الغدير جلد ۱۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد رازي

- ۳۶ -


نشسته بوديم و ابوبكر و عمر هم با چند نفرى با ما بودند پس از ميان ما برخاست و رفت و بطول انجاميد آمدنش وترسيديم اينكه قطع كند ما را پس برخاستيم و من اول كسى بودم كه ترسيدم پس بيرون رفتم بطلب آنحضرت تاآنكه آمدم بباغى دربسته از انصار از مردم بنى النجار پس براى آن درى نيافتم مگر راه آبى پس داخل شدم در ميان آن محدوده بعد از آنكه گود كردم آنراه را پس ناگاه رسول خدا" ص" راديدم پس فرمود: ابو هريره، گفتم بلى، فرمود: چه كارى دارى، گفتم، شمادر ميان ما بودى پس برخاستى و تاخير كردى پس ما ترسيديم اينكه براى شما پيش آمد بدى كند پس ترسيديم و من اول كس بودم كه ترسيدم پس آمدم اين محدوده را و سوراخ كردم آنرا چنانچه روباه سوراخ ميكند و مردم پشت سر من هستند.

پس فرمود: اى ابو هريره اين دو نعلين مرا به بر پس هر كس را كه پشت اين ديوار ديدى كه يقينا بقلبش شهادت ميدهد باينكه لا اله الا الله، خدائى جز خداى يكتا نيست پس او را بشارت بده ببهشت پس من بيرون رفتم و اول كسى را كه برخورد كردم عمر بود،پس گفت: اين دو نعلين چيست گفتم: اين نعلين رسول خدا صلى الله عليه و آله است مرا با اين نعلين فرستاد و فرمود: هر كس را كه ملاقات كردى كه شهادت بوحدانيت و يكتائى خدا از روى يقين ميدهد او را بشارت ببهشت بده پس عمر زد بسينه من و من افتادم از پشت وگفت: برگرد پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله پس من گريه كنان برگشتم نزد رسول خدا" ص"، پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چيست تو را، گفتم: عمر را ملاقات كردم او را خبر دادم بانچه كه مرا بان فرستادى،پس عمر چنان بسينه من زد كه از پشت بزمين افتادم و گفت برگرد بسوى رسول خدا صلى الله عليه و آله، پس رسول خدا بيرون رفتند پس ناگهان عمر آمد، پس فرمود: اى عمر چه چيز تو را بر آن داشت برآنچه كه كردى، پس عمر گفت: تو ابو هريره را بچنين پيامى فرستادى فرمود: بلى گفت: پس اين كار را نكن چونكه من ترسيدم كه مردم اتكال كنند فقط به شهادت لا اله الا الله، و عمل را ترك كنند واگذار ايشانرا عمل كنند پس رسول خدا فرمود: پس واگذار ايشان را.

امينى گويد: كه بشارت و ترسانيدن از وظائف پيامبرى است از لحاظ كتاب و سنت و اعتبار و خداوند پيامبران را بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاد، و اگر در بشارت دادن مانعى از عمل بود هر آينه بر رسول خدا واجب بود كه هرگز بشارت بچيزى ندهند و حال آنكه قطعا در قران كريم بشارت داده شده بمانند قول خداى تعالى، و بشر المومنين بان لهم من الله فضلا كبيرا، مژده و بشارت بده مومنين را باينكه براى ايشانست از خدا فضل و رحمت بزرگى و قول او: " و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم " و بشارت و مژده گانى بده كسانى را كه ايمان آوردند كه براى ايشان قدم راست است نزد پروردگارشان.

و در سنت نبويه روايات بسيارى وارد شده در ترغيب در شهادت بخدا و ذكر لا اله الا الله.

و فرمان داد آنحضرت صلى الله عليه و آله عبد الله بن عمر را كه در ميان مردم ندا كند كه هر كس شهادت دهد باينكه خدائى جز خداى يكتا نيست داخل بهشت شود، و چه مانعى در اينجا هست. و لازمه توحيد صحيح عمل بهر چيزيستكه خداى يكتا آنرا تشريع نموده است و مخصوصا فرياد و نداى رسالت را در هر وقتى كه بشنوند استخفاف كننده گان را تهديد ناراحت كننده و عذاب سخت را توام بوعده هاى كريمه براى كسيكه عمل صالح نمايد: و بهشت مشتاق يكتا پرستان است.

احمد از ابن مطرف نقل كرده گويد: حديث كرد مرا شخص موثقى كه مرد سياهى از پيامبر صلى الله عليه و آله از تسبيح و تهليل سئوال ميكرد، پس عمر بن خطاب گفت: بس كن زياد كردى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله، پس پيامبر فرمود:آرام اى عمر، و نازل شد بر رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم سوره " هل اتى على الانسان حين من الدهر، آيا بر آدمى آمده زمانى از روزگار تا آنجا كه يادى از بهشت شده آن مرد سياه فريادى كشيد كه روحش بيرون آمد.

پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از شوق بهشت مرد شماره سريال: 376 و هم چنين واجبست كه امت سير الى الله كند بين خوف و رجاء ترس و اميد،پسنه تهديديكه او را واگذارد كه سهل انگارى و سستى از عمل كند و نه وعده و بشارتيكه او را ايمن از عقوبت نمايد اگر واگذار شود و اين آن روش ميانه است در اصلاح مجتمع و اقتداء بايشان در سنتهاى و روشهاى آشكار سنت خدا در كسانيكه گذشتند و هرگز نبينى تبديلى براى سنت و آئين خدائى جز، اينكه خليفه قطعا خيال كرده كه روش او از اين بهتر است، پس ابو هريره را زد تا اينكه از مقعدش بزمين افتاد و نهى نمود رسول خدا صلى الله عليه و آله را از روش و عادت كريمانه اش بر آنچه كه فرمود و امر بان نمود و حال آنكه آنحضرت هرگز از روى هوا سخن نگويد و نيست منطق او مگر وحى خدائى كه باو ميشود.

و نميتوانيم ما بپذيريم كه پيامبر صلى الله عليه و آله پذيرفته باشد سخن نادرست او را بعد از آنكه خبر داد بانچه كه خبر از وحى الهى داد لكن ابو هريره دوسى ميگويد فرمود: واگذار ايشانرا و من نميدانم آيا دوسى دروغ گفته يا اينكه اين مقدار علم خليفه و نمونه رفتار اوست

اجتهاد خليفه در زيور كعبه

1- پيش عمر بن خطاب در دوران خلافتش يادى اززر و زيور كعبه و فراوانى آن شد، پس عده اى گفتند اگر آنرا بگيرى و مصرف در ارتش مسلمين نمائى بزرگتر است براى پاداش و كعبه را بزر و زيور چه

كار. پس عمر تصميم گرفت كه اين كار را كند و از اميرالمومنين عليه السلام سئوال كرد پس فرمود بدرستيكه اين قران بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده واموال چهار بخش است.

1- اموال مسلمين پس آنرا تقسيم ميان ورثه كرده است در فرائض

2- و فئى آنرا تقسيم بر مستحقين آن نموده است.

3- و خمس آنرا در آنجا كه بايد بگذارد گذاشته است.

4- و صدقات پس خدا قرار داده است آنرا جائيكه قرار داده و زر و زيور كعبه در آنروز در كعبه بوده پس خدا آنرا بر حال خود باقى گذارده و از روى فراموشى و نسيان وا نگذارده است و نه ترسيده است مكانى را از آن پس آنرا قرار بده جائيكه خدا و رسول او آنرا قرار داده است.

پس عمر گفت: اگر تو نبودى هر آينه ما رسوا شده بوديم و زر و زيور را بحال خود گذارد.

2- از شقيق از شيبه بن عثمان گويد: عمر بن خطاب نشست در مكانيكه تو در آن نشسته اى، پس گفت من بيرون نميروم تا آنكه تقسيم كنم مال كعبه را ميان فقراء مسلمين، گويد گفتم: تو كننده اين كار نيستى، گفت آرى البته خواهم كرد، گويد گفتم: نيستى تو كننده گفت براى چه، گفتم: براى اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر ديدند جاى آنرا و آنها از تو نيازمندتر بمال بودند ولى آنرا از جايش بيرون نه بردند پس برخاست و بيرون رفت.

لفظ ديگر: شقيق گويد: من نشستم در مسجد الحرام در كنار شيبه بن عثمان پس گفت: نشسته بود كنار من عمر بن خطاب همين جا كه تو نشسته اى، پس گفت: من تصميم گرفتم كه در آن چيزى باقى نگذارم، يعنى در كعبه نه طلا و نه نقره اى را مگر آنكه تقسيم كنم، پس گفتم: بدرستيكه براى تو دورفيق بود پيش از اين رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر پس اين كاررا نكردند، پس عمر گفت: آن دو مردانى بودند كه من بانها اقتدا و تاسى ميكنم.

3- و از حسن نقل شده: كه عمر بن خطاب گفت: هر آينه من تصميم گرفتم كه در كعبه هيچ طلا و نقره اى را باقى نگذارم مگر آنكه آنرا تقسيم كنم، پس ابى بن كعب باو گفت: قسم بخدا كه اين براى تو نيست، پس عمر گفت چرا؟ گفت: بدرستيكه خدا جاى هر مال را بيان كرده و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم آنرا تقرير كرده، پس عمر گفت: راست گفتى.

ما مناقشه در حساب نميكنيم در تعيين تلقين كننده حكم قضيه را جز اينكه اين روايات بماخبرى ميدهد كه همه اين مردان در اين مسئله داناتر و فقيه تر از خليفه بوده اند، پس كجاست ادعاء دروغين صاحب و شيعه كه عمر بن خطاب افقه و اعلم صاحبه بوده است در عصرش بنا بر اطلاق.

اجتهاد خليفه در سه طلاق

1- از ابن عباس روايت شده كه طلاق در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر و دو سال و سه سال از خلافت عمر طلاق سه يك طلاق محسوب ميشد" يعنى انت طالق ثلاثه، تو سه طلاقه هستى يك طلاق حساب ميشد". پس عمر گفت: بدرستيكه مردم گاهى عجله و شتاب ميكنند در كارى كه برايشان در آن مهلت است اگر ما آنرا امضاء كنيم برايشان پس آنرا امضاء كرد بر آنها.

2- از طاوس نقل شده كه گويد: كه ابو الصهباء بابن عباس گفت آيا ميدانى كه طلاق ثلاث يك طلاق قرار داده ميشددر زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر و سه سال در حكومت عمر... ابن عباس گفت: بلى ابو الصهباء بابن عباس گفت: بيار از پيش خودت كه آيا طلاق ثلاث در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله وابوبكر يك طلاق نبود گفت چرا اينطور بود پس چون در عصر عمر شد مردم پيگرى كردند در طلاق پس عمر امضاء كرد آنرابرايشان، يا پس اجازه دادبرايشان

صورت ديگر:

ابو الصهباء بود كه بسيار سئوال ميكرد از ابن عباس گفت:آيا ميدانى كه مرد هر گاه زنش را سه طلاقه ميكرد پيش از آنكه باو دخول كند آنرا يكى قرار ميداد در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر و اوائل از حكومت عمر، ابن عباس گفت: آرى بر عهد پيامبر صلى الله عليه و آله و اوائل از اماره عمر آنرا يكى قرار ميدادند، پس چون عمر ديد كه مردم را كه در آن پى در پى نموده اند يا پشت سر هم طلاق ميدهند گفت: آنرا اجازه داد برايشان.

3- طحاوى از طريق ابن عباس نقل كرده كه او گفت: چون زمان عمر شد گفت: آى مردم براى شما در طلاق مهلت بود و بدرستيكه كسيكه شتاب كند مهلت خدا را در طلاق ما او را ملزم بان خواهيم كرد.

و عينى آنرا در عمده القارى ج 9 ص 537 ياد كرده و گفته كه اسناد آن صحيح است. 4- از طاوس نقل شده كه گفت: عمر بن خطاب گفت براى شما در طلاق مهلت بود پس شما تعجيل كرديد مهلت خود را و ما رخصت داديم برايشان آنچه را كه تعجيل كرديد از اين.

5- از حسن نقل شده كه عمر بن خطاب به ابو موسى اشعرى نوشت كه من تصميم گرفتم هر گاه مردى زنش را در يك مجلس سه طلاق داد يك طلاق قرار دهم و لكن مردمانى آنرا بر خودشان لازم كرده اند پس ملزم كن هر كس را بانچه كه برخودش لازم كرده، كسيكه بزنش گفت تو بر من حرام هستى پس آنزن حرام است براو و كسيكه بزنش گويد تو بائنه و جدائى پس آن بائنه و جداست و كسيكه طلاق ثلاثه دهد پس آن سه طلاقه است.

" كنز العمال ج 5 ص 63 نقل از ابى نعيم"

امينى" قدس الله سره" گويد: بدرستيكه از شگفتيهاست كه استعجال مردم مجوز باشد كه انسانى كتاب خدا راپشت سر خود اندازد و ملزم كند ايشانرا بانچه را كه ميبيند، در حاليكه اين كتاب محكم خداست كه بصراحت تمام ميگويد: " الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان " طلاق دو نوبت است پس يا بطور خوبى و متعارف نگهدارى كند يا به نيكى آزاد گذارد تا آنجا كه گويد " فان طلقها فلا تحل له من بعد حتى تنكح زوجا غيره " پس اگر او را طلاق داد پس براى او حلال نيست از بعد از طلاق سوم مگر آنكه ديگرى با او نكاح و آميزش كند، پس خداوند واجب نمود تحقق در مرتبه و حرمت بعد از طلاق سوم را و اين را جمع نميكند جمع كردن طلاق ها را بيك كلمه- ثلاثا- و نه بتكرار صيغه طلاق را سه مرتبه در پى هم بدون اينكه آميزش و معاشرتى ميان آنها در وسط واقع شود.

اما اول، پس براى آنكه آن يك طلاق است و گفتن- ثلاثا- آنرا مكرر نميكند، آيا نميبينى كه وحدتيكه در سوره فاتحه ايكه در ركعات نماز معتبراست تكرار نميشود اگر نماز گذار آنرا توام كند بقول خود شما خمسا يا عشرا و نميگويند، كه او سوره را تكرار كرد و بيش از يكمرتبه خواند.

و همينطور هر حكمى كه در آن عدد معتبراست مانند انداختن هفت ريگ در سه" جمره" منى پس كفايت نميكند از او انداختن سنگ ريزه ها را يكمرتبه و مثل چهار شهادت در لعان و نفى فرزند كردن كافى نيست از او يك شهادتيكه باشد بقول او، اربعا.

و مثل فصول اذان كه در آن دوبار گفتن معتبر است نميشود تكرار در آن بگفتن يكبار" اشهد ان لا اله الا الله و..." و رديف كردن آن بقولش مرتين.

و مانند تكبيرات الله اكبر گفتن در نماز عيد فطر و عيد قربان پنج بار يا هفت بار پى در پى، پيش مردم، پيش از قرائت آورده نميشود بيك الله اكبريكه بعد از آن نماز گذار بگويد، خمسا يا سبعا

و مثل نماز تسبيح" نماز جعفر طيار" كه در تسبيحات آن 10 و