الغدير جلد ۱۰

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۱۵ -


مشكل ثقه و ثقات

اينها كه گفته شد، مربوط به كسانى است كه پيش عامه به آنها و گفتار و حديثشان اعتمادى نيست، و اما كسى كه بنظر آنها مورد اعتماد است تازه خود مشكل بسيار مهم و غير قابل حل ديگرى است كه خواننده محترم را در بهت و حيرت قرار مى دهد و آن اينكه منظور از ثقه و راى مورد اعتماد چيست؟ از كجا حاصل مى شود؟ و چه خصلتى با آن مناقض است؟

بيا با من تا تاريخ جمعى از كسانيكه تصريح به ثقه بودن آنها شده "در صورتيكه اثرى از اعتماد در آنها ديده نمى شود " بخوانيم، مانند:

1- زياد بن ابيه، كسيكه آنهمه جرائم و جنايات مهم را در تاريخ مرتكب شده، خليفه بن خياط او را از زهاد شمرده و احمد بن صالح، او را متهم به كذب نمى داند!!.

2- عمر بن سعد بن ابى وقاص، قاتل امام حسين عليه السلام كه عجلى او را ثقه و مورد اعتماد مى داند!!.

3- عمران بن حطان، رئيس خوارج، صاحب شعر معروف، در باره ابن ملجم مرادى:

ياضربه من تقى ما راد بها الا ليبلغ من ذى العرش رضوانا
انى لاذكره حنيا فاحسبه او فى البريه عند الله ميزانا

" اى ضربتى كه از پرهيز كارى صادر شده و از آن جز رسيدن به رضوان و خشنودى خدا نظرى نداشته است، من هرگاه كه آن را يادمى آورم فكرى مى كنم كه او پيش خدا از لحاظ پاداش از همه مردم پر پاداش تر است ".

چنين فردى را عجلى توثيق كرده و بخارى از رجال صحيحش قرار داده و از او حديث نقل كرده است!!!.

4- اسماعيل بن اوسط بجلى، امير كوفه، متوفى در سال 117 ه كه از ياران حجاج بن يوسف ثقفى بوده و سعيد بن جبير را براى قتل پيشش فرستاده بود، ابن معين چنين شخصى راتوثيق كرده و ابن حبان او را از ثقات شمرده است!!.

5- اسد بن وداعه شامى تابعى ناصبى كه على را سب مى كرده و عابد بوده است، نسائى او را توثيق نموده است!!.

6- ابو بكر محمد بن هارون ناصبى منحرف، و معروف به دشمنى با امير المومنين كه خطيب بغدادى او را توثيق كرده است!!.

7- خالد قسرى امير ناصبى، دشمن ستمكار "ذهبى او را چنين توصيف كرده است" و در تاريخ ابن كثير جلد 10 صفحه 21- 20 آمده است كه: او مرد بدى بوده، به على جسارت مى كرده و مادرش نصرانى بوده و در درينش متهم بوده و در خانه اش براى مادرش كنيسه اى ساخت، با اين حال، ابن حبان او را توثيق كرده است!!

8- اسحاق بن سويد عدوى بصرى، متوفى در سال 131 ه كه نسبت به على دشمنى مى كرد و مى گفت: او را دوست ندارم.با اينحال، احمد و ابن معين و نسائى او را توثيق كردند، و او از رجال صحاح بخارى و مسلم و ابو داود و نسائى است!!.

9- نعيم بن ابى هند متوفى در سال 211 ه مردى ناصبى و دشمن على بوده، با اينحال، نسائى اورا توثيق كرده است!!.

