم مجتمع گشتند و پيغمبر صلى الله عليه و آله حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و پس از آن خطاب بمردم فرمود : آيا ميدانيد كه من اولى "سزاوارتر" هستم بشما از خود شما ؟ گفتند. بلى، فرمود پس هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را و دست على را گرفت و او را بحدى بلند نمود كه زير بغل هر دو را ديدم و من در آن روز مشرك بودم. ابو موسى اين روايت را با ذكر سند آورده و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 372 و همچنين قندوزى در " ينابيع الموده " ص 34 اين حديث را از كتاب " الموالات " تاليف ابن عقده روايت نموده اند.

29 - حبشى "بضم حاء" ابن جناده السلولى "در كوفه مسكن گرفته" نامبرده از جمله كسانى است كه در روز مناشده براى على عليه السلام نسبت بداستان غدير خم شهادت داده "بطوريكه حديث اصبغ ابن نباته آتى الذكر مشعر بر آن ميباشد". ابن عقده در "حديث الولايه" و ابن اثير در جلد 3 از " اسد الغابه " ص 307 و نيز در جلد 5 ص 205 و محب الدين طبرى در " الرياض النضره " جلد 2 ص 169 "نقل از ذهبى" آنرا روايت نموده اند و سيوطى در " جمع الجوامع " از طريق طبرانى در " معجم الكبير " و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 154 و ابن كثير شامى - در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 211 از ابى اسحق از نامبرده روايت نموده اند : كه او در روز غدير خم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه فرمود : هر كس من مولاى اويم على مولاى او است. خداوندا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را و ابن كثير در جلد 7 ص 349 نيز آنرا از او روايت كرده. و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 106 روايت كرده كه حبشى گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله روز غدير خم ميفرمود : بار خدايا هر كس من مولاى اويم پس على مولاى او است. خداوندا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى كن كسى را كه او را يارى كند و دستگيرى و پشتيبانى فرما كسى را كه او را پشتى بانى نمايد. طبرانى اين حديث را روايت كرده و رجال سند آن توفيق شده اند و سيوطى نيز در " تاريخ الخلفاء " ص 114 بهمين طريق اين حديث را نقل از طبرانى ذكر كرده و در صدر حديث كلمه "خداوندا" نيست. و بدخشى در " نزل الابرار " ص 20 و " مفتاح النجا " و شيخ ابراهيم وصابى شافعى در " الاكتفاء فى فضل الاربعه الخلفاء ء" از طريق طبرانى به بيان سيوطى از او روايت نموده اند و جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.

30 - حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعى - ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادش حديث غدير را از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 368 از كتاب " الموالات " ابن عقده باسنادش از زر بن حبيش حديث ركبان را كه با خطاب "السلام عليك يا مولانا" باميرالمومنين على عليه السلام سلام نمودند روايت نموده و در آن شهادت حبيب داير بحديث غديرخم ذكر شده و قريبا در حديث ركبان اين روايت خواهد آمد و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 304 اين روايت را بطور خلاصه ذكر نموده.

31 - حذيفه بن اسيد ابو سريحه "بفتح سين" غفارى - "از اصحاب شجره است و در يكى از سالهاى 40 تا 42 وفات يافته" ابن عقده در كتاب " حديث الولايه " واقعه غدير را از او روايت كرده - بطورى كه صاحب ينابيع الموده در ص 38 از سمهودى از او "ابن عقده" نقل نموده : و ابن عقده در " الموالات " از عامر بن ضمره و حذيفه بن اسيد با ذكر سند روايت نموده كه آندو گفتند : پيغمبر صلى الله عليه و آله خطاب بمردم فرمود : همانا خداى مولاى من است و من اولى "سزاوارتر" هستم بشما از خود شما. آگاه باشيد و كسى كه من مولاى اويم پس اين "يعنى على عليه السلام" مولاى او است و دست على را گرفت و او را بلند كرد تا همه آن گروه او را شناختند. سپس فرمود. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. پس از آن فرمود : و همانا در آن هنگام كه در كنار حوض بر من وارد ميشويد درباره دو چيز گران و نفيس از شما مواخذه و سئوال خواهم نمود. پس بينديشيد تا چگونه بعد از من درباره آندو رفتار خواهيد نمود ؟ گفتند : آندو چيز گران و نفيس چيست ؟ فرمود : آن يك كه بزرگتر است كتاب خدا است و آن سبب و رشته ارتباطى است كه يكطرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است. و آنديگر كه كوچكتر است عترت من است... تا پايان حديث مزبور.

