الغدير جلد ۱۰

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۲۷ -


باز دارد- يا لغزشي همانند لغزش جاهليت بوده- و هر گاه کسي مانند آن را تکرار کند، بايد او را کشت؟!

چگونه اين خلافت با آن همه از بشارات و خبرهاي پي در پي در طول حيات رسول خدا و اعلام مکرر آن حضرت به اصحابش تا آخرين لحظه ي حياتش امر ناگهاني و شتابزده و لغزش ناميده شده است؟!

و قطعا پيامبر اکرم با آن همه از نصوص، احتياجي نمي ديد که در تعيين خلافت ابوبکر وصيت نامه اي بنويسد و هيچ گاه انتظار نداشت که درباره ي آن کوچکترين اختلافي واقع شود!! و با اينحال چگونه عمر در آن بدي مي ديده در صورتي که همه ي صحابه عدول بودند و خدا مؤمنان جز خلافت او را نمي خواستند و خدا نمي پسنديد که نسبت به خلافت او اختلاف کنند چنانکه حديثش در سابق گذشت!!

34- چه چيز به عمر اجازه داد که به عبد الرحمن بن عوف پيشنهاد کند که خليفه و ولي عهدش باشد و او در جواب بگويد: " آيا تو مرا به اين کار، هنگامي که با تو مشورت کنم راهنمائي خواهي کرد؟" عمر در جواب گفت: نه بخدا قسم.آنگاه عبد الرحمن گفت: بنابراين راضي نخواهم بود که بعد از تو خليفه ي مسلمين باشم!!

35- چه چيز سبب شد که همه ي انصار بر خلاف اين نصوص از بيعت کردن با ابوبکر خود داري کردند و گفتند: جز با علي بيعت نمي کنيم يا اينکه گفتند: از ما اميري و از شما هم اميري، و چگونه طلحه و زبير و مقداد و سلمان و عمار و ابوذر و خالد بن سعيد و جمعي از بزرگان مهاجران از آن امتناع کرده و حاضر نشدند جز با علي بيعت کنند و لذا در خانه ي آن حضرت اجتماع نمودند، ولي دست سياست وقت آنها را بزور از خانه بيرون کشيد و به روي آنها داد مي زد: بخدا قسم شما را مي سوزانم يا آنکه براي بيعت کردن حاضر شويد؟!

چرا اصحابي بزرگوار "سعد بن عباده " از بيعت با ابوبکر خودداري مي کند و مي گويد:" بخدا قسم اگر جن و انس با شما بيعت کنند من با شما بيعت نخواهم کرد تا نزد پروردگارم بروم و حسابم روشن شود " و تا آخر عمر هم به نمازشان حاضر نشد و در مجمعشان رفت و آمد نکرد و با آنها حج ننمود؟! و عذر عباس عموي پيامبر اکرم و بني هاشم چه بوده که از اين بيعت تخلف کردند و از آن همه پيمانهاي مؤکد صرفنظر نمودند؟!

36- و پيش از همه ي اينها امتناع امير المؤمنين عليه السلام از اين بيعت انتخابي و استدلال کوبنده ي آن حضرت عليه طرفداران آن مي باشد که ابن قتيبه مي گويد: " علي کرم الله وجهه را پيش ابوبکر بردند و او مي گفت:" من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم " به او گفته شد: با ابوبکر بيعت کن، در جواب گفت: من در امر خلافت از شما سزاوارترم، از اين رو با شما بيعت نمي کنم و اين شمائيد که مي بايد با من بيعت کنيد، شما خلافت را از انصار گرفتيد و در اين کار احتجاج به قرابت با رسول خدا نموديد و از اهل بيت نيز، خلافت را غاصبانه مي گيريد، آيا شما همان نيستيد که خود را از انصار به خاطر آنکه محمد "ص" از شما است سزاوارتر مي دانستيد، در نتيجه زمام امر را به شما سپردند و امارت را به شما تسليم كردند؟ پس من نيز بمانند احتجاجى كه عليه انصار كرديد، عليه شما احتجاج مى كنم، ما چه درزمان حيات رسول خدا و چه بعد از وفاتش به او سزاوارتريم اگر ايمان داريد درباره ما انصاف و عدالت را رعايت كنيد، و گر نه خود را براى كيفر اين ستم آماده نمائيد.عمر به او گفت: تو آزاد گذاشته نمى شوى مگر آنكه بيعت كنى، على در جوابش گفت: شيرى مى دوشى كه از آن براى تو نصيبى است، و امروز در اين راه كوشش مى كنى كه فردا از آن بهره مند گردى، سپس افزود: به خدا قسم اى عمر گفته ات را نمى پذيرم و با او "ابو بكر"بيعت نمى كنم.