10- حريز بن عثمان كسى كه در مسجد نماز مى خواند و از آن خارج نمى شد تا روز هفتاد بار على را لعن كند.اسماعيل بن عياش مى گويد: با حريز از مصر تا مكه رفيق را شدم، او در بين راه على را سب و لعن مى كرد و به من مى گفت:اين كه مردم از رسول خدا روايت كرده اند كه به على فرموده است: " تو نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسى هستى " درست است اما شنونده خطاكرده است، گفتم: چطور؟ گفت: بيان رسول خدا چنين بوده: " تو نسبت به من بمنزله قارون نسبت به موسى هستى "گفتم: از كى چنين روايت بوده مى كنى؟ گفت: از وليد ابن عبد الملك شنيدم كه آنرا روى منبر چنين روايت مى كرد، بخارى و ابو داود و ترمذى و ديگران به حديث چنين شخصى احتجاج كرده اند ودر رياض النضره جلد 2 صفحه 216 آمده است كه او ثقه و مورد اعتماد است و ليكن على را دشمن داشته خدا دشمنش باد!!.

11- ازهر بن عبد الله حمصى، على را سب مى كرده با اينحال عجلى او را توثيق نموده و او از رجال حديث ابى داود و ترمذى و نسائى است!!.

12- عبد الرحمن بن ابراهيم مشهور به دحيم شامى، كسى كه گفته است:

كسى كه بگويد: " فئه باغيه " اهل شامند، او زنا زاده است، با اينحال بخارى و ديگران از او روايت كرده اند و او به عنوان ثقه و حجت معرفى شده است!!. 13- حافظ عبد المغيث حنبلى، كتابى در فضائل يزيد بن معاويه نوشته و در آن مطالب ساختگى زيادى آورده است، در صورتيكه از چنين شخصى به پارسائى و ثقه و دين دارى و راستى و امانت و شايستگى و اجتهاد ياد شده است!!.

14- حافظ زيد بن حباب، كه ابن معين گفته است: او ثقه است، ولى حديث ثورى رادگرگون مى كرده است!!.

15- خلف بن هشام، كه شرب خمر مى كرده، و احمد امام حنبليان، او را توثيق كرده است.وقتيكه به او اعتراض شد:چرا آدم شراب خوار را توثيق مى كنى؟

در جواب گفته: اين علم از ناحيه او به ما رسيده، و او بخدا قسم پيش ما ثقه و امين است، شراب بنوشد يا ننوشد!!.

16- خالد بن مسلمه بن عاص ابو سلمه قرشى، كه امام احمد و يحيى بن معين او را توثيق كرده و گفته اند: حديثش نوشته شود و ابن عدى گفته است: او در زمره كسانى است كه حديثش قابل گرد آورى است گر چه حديثش كم است و مانعى از روايت كردن از او نمى بينم، در صورتيكه او از سران " مرجئه " و دشمن على است.

آرى چنين كسانى را توثيق مى كنند و روايات كردن از آنها را جائز مى شمرند، اما افراد زير را از ثقه و مورد اعتماد بودن ساقط مى دانند:

احمد بن حنبل، وقتيكه شنيد عبيد الله بن موسى عبسى، نسبت به معاويه بد- گوئى مى كند، روايت كردن از او را ترك كرد و نمايده اى پيش يحيى بن معين فرستاد و به او پيغام داد كه: برادرت ابو عبد الله احمد بن حنبل برايت سلام مى فرستد و مى گويد: از عبيد الله، حديث زياد نقل مى شود، در صورتيكه من و شما از او مى شنويم كه به معاويه بد مى گويد، از اين رو، من ديگر از او حديث نقل نمى كنم!. يحيى بن معين به قاصد گفت: به ابوعبد الله سلام برسان و به او بگو: من و شما از عبد الرزاق شنيديم كه عثمان را بد مى گفت، آيا حديث كردن از او را ترك كنم، با انكه عثمان ازمعاويه بالا تر است؟.

آرى شعبه روايت كردن از منهال بن عمر اسدى كوفى را، هنگامى كه از خانه اش آواز خوانى شنيد، ترك كرد چنانكه ابن ابى حاتم گفته است.

آرى يزيد بن هارون گفته است: روايت كردن از ابو يوسف بخاطر آنكه اموال يتيمان را به مضاربه مى دهد و سودش را براى خودش بر مى دارد، جائز نيست.

آرى آرى، بخارى، روايت كردن از امام صادق را ترك كرد و يحيى بن سعيد گفته است: در نفسم از او چيزى است.گر چه او دروغ گو نبوده است ولى شافعى و ابن معين و ابن ابى خثيمه و ابو حاتم و ابن عدى و ابن حبان و نسائى و ديگران او را توثيق كرده اند.

آرى ابو حاتم بن حبان بستى، گفته است: على بن موسى الرضا "امام پاك" از پدرش مطالب عجيب و غريب نقل مى كند گويا كه اشتباه و خطا مى كند.

آرى ابن جوزى، امام پاك، حسن بن على بن محمد عسكرى را در " الموضوعات " تضعيف كرده است!!.

فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون

" پس واى بر آنها، از آنچه را كه دستهايشان نوشته و واى بر آنها، از آنچه كه كسب مى كنند ".

"بقره آيه79"

احاديثى كه بنام رسول خدا ساخته اند

ما، در اين جا تصميم داريم: نمونه هائى از چيزهائى كه دستهاى اين دروغ گويان و حديث سازان ياد شده، يا امثالشان درباب فضائل دروغين ساخته اند ياد آور شويم:

1- از ابن عباس آمده، كه رسول خدا فرموده است: " هيچ درختى در بهشت نيست مگر آنكه روى برگهايشان نوشته شده: خدائى جز خداى يكتا نيست، محمد رسول خدا است، ابو بكر صديق است، عمر فاروق است وعثمان صاحب دو نور است ".

اين حديث از ساخته هاى على بن جميل رقى است و تنها اوست كه اين حديث را نقل كرده و معروف بن ابى معروف بلخى آنرا دزديده و عبد العزيزبن عمر و خراسانى، مرد گمنامى است وابو نعيم آن را از طريق على بن جميل آورده و ختلى در ديباج آن را از طريق عبد العزيز بن عمر و خراسانى، چنانكه در ميزان الاعتدال آمده روايت كرده است.و ذهبى در جلد 2 صفحه 138 همان كتاب گفته است: عبد العزيز گمنام است و خبر باطل است، پس همان آفت آن حديث است.

و ابن عدى از طريق معروف بلخى آن را آورده و ذهبى در الميزان جلد 3 صفحه 184 گفته است: اين حديث ساختگى است، و لى به خاطر على بن جميل، از جرير مشهور است و سوگند مى خورده و مى گفته: بخدا قسم جرير به ما حديث كرده است.

و ابن عدى گفته است: اين معروف نيست و شايد آن را از على بن جميل دزديده باشد. ابو القاسم بن بشران در " امالى " خود، از طريق محمد بن عبد عامر سمرقندى، آن را روايت كرده است، و اين سمرقندى همان كذاب و حديث ساز است كه از عصام بن يوسف حديث مى كرده و ابن عدى گفته است: احاديث روايت كرده كه مورد پيروى نمى باشد.

و خطيب بغدادى در تاريخش جلد 5 صفحه4 و جلد 7 صفحه 337 آن را از طريق حسين بن ابراهيم احتياطى، از على بن جميل روايت كرده كه ذهبى در ميزانش جلد 1 صفحه 253 بعد از ذكر آن از اين طريق گفته است: اين باطل است و متهم به آن حسين احتياطى است.و در جلد 3صفحه 184 گفته است: اين حديث ساختگى است.

و ابن كثير در تاريخش جلد 7 صفحه 205 آن را از طريق طبرانى آورده و گفته است: اين حديث از لحاظ سند ضعيف است و كسى كه به آن تكلم كرده، خالى از ناشناختگى و مجهول بودن نيست.

امينى مى گويد: آيا از ابن كثير تعجب نمى كنى كه حديث ساختگى و باطل را ضعيف و مجهول مى خواند؟ در صورتى كه در اصطلاح اهل فن كه او خود را از آنها مى داند چنين حديثى ضعيف خوانده نمى شود.آرى: اين خوى اوست كه چنين ايجاب مى كند!!

و عجيب تر از آن اين است كه خطيب در باره روايتى كه حالش چنين است كلمه اى كه دلالت بر عيب سند آن كند، نياورده و اين شان اوست در باره بسيارى از امثال اين احاديث ساختگى!!.

2- از ابن عباس بطور مرفوع آمده است: هنگامى كه قيامت بپا گرديد، منادى از زير عرش ندا مى كند، اصحاب محمد را بياوريد، ابو بكر وعمر و عثمان و على آورده مى شوند و به ابو بكر گفته مى شود: كنار در بهشت بايست و هر كسى را كه مى خواهى وارد كن وهر كسى را كه مى خواهى رد كن وبه عمر گفته مى شود:

كنار ميزان بايست و هر كس را كه خواستى با رحمت خدا سنگين و يا سبك كن و به عثمان شاخه اى از درختى كه خدا با دستش غرس كرده بوده داد مى شود و به او گفته مى شود: به وسيله آن هر كسى را كه خواستى از حوض درو كن، و به على دو حله داده و گفته مى شود كه آنها را بگير و من آنها را ازروزى كه آسمان و زمين را خلق كرده بودم برايت ذخيره كرده بودم.

اين حديث را ابراهيم بن عبد الله مصيصى، و احمد بن حسن بن قاسم كوفى، كه هر دو كذابند، روايت كرده اند و خدا داناتر است كه كدام يك، آن راوضع كرده اند.

ذهبى آنرا با همين عبارت در ميزانش جلد 1 صفحه 42- 20 آورده است.

و در آن صرفنظر از ساختگى بودن، دگرگونى نيز صورت گرفته است، زيرا انچه كه در رياض النضره جلد 1 صفحه 32 آمده در باره عثمان و على چنين است: " به عثمان دو حله پوشانده مى شود و به او گفته مى شود: آنها را بپوش، از روزى كه آسمان و زمين را آفريدم، آنها را براى شما آفريده يا ذخيره كردم، و به على بن ابى طالب عصا " عوسج " از درختى كه خدا با دستش در بهشت غرس كرده داده مى شود و به او گفته مى شود: مردم را از حوض دور كن ".

پس آنچه را كه براى على بن ابى طالب عليه السلام بوده، از دور كردن منافقان از حوض، دگرگون كردن براى عثمان قرار دادند، بعد از آنكه بر صدر حديث ابتدائى ساختگى افزودند.

وحديث دور كردن امير المومنين از حوض، چيزى است كه حفاظ، آن را از طرق گوناگون از جمعى از صحابه آورده، و ما در سابق طرق و تصحيح حاكم را نسبت به آن حديث در جلد 2 صفحه 321 آورده ايم.

3- از انس بطور مرفوع آمده است: " همه اصحابم جز معاويه بن ابى سفيان را "در بهشت" ديدم، تنها او را هشتاد "يا هفتاد" سال نديدم و بعد آن بسويم آمد در حالى كه روى شترى از مشك خوشبو تر كه داخل آن از رحمت خدا و چهار دست و پايش از زبرجد بوده سوار بوده است و به او گفتم: معاويه؟ جواب داد: لبيك يا محمد به او گفتم: در اين هشتاد سال كجا بودى؟ گفت: در باغستانى زير عرش خدايم بودم كه او با من مناجات مى كرد و من با او، اوبه من دورد مى- فرستاد و من به او، و مى گفت: اين در عوض فحشهائى است كه در دنيا به تو داده اند.

اين حديث از ساخته هاى عبد الله بن حفص وكيل است.