و اين روايت را بطريق ديگر نيز با ذكر سند آورده سپس گويد : اين روايت را طبرانى در " الكبير " و ضياء در " المختاره " با ذكر سند آورده اند. و ترمذى در صحيح خود در جلد 2 ص 298 از سلمه بن كهيل از ابى الطفيل از ابى سريحه حذيفه روايت نموده و گفته است كه اين حديث درست و نيكو است. و ابن اثير در " اسد الغابه " باسناد از سلمه بن كهيل از او "حذيفه" از طريق حافظ ابى عمرو و حافظ ابى نعيم و حافظ ابى موسى، و حموينى در " فرايد السمطين " و ابن صباغ مالكى در " الفصول المهمه " ص 25 نقل از ابى الفتوح اسعد بن ابى الفضايل عجلى در " الموجز فى فضايل الخلفاء الاربعه " بسند خود تا برسد بحذيفه بن اسيد و عامر بن ليلى بن ضمره روايت كرده اند كه آندو گفتند : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت "و جز آن حج نفرمود" پس از رسيدن بجحفه قدغن فرمود كه كسى در زير درختان بزرگ و انبوه آنجا فرود نيايد و پس از آنكه - همراهان در جايگاههاى خود قرار يافتند دستور فرمود خار و خاشاك زير درختان مزبور را كنده و برطرف ساختند و پس از اعلام عمومى نماز ظهر آغاز شد و آنجناب بانجا "زير درختان" تشريف آورده و نماز را با آن جمعيت در آن نقطه باتمام رسانيد و اين جريان در روز غدير خم بود پس از فراغ او نماز خطاب بمردم فرمود : همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرموده كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيشين زيست نميكند و من گمان دارم كه قريبا بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم و من "با سمت پيغمبرى" و شما بر حسب اطاعت و تبعيت كه مكلف بان هستيد" مسئول خواهيم بود. بنابر اين گفتار شما در اين مورد چيست ؟ آيا من "اوامر خدا را" بشما رسانيدم و تبليغ نمودم ؟ گفتند. بتحقيق و درستى تبليغ فرمودى و با كوشش بسيار آنچه لازمه نصيحت و راهنمائى بود بجا آوردى خداى پاداش نيكو بتو عطا فرمايد. فرمود : آيا شما نيستيد كه شهادت بيكتائى خدا داده ايد و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او بر انگيخته شدن بعد از مرگ حق است ؟

گفتند : آرى. فرمود : بار خدايا گواه باش. سپس بار ديگر خطاب بان مردم با ابراز تاكيد و مبالغه در گوش دادن و شنيدن و سخنانش. فرمود : آگاه باشيد همانا خدا مولاى من است و من اولى "سزاواتر" هستم بشماها از خودتان. آگاه باشيد. هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. و دست على عليه السلام را گرفت و او را بلند كرد تا حدى كه آنگروه او را ديدند. سپس گفت : بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را كه دشمن دارد. و صاحب كتاب مناقب الثلاثه چاپ مصر در ص 19 نيز اين روايت را از كتاب " الموجز " تاليف حافظ ابو الفتوح نقل نموده و ابن عساكر در تاريخ خود اين روايت را از ابى الطفيل از او "حذيفه" روايت نموده و ابن كثير در جلد 5 ص 209 و در جلد 7 ص 348 " البدايه و النهايه " اشعار نموده باينكه اين روايت را معروف بن خربوذ از ابى الطفيل از حذيفه بن اسيد روايت كرده باين شرح : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت قدغن فرمود كه ياران و همراهان در اطراف درختان نزديك بهم كه در آن صحرا است فرود نيايند. سپس آنها را احضار فرمود و در زير درختان مزبور نماز خواند سپس بپا خواست و خطاب بان گروه فرمود. خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيشين خود زيست نميكند و من گمان دارم كه بهمين زودى بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم و من و شما مورد مواخذه و مسئول خواهيم بود. آيا در قبال مسئوليت خود چه خواهيد گفت ؟ گفتند. ما شهادت ميدهيم باينكه تو تبليغ فرمودى و آنچه لازمه نصيحت و كوشش در راه هدايت ما بوده بعمل آوردى خداى بتو پاداش نيكو عطا فرمايد. فرمود آيا شماها نبوده ايد كه شهادت بيكتائى خدا داديد و اينكه محمد بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او حق است و اينكه مردن حق است و قيامت خواهد آمد و شكى در آن نيست و اينكه خداوند همه مردگان را از قرارگاهشان بر مى انگيزد ؟ گفتند. آرى ما باين حقايق گواهى داده ايم.

