زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى
ترجمه : سيّد حسن اسلامى

- ۴ -


وصيتهاى جاودانه

هنگامى كه امام ( عليه السّلام ) نزديك بودن اجل حتمى را دريافت ، فرزندانش را نصيحت نموده و به كار بستن مكارم اخلاق و اعمال نيك را بدانان سفارش كرد و به آنان دستور داد اسلام را در رفتار و روش خود مجسم سازند.
در اينجا برخى از بندهاى وصيت امام را نقل مى كنيم :
الف آراستگى به تقواى الهى كه اساس بناى شخصيت اسلامى است و موجب شكوفايى و آگاهى كامل فرد مى گردد.
ب پايبندى به حق در گفتار و كردار كه بدين وسيله حقوق حفظ مى گردد و عدالت اجتماعى ميان مردم حاكم مى شود.
ج ستيز با ظالم و ايستادگى در برابر او و يارى مظلوم ، كه بدين ترتيب يكى از بزرگترين اهداف اسلام كه آن را دنبال مى كند؛ يعنى ، اقامه عدل ، محقق مى گردد.
د تلاش براى اصلاح ذات البين ، بهبود رابطه ميان اشخاص ، زدودن كينه و نفرت از دلها و آشتى دادن مخالفان كه از برترين و مهمترين اعمال اسلامى است ؛ زيرا بدين گونه جامعه اى مبتنى بر محبت و دوستى ، پا مى گيرد.
ه رعايت حال يتيمان ، پيوند با آنان و برآورده ساختن خواسته هاى آنان ؛ اين اصل از اصول تاءمين اجتماعى و مسؤ وليت اسلامى است كه اسلام آن را در نظام اقتصادى خود ابداع كرده است .
و نيكى به همسايگان و كمك رسانى به آنان ؛ زيرا اين كار موجب گسترش محبت ميان مسلمانان مى گردد و در عين حال از مهمترين روشهاى حفظ وحدت و يگانگى جامعه اسلامى است .
ز عمل كردن به احكام ، سنن و آداب قرآن ، كه بهترين ضامن سلامتى رفتار آدمى و پالايش روح و بالابردن سطح انديشه و عمل اوست .
ح برپاداشتن نمازها در وقت خود به بهترين شكل ؛ زيرا نماز ستون دين و معراج مؤ من است و آدمى را به آفريدگار هستى و بخشنده زندگى ، شرف اتصال مى دهد و در نتيجه او را به بالاترين مرحله كمال مى رساند.
ط حفظ و زنده داشتن مساجد با ياد خدا، اعم از علم يا عبادت ؛ زيرا مساجد از مهمترين مراكز گسترش آداب و فضيلتها ميان مسلمانان است .
ى جهاد در راه خدا با جان و مال براى برپاداشتن بنيادهاى دين ، زنده كردن سنت و ميراندن بدعت .
ك گسترش محبت و دوستى ميان مسلمانان با پيوندها و نيكى كردن و كنار گذاشتن هر آنچه موجب از ميان رفتن وحدت ميان آنان مى گردد، مانند قطع رابطه و پشت كردن به هم .
ل برپاداشتن سنت امر به معروف و نهى از منكر؛ زيرا اين عمل به ايجاد جامعه سالمى كه عدالت بر آن حاكم است مى انجامد. ولى ترك آن ، پيامدهاى ناگوارى دارد كه جامعه را به گرداب فتنه و بلا مى اندازد،مانندحاكم شدن فاسقان و اشرار بر مردم كه در آن صورت ، ديگر دعاى مردم به اجابت نخواهد رسيد.
اينها برخى از وصيتهاى حضرت بود كه در بستر مرگ به فرزندانش ‍ سفارش كردند.(42)

به سوى فردوس برين

ضربه ناجوانمردانه شمشير ابن ملجم يهودى زاده كه به زهر آغشته بود، در حضرت كارگر افتاد و سمّ در تمام بدن حضرت رخنه كرد. مرگ به سرعت به حضرت نزديك مى شد و امام متقيان با چهره اى خندان ، نفسى آرام ، قلبى تشنه ديدار حق تعالى و روحى راضى به قضا و قدر الهى و بدون آنكه لحظه اى از ذكر خدا و تلاوت قرآن بازايستد، به استقبال آن مى رفت .
فرزندان با قلبهايى شرحه شرحه از مصيبت و با چشمانى خونبار به گرد پدر حلقه زده بودند. امام رو به قبله شد و خدا را ستايش كرد كه روح بلندش در ميان استقبال ملائكه رحمان و ارواح پيامبران و اوصيا، نزد پروردگار شتافت و بهشت از آن شكوفا شد.
اين انديشه والا و عقل محض انسانى و پيشاهنگ عدالت اجتماعى در زمين ، درگذشت . اين امام بزرگوار در جامعه ، غريب زيست و كسى قدر او را نشناخت و به اهداف و آرمانهاى والايش واقف نشد؛ اهدافى كه كمترين آنها، از بين بردن فقر و تهيدستى در زمين و زدودن حاجت و بى نوايى همه انسانها و توزيع نعمتهاى الهى بر آنان بود. گروه جنايتكار از سرمايه داران قريش و ديگر او باش بنى اميه كه نعمتهاى الهى را بازيچه خود و بندگان خدا را برده خود كرده بودند تاب اهداف حضرت را نياوردند و بر او شوريدند، ليكن امام از اهداف خود بازنگشت و در برابر آنان ايستاد و در راه دفاع از ارزشها و اهدافش به شهادت رسيد.

كفن و دفن

امام حسن ( عليه السّلام ) با ديگر برادران بزرگوارش ، از جمله ابوالفضل ، با چشمانى خونبار، پيكر مطهر پدر را غسل دادند، كفن كردند و آن را تشييع كردند و در آخرين منزل در نجف به خاك سپردند. خداوند متعال نيز آنجا را قبله زايران و مشتاقان قرار داد و آنجا را به يكى از مقدس ترين مشاهد متبرك تبديل كرد. اينك آن مرقد مبارك با هاله اى از بزرگداشت ، پوشيده شده است و مورد تكريم تمام مسلمانان است .
حضرت ابوالفضل ( عليه السّلام ) خلافت پدر، مصايب و مشكلات او و حوادث سنگين دوره زمامدارى امام را شاهد بود و ديد كه پدرش براى اجراى عدالت اجتماعى در زندگى عامه مسلمانان چه رنجها كشيد و منحرفان از اسلام و دشمنان اصلاحات اجتماعى چگونه با حضرتش به ستيز برخاستند و با حكومت مشروعش جنگيدند.
عباس ، اهداف درخشان پدر را كه آنها را اعلام داشته بود، نيك دريافت و بدانها ايمان آورد و در راه آنها جهاد كرد. حضرت همراه برادرش سيدالشهداء به سوى ميدانهاى شرافت و جهاد تاخت ، تا آنكه سيره پدر را براى مسلمانان بازگرداند وروش درخشان اميرالمؤ منين را در عرصه سياست وحكومت زنده كند.

خلافت امام حسن (ع )

امام حسن ( عليه السّلام ) پس از وفات پدر، در حالى كه اوضاع سياسى و اجتماعى بر ضد او بودند، رهبرى دولت اسلامى را به عهده گرفت . اكثريت قاطع سران و فرماندهان نظامى در نهان و آشكار به معاويه گرايش داشتند و او با زر به جنگشان رفته و با اموال خود برده شان كرده بود. انديشه خوارج نيز بسان خوره در ميان بخشهاى مختلف سپاه حضرت ، در حال پيشروى بود و شعار نامشروع بودن حكومت امام حسن و حكومت امام ، اميرالمؤ منين را اعلام مى كرد. لذا مردم چندان استقبالى از بيعت با حضرت نكردند و نيروهاى مسلح نيز از خود حرارتى نشان ندادند، بلكه مجبور به بيعت شدند. اين مساءله امام را نسبت به آنان انديشناك ساخت و به عقيده ناظران سياسى در سپاه امام ، سپاه فرورفته در گرداب فتنه و بددلى بود و خطر آن براى امام بيش از خطر معاويه به شمار مى رفت و به هيچ وجه مصلحت نبود كه امام با چنين سپاه آشفته و ناهمراه به هيچ يك از ميادين نبرد پاگذارد.
به هر حال ، امام زمام حكومت را كه دچار سستى ، آشفتگى ، ضعف ، فتنه و تنش بود، به عهده گرفت . تسلط بر اوضاع اجتماعى و به زير سُلطه درآوردن شهرها به وسيله سپاه ، تنها از دو راه ممكن بود:

راه اول :

برقرارى حكومت نظامى در شهرها، سلب آزاديهاى عمومى ، گسترش ‍ ترس و وحشت و بازداشت مردم با تهمت و گمان ؛ روشى كه شيفتگان قدرت مى پويند و امروزه در ميان ملتهاى خود اجرا مى كنند، اين روش از نظر امامان اهل بيت ( عليهم السّلام ) كمترين مشروعيتى نداشته اگرچه به پيروزى منجر گردد. آنان معتقد به ايجاد و گسترش زندگى آزاد و كريمانه براى مردم و راندن روشهاى انحرافى از آنان بودند.

راه دوم :

بركشيدن طبقه سرمايه دارى و صاحبان نفوذ و دادن امتيازات خاص و پستهاى حساس و بخشيدن اموال به آنان و مقدم داشتن آنان بر گروههاى ملت . اگر امام اين كار را مى كرد و اين راه را برمى گزيد، همه مشكلات حل مى شد، كارها به روال عادى برمى گشت و سپاهيان از تمرّد و سرپيچى دست مى كشيدند، ليكن حضرت از اين روش بكلى دور بود؛ زيرا شريعت خدا آن را روا نمى دارد. روش سياسى امام حسن ( عليه السّلام ) روشن و بدون ابهام بود؛ تمسك به حق و دورى كردن از بيراهه ها اگرچه به پيروزى منجر گردد، راه و رسم آن حضرت بود.

اعلان جنگ به وسيله معاويه

معاويه با شناختى كه از لشكر امام و تفرقه و تشتت در آن داشت ، براى اعلان جنگ به ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) پيشقدم شد؛ او پيشاپيش ، بيشتر فرماندهان سپاه امام را با تطميع و وعده هاى خوشايند، از قبيل مقامات بالا و داماد خليفه شدن و غيره ، فريفته و همدست كرده بود و با استفاده از رشوه در سطح وسيع ، موافقت آنان را جلب كرده بود، تا آنجا كه به او قول دادند، امام را هر وقت معاويه بخواهد اسير كنند و به او تحويل دهند، يا حضرت را ترور كنند. اين عوامل او را به پيش انداختن جنگ و حل معضل به سود خود برانگيخت .
معاويه با سپاهيان يكپارچه و سر به فرمان خود راه عراق را در پيش گرفت . امام كه از ماجرا با خبر شد، نيروهاى مسلح خود را جمع كرد و قضيه را به آنان گفت و از آنان خواست براى جهاد و دفع تجاوز به راه بيفتند، ليكن آنان خاموش ماندند و ترس و هراس بر آنان چيره گشت . كسى پاسخ حضرت را نداد؛ زيرا عافيت را برگزيده و از جنگ بيزار بودند. سردار بزرگ ((عدى بن حاتم )) كه در جازدن آنان را ديد از خشم برافروخته شد و به سوى آنان شتافت و آنان را بر اين زبونى ، سرزنش كرد و فرمانبرى مطلق خود را از امام اعلام داشت . سرداران بزرگوارى چون ((قيس بن سعد بن عباده ، معقل بن قيس رياحى و زياد بن صعصعه تميمى )) نيز همبستگى خود را با امام اعلام كردند و سپاهيان را بر روش غيرمنصفانه و به دور از شرافتشان سرزنش كردند و آنان را به جهاد برانگيختند.
امام حسن ( عليه السّلام ) همراه گروههاى مختلف براى مقابله با معاويه خارج شد و در ((نخيله )) اردو زد. در آنجا بخشهايى از سپاه كه جامانده بودند به او پيوستند و حضرت به راه افتاد تا آنكه به ((دير عبدالرحمان )) رسيد و در آنجا سه روز توقف كرد و سپس يكسره مسير خود را پيش گرفت و راه را ادامه داد.

