الغدير جلد ۱۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد رازي

- ۳۹ -


و آله آنرا بجا مياورد.

و پيروى كردند اثر آنحضرت صلى الله عليه و آله را در آن صحابه و تابعين در طول زندگانى آنحضرت و بعد از آن و از كسانيكه روايت شده از او رخصت و اجازه در نافله بعد از عصر امام اميرالمومنين على عليه السلام و زبيرو ابن زبير و تميم دارى، و نعمان بن بشير و ابو ايوب انصارى و عايشه ام المومنين و اسود بن يزيد و عمرو بن ميمون و عبد الله بن مسعود، و اصحاب او بلال و ابو الدرداء و ابن عباس ومسروق، و شريح، و عبد الله بن ابى الهذيل، و ابو برده و عبد الرحمن بن اسود، و عبد الرحمن بن بيلمانى، و احنف بن قيس است و بودند بر اين عهد تا آنكه صاحب شلاق آنرا شكست و در نزد او چيزى نبود كه بان متوسل بر نهى و زجر بر آن شود جز ترس اينكه مبادا مردمى بيايند و اتصال دهند ميان نماز عصر و مغرب را بنماز.

آيا كسى نيست كه از او سئوال كند علت كراهت اين اتصال چيست و حال آنكه نيست براى او از طرف شريعت هيچ حقيكه جلوگيرى از آن اتصال نمايد بر فرض كه او ديده است كراهت اين پيوست را پس براى چه نهى از دو ركعت ميكند و حال آنكه دو ركعت پر كننده نيستند فراغت بين دو وقت عصر و مغرب را، و بنابر فرض اينكه آن دو ركعت پر كند وقت بين عصر و مغرب را واجب بر او اين بود كه نهى كند از نمازيكه دراول وقت مغرب است غير از نماز واجبكه كراهت آنرا او ديده است و ليكن چه ارزش و قيمتى براى راى و اجتهاد اوست در حاليكه قطعا مردم آنرا در عصر پيامبر در حضور صاحب رسالت و ديده گان آنحضرت بجا آورده اند و آنجناب ايشانرا نهى نفرموده است.

آنگاه آنچه كه عمر ترسيده از اينكه مردمى بيايند كه اتصال دهند بين وقت عصر و مغرب را آيا علمش را از رسول خدا صلى الله عليه و آله مخفى مانده پس تشريع كرد برايشان اين دو ركعت را بعد از عصر يا آن كه ميدانست آنرا و اعتنا نكرد بان آيا پيش خليفه در كارها قوى تر از بصيرت وبينش پيامبر بزرگوار بود، بخدا قسم نه آن بود و نه اين لكن رسول خدا صلى الله عليه و آله همه اينها را ميدانست و نديد زيانى را بچيزيكه عمراز آن ترسيده بود.

و براى چه اين جماعت از اخيار از صحابه مستحق شلاق خوردن و رسوائى شدند در حضور گروهى از بيننده گان در جلوى ديده گان پيامبر بزرگوار در نزديكى مشهد و قبرپاكش و كسانيكه مياورند چيزيرا كه خليفه مكروه داشته بعد از اين مردمى از مردان آينده اند كه مرتكب آن نشدند يا اينكه نطفه هاى ايشان تا اين ساعت منعقد و بسته نشده و او خوداعتراف دارد كه ايشان از اين گروه نيستند، و شايد خليفه قصاص قبل از جنابت غير قصاص شده از او را جايز ميدانسته، بيا و تعجب كن.

و مثل اينكه خليفه در آرايش اين اختصاص را داشته كه غافل از گفته خودش بوده كه ميگفت: احتياط كنيد اين راى را بر دين پس جز اين نيست كه تنها راى از رسول خدا صلى الله عليه و آله موافق با واقع است چونكه خدا باو ارائه ميدهد و جز اين نيست كه راى در اينجازوركى و گمانست: و گمان بينياز نميكند از حق چيزيرا.

