الغدير جلد ۱۰

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۱۷ -


و ذهبى در ميزانش جلد 1 صفحه 233 گفته است: اين حديث دروغ است و آن را در شرح حال حسن بن عثمان ياد آورده شده و گفته است: اين دروغ است.

و ابن كثير در تاريخش جلد 8 صفحه 120 آن رااز طريق ابى هريره و انس و واثله بن اسقع آورده و گفته است: به هيچوجه صحيح نيست.

و در لسان الميزان جلد 2صفحه 220 آمده است كه: جوزى آن را در زمره احاديث موضوعه آورده و يقين كرده است كه حسن بن عثمان آن را وضع كرده است.

و ابن عدى گفته است: بنظر من حسن، حديث ساز دزد بوده و در باره او از كذاب حديث دزد است.ودر شذرات الذهب جلد 2 صفحه 366 گفته است كه: ابن جوزى آن را ساخته هاى ابى عيسى احمد خشاب شمرده است.

امينى مى گويد: با اين چرنديات، ناموس اسلام را هتك و ساحت مقدس صاحب رسالت را آلوده كردند، دوامينى كه معاويه سومى آنها باشد چه ارزشى خواهند داشت؟!

19- از زياد بن معاويه بن يزيد بن عمر، نوه يزيد بن معاويه بن ابى سفيان، از عبد الرحمن بن حسام آمده كه گفت است: مردى او اهل حوران، از مردى ديگر به ما خبر داده كه: ده نفر از بنى هاشم، صبح هنگام براى نماز خدمت رسول خدا گرد آمدند.بعد از نماز گفتند: اى رسول خدا اينكه در اين وقت خدمت شما رسيديم، براى اين بوده كه بعضى از كارهايمان را براى شما بگوئيم: خداوند با اين رسالت، تفصيل فرمود، شما را به آن و ما را وسيله شما گرامى داشت و اين معاويه است كه كاتب وحى است در صورتى كه ما، ديگر از اهل بيت را بيش از براى اينكار شايسته مى دانيم.

رسول خدا فرمود: آرى نگاه كنيد به مردم ديگرى، غير او "يعنى: فرد ديگرى را پيداكنيد" راوى مى گويد: با آنكه در هر چهار روز ناحيه خدا وحى بر محمد نازل مى شد اما چهل روز گذشت كه جبرئيل نازل نگرديد.پس از آن نازل شد در حالى كه صحيفه اى با خود همراه داشت كه در آن نوشته بود: اى محمد تو حق ندارى كسى را كه خدا براى نوشتن وحيش انتخاب كرده تغيير دهى، پس او را بر اين كار بگمار كه او امين است، رسول خدا هم او را بر آن كار گماشت.

ابن عساكر در تاريخش، آن را آورده و گفته است: اين خبر نادرست و در آن چند نفر افراد مجهول و گمنام قرار دارند.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 3 صفحه 411 گفته است: بلكه اين حديث مسلم است كه باطل است، بخدا قسم كسى كه آن را ساخته است بى دين و لا مذهب است.

امينى مى گويد: اين توهينى است كسى كه خدا و رسول ودينش را مسخره و بازيچه مى گيرد و ارزش نبوت را نمى داند، بدان تفوه نخواهد كرد و نادان تر از اين مهاجمين بر ساخت مقدس رسالت كه اين احاديث بحث مى كندو همانند اين حديث را تنها به خاطر آنكه افراد مجهولى در رجالش قرار دارند نادرست مى داند، غافل از اينكه محدث در درجه اول بايد متن حديث را پيش از سند، مورد بررسى قرار دهد، نه بر عكس.پس مطلب همان است كه ابن حجر گفته است.

20- از يزيد بن محمد مروزى، از پدرش، از جدش آمده است كه: از على امير المومنين رضى الله عنه شنيدم كه مى گفت:...هنگامى كه در برابر رسول خدا نشسته بودم، معاويه وارد شد، رسول خدا قلم را از دستم گرفت و به معاويه داد، در دلم از اين عمل چيزى نيافتم چون مى دانستم كه خدا به او امر كرده است.ابن حجر در لسان الميزان جلد 6 صفحه 20 آن را از ساخته هاى مسره بن عبد الله خادم دانسته و گفته است: اين متن باطل و اسنادش دروغ است.