در مدائن :

امام همراه قسمتهايى از سپاه خود به ((مدائن )) رسيد و در همانجا اردو زد. بحرانها و مشكلات متعدد، حضرت را در بر گرفته بودند. و از سپاه آشفته و خيانتكار خود مصيبتهايى كشيد كه هيچ يك از فرماندهان و خلفاى مسلمين نكشيدند، از جمله :

1 خيانت فرمانده كل :

يكى از بزرگترين مشكلات حضرت در آن شرايط حساس ، خيانت عموزاده اش ((عبيداللّه بن عباس )) فرمانده كل نيروهاى مسلح بود. معاويه قريب يك ميليون درهم به او رشوه داد و اين خائن ترسو نيز با ننگ و خوارى ، شبانه گريخت و به اردوگاه معاويه پيوست . خبر خيانت عبيداللّه ، لشكر را دچار آشفتگى بى مانندى كرد و روح خيانت را در آنان دميد سپس گروهى از سران و فرماندهان نظامى نيز با دريافت رشوه هايى ، به معاويه پيوستند.
خيانت عبيداللّه از بزرگترين ضربه هايى بود كه به سپاه امام خورد و پس از آن ، باب خيانت براى افراد سست عنصر باز شد تا وجدانهاى خود را به معاويه بفروشند. همچنين موجب تضعيف روحيه و خودباختگى سپاهيان گشت . در همان حال ، بزرگترين صدمه اى بود كه به امام خورد؛ زيرا حضرت متوجه شد كه فرماندهان سپاه گروهى خيانتكارند و كمترين پايبندى به دين و وطن ندارند.

2 كوشش براى ترور امام (ع ):

گرفتارى و مصيبت امام از سپاهش در همين حد باقى نماند، بلكه به مراحل بسيار دشوارترى رسيد؛ مزدوران اموى و جانوران خوارج ، دست به عمليات متعددى براى به شهادت رساندن امام زدند كه تمام آنها شكست خورد، اين توطئه ها عبارت بودند از:
الف امام را در حال نماز با تير زدند كه اثرى بر حضرت نداشت .
ب امام را در هنگام نماز خواندن با خنجرى زخم زدند.
ج ران امام را با خنجرى زخمى كردند.
دنيا بر پسر رسول خدا تنگ شده بود و انبوه مشكلات و بحرانها را گرداگرد خود مى ديد و يقين نمود كه يا ترور خواهد شد و خونش به هدر خواهد رفت و يا آنكه حضرت را بازداشت كرده به اسارت نزد معاويه خواهند فرستاد. اين انديشه هاى دور، امام را به شدت نگران كرد.

3 تكفير امام (ع ):

خائنان و مزدوران در سپاه امام همچنان به فتنه گرى و خيانت ادامه مى دادند و امام را با كلماتى گزنده كه بر حضرت گرانتر از زخم شمشير و نيزه بود، مورد اهانت قرار مى دادند. ((جرّاح بن سنان )) چونان سگى پارس كنان به طرف حضرت آمد و با صداى بلند گفت : ((اى حسن ! تو نيز چون پدرت مشرك شدى !!)).
هيچ يك از سپاهيان براى كيفر دادن اين مجرم از جا نجنبيد. اين خائنان از حق روى گردان شدند و راه مستقيم را ترك كردند و به نواده پيامبرشان و فرزند وصى او نسبت كفر و خروج از دين دادند.
چه گمراهى از اين بالاتر؟!

4 غارت وسايل امام (ع ):

اوباش در برابر چشم سپاهيان به حضرت حمله كردند، حتى فرش زير پاى ايشان را كشيدند، رداى حضرت را كندند و ديگر وسايل حضرت را به يغما بردند؛ اما سپاهيان هيچ عكس العملى نشان ندادند.
اينهاپاره اى از حوادث دهشتبارى بودندكه امام را رنجاندند و ايشان را ناچار از پذيرش صلح و كناره گيرى از آن جامعه بيمار در اخلاق و عقيده ساختند.