راى خليفه درباره عجم

مالك امام و رهبر گروه مالكيه روايت كرده از كسيكه نزد او مورد اعتماد بوده كه اوشنيده از سعيد بن مسيب كه ميگفت عمر بن خطاب خوددارى ميكرد از اينكه يكى از عجمها را ميراث دهد مگر آنكه در عرب بدنيا آمده باشد.

مالك گويد: واگر زن آبستنى از زمين دشمن ميايد پس در زمين عرب ميزائيد پس عمر فرزند اورا ارث ميداد اگر مادرش ميمرد و بمادرش ارث ميداد اگر آن بچه از دنياميرفت ميراث او را در كتاب خدا

امينى طاب ثراه گويد: اين حكميست كه آنرا محدود كرده تعصب محض عربى، و بدرستى كه تورات ميان مسلمانها همگانيست عرب باشند يا عجم هر كجا بدنيا آيند و هركجا زندگى كنند و سكونت نمايند از ضروريات دين اسلام است و بر آن صادر شده آيات ضريحه كتاب و سنت ثابته خاندان رسالت.

پس عمومات كتاب تخصيص نخورده و از شروط توارت وارث بردن تولد در زمين عرب بودن از شرايط اسلام نيست و اين عصبيت و تعصب جاهلانه و امثال آن در موارد بيشمارى چنانستكه پاره ميكند ريسمانها و رشته ها اجتماع را و متفرق و پراكنده ميكند جمعيت مسلمين را و جز اين نيست كه مسلمين مانند دندانه هاى شانه هستند هيچ برترى ميان ايشان نيست مگر بتقوا و خداوند سبحان ميفرمايد: " انما المومنون اخوه " جز اين نيست كه مومنين با هم برادرند، و ميگويد: ان اكرمكم عند الله اتقاكم "، بدرستيكه گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.

و ميفرمايد: ولو جعلناه قرانا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته اعجمى و عربى " و اگر ميگردانيديم آنرا قرآنى عجمى هر آينه ميگفتند چرا بيان كرده نشده آيه هايش آيا قرآنى عجمى است و مخاطب عربست و اين اعلان و فرياد پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله است از خطبه آنحضرت در روز حج بزرگ در آن اجتماع وسيع به قولش.

خطبه پيامبر در مكه معظمه

ايها الناس: انما المونون اخوه و لا يحل لامرء مال اخيه الا عن طيب نفسه منه الاهل بلغت، اللهم اشهد فلا ترجعن بعدى كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض فانى قد تركت فيكم ما ان اخذتم به لم تضلوا بعده كتاب الله الاهل بلغت اللهم اشهد.

اى اقشار مردم: جز اين نيست كه مومنون با هم برادرند و حلال نيست براى كسى مال برادرش مگر از پاكى دل او از آن، بدانيد كه آيا نرسانيدم، بار خدايا گواه باش، پس بعد از من برگشت بكفر نكنيد و مرتد نشويد كه ميزند برخى از شما گردن برخى ديگر را پس بدرستيكه من در ميان شما چيزى گذاردم كه ماداميكه شما آنرا گرفتيد بعد از آن گمراه نشويد: و آن كتاب خداست، آگاه باشيد كه رسانيدم بار خدايا گواه باش.

ايها الناس: ان ربكم واحد، و ان اباكم واحد كلكم لادم و آدم من تراب اكرمكم عند الله اتقاكم،و ليس لعربى على عجمى فضل الا بالتقوى الاهل بلغت اللهم اشهد، قالوا: نعم قال: فليبلغ الشاهد الغايب.

اى گروه مردم: بدرستيكه پروردگار شما يكيست و محققا پدر شما يكيست همه شما از آدم هستيد و آدم ازخاكست گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست و نيست براى عرب فضيلت و برترى بر عجم مگر به پرهيزگارى بدانيد كه من رسانيدم، بار خدايا گواه باش. گفتند: آرى رسانيدى فرمود: پس حاضرين مغائبين برساند.

و در لفظ احمد: بدانيد كه فضيلتى نيست براى عرب بر عجم و نه براى عجمى بر عرب و نه برترى براى سياه بر سرخ و نه فزونى براى سرخ بر سياه مگر بتقوا و پرهيزكارى هيثمى گويد: روايات او مردان درست هستند.