و خطيب در تاريخش جلد 13 صفحه 272 آن را در زمره احاديث مناقب آورده و گفته است. اين حديث دروغ و ساختگى است، و رجال ياد شده در اسنادش همگى مورد اعتمادند، جز خادم كه عيب حديث از ناحيه اوست.

21- از انس بطور مرفوع آمده است: امناء، هفت تا هستند: لوح، قلم اسرافيل، ميكائيل جبرئيل، محمد و معاويه.

ذهبى در " الميزان " جلد 1 صفحه 321 اين حديث را از داود بن عفان، از انس آورد، آدم حديث سازى بوده از انس نسخه ساختگى داشته است.

در اين مورد به مباحث سلسله دروغ گويان مراجعه شود.

و ابن كثير در تاريخش جلد 8 صفحه 12 آن را از روايت ابن عباس دانسته و گفته است: اين از احاديث پيشين زشت تر و از لحاظ سند ضعيف تر است.

امينى مى گويد: مرگ بر مردمى كه چنين مزخرفات را روايت مى كنند و عرق خجلت بر پيشانى آنها نمى نشيند، آيا ننگ بر اسلام و مسلمين نيست كه معاويه خائن، از لحاظ امانت كنار رسول خدا و ديگر امناء معصوم قرار داده شود؟

22- از واثله بطور مرفوع آمده است: خداوند امين بر وحيش قرار داد:

جبرئيل، مرا "پيامبر را" و معاويه را و نزديك بود كه خداوند به خاطر كثرت علم و امانت معاويه و نسبت به گفتار پروردگار او را پيامبر قرار دهد، خداوند گناهان معاويه را مى بخشد، از حسابش معاف كرده، كتابش را به او تعليم داده، او را هادى و مهدى و وسيله هدايت قرار داده است.

ابن عساكر آن را از مردى آورده است.حاكم گفته است: ازاحمد بن عمر دمشقى، كه داناى به حديث شام بوده، از اين سوال شد آن را جدا انكار كرد.

و عبد الله بن جابر ابو محمد طرطوسى بزاز كه نسيان در حديث داشته، به اين حديث، حديث مى كرده و يكبار هم گفته است: حديث او نادرست است.

امينى مى گويد: فكر كنم كه روايات ناپاك مى خواستند بدينوسيله، مقام نبوت را پائين آوردند، نه آنكه مقام معاويه را بالا ببرند، زيرا فاصله زيادى كه ميان مرتبه نبوت كه مسلمين به آن معتقدند و مقام اين مردى كه ازسطح خلافت فرسنگها دور است وجود دارد، آن دو را در وضعى قرار مى دهد كه چاره اى جز پائين آوردن مرتبه ندارند.

بنابر اين از دوستداران معاويه مى پرسيم: عاملى كه چنين مقام شامخى رابراى معاويه ايجاب مى كند، چيست؟ آيا آن عامل، همان اصل ناپاك اين " شجره ملعونه " است كه در قرآن و گفتار پيامبر اكرمش آمده است؟ يا فرع ناپاك و ستمكار اوست؟ يا اصرار او بر كفر بوده كه تا چند ماه پيش ازوفات پيامبر اكرم ادامه داشته است؟

يا جنك كردنش با خليفه مفترض الطاعه زمان اوست؟ در صورتيكه اهل حل و عقد با او بيعت كرده و مسلمين به خلافت او رضايت داده بودند اما او در برابر امامش شمشير كشيد و خونهاى پاك را ريخت!!

و يا جناياتيكه او، در ايام خلافتش انجام داده.ازقبيل: كشتن افراد شريفى چون: حجر بن عدى و يارانش و عمر بن حمق خزاعى و نظائرش؟ و لعن كردن امير المومنين و حسن و حسين و جمعى از ياران پاك و با ايمان آنان در قنوت نماز و نسبتهاى ناروا به اهل بيت نبوت دادن؟ و روايات نادرست عليه آنها ساختن؟

و احاديث مدح و ثنا در باره امويها جعل كردن؟ و بر خلاف حديث مورد اتفاق ميان مسلمين: الولد للفراش و للعاهر الحجر " فرزند مال صاحب فراش است و براى نسبت ناروا دهنده سنگ است" زياد را به پدرش ابى سفيان ملحق نمودن؟ و براى يزيد، اين مرد فاسق فاجر شرابخوار، بيعت گرفتن و او را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط كردن؟ و بر اين گونه اعمال زشت صفحه تاريخ را سياه نموده ادامه دادن؟ تاآنكه جنايتش پر شد و مرگ گربيان او را گرفت.