آنگاه ابو بكر به او گفت: اگر بيعت نمى كنى مجبورت كنم، پس ابو عبيده جراح گفت: پسر عمو تو كم سنى و اينان پيران قومت هستند، تو تجربه و كاردانى آنان را ندارى من ابو بكر را نسبت به اين كار از تو نيرومند تر و شايسته تر مى دانم، چه خوب كه فعلا خلافت را به ايشان تفويض كنى، زيرا اگر زنده ماندى و عمرى باقى بود، در آن وقت تو براى اين كار ساخته شدى و از لحاظ فضل و دين ودانش و فهم و سابقه خانوادگى و داماديت نسبت به رسول خدا شايسته آن خواهى بود!!

على عليه السلام گفت: خدا را اى جمعيت مهاجران، سلطنت محمد "ص" در ميان عربها را از خانه و درون اطاقش خارج نكرده به خانه و اطاقتان نبريد و خانواده اش را از حقشان محروم نكنيد، به خدا قسم اى گروه مهاجران ما سزاوارترين مردم نسبت به آن هستيم، زيرا ما اهل بيت اوئيم و از همه شما شايسته تر به اين كاريم، سوگند به خدا قرائت كننده كتاب خدا، فقيه در احكام دين، دانا به سنن رسول خدا، آگاه به امور مردم، بازدارنده آنان از كارهاى زشت بر قرار كننده عدالت اجتماعى در ميان آنان مائيم، از هواى نفس پيروى نكنيد كه از راه خدا باز خواهيد ماند و از حق و حقيقت دورتر خواهيد شد.

بشير بن سعد انصارى گفت: " اى على انصار اين سخن را پيش از بيعتشان با ابو بكر از شماشنيده بودند، هيچ گاه در بيعت كردن با تو كوتاهى نمى كردند ". ابن قتيبه مى افزايد: على عليه السلام شبها فاطمه دختر پيامبر گرامى اسلام را روى چهارپائى سوار ميكرد و به خانه انصار مى برد و از آنها يارى مى طلبيد، ولى آنان مى گفتند: اى دختر رسول خدا ديگر بيعت ما با اين مرد "ابو بكر" تمام شده و اگر شوهر و پسر عمت پيش از او اقدام به اين كار كرده بود، هيج گاه ابو بكر را بر او مقدم نمى کرديم!

على عليه السلام مى فرمود: آيا شايسته بود كه رسول خدا را در خانه اش بگذارم و دفنش نكنم و بروم با مردم در باره سلطنت و مقامش منازعه كنم؟ فاطمه سلام الله عليها مى فرمود: ابو الحسن كارى كه انجام داد شايسته مقام او بود، ولى ديگران كارى كه انجام دادند خداوند حسابرس حق و مطالب آنها خواهد بود.

ابن قتيبه اضافه مى كند كه: ابو بكر در جستجوى كسانى كه از بيعتش تخلف كرده و پيش على رفته بودند پرداخت و عمر را پيش آنها فرستاد.عمر آنها را صدا زد كه از خانه على بيرون آئيد، آنان از بيرون آمدن امتناع كردند، عمر هيزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، بيرون آئيد و گرنه خانه را با اهلش مى سوزانم، به او گفتند: آخر اى ابا حفص در اين خانه فاطمه است، گفت اگر چه فاطمه هم باشد!

آنگاه آنان بيرون آمدند و همگى با ابو بكر بيعت كردند، مگر على، زيرا او گمان كرده بود كه گفته است: سوگند خوردم كه از خانه خارج نشوم و عبا بر دوش نگذارم تا اينكه قرآن را جمع كنم.