ضرورت صلح

بر اساس منطق سياست ، صلح امام با معاويه ضرورى بود، همچنانكه از نظر شرعى بر حضرت واجب بود تن به صلح بدهد و در برابر خداوند مسؤ ول اجراى آن بود. اگر حضرت با لشكر شكست خورده روحى و متشتت خود به جنگ معاويه مى رفت ، در اولين تهاجم ، دشمن پيروز مى شد و حضرت موفق نمى شد هيچ پيروزى كسب كند. در آن صورت دو حالت ممكن بود پيش ‍ بيايد:
الف يا آنكه امام شهيد مى شد و يا اسير مى گشت ؛ اگر شهيدمى شد آرمان اسلامى از آن سود نمى برد؛ زيرا معاويه با ديپلماسى پيچيده و مكارانه اش امام را مسؤ ول قتل خودمعرفى مى كردو هرنوع مسؤ وليتى را ازگردن خود ساقطمى نمود.
ب و اگر امام شهيد نمى شد و به اسارت نزد معاويه مى رفت ، قطعاً معاويه او را مى بخشيد و بدين گونه خاندان نبوت را رهين منت خود مى ساخت و مهر ((آزاد شده )) را كه پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) بر پيشانى معاويه و خاندانش زده بود، پاك مى كرد.
به هر حال ، امام حسن ( عليه السّلام ) ناگزير به صلح شد و راهى براى سرباز زدن از آن نماند. صلح بر طبق شرايطى كه به تفصيل همراه با تحليل آن در كتاب ديگرمان ((حياة الامام الحسن ( عليه السّلام ) ))(43) بيان كرده ايم ، برقرار شد. به طور قطع بر اساس معيارهاى علمى و سياسى ، امام در عقد صلح پيروز شدند و آن سوى چهره معاويه را آشكار ساختند.
پس از صلح ، انديشه ها و مقاصد نهفته معاويه عيان گشت و او كينه و دشمنى خود با اسلام و مسلمانان را به همه نشان داد. همينكه كارها بر او راست شد، آشكارا به جنگ اسلام آمد و از بزرگان دين چون صحابى بزرگ ((حجر بن عدى )) انتقام گرفت .
معاويه با جناياتش حوادث جانفرسا و فجايعى براى مسلمانان بجا گذاشت و آنان را به شرّى فراگير دچار ساخت كه در بحثهاى آينده از آن سخن خواهيم گفت .
امام حسن ( عليه السّلام ) بعد از صلح ، كوفه را كه به او و به پدرش نيرنگ زده بود، ترك كرد تا منتظر معاويه و ظلم او باشد و خود با اهل بيت ، برادران و بخصوص بازوى توانمندش ابوالفضل ، يكسره راه مدينه را در پيش گرفت . بازماندگان از صحابه و فرزندانشان به استقبال تازه واردان آمدند و آنان را به گرمى پذيرفتند. امام در آنجا ماندگار شد و علما و فقها گرد ايشان جمع شدند و از سرچشمه معرفت و حكمت ايشان به فراخور حال خود بهره مند شدند. فيض ‍ و بخشش امام ، تهيدستان و بينوايان را نيز فراگرفت و هر يك ، از نعمات حضرت ، نصيبى بردند، مدينه بار ديگر به حالت دوران اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) بازگشت و رهبرى روحى را كه با ترك شهر به وسيله مولاى متقيان از دست داده بودند، بازيافتند.
به هر حال ، ابوالفضل ( عليه السّلام ) آنچه را از سختى و محنت بر برادرش گذشت شاهد بود، غدر و خيانت و پيمان شكنى اهل كوفه را نسبت به برادرش دريافت و اين اوضاع سياسى و اجتماعى ، حقيقت جامعه را بر او آشكار كرد؛ اكثريت قاطع آنان در پى منافع خود گام مى زدند و اثرى از ارزشهاى دينى در وجودشان نبود. در اينجا سخن از برخى از حوادث دهشتناكى را كه ابوالفضل ( عليه السّلام ) شاهد بود، به پايان مى بريم .

فصل پنجم : كابوس هولناك

پس از صلح با امام حسن ( عليه السّلام ) معاويه كه آمال پليد خود را برآورده مى ديد، رهبرى دولت اسلامى را به عهده گرفت . هدف معاويه از ميان برداشتن حكومت علوى ؛ يعنى حكومت محرومان و ستمديدگان و نمونه زنده و گوياى حكومت پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) بود و با به دست گرفتن خلافت ، تمامى ارزشهاى اسلامى و اهداف والاى اين دين مبين را زير پا گذاشت و آرمانهاى بلند اسلام ، قربانى مطامع بى شرمانه او گشت .
جهان اسلامى ، آسايش ، آرامش و امنيت را از دست داد و دچار كابوس ‍ هولناكى شد كه محنتها و فجايعى در خود داشت و عبوديت و خوارى بر آن سايه افكند. معاويه از همه ارزشها و سنتها روى گرداند و بر مسلمانان به گونه بى سابقه اى حكومت كرد. ناظران سياسى ، پيروزى او را پيروزى بت پرستى با تمام پليديهايش مى دانند.
((سيد على ميرهندى )) مى گويد:((با رسيدن معاويه به خلافت در شام ، حكومت به نخبگان بت پرست پيشين بازگشت و جاى حكومت دموكراسى اسلامى را اشغال كرد و بت پرستى با همه وقاحت و پليديهايش جان گرفت ، گويى كه رستاخيزى تازه و آغازى دوباره براى بت پرستى بود. پرچم حكام اموى و فرماندهان سپاه شام هرجا برافراشته شد، رذالت ، انحراف اخلاقى و كجروى در فضايى وسيع گسترش يافت ...)).(44)
مسلمانان در آن حكومت سياه ، دچار مصايب و مشكلات وصف ناپذيرى شدند كه به اختصار، برخى از آنها را ياد مى كنيم :

نابود كردن آگاهان

پسر هند به نابود كردن نيروهاى آگاه اسلامى كمر بست و دست به تصفيه هاى خونينى زد و گروهى از آنان را رهسپار ميدانهاى اعدام كرد، از جمله :

1 حجر بن عدى :