معاويه كجا؟ آشنائى او با علم و قرآن كجا كه حتى يك آيه از قرآن را به خوبى نمى دانسته واگر مى دانسته عمل نمى كرده است. مانند آيه: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم: "خدا و پيامبر و صاحبان فرمان از شما را اطاعت كنيد ".

آيا امير المومنين على عليه السلام از صاحبات فرمان بنابه هر كدام از او تفسير آن نبوده است؟.

و آيه: و من يقتل مومنا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها: " هر كس مومنى را از روى عمد بكشد كيفرش جاودانه بودن در جهنم است ".

و آيه الذين يوذون المومنين و المومنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا: " كسانيكه مردان و زنان با ايمان را بدون جرم اذيت مى كنند، گناه آشكارى را مرتكب مى شوند" و آيات ديگرى نظير اين آيات كه مورد هجوم او قرار گرفته و گويا كه آيات قرآن نبوده اند!!.

و آيا او، امين بر قرآن بوده در صورتى كه حتى، به يك آيه آن عمل نمى كرده و حدود آن را بپا نمى داشته است؟ كه قرآن مجيدمى گويد: هر كس از حدود خدا تجاوز كند به خود ستم كرده است- هر كس نافرمانى خدا و پيامبرش كند، و از حدودش تجاوز نمايد، خدا او را جاودانه در آتش داخل خواهد كرد و برايش عذاب خوار كننده اى است.

و آيا علم زيادش كه نزديك بود او را به مقام پيامبرى برساند او را وادار مى كرد كه با عترت پاك پيامبر اكرم دشمنى كند؟ و آنهمه اعمال جنايتكارانه و زشت را كه تاريخ از اوو دومان و تربيت شدگان كثيف مكتبش براى ما حفظ كرده مرتكب شود؟

اين تاريخ است كه مى گويد: او شيعيان پاك امير المومنين را در كوفه و در ديگر نقاط كشور اسلامى به وضع فجيعى مى كشند و بسيارى از پيروان پاك نهاد آل الله را مورد شكنجه غير انسانى قرار مى داده است و ما بعد بخوبى ماهيت پليد او چنانكه هست معرفى خواهيم كرد آنگاه از راويات، احاديثى كه او را در امانت، سومى پيغمبر و جبرئيل و يا هفتى اوو يا از امناء پنجگانه ياد شده در روايت 21 قرار داده اند مى پرسيم كه آيا منظور از آن امانت، امين بودن او نسبت به قرآن است كه با آن مخالفت كرده و يا سنت است كه به آن عمل نكرده و يا نسبت به خونهاى مردم بوده كه آن را ريخته، و يا خاندان پيغمبراكرم بوده كه پايمالشان كرده، و يا نسبت به امنيت اجتماعى بوده كه آن رااز بين برده، و يا نسبت به راستى بوده كه با آن ميانه نداشته و يا نسبت به دورغ بوده كه ترغيب به آن مى كرده، و يا امين نسبت به مومنان بوده كه رگها و ريشه هاى آنان را قطع مى كرده و يا نسبت به اسلام بوده كه آن را ضايع كرده، و يا نسبت به احكام بوده كه آنها را عوض كرده، و يا نسبت به منبرها بوده كه آنها را با لعن اولياء مقرب خدا آلوده كرده است، و يا و يا؟ آيا با اين همه از جنايات چنانكه كاسه ليسان در بار بنى اميه ساخته اند نزديك بود معاويه به مقام پيغمبرى نائل گردد؟ آفرين بر آن پيامبرى كه اين مرد كثيف و جانى مى خواهد بار مسوليتش را بدوش كشد و جانشين او باشد.

قد خم ريش سفيد اشك دمادم يحيى توبه اين حالت اگر عشق نبازى چه شود؟

و چقدر فرق ميان اين روايت و انكار علماء، نسبت به گفته ابن حبان " نبوت همان علم و عمل است " كه او را به زندقه و هذيان نسبت داده و در اين باره شكايتى به خليفه نوشته، او هم دستور قتلش را صادر نموده است؟ و اين كار تنها به اين جهت بوده كه آنان نبوت را موهبتى از ناحيه خدا مى دانستند كه او هر كس از بندگانش را كه بخواهد برمى گزيند و رسالت را هر جا كه بخواهد قرار مى دهد و بشر معمولى در رسيدن به آن راهى ندارد اگر چه از لحاظ علم و عمل به هر رتبه عاليه اى رسيده باشد "پس چگونه ممكن است خداوند، او را بخاطر كثرت علم و امانتى كه فاقد بوده پيامبر قرارش دهد؟"

و ايكاش حديث سازان كاسه ليس، آرائشان را درحديث " برنج " محدود كرده از آن تجاوز ننموده و نبوت را به مثل معاويه نمى دادند، زيرا در آن به طور وضوح مقدار معرفت آنان، از نبوت و ارزش آن به چشم مى خورده و آن حديث اين است: " اگر برنج حيوان بوده قطعا آدمى بوده و اگر آدمى بوده مسلم مرد صالحى بوده و اگر مرد صالحى بوده يقينا پيامبرى بوده و اگر پيامبرى بوده حتما پيامبر مرسل بوده و اگر پيامبر مرسل بوده قطعا من بوده است ".

و جاى بسى شگفتى است كه درست دانستن حافظ امثال اين نوع روايات رااز ناحيه سند تجاوز نمى كند با آنكه متون آنها بهترين دليل، بر ساختگى بودن آنها است، اما براى آنان اهميت ندارد كه معاويه با چنين حدودى معرفى شود.با آنكه چنان اعمال نابكارانه اى را كه بر برخى ازآنها اشاره كرده ايم مرتكب مى شده است.آرى: اين خوى زشت و پليد آنها است كه آنان را وارد به چنين اعمال ننگينى مى نمايد.

23- از ابن عباس بطور مرفوع آمده است: جبرئيل بر من نازل شد و لباس پوشيده داشت كه سوراخ سوراخ "ژنده" بود به او گفتم: چرابا اين ريخت بر من نازل شدى؟ گفت: خداوند به ملائكه آسمان فرمان داده كه به اين ريخت در آيند چون ابو بكر در زمين به چنين ريختى در آمده است.

خطيب در تاريخش جلد 5 صفحه 442 از طريق محمد بن عبد الله اشنانى كذاب حديث ساز، از حنبل بن اسحاق، از وكيع، آن را آورده و گفته است: چقدر اشنانى از توفيق دور است و دليل آن اين است كه او از حنبل و او از وكيع روايت مى كند در صورتى كه نه حنبل از وكيع روايتى كرده و نه اصلا او را ديده است و شك ندارم كه اين مرد چيزى جز حديث سازى ندارد كه از بعضى از شيوخ ما شنيدم كه مى گفت: او حديث مى ساخته است.تا اينكه مى گويد: او اسناد صحيح را از بعضى از كتب گرفته و بر اساس آن اين مصيبتها را ساخته است.و از خدا سلامت در دين و دنيا را خواهانيم.

24- از عبد الله بن عمر، بطور مرفوع آمده است: خداوند به من امر كرده است كه چهار نفر را دوست داشته باشم: ابو بكر، عمر عثمان و على را، كه ذهبى آن را از مصبيتهاى سليمان بن عيسى سجرى كذاب و حديث ساز شمرده است.

25- از ابى هريره آمده است: براى هر پيامبرى از امتش دوستى است و دوستم عثمان است.اين حديث ازساخته هاى اسحاق بن نجيح ملطى، است كه ذهبى در ميزان الاعتدال گفته است اين حديث باطل است.

و دليل بطلان آن، فرموده آن حضرت است: اگر از اين امت كسى را به عنوان دوست انتخاب مى كردم هر آينه ابو بكر را براى اين امراتخاذ مى نمودم.

امينى مى گويد: اين حديثى را كه ذهبى دليل بطلان آن روايت قرار داده نيز ساختگى است كه در برابر حديث برادرى، چنانكه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 3 صفحه 17 آمده آنرا ساخته اند.

26- خطيب در تاريخش جلد 13 صفحه 452 آورده است: هنگامى كه رشيد وارد مدينه شد، بزرگ مى شمرده كه با قباى سياه و كمربند روى منبر رسول خدا برود، ابو البخترى گفت: جعفر بن محمد صادق از پدرش به من حديث كردكه: جبرئيل بر رسول خدا نازل شد در حاليكه قبائى پوشيده و كمر بندى كه در آن خنجرى قرار داشت بسته بود.