ابن عدى گفته است: اين حديث ساختگى است، شك ندارم كه او سازنده آن ست.

و خطيب گفته است:اين حديث از لحاظ سند و متن باطل است و مى دانيم كه سازنده آن وكيل است، و سندهاى رجالش همه مورد اعتمادند جزخودش.

و ذهبى در ميزانش، بعد از ذكر آن، از طريق ابن عدى گفته است:براى ابن عدى شايسته نبوده كه از اين دجال كور چشم كور دل روايت كند، كسى كه خداوند در باره اش فرموده است: "كسى كه در اين دنيا كور باشد در آخرت نيز كور و گمراه است ".

و در شرح حال عبيد الله بن سليمان گفته است: از او عبد الرزاق، با خير باطلى روايت كرده که او آفت آن به شمار مى رود.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 4 صفحه 105 گفته است: اين خبر را ابن عساكر چنين آورده است: " من وارد بهشت مى شوم، همه يارانم جز معاويه را در آنجا مى يابم كه پس از هفتاد سال او را مى بينم و به او ميگويم: معاويه كجا بودى؟ در جواب مى گويد:زير عرش خدايم بودم كه با دستش به من تحفه مى داد آنگاه فرمود: اين در عوض فحشائى است كه در دنيا به شما داده اند ".

ابن عساكر گفته است: اين حديث نادرست است و در آن چند نفراز افراد گمنام قرار دارند.

4- از انس بطور مرفوع آمده است: " در شب معراج وارد بهشت شدم سيبى راديدم به حوريه اى آويزان بوده، گفت: من مال عثمان كشته شده با ظلم هستم".

ذهبى در ميزانش جلد 2 صفحه 20 از طريق عباس بن محمد عدوى، حديث- ساز آن را آورده است.و گفته است: اين خبر ساختگى است و در جلد 3صفحه 293 با تغيير مختصر از طريق يحيى بن شيب مذاب وضاع نيز آن را آورده و گفته است: اين دروغ است و خدا مى داند كه كدام يك از اين دو مرد آن را ساخته اند.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 3 صفحه 245 گفته است: ابن حبان آنرا ضعيف دانسته و معتقد است: براى آن از كلام پيامبر و انس و ثابت و حماد "كه آنها رجال سند حديثند" اصلى نيست و به اين مطلب ذهبى در " الميزان " در شرح حال عبد الله بن ابراهيم دمشقى، اشاره كرده و گفته است: اين خبر باطل است.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 3 صفحه 248 گفته است: حديث ياد شده از عقبه بن عامر چنين آورده شده: " هنگامى كه به آسمان عروج داده شدم داخل بهشت عدن شدم، سيبى در دستم قرار گرفت كه از آن حوريه پسنديده اى كه مژگان چشمهايش همانند زيبائى مژگان بازها بوده، آشكار گرديد و به او گفتم كه: تو مالى كى هستى؟ گفت: من براى خليفه بعد از تو هستم كه از روى ستم كشته مى شود "عثمان بن عفان" و در صفحه 293 نيز آن را آورده و گفته است: حديث نادر ستى است.

و خطيب در تاريخش جلد 5 صفحه 297 آن را از طريق محمد بن سليمان ابى على شطوى، از نافع از ابن عمر از رسول خدا چنين آورده است: " هنگامى كه شبانه بسوى آسمان برده شدم و در آسمان چهارم قرار گرفتيم سيبى در دامنم افتاد آنرا با دستم گرفتم پس شكافته شد و از آن حوريه خندانى بيرون آمد و به او گفتم: بگو بينم: مال كى هستى؟ گفت: متعلق به مقتول شهيد: عثمان عفان هستم ".

و با اين طريق نيز اين حديث ساختگى است.

خطيب در تاريخش و ابن جوزى در " الموضاعات " و ذهبى در" ميزانش " نادرستى اين حديث را از ناحيه محمد بن سليمان ابى جعفر خزاز دانسته اند.