فرمود خدايا گواه باش. سپس خطاب بانمردم فرمود. همانا خداوند مولاى من است و من مولاى اهل ايمانم و من اولى "سزاوارتر" هستم باهل ايمان از خود آنها. هر كس كه من مولاى اويم پس اين "يعنى عليه السلام" مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. سپس فرمود. اى مردم من "در انتقال بسراى جاودانى" بر شما پيشى خواهم گرفت و شماها در كنار حوض بر من وارد ميشويد حوضى كه وسعت آن از مسافت بين بصرى و صنعا بيشتر است و در آن بتعداد ستارگان ظروف و قدحهاى سيمين هست، هنگامى كه شما بر من وارد شويد از شما درباره دو چيز گران و نفيس پرسش خواهم نمود. پس بينديشيد تا بعد از من نسبت بان دو چيز چگونه رفتار خواهيد كرد. آنكه بزرگتر است كتاب خدا است كه سبب و رشته ارتباط است و يكطرف آن بدست خداوند و طرف ديگر آن بدست شما است. پس آنرا محكم بگيريد و آنرا تبديل و تحريف نكنيد تا گمراه نشويد و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من - اهل بيت منند. همانا بتحقيق خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه آندو از يكديگر هرگز جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند - ابن عساكر تمام اين را از طريق معروفى روايت نموده است. و ابن حجر در "صواعق" ص 25 اين حديث را بهمين لفظ و بيان از طبرانى و غيره از حذيفه بسندى كه نزد او صحيح شناخته شده روايت نموده و همچنين حلبى در جلد 3 " السيره الحلبيه " ص 301 نقل از طبرانى آنرا ذكر نموده و حكيم ترمذى نيز بهمين لفظ در كتاب خود " نوادر الاصول " و طبرانى در " معجم كبير " بسند صحيح بطوريكه صاحب كتاب " مفتاح النجافى مناقب آل العباء" از آندو نقل كرده آن را روايت نموده اند و بهمين تفصيل حافظ هيثمى در جلد 9 كتاب " مجمع الزوائد " ص 165 از دو طريق طبرانى آن را روايت كرده و گفته است : رجال يكى از دو اسناد همه مورد اعتماد و وثوق هستند و در " نزل الابرار " ص 18 از طريق ترمذى در نوادر الاصول و طبرانى در " معجم كبير " باسنادشان از ابى الطفيل از او و قرمانى در " اخبار الدول " ص 102 از او از پيغمبر صلى الله عليه و آله بطريق ترمذى و سيوطى در " تاريخ الخلفاء " ص 114 نقل از ترمذى روايت مزبور را آورده اند و خطيب خوارزمى در مقتلش و قاضى در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 68 او را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده اند.

32 - حذيفه بن اليمان اليمانى "در سال 36 وفات يافته" ابن عقده در " حديث الولايه " و ابوبكر جعابى در نخب خود " و حاكم حسكانى در كتابش " دعاه الهدات الى اداء حق الموالات " حديث مزبور را بلفظ خودش از او روايت نموده اند. و حاكم بعد از ذكر حديث او گفته : حديث او را بر ابى بكر محمد بن محمد صيدلانى قرائت نمودم و بدان اقرار نمود جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 او را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده است.

33 - حسان بن ثابت - نامبرده يكى از شعراى غدير است در قرن اول در محل خود بشعر و ترجمه حال او مراجعه فرمائيد.

34 - امام مجتبى حضرت حسن السبط صلوات الله عليه - ابن عقده باسناد خود در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب " حديث غدير را از آن جناب روايت نموده اند و خوارزمى آنحضرت را در شمار راويان حديث غدير ذكر كرده.