آنگاه فاطمه عليهاسلام دم درب خانه ايستاد و فرمود: مردمى بدتر از شما سراغ ندارم كه جنازه رسول خدا را پيش ما گذاشتيد و كارتان را تمام كرديد و با ما مشورت نكرديد و حق ما را به ما نداديد.

بعد از اين عمر پيش ابو بكر رفت و به او گفت: چرا اين متخلف از بيعت را جلب نمى كنى؟ ابو بكر به قنفذ "غلامش" گفت: برو على را پيش من حاضر كن، او پيش على رفت به او گفت: چه حاجت دارى؟ گفت: خليفه رسول خدا ترا احضار مى كند، على گفت: زود بر رسول خدا دروغ بستيد، او برگشت و جريان را به ابو بكر گفت، ابو بكر گريه مفصلى كرد، عمر دوباره گفت: اين متخلف از بيعتت را مهلت مده، ابو بكر به قنفذگفت: دوباره پيش على برو و به او بگو كه امير المومنين مى گويد پيش مابراى بيعت بيا، قنفذ پيش او رفت وجريان را گفت على با صداى بلند گفت: او چيزى را ادعا مى كند كه برايش نيست، قنفذ برگشت وجريان را گفت: ابو بكر گريه طولانى كرد، پس عمر برخاست و جمعى با او حركت كردند تا به در خانه فاطمه رسيدند، در زدند وقتى كه زهرا صداى آنها را شنيد با صداى بلند گفت:

اى پدر اى رسول خدا "ببين" بعد از تو چه چيزها از پسر خطاب و قحانه به ما رسيد؟ هنگامى كه آنان صدا و گريه فاطمه را شنيدند، با گريه برگشتند و داشت دلهايشان پاره و جگرهايشان آتش مى گرفت، عمر با جمعى ماندند على را از خانه بيرون آوردند و پيش ابو بكر بردند و به او گفتند با او بيعت كن، على گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: در آن صورت بخدائى كه جز او خدائى نيست گردنت راخواهيم زد على گفت: در آن صورت بنده خدا برادر رسول خدا را مى كشيد عمر گفت: اما بنده خدا آرى اما برادر رسول خدا را نه و در اينحال ابو بكر ساكت بود و حرفى نمى زد، عمر به او گفت: آيا به او فرمان نمى دهى كه بيعت كند؟ او گفت: مادامى كه فاطمه در كنارش هست او را به چيزى مجبور نمى كنم، آنگاه على خود را به قبر رسول خدا رسانيد و با صداى بلند گريه مى كرد و مى گفت: ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى: " مردم ضعيفم شمردند و نزديك بود مرا بكشند " "اعراف آيه 150" 37- چه چيزى به ابو بكر و عمر و ابو عبيده جراح، اجازه داد كه با اشاره مغيره بن شعبه، براى عباس عموى پيامبر اكرم در امر خلافت نصيبى قرار دهند كه براى او و فرزندانش باقى بماند؟

ابن قتيبه در " الامامه و السياسه " جلد 1 صفحه 15 مى گويد: "مغيره بن شعبه پيش ابو بكر رفت و به او گفت: آيا ميل داريد با عباس ملاقات كنيد و براى او در اين نصيبى قرار دهيد كه براى او و فرزندانش باقى بماند، و اگر او با شما باشد اين خود حجتى عليه على و بنى هاشم خواهد بود؟

ابو بکر و عمر و ابو عبيده راه افتادند و به خانه عباس رضى الله عنه رفتند، ابو بكر حمد و ثنائى خدا بجاآورد و سپس گفت: خداوند محمد "ص" را به عنوان پيامبر برانگيخت و براى مومنان ولى و سرپرست قرار داد و با جا دادنش در ميان ما منتى بر ما نهادتا آنكه او را از ما گرفت و كار مردم را به دست آنها سپرد، تا به طور اتفاق درباره مصالحشان بيانديشند، آنان نيز مرا به عنوان زمامدار برگزيدند، و من نيز بحمد الله از سستى و سرگردانى و ترس، نمى هراسم وتوفيق تنها از ناحيه خداى بزرگ است، به او توكل دارم و به سوى او برمى گردم.همواره به من خبر مى رسد كه برخى خواهان زير سپر علاقمندى به شمابر خلاف مصالح عمومى مسلمين، سم پاشى مى كنند، بر حذر باشيد از اينكه وسيله سوء استفاده ديگران قرارگيرد، يا عموم مردم همعقيده و همصدا باشيد و يا بد خواهان را از خود دور كنيد، و چون شما عموى رسول خدا هستيد پيشتان آمديم تا در دين كار براى شما و فرزندانتان نصيبى قرار دهيم، و با اينكه مردم شما و يارانتان را مى شناختند، در عين حال، زمام امر "خلافت" را به شما ندادند، عليهذا لازم است شما فرزندان عبد المطلب شمرده راه برويد و آرام باشيد "سر و صدا نكنيد" زيرارسول خدا از ما و هم از شما است.

آنگاه عمر گفت: آرى و الله، و ديگران اينكه: ما به اين جهت پيشتان نيامديم كه به شما احتياج داريم، خير، چون بد داريم از ناحيه شما در باره آنچه كه امت اسلام در باره آن اتفاق كرده اند، سم پاشى و مخالفت شود، در نتيجه براى شما و يارانتان گران تمام گردد، از اين روپيشتان آمده ايم حال خود مى دانيد.

عباس عموى پيغمبر، شروع به سخن كرد و حمد و سپاس خداى بجاى آوردو گفت: چنانكه گفتيد: خداوند محمد "ص" را پيامبر و براى مومنان ولى وسرپرست قرار داد و با جا دادنش در ميان ما بر ما منت نهاد تا آنكه رسالتش بسر آمد آنگاه كار مردم را بدست آنها سپرد تا درباره سر نوشتشان تصميم بگيرند، اما بر اساس حق نه از روى هوى و هوس، حال اى ابو بكر اگر خلافت را بخاطر انتساب به رسول خدا به چنگ آوردى قطعا حق ما راگرفتى و اگر وسيله مومنان آن را طلب كردى ما از آنها و پيشاهنگ آنهائيم، اگر اين كار وسيله مومنين براى شما ضرورت يافته چگونه ممكن است چنين كارى با كراهت و عدم خواست ما ضرورت يابد، اما آنچه كه به ما بذل كردى اگر حق تو بوده ما را به آن نيازى نيست و اگر حق مومنين است تو درباره آن حقى ندارى و نمى توانى آن را بما بدهى و اگر حق ماست از تو راضى نخواهيم بود كه بعضى از آن را به ما بدهى و بعضى ديگر را ندهى.

و اما اينكه گفتى: رسول خدا از ما و شماست درست است، ولى ما از شاخه هاى درخت نبوتيم و شما همسايه هاى آن.

38- عذر كسانى كه بر ابو بكر ايراد گرفتند كه چرا عمر را جانشين خود قرار داده چيست؟!عايشه مى گويد: " هنگامى كه حال پدرم بد شد، فلانى و فلانى پيش او آمدند و به او گفتند: اى خليفه رسول خدا فردا كه پيش خدايت رفتى درباره خليفه قراردادن عمر چه خواهى گفت؟ عايشه مى گويد: پدرم را نشانديم او درجواب گفت: آيا مرا به خدا مى ترسانيد؟ به خدا خواهم گفت كه: بهترين فرد صحابه را بر آنها امير قرار دادم ". 39- چه چيز امير المومنين على عليه السلام را از بيعت با عثمان در روز شورى باز داشت بعد از آنكه عبد الرحمن بن عوف و همكارانش با او بيعت كردند و على كه ايستاده بود نشست و عبد الرحمن به اوگفت: با او بيعت كن و گر نه گردنت را مى زنم و درآ ن روز جز او كسى با خودشمشير نداشت، گفته مى شود كه على باحال غضب بيرون آمد، سپس اعضاى شورى به او پيوستند و به او گفتند: بيعت كن و گرنه با تو خواهيم جنگيد، على ناگزير به آنها پيوست و با عثمان بيعت كرد.

طبرى در تاريخش جلد 5 صفحه 41 مى گويد: مردم شروع كردند به بيعت كردن با عثمان، ولى على سستى كرد، عبد الرحمن به او گفت: "هر كس نقض بيعت كند به ضرر خويش اقدام مى كند و هر كه به پيمانى كه با خدا بسته وفا كند، خداوند پاداشى بزرگ به او خواهد داد ".

على بعد ازشنيدن اين ايه قرآن، جمعيت را شكافت و با عثمان بيعت كرد ولى مى گفت: خدعه است و چه خدعه اى؟ و در " الامامه و السياسه " جلد 1 صفحه 25 آمده كه عبد الرحمن گفته است: " اى على راهى براى خودت قرار مده كه تنها شمشير در آن حاكم باشد و بس!"

و در صحيح بخارى ج 1 صفحه 208 چنين آمده است: " نبايد راهى "ديگر" برايت قرار داده شود".

امينى مي گويد: كشتن كسى كه از بيعت در اين مورد "شورى" خود دارى كند به دستور عمر ابن خطاب بوده چنانكه طبرى در تاريخش جلد 5 صفحه 5 آورده كه عمر به" صهيب " دستور داد: تا سه روز با مردم نماز جماعت بخوان، على و عثمان و زبير و سعد و عبد الرحمن و طلحه را اگر آمده باشد در جائى گرد آر، و عبد الله بن عمر را نيز حاضر كن اما چيزى بر او نيست، خودت بالاى سر آنها بايست، اگر پنج نفر آنها درباره يكى متفق شدند و يكى امتناع كرد، گردنش را بزن، و اگر چهار نفر متفق شدند و دو نفر امتناع كردند آن دو نفر را بزن، و اگر سه نفر درباره كسى و سه نفر ديگر در باره ديگرى راى دادند عبد الله بن عمر را حكم قرار دهند و هر- طرفى راكه او پسنديد بايد يكنفر را از ميان خود انتخاب كنند و اگر به راى عبد الله راضى نشدند، با آن گروهى كه عبدالرحمن بن عوف با آنها است باشيد و الباقى را اگر از راى عامه اعراض كردند بكشيد!

" افمن هذا الحديث تعجبون و تضحكون و لا تبكون " آيا از اين سخن تعجب مى- كنيد و مى خنديد و گريه نمى كنيد؟ "

نجم آيه 59.

اين غرض ورزيها و سر و صداها براى چيست؟

اين روايات "مربوط به خلافت كه قبلا نقل شد" جز سر و صدا بى اساس و مغلطه كارى در برابر حقيقت مسلم و خلافت حقيقى امير المومنين على بن ابى طالب عليه السلام كه با نصوص صريح و صحيح، ثابت شده چيز ديگرى نيست كه پيامبر بزرگوار اسلام از نخستين روز بعثت تا هنگامى كه به رحمت ايزدى پيوست به فرمان خدا مردم را بدان ترغيب مى فرمود.

اين احاديث دروغ، جز جنجال و آشوب در برابر حقيقتى كه مردم درباره آن اختيارى ندارند، نخواهد بود كه پيامبر اكرم در ابتداى دعوتش تصريح فرمود كه امر خلافت به دست خدا است، به هر كس كه بخواهد مى دهد و اين كار در آن روزى كه رسول خدا به قبيله بنى عامر بن صعصعه پيشنهاد اسلام كرد، صورت گرفت آنگاه كه سخنگوى آنان گفت: آيا حاضرى اگر بدين تو در آئيم و خداوند ترا بر مخالفان پيروز گرداند، رياست و خلافت را بعد از خودت به ما برگزاركنى؟ رسول خدا فرمود: "خلافت در دست خدا است به هر كس كه بخواهد مى دهد".

اين روايات مجعول، جز زنجيربلا و حلقه بدبختى نيست كه امت اسلامى را به سوى گمراهى و بدبختى مى كشاند و آنان را همواره در تاريكى جهل نگه ميدارد و بسوى دره هاى سقوط وهلاكت سوق مى دهد.

اين روايت جز انگيزه هاى نادريت و مقاصد شوم نيست كه در عالم