و در عبارت طبرانى در كبير: آمده:

يا ايها الناس: انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم فليس لعربى على عجمى فضل و لا لعجمى على عربى فضل و لا لاسود على احمر و لا لاحمر على اسود الا بالتقوى.

اى گروه مردم: بدرستيكه ما شما را از يكمرد و زن آفريديم و شما را قرار داديم شعبه هاو قبيله ها براى اينكه شناسائى شويد: بدرستيكه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست پس نيست براى عرب بر عجم برترى و نه بر عجم بر عرب فضيلتى و نه سياه بر سرخى و نه براى سرخ بر سياهى فزونى مگر به پرهيزگارى

و در لفظ ابن قيم: است فضلى و ترجيحى نيست براى عرب بر عجم و نه براى عجم براى عرب و نه براى سفيد برسياهى و نه براى سياهى بر سفيدى مگر به پرهيزكارى مردم از آدمند و آدم ازخاك است.

و پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث صحيحى كه بيهقى آنرا نقل كرده فرموده: براى هيچكس بر ديگرى فضيلتى نيست مگر بدين يا عمل شايسته، و اگر ما فزونى و برترى فرض نمائيم در عنصريات و جسميات پس اين در غير احكام و قوانين شايعه و متداول است وچه اندازه مسلمين نيازمند هستند از اول روزشان به برادرى و برابرى و اتحاد برابر سيل كفر و زندقه اى كه بسوى اسلام و مسلمين در حركت است ولى بسيارى از ايشان تحت تاثير تبليغات سوء بيگانگان قرار گرفته اند از جائيكه نميدانند پس هواهاى شيطانى پليد آنرا را سوق به پراكنده گى و تفرقه داده و راى هاى فاسده پارگى ايجاد كرده در پشتيبانى جامعه و نزاعهاى گروه گرائى و فريادهاى قوميت و عوامل داخلى و عواطف حزبى ما را غافل از حفظ مرزها نموده است

اضافه كن بر همه اينها كشمكشهاى شعوبى و حزب گرائى و تفاخرات بعربيت را كه كافيست، پس تمام اينها ايجاب ميكند به مخالفت و جدال كردن با اجتماع و پراكنده كردن وحدت كلمه و حال آنكه قرار داده شده در جلوى چشم همه تعليمات و آموزشهاى پيامبر پاك و بزرگداشت او شخصيتهاى شهرها و اماكن را بسبب فضائل از عناصر مختلفه مانند قول آنحضرت: " سلمان منا اهل البيت " و فرمايش او: اگر علم در ثريا و آسمان بود هر آينه آنرا بدست آورد مردمى از پسران فارس" و ايرانيها" تا بسيارى از امثال اين سخنان پاك آنحضرت.

پس بر مسلمانست كه اين آراء نادره و كمياب را خط مشق و روش خود نگيرد و غفلت و صرف نظر نكند از گفته پيامبر امين: كه از ما نيست كسيكه دعوت بعصبيت كندو از ما نيست كسيكه براى عصبيت و قوميت مقاتله و جنگ نمايد: و نيست از ما كسيكه بر عصبيت و تعصب قوميت بميرد.

م- و قول آنحضرت صلى الله عليه و آله، كسيكه جنگ كند زير پرچم گمراهى و ضلالت كه براى عصبيت غضب كند يا بسوى عصبيت بخواند يا يارى عصبيت كند پس كشته شود پس بدين و روش جاهليت كشته شده است.

تجسس خليفه به تهمت

سعيد بن منصور و ابن منذر از حسن نقل كرده اند كه گفت: مردى نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: كه فلانى درست نميشود پس عمر بر او داخل شد و گفت من بوى شراب ميابم اى فلانى تو باين كارى پس مردى گفت: اى پسر خطاب و تو باين كارى آيا خدا تو را نهى نكرد كه تجسس و تفتيش نكنى پس عمر شناخت اشتباهش را پس عمر او را واگذارد و راهى شد.