((حجر بن عدى كِنْدى )) از بزرگان اسلام و قهرمانان عرصه جهاد و از برجسته ترين طلايگان مجد و سربلندى امت عربى و اسلامى است . او از دست پروردگان زبده و درخشان مكتب اميرالمؤ منين و پايبندان به اهداف و ارزشهاى آن بود. اين يگانه و بزرگ ، زندگى خود را براى خدا فدا كرد و هنگامى كه زياد بن ابيه جنايتكار و تروريست ، رسماً ناسزاگويى به اميرالمؤ منين ( عليه السّلام )، سپيده انديشه و فروغ در اسلام و دومين بنيانگذار بناى اعتقادى اسلام پس از پسر عم و رهبرش پيامبر عظيم الشاءن ( صلّى اللّه عليه و آله ) را برقرار كرد، بر او شوريد.
زياد طاغى و مجرم كه مخالفت ((حجر)) را با سبّ امام دريافت ، خون اين مجاهد بزرگ را مباح كرد و دستگيرش ساخته همراه گروهى ديگر از بزرگان مجاهد اسلام ، تحت الحفظ نزد برادر و همكيش جنايتكارش معاويه پسر هند فرستاد.
دستور اعدام اين رادمردان صادر شد و جلاّدان آن را اجرا كردند و پيكرهاى معطّر از خون شهادت آنان بر ((مرج العذراء)) به زمين افتاد و راه را براى مردم به سوى زندگى كريمانه اى كه ظالمان و خودكامگان در آن سرورى نداشته باشند، روشن كرد.

2 عمرو بن الحمق :

يكى ديگر از شهيدان جاودانه اسلام ، صحابى جليل القدر ((عمرو بن الحمق خزاعى )) است كه از احترام بسيارى نزد پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) برخوردار بود و حضرت در حق او دعا كردند تا خداوند از جوانى بهره مندش سازد. خداوند متعال دعاى پيامبر را اجابت كرد و عمرو در حالى كه به هشتاد سالگى رسيده بود در رخسار مباركش يك تار موى سپيد نيز ديده نمى شد.(45)
عمرو، به ارزشهاى اسلامى واقف و عميقاً به آن مؤ من بود و در راه آنها با تمام وجود، جهاد مى كرد.
هنگامى كه زياد بن ابيه جلاد از طرف برادر نامشروعش ، معاويه ، به امارت كوفه منصوب شد، به جاسوسان و اعوان خود دستور داد تا عمرو را تعقيب و بازداشت كنند؛ زيرا از شيعيان برجسته امام اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به شمار مى رفت . عمرو با يار خود ((رفاعة بن شدّاد)) به طرف موصل گريختند و قبل از رسيدن به آنجا در كوهى پنهان شدند تا استراحت كنند. پليس محلى به آنان مشكوك شد و عمرو را دستگير كرد، ليكن رفاعه فرار نمود. پليس ، عمرو را تحت الحفظ نزد عبدالرحمن ثقفى حاكم موصل فرستاد و او نيز از معاويه در باب عمرو دستور خواست . پسر هند دستور داد تا عمرو را با نه تير پيكان پهن (مخصوص شكار جانوران ) از پا درآورند. مزدوران حاكم نيز دستور را اجرا كردند و با اولين تير عمرو به شهادت رسيد، سرش را بريدند و معاويه دستور داد تا آن را در شهر دمشق به گردش درآورند؛ و اين نخستين سرى بود كه در اسلام به گردش ‍ درآمد. سپس پسر هند دستور داد سر عمرو را نزد همسرش ، ((آمنه بنت شريد)) كه در زندان معاويه به سر مى برد ببرند. آمنه ناگهان به خود آمد و سر بريده همسر را در دامان خود يافت ، از هوش رفت و نزديك بود جان بسپارد.
پس از آن او را نزد معاويه بردند و گفتگوى شديدى ميان آنان درگرفت كه دليل مسخ معاويه و تهى شدن او از هر ارزش انسانى است . اين مطلب را به تفصيل در كتابمان ((حياة الامام الحسن ( عليه السّلام ) )) آورده ايم .

3 رشيد هَجَرى :

((رشيد هجرى )) از بزرگان اسلام و اقطاب ايمان است . به شدت نسبت به اميرالمؤ منين و وصى و باب مدينه علم رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) اخلاص مى ورزيد. مزدوران ((زياد)) او را دستگير كرده و دست بسته نزد او آوردند.هنگامى كه رشيد در برابر آن جنايتكارباغى قرا گرفت ،زياد براوبانگ زد:
((دوستت اميرالمؤ منين درباره رفتار ما با تو چه گفته است ؟)).
رشيد بدون توجه به او و با صدق و ايمان پاسخ داد:
((گفته است كه دست و پايم را قطع مى كنيد و مرا دار خواهيد زد)).
آن خبيث پليد براى تكذيب گفته امام ، گفت :
((هان ! به خدا قسم چنان مى كنم كه گفته اش دروغ گردد، او را آزاد كنيد...)).
اعوان زياد، رشيد را آزاد كردند، ليكن مدت كمى نگذشت كه زياد از گفته اش پشيمان شد و دستور داد او را احضار كنند، هنگامى كه رشيد حاضر شد بر او بانگ زد:
((بهتر از آنچه كه دوستت به تو گفته است ، نمى يابيم ، تو اگر بمانى همچنان براى بدخواهى ما مى كوشى . دستها و پاهايش را قطع كنيد!...)).
جلادان به سرعت دستها و پاهاى او را قطع كردند، ليكن اين رادمرد بزرگ بدون توجه به درد جانكاه خود، شروع به برشمردن پليديهاى امويان و ستمهايشان نمود و توده ها را تشويق به شورش بر ضد آنان كرد. ماءموران ، شتابان نزد زياد رفتند و ماجرا را با وى در ميان گذاشتند، او نيز دستور داد زبان رشيد را قطع كنند، زبانش را بريدند و در حالى كه اين مجاهد بزرگ تا آخرين لحظه حيات از اعتقادات و دوستى با اهل بيت دفاع مى كرد، جان سپرد.
اينها پاره اى از بزرگان اسلام بودند كه به وسيله معاويه تصفيه فيزيكى شدند؛ زيرافضايل اهل بيت را كه سرچشمه آگاهى وانديشه اسلامى هستند،نشر مى دادند.