اين حديث او ساخته هاى وهب بن وهب ابو البخترى قرشى است كه معافى تميمى در باره اش گفته است " واى بر ابو البخترى، هنگامى كه مردم در محشر بپاخاستند به خاطر دروغى كه علنى بر جعفر بسته است، بخدا قسم حتى يك ساعت او براى كسب فقه نه در سفر و نه در حضر با او ننشسته است.و هرگز مردم در زمانش او را بين قبر و منبر پيامبر اكرم نديده اند، خدا ابن وهب را كه آشكار را دروغ گفته است بكشد، او مى پنداشته است كه جبرئيل بر پيامبر اكرم نازل شده در حالى كه كفش و قباى سياهى پوشيده و خنجرى به كمر بسته داشته است ".

امينى مى گويد: اين توهينى است نسبت به خدا و پيامبرانش كه چنين كارى از كسى كه ايمان به خدا داشته و براى پيامبر و امين وحيش جبرئيل احترام و كرامتى قائل باشد صادر نمى شود: " گفتار بزرگى از دهانشان خارج مى شود جز دروغ نمى گويند ".

27- از ابن عباس بطور مرفوع آمده است: در زمين شيطانى نيست مگر آنكه از عمر جدا مى شود و در آسمان فرشته اى نيست مگر آنكه او را احترام مى كند.

اين حديث از ساخته هاى موسى بن عبد الرحمن صنعانى دجال حديث ساز است.كه عبد الغنى بن سعيد ثقفى از او روايت كرده است و ابن يونس در الميزان او را تضعيف كرده و بكر بن سهل نيز از او روايت كرده كه نسائى او را تضعيف كرده است.و ابن عدى اين روايت را از احاديث نادرست شمرده چنانكه در ميزان ذهبى آمده است و سيوطى نيز آن را ساختگى مى داند.

28- از زيد بن ثابت آمده كه رسول خدا فرموده است: نخستين كسى كه از اين امت كتابش به دست راستش داده مى شود عمر بن خطاب است و برايش نورى است همانند نور خورشيد، گفته شده: پس ابو بكر كجا است؟ فرمود: فرشتگان او را به بهشت هديه كرده اند!

خطيب از طريق عمر بن ابراهيم كردى كذاب، آن را آورده و گفته است: متهم به كذب عمر است و سيوطى در لئالى جلد 1 صفحه 156 آن را از احاديث ساختگى شمرده است.

29- از معاذ بن جبل بطور مرفوع آمده است: خداوند در آسمان كراهت دارد ابو بكر صديق در زمين گام بردارد. حارث آن را در مسندش ازطريق محمد بن سعيد كذاب حديث ساز آورده و گفته است: اين حديث ساختگى است، تنها ابو الحارث نصر بن حماد كه يحيى او را تكذيب كرده، و نسائى گفته است مورد اعتماد نيست و مسلم گفته است:

فراموشى در حديث دارد و بكربن خنيس كه دار قطنى گفته است: متروك الحديث است و محمد بن سعيد مصلوب، كه دروغ گو و حديث ساز است آن را روايت كرده اند.

30- از بلال بن رباح، بطور مرفوع آمده است: اگر من ميان شما مبعوث نشده بودم عمر مبعوث مى شد!

ابن عدى آن را، از دو طريق آورده و گفته است: زكريا "و كار" كذاب حديث ساز است وابن واقد عبد الله متروك الحديث است و مشرح بن عاهان قابل احتجاج نيست.

و ابن جوزى در " الموضوعات " آن را با همان دو طريق آورده و گفته است:

اين دو حديث بطور صحيح از رسول خدا نيامده است، اما اولى، براى اينكه زكريا ابن يحيى از دروغ گويان بزرگ است كه ابن عدى گفته است: او حديث ساخته است، و اما دومى، به خاطر آنكه احمد و يحيى گفته اند: عبد الله بن واقد كسى نيست، و نسائى گفته است: متروك الحديث است و ابن حبان گفته است: نوشته هاى مشروح دگرگون شده است و احتجاج به آن باطل است.

و ابن عساكر در تاريخش جلد 3 صفحه 287 آن را از طريق مشرح بن عاهان چنين آورده است: " اگر بعد ازمن پيامبرى باشد او عمر بن خطاب است ".

31- از ابى هريره بطور مرفوع آمده است: بهشت و جهنم با هم مفاخره كردند، جهنم به بهشت گفت: من از تو بالاتر زيرا در من فرعون ها، ستمكاران، پادشاهان و فرزندانشان هستند، خداوند به بهشت وحى فرمود كه بگو: بلكه برترى