امينى نور الله مرقده گويد: آيا ميبينى چگونه خليفه ترتيب اثر بر تهمت داده بدون شاهدى و بدون آنكه منع كند خبر چين تهمت زننده را از آنچه كه مرتكب شده از بدگوئى درباره برادر مسلمانش به بهتان و اشاعه دادن كار زشت در بين كسانيكه ايمان آورده اند يا غيبت كردن مرد مسلمانى پس واقع شود از كشيدن همه اينها در محظور ديگرى از تجسس منع شده از آن بصريح قران حكيم لكن او بشتاب ممانعت نكرد بسبب منصرف كردن آن مرد نظر او را بحكم شرعى.

فرا گرفتن و تعليم قرآن

از عمرو بن ميمون نقل شده كه گفت: عمر بن خطاب به پسرش عبد الله گفت برو نزد عايشه ام المومنين و بگو عمربتو سلام ميرساند، و نه گو اميرالمومنين چونكه من امروز براى مومنين امير نيستم، و بگو عمر بن خطاب اجازه ميخواهد كه با دو صاحب و رفيقش دفن شود.

پس عبد الله بن عمر رفت و سلام كرد و اجازه خواست آنگاه داخل بر عايشه شد و ديد كه نشسته و گريه ميكند پس گفت عمر تو را سلام ميرساند و اجازه ميخواهد كه با دو رفيقش دفن شود، گفت: من ميخواستم آنرا براى خودم ولى او را امروز بر خودم اختيار ميكنم، پس چون آمد، گفتند: اين عبد الله بن عمر است كه ميايد، پس عمر گفت: مرا بلند كنيد پس او را مردى بسينه خود تكيه داده ونشانيد، پس گفت: نزد تو چيست: گفت: چيزيكه امير مومنين دوست دارد، عايشه اجازه داد گفت: شكر خدا را درنزد من چيزى مهم تر از اين خوابگاه نبود، پس هر گاه من جان دادم مرا حمل كنيد" براى روضه پيامبر ص" و اگر عايشه مرا طرد كرد پس مرا برگردانيد بگورستان مسلمين. امينى" نور الله تربته" گويد: ايكاش خليفه بما اعلام ميكرد كه جهت اجازه گرفتن از عايشه چيست، پس آيا او مالك حجره رسول خدا صلى الله عليه و آله بارث شده بود، پس قول آنحضرت صلى الله عليه و آله كه پنداشته اند كه فرمود:" نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه" ما گروه پيامبران ارث نميگذاريم آنچه ما آنراگذارديم صدقه است، و بهمين حديث مجعول دروغى فدك را از صديقه طاهره سلام الله عليها منع كردند و گرفتند و بهمين حديث موهوم ابوبكر عايشه و ساير همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را منع كرد وقتيكه دست جمعى آمدند و مطالبه هشت يك ميراث كردند،و اگر خليفه عدول كرده از اين راى و عقيده وقتيكه براى او معلوم شد صحيح نبودن روايت پس بدرستيكه ورثه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله اولى بودند باذن گرفتن چونكه آنها مالك حقيقى بودند، و اما عايشه برايش يك نهم از هشت يك بوده زيرا كه رسول خداصلى الله عليه و آله از دنيا رفت در حاليكه داراى 9 همسر بود، پس آنچه كه بعايشه ميرسيد از حجره شريفه يك نهم از يك هشتم بوده و نميرسيد از اين باو مگر يك وجب يا كمتر از دو وجب و اين گنجايش دفن بدن خليفه را نداشت، و بر فرض كه او منضم ميكرد

بان سهم دخترش فاطمه را پس همه آن كوتاه ميايد از بدن اين در حال خوابيدن، پس تصرف در اين حجره شريفه بدون رخصت و اجازه مالكش از خاندان پاك پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و مادران مومنين مناسب و سازگار با ميزان شرع مقدس نيست.

و چه بسا خواننده ميخواند در اين مقام آنچه راكه ابن بطال: