الغدير جلد ۱۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد رازي

- ۸ -


: پس بلبل ميطپيد دلش از ترس سوختن.

: فرياد ميزد آيا براى نجات من راهى هست از سوزش آن

: اين آتشيكه مرا آمده چگونه خاموش كنم... من نميدانم

: تابيد سيماى نورى و همه هستى را روشن كرد.

: نمى بينم ماهى را بر آسمان و نديدم ستاره رخشانى را.

: و جستجو كردم پس ادراك نكردم در اينجا برقى را.

: پس براى چه روشن كرده نورى اين جهان را

من نمى دانم

: اين باغ پيش از اين روز گروگان بژمرده گى بود.

: ابرهائى بود كه بالاى آن ارواحى بودند. از قديم براى آخرى ها.

: ميوزيد در آن باد خنكى بر روى جانها.

: چطور اين روز برگشته و ميتابد در خوش بو كردند

من نمى دانم

: برخاستم كه از اين و آن پرسيده و پرده از آن بردارم.

: پس همه را ديدم كه مانند من در اضطراب وپريشانى هستند

: بنابراين انديشه ها در مخالفت و برخورد بيكديگرند.

: و آخر كار ناتوانى همه را گرفت پس گفت... من نمى دانم.

: و در اين هنگام مرا آگاهى داد عاطفه محبت نهانى.

: و من گمان كردم و گمان كرد داناى زيركى بديده يقين.

: كه آن ميلاد مولاى ما امير المومنين است.

: پس واگذار نادان را و گفتن باينكه.. من نميدانم.

: نبوده در كعبه خداى بخشنده نوزادى غير از او. : زيرا كه او بالاتر است در ميان آفريده ها از داشتن مانندى در والا مقامى.

: و پى در پى يادش در قرآن محكم خدا آمده است.

: آيا ميگويد فريب و نيرنگ است بعد از اين:... من نميدانم.

: آمد فاطمه در حاليكه در برداشت بهترين فرزند را.

: نوزادى آمده بنورى پاك: نه از آب پستى.

: و ظاهر شد صورت و سيماى خدائى در ميان جهانيان.

: پس چگونه سپرده شد در پهلو و سينه..من نميدانم.

: آمد در حاليكه دعا ميكرد و درد زايمان او را گرفته بود.

: بطرف شاخه درخت خرما از الطاف صاحب مهر فراوان.

: پس خواند پروردگار آفريننده را بدل دردناكى.

: چطور ناله كرد، چگونه فرياد كرد، و چطور نوحه كرد

من نميدانم

: من ندانم جز از اينكه خانه پاسخ داد او را.

: با لبخندى كه در ديوار خانه كه از آن درى باز شد.

: داخل شد و ناپديد گشت در آن انسانى از پاكى قلب.

: جز اين نيست كه ميدانم اين را و غير اين را

من نمى دانم

: چگونه بدانم و حال آنكه آن رازيست كه عقلها در آن حيران شده.

: حادثه اى است در امروزلكن همواره آن اصل اصلها بوده است.

: مظهريست براى خدا لكن نه يكيست با خدا و نه خدا حلول كرده در او.

: نهايت ادراك من آنستكه ميدانم باينكه... من نميدانم.

: پاك زائيده شد" على" و كيست دروالا مقامى برابر با او باشد.

: پس گروهى در او هدايت يافتند و گروهى درباره او سرگردان شدند.

: مردمى هم گمراه شدند و گمان كردند كه او حقا خداست.

: آيا اين ديوانگى عشق است كيفر نميشود.

من نميدانم

و شاعر گرانمايه استاد مسيحى" بولس سلامه" ميلاد او را

بنظم آورده در اول قصيده عربيه كه موسوم به" عيد غدير" است پس در صفحه 56 گويد:

: شنيد شب در تاريكى طولانى صداى آهسته اى مانند ناله گمشده اى كه ميناليد

: از دردهاى نهانى و غيظ درونى و از بشارتها و اميد خوشبختى.

: بانوى آزادى كه درد زايمان او را ناراحت كرده بود پناه به پرده خانه قديمى استوار.

: كعبه خدا كه در سختيها مايه اميدواريست پس آن پل بنده گانست براى معبود.

: نه زنانى بودند و نه قابله هائى كه يارى كنند به دختر شرافت و دختر والا مقام و دختر جود وبخشش.

: تنگدستى واميگذاشت شريف ترين مردم را تنها و توانگر هرزه فاسد تنها نبود.

: هر كجا ميگشت پيشانى بخاك ميسود و روئى را كه براى سجده آفريده شده

: فاطمه صبر كرد بر درد و ناراحتى تا آنكه... تشنه شد شب بر او تشنه شدن رنج كشيده اى.

: ناگهان ستاره از افق بشتاب سرزد كه روشن ميكرد شب را به پرتو تازه اى.

: و نزديك شد فاطمه به حطيم و قرار گرفت و آويخت آويختن عنقود.

: ميريزد پرتوى در هوا ريختنى پس بر زمين ميبارد باران شديد از خوشبختى.

: و كبوتر بيدار شده و بغبغو ميكرد و اركان خوشحالى ميكرد براى آواز پرنده گان.

: لبخندزد مسجد حرام از خوشى و سنگهاى آن به ترانه خوانى فرياد ميكرد.

: دو طلوع آن روز بود يكى طلوع براى روز و ديگرى براى نوزادى چون على.

: بوحشت انداخت مادر را فريادى كه ميگشت در آن بعضى از هم همه شيران بود.

: فرزند را حيدر خواند يا آرزو كرد و بسجده افتاد بر اميد طولانى.

: اسد ناميد پسرش را مثل پدرش نام پدر بزرگ به فرزند زاده اهداء شد.

: پدرش گفت بلكه او را" على" ناميديم پس آسمان شكافت براى تاكيد.

اين ناميست كه نقل كرد آنرا زمين ها و روايت كرده اند آنرا نسلها از نسلها.

: روزگار پير ميشود و او مانند صبح باقيست هر روز ميايد بطلوع جديدى.

شاعر كيست؟

ايشان سيد عبد العزيز فرزند محمد فرزند حسن فرزند ابى نصر حسينى سريجى اوالى علامه سماوى ترجمه و بيوگرافى او را در" الطليعه من شعراء الشيعه" آورده و گويد: او فاضلى بود اديب جامع و شاعرى بود ظريف و ماهر در بصره وفات نمود در سال 75. تقريبا.

صفى الدين حلى

مولود 677 متوفاى 752

آتش براى فضيلت ميلاد تو خاموش شد و شكافت از خوشحالى بولادت تو ايوان" مدائن" و فرياد كننده بلرزه درآمد و احساس ترس نمود از هراس خوابيكه نوشيروان ديده بود و سطيح" كاهن" خواب را تعبير كرد و بشارت داد بظهور تو رهبان و جادوگران.

و بر تو ارميا و شعياى پيامبر ثنا گفتند و ايشان و حزقيل بفضل تو اعتراف نمودند بفضائل كه گواهى ميدهد بانها صحف ابراهيم و توراه موسى و انجيل عيسى و قرآن" محمد صلى الله عليه و آله"

پس بدنيا آمدى در حاليكه سجده كننده بودى براى خداى معبود و عوالم هستى بظهور تو ابراز خوشحالى كرد.

بدنيا آمدى در حاليكه كامل بودى، نافى از تو بريده نشد از جهت شرافت و بر تو ختنه اى اطلاق نشد،

پس آمنه ديد قصرهاى شام را و تو را نهاد در حاليكه اركان كعبه از او پنهان نبود،

حليمه" سعديه" آمد و او نگاه ميكرد در روى فرزند آمنه و چنان خوشحال بود كه خاطره ها از وصف آن حيران بود

صبح كرد، فرزند " ذى يزن " در حاليكه مومن برسالت تو بود در پنهانى تا آنكه گواهى دهد جد تو.

خداوند سينه تو را در چهار سالگى تشريح كرد پس ديدند برادرانت فرشتگان را در اطراف تو راه ميرفتى در پنجسالگى در سايه ابرى كه براى تو شدت گرما سايه افكنده بود و جرم آن چون سنگ سخت بود،

مرور كردى در هفت سالگى به دير راهبى پس ديوار دير خم شد و تعظيم كرد و مطران ديرانى اسلام آورد و همچنين در بيست و پنجسالگى" نسطور" راهب كه سوء قصد بتو داشت از تو منصرف شد در حاليكه قلبش پر از رعب بود،

تا آنكه چهل سالت كامل شد و تابيد خورشيد پيامبرى و قرآن ظاهر شد، پس گلوله ها و سنگهاى تابنده افكندند شيطانها را و بيها از ترس توبزمين افتادند بر روى زمين.

و زمين بزبان آمده بسلام كردن بر تو و درختها و سنگها و تلهاى ريگ درود گفتند بر تو و كليد تمام گنج ها را آورده براى تو ولى زهد و معرفت تو، تو را از آن باز داشت،

نگاه كردم پشت تو را مانند پيش روى تو ديدم مهرى آشكار است كه شك را برطرف ميكند و آن نمايانست و صبح كرد زمين گسترده در حالى كه براى تو مسجد بود پس تمام زمين مكان نماز خواندن شد و تو يارى شدى برعب سختى بر دشمنانت و فرشتگان در جنگها براى تو يارانى بودند و آمد بسوى تو جوانى چون " عبدالله بن " سلام در حاليكه مسلمان بود از روى رغبت و سلمان هم مسلمان آمد و صبحگاهى شترها و آهو با تو سخن گفتند و نيز سوسمار و اژدها و شير و گرگ با تو حرف زدند. و ستون" حنانه" ناله كرد براى منبر رفتن شما در حاليكه درود گوينده بود و در كف دست تو سنگ ريزه تسبيح گفت:

و فرود آمد خوشه خرمائى بسوى تو سپس برگردانيدى او را در نخليكه درخشيد بان و زينت داده بود.

: و دو درختيكه خواندى پس آمدند بطرف تو تا آنكه شاخه هايشان بهم خورد.

: و لشگريان از تشنگى بتوشكايت كردند پس از انگشتان تو آب جارى شد.

: و برگردانيدى چشم قتاده را بعد از آنيكه رفته بود بينائى او كه انسانى را با آن نمى ديد.

: و دست گوسفندى كه بان زهر زده بودند خبر داد مثل آنكه عضوى از آن دست زبانست.

: و بالا رفتن در پشت براق كه از هفت آسمان گذشتى چنانكه خداى بخشنده ميخواست.

: و ماه شكافت و خورشيد تابيد بعد از غروب كردن و حال آنكه نبود بان نقصانى.

و فضيلتى كه همه مردم گواهى بحق آن داده اند كه هيچ انسانى توان آنكار آنرا ندارد.

در روى زمين ظل الله بودى و حال آنكه نبود در آفتاب سايه اى براى تو اگر در مكانى قرار ميگرفتى

: نسخ شد بكتاب تو كتابهاى پيشين بعد از آنكه نسخ شد به ملت و دين تو اديان گذشته. و بر پيامبرى تو كه قدرش بزرگ داشته شده اقامه دليل شد و برهان آشكارگرديد،

و تمام پيامبران در گرفتاريهايشان بوسيله تو استغاثه بخدا ميكردند تا كمكشان نمايد،

خداوند براى تو پيمانى از پيامبران گرفت از پيش از آنكه زمانى بتو بگذرد،

و بوسيله تو آدم بخدا التماس نمود وقتيكه باو نسبت خلاف و گناه داده شد،

و بتو پناه برد نوح عليه السلام درحاليكه موج دريا سينه كشتى را شكسته بود وقتيكه طوفان طغيان نمود،

و بتومتوسل شد ايوب عليه السلام و سئوال ميكرد پروردگارش را كه بلايش را برطرف كند پس غصه هايش زايل شد،

و بوسيله تو خليل عليه السلام خواند خدا را پس از نمرود نترسيد وقتيكه آتش براى او شعله ور شد،

و بتو ملتجى شد يوسف"ع" در زندان در حاليكه درخواست ميكرد پروردگارش را وقلبش حيران بود.

و بوسيله تو موسى كليم عليه السلام صبحگاهى سخن گفت باپروردگارش و خواهان پذيرش شد پس مشمول احسان خدا گشت،

و بشفاعت تو عيسى مسيح عليه السلام دعا كرد بس خدا مرده را زنده كرد و حال آنكه كفنش پوسيده شده بود.

و بوسيله تو حق آشكار شد بعد از نهان شدنش تا آنكه اطاعت كرد تو را آدميان و پريان،

و اگر من بخواهم ادا كنم حق صفات تو را سخن تمام شود و قافيه ها