ستيز با اهل بيت (ع )

هنگامى كه كارها براى معاويه راست شد، تمامى سازمانهاى دولتى و وسايل تبليغى خود را براى ستيز با اهل بيت كه ميراث و وديعه گرانبهاى پيامبر در امت و عصب حساس جامعه اسلامى هستند، به كار گرفت . اين گرگ جاهلى ، خطرناكترين وسايل را براى ستيز با آنان به كار بست از جمله :

1 جعل اخبار:

معاويه شبكه اى از مزدوران خود در زمينه جعل اخبار و نسبت دادن آنها به پيامبر، براى كاستن از منزلت و اهميت اهل بيت ، تشكيل داد. جاعلان نيز گاهى اخبارى در فضيلت صحابه براى علم كردن آنان در برابر خاندان وحى مى ساختند كه امام محمد باقر( عليه السّلام ) بيش از صد حديث را در اين زمينه برشمرده است .گاهى اخبارى در مذمت اهل بيت ( عليهم السّلام ) جعل مى كردند.
آنان همچنين احاديثى در مدح و ستايش امويان كه هميشه با اسلام سرستيز داشتند جعل كردند و فضايل دروغينى به آنان نسبت دادند. اين شبكه ويرانگر به همين مقدار اكتفا نكرد، بلكه اخبارى در زمينه احكام اسلامى جعل كردند و متاءسفانه اين مجعولات به كتابهاى صحاح و سنن نيز راه يافت و بخشى از شريعت اسلامى گشت و مصنفان كتب ، متوجه جعلى بودن آنها نگشتند.
گروهى از محققان در اين زمينه دست به تاءليف كتبى زدند، از جمله ((محقق مدقق ؛ جلال الدين سيوطى )) كتابى دارد به نام ((اللئالى المصنوعة فى الاخبار الموضوعة )) و در آن ، احاديث زيادى از اين قبيل را نام برده است .
((علامه امينى )) نيز در اثر ماندگار خود، ((الغدير)) تعداد اين احاديث را تا نيم ميليون ثبت مى كند.
به هر حال ، بزرگترين فاجعه اى كه جهان اسلامى را رنجانيده و مسلمانان را دچار شرى بزرگ كرده ، همين احاديث مجعول است كه چهره تابناك اسلام را مخدوش كرده است و پرده اى ميان مسلمانان و امامان و احاديث صحيح آنها كه از ذخيره هاى اسلام مى باشد، آويخته است .

2 ناسزاگويى به اميرالمؤ منين (ع ):

معاويه رسماً دستور داده بود كه اميرالمؤ منين را سبّ كنند و از كارگزاران و واليان خود خواسته بود آن را ميان مسلمانان اشاعه دهند و اين كار را عنصرى اساسى در استوارى و ماندگارى حكومت خود مى پنداشت .
وابستگان حكومت و وعّاظ السلاطين در پى اجراى خواسته معاويه نه تنها در محافل خصوصى و عمومى ، بلكه در خطبه هاى نماز جمعه و ديگر مناسبتهاى دينى ، به سبّ امام پرداختند، با اين اعتقاد كه شخصيت امام را نابود و نام او را محو كنند، غافل از آنكه :
چراغى را كه ايزد برفروزد
هر آن كس پف كند ريشه اش بسوزد
اين سبّ و لعنها به خودشان و ياورانشان و آنانكه بر مسلمانان مسلطشان كرده بودند، بازگشت و امام در گستره تاريخ به عنوان درخشانترين انسانى كه بنيادهاى عدالت اجتماعى را استوار كرد و اركان حق را در زمين برقرار ساخت ، ظاهر شد. از نظر تمام عرفهاى بين المللى و سياسى ، امام به عنوان بزرگترين حاكم شرق و اولين بنيانگذار حقوق محرومان و ستمديدگان و اعلام كننده حقوق بشر، شناخته شد، ليكن دشمنان حضرت ، تفاله هاى بشريت و بدترين آفريدگان بودند كه جنايتشان بر انسانيت نظير ندارد، آنان مانع از آن شدند كه امام نقش ‍ خود را در زمينه بناى تمدن انسانى و تحول زندگانى عامه در تمام زمينه هاى اقتصادى ، اجتماعى و سياسى ، ايفا كند.

3 آموزشگاههاى كينه پرورى :

معاويه آموزشگاهها و سازمانهاى تعليمى خاصى به كار گرفت تا نوباوگان را با بغض نسبت به اهل بيت ( عليهم السّلام ) كه مركز حساس اسلام هستند، بپرورند. اين دستگاهها نيز به فرزندان نوپاى مسلمين دشمنى با عترت پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) و خاندان وحى را مى آموختند. ولى اين كارها نتايج زودگذرى داشت و خداوند بر عكس ‍ خواسته معاويه اراده كرده بود و آرزوهاى او را به باد داد.
اينك اين اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) است كه وصف او زبانزد دنياست و مكارمش ‍ درهمه زبانها بازگو مى شود و سرود آزادگان در هر زمان و مكانى است . ستاره درخشانى است در آسمان شرق كه به نورش مصلحان راه مى پويند و بر طريقش ‍ پرهيزگاران گام مى زنند. و اين معاويه و امويان هستند كه چون جرثومه فساد، بدانها نگريسته مى شود و جز با خذلان و خوارى و عاقبت به شرّى ، از آنان ياد نمى شود.
معاويه در ميدان سياسى و اجتماعى شكست خورد و برنامه هاى اهل بيت ستيزش ، درون آلوده به گناهان و جنايات او را آشكار كرد و بر همگان روشن شد كه او پليدترين حاكمى است كه در شرق عربى و اسلامى ظاهر شده است .

گسترش ظلم

معاويه ظلم و جور را در تمام نقاط عالم اسلامى گسترد، حاكمانى خونخوار بر مسلمانان مسلط كرد و آنان بى رحمانه در ارتكاب جنايت و مردم آزارى پيش رفتند. از همه آنان پليدتر، سنگدلتر و خونخوارتر، ((زياد بن ابيه )) بود كه بر مردم عراق رگبارى از عذاب باريد. زياد همانگونه كه در يكى از خطبه هايش گفته بود با كمترين شك و گمان و اتهامى ، حكم مى كرد و متهمان را بدون هيچ گونه تحقيق به طرف مرگ و اعدام مى راند و در خونريزى به ناحق ، هراسى نداشت و از گستردن سايه هاى هراس و وحشت ميان مسلمانان احساس گناه نمى كرد. در يك جمله ، او در ارتكاب همه محرّمات الهى چون برادر نامشروعش بود.
ظلم و ستم در مناطق اسلامى بيداد مى كرد، تا آنكه مى گفتند:((اگر سعد رها شد، سعيد از پا درآمد)).(46) بيش از همه ، شيعيان اهل بيت ( عليهم السّلام ) در تنگنا بودند. حكومت ، آنان را مخصوصاً مورد ظلم و تجاوزگرى خود قرار مى داد، بسيارى از آنان را در زندانهاى تاريك و اتاقهاى شكنجه محبوس كرد، چشمهاى آنان را از حدقه درآورد و به انحاى مختلف آنان را شكنجه داد. تنها جرم آنان دوستى اهل بيت ( عليهم السّلام ) و دلبستگى به آنان بود.
ابوالفضل ( عليه السّلام ) شاهد ستمها و انتقام گيريهاى وحشتناكى بود كه شيعيان اهل بيت متحمل مى شدند. اين مشاهدات ، بر ايمان او به ضرورت جهاد و قيام مسلحانه بر ضد امويان براى نجات امت ، از محنت و بازگرداندن حيات اسلامى ميان مسلمانان ، افزود.

خلافت بخشى به يزيد:

معاويه بزرگترين جنايت را در اسلام مرتكب شد و خلافت اسلامى را به فرزندش يزيد كه به اجماع مورخان از همه ارزشهاى انسانى عارى بود و سرسپرده گناه و بى بند و بارى و به معناى واقعى كلمه فردى ((جاهلى )) بود، سپرد. يزيد همان طور كه در شعرش گفته بود، نه به خدا ايمان داشت و نه به روز جزا و هنگامى كه اسيران خاندان پيامبر را در دمشق بر او وارد كردند، گفت :
((كلاغ بانگ زد، بدو گفتم چه بانگ زنى و چه بانگ نزنى ، من تقاصم را از پيامبر گرفتم )).(47)
آرى ، طلبهاى امويان را از فرزند فاتح مكه بازپس گرفت ؛ فرزندانش را كشت و خاندانش را اسير كرد.
دفعه ديگر همو گفت : ((از خندف نيستم ، اگر از فرزندان پيامبر انتقام آنچه انجام داده بود، نگيرم )).(48)
آرى ، اين يزيد است كه با الحاد و بى دينى خود، معاويه او را بر گرده مسلمانان سوار مى كند و او نيز با احياى زندگى و فرهنگ جاهلى ، اسلام زدايى فكرى و اعتقادى از زندگى اجتماعى را مد نظر قرار مى دهد و با كشتن و نابود كردن عترت پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) و اسير كردن خاندان عصمت ، حوادثى جانكاه را براى هميشه در ميان مسلمانان به جا مى گذارد.

ترور شخصيتهاى مسلمان

معاويه براى هموار كردن زمينه خلافت يزيد و از ميان بردن كسانى كه مى توانستند مورد توجه مسلمانان قرار بگيرند، دست به ترور شخصيتهاى مسلمان كه داراى منزلت والايى ميان مسلمين بودند، زد و افراد ذيل را بر همين اساس ازپا درآورد.

1 سعد بن ابى وقاص :

((سعد بن ابى وقاص )) فاتح عراق و يكى از اعضاى شوراى شش نفره كه عمر آنان را براى خلافت اسلامى كانديد كرده بود، وجودش بر معاويه گران آمد، پس با دادن زهر او را كشت .(49)

2 عبدالرحمان بن خالد:

((عبدالرحمان بن خالد)) از پايگاه توده اى وسيعى ميان شاميان برخوردار بود و هنگامى كه معاويه با آنان مشورت كرد كه خلافت را پس از خود به چه كسى بسپارد، عبدالرحمان را معرفى كردند. معاويه به روى خود نياورد و در نهان براى او توطئه اى چيد. چندى بعد عبدالرحمان بيمار گشت و معاويه به طبيبى يهودى اشاره كرد تا معالجه او را به عهده گيرد و به او زهر دهد. طبيب نيز دستور را به كار بست و عبدالرحمن بر اثر زهر، درگذشت .(50)

3 عبدالرحمن بن ابى بكر:

((عبدالرحمان بن ابى بكر)) از برجسته ترين مخالفان معاويه در زمينه بيعت گرفتن براى يزيد بود و مخالفت خود را آشكار كرده بود. خبر مخالفت او در مدينه و دمشق پيچيده بود. معاويه يك صد هزار درهم براى كسب رضايت عبدالرحمن به عنوان رشوه برايش فرستاد، ليكن او از پذيرفتن رشوه خوددارى كرد و گفت : ((دينم را به دنيايم نمى فروشم )). برخى از منابع برآنند كه معاويه او را مسموم كرد و از پا درآورد.(51)

4 امام حسن (ع ):

وجود امام حسن ( عليه السّلام ) بر معاويه سنگين شده و او به دنبال راهى براى رهايى از آن حضرت بود؛ زيرا در بندهاى پيمان صلح ، عهد كرده بود كه خلافت ، پس از مرگش ، به امام واگذار شود، لذا نزديكان امام را از نظر گذراند تا وجدان يكى از آنان را خريده و او را به كشتن حضرت برانگيزد.
در اين كاوش ، كسى جز همسر امام ، ((جعده بنت اشعث )) خائن را نيافت . اين زن به خاندانى تعلق داشت كه هرگز نجيب زاده اى به عرصه ظهور نرسانده بود و هيچ يك از آنان به ارزشهاى انسانى ، ايمان نداشتند. پس معاويه با عامل خود در مدينه ، مروان بن حكم تماس گرفت و اجراى توطئه را از او خواستار شد. مروان نيز با دادن اموال و وعده ازدواج با يزيد، او را به انجام اين جنايت برانگيخت . ((جعده )) در پى اجراى خواسته جنايتكارانه معاويه ، حضرت را با زهرى قتّال ، مسموم كرد.
حضرت روزه بود و هنگامى كه زهر در ايشان اثر كرد، آن زن خبيث را مخاطب قرار داد و فرمود:
((مرا كشتى ، خداوند تو را بكشد، به خدا! كسى جاى مرا براى تو نخواهد گرفت ، او معاويه تو را فريفت و بازيچه قرار داد، خداوند تو و او را خوار كند...)).
نواده و ريحانه پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) زير بار دردهاى سنگين ، فرسوده شده بود، زهر كارگر افتاده ، چهره حضرت پژمرده و رخسارش زردرنگ شده بود، ليكن همچنان به ذكر خدا و تلاوت آيات قرآن مشغول بود تا آنكه روح عظيم حضرت در ميان استقبال ملائكه رحمان و ارواح پيامبران به سوى پروردگارش ‍ عروج كرد.
امام در حالى درگذشت كه مصايب ومشكلات ،جانشان را رنجور كرده بودند.
پسر هند به حضرت ظلم كرد. خلافت او را غصب كرد، شيعيان او و پدرش ‍ را به زندان افكند يا كشت ، او و پدرش را علناً ناسزا گفت و در پايان با شرنگ ، احشاى امام را پاره پاره كرد.

غسل و كفن

سيدالشهداء پيكر مقدس برادر را غسل داد و كفن كرد و تشييع كنندگان و در راءس آنان علويان با چشمانى خونبار جسد مقدس امام را برگرفتند و تا آرامگاه پيامبر تشييع كردند. در آنجا مى خواستند پيكر حضرت را در جوار جدّ بزرگوارش به خاك بسپارند.

فتنه امويان

پيكر مقدس را نزديك قبر پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) آوردند، تا آنكه در كنار ايشان به خاك سپرده شود، ليكن امويان و در راءسشان قورباغه فرزند قورباغه ، مروان بن حكم برشوريدند و مقابل تشييع كنندگان فرياد سر دادند: ((آيا حسن در جوار جدش دفن شود، اما عثمان در آن سوى بقيع دفن گردد، محال است چنين باشد...)) و چون سگان به سوى عايشه كه انحراف او را از اهل بيت مى دانستند، شتافتند و بدين گونه او را تحريك كردند:
((اگر حسن در كنار جدش دفن شود، افتخار پدرت و ياورش از بين خواهد رفت ...)).
عايشه نيز از جا جهيد، به راه افتاد و در حالى كه صفوف مردم را از هم مى شكافت فرياد مى زد:
((اگر حسن در كنار جدش دفن شود، هر آينه اين ، بريده خواهد شد و به گيسوى خود اشاره كرد...)).
سپس متوجه تشييع كنندگان شد و گفت :
((آن كه را دوست ندارم ، به خانه ام وارد مكنيد...)).
و بدين ترتيب ، كينه خود را نسبت به اهل بيت ( عليهم السّلام ) آشكار كرد.
حال جاى اين پرسش است كه اين خانه از كجا به ملكيت عايشه درآمد، مگر پدرش از پيامبراكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) نقل نكرد كه مى گفت : ((ما گروه پيامبران نه طلايى به ميراث مى گذاريم و نه نقره اى ))، پس خانه پيامبر بر طبق اين روايت خانه اى از خانه هاى خداست ، كسى مالك آن نمى شود و متعلق به همه مسلمانان است .
بنابراين ، چگونه عايشه اجازه مى دهد پدرش و ياور او (عمر) را در آنجا دفن كنند و اگر عايشه به اين روايت عمل نمى كند و پيامبر چون ديگر پيامبران فرزندانش از او ارث مى برند، در آن صورت اين امام حسن است كه ارث مى برد؛ زيرا نواده پيامبر است ، ولى زنان پيامبراكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) از خانه ارث نمى برند و از بنا هم آن مقدار كه فقها ذكر كرده اند، ارث مى برند.
به هر حال ، امويان بر فتنه انگيزى و ايجاد بلوا پافشارى كردند و باطن كينه توزانه خود را نسبت به اهل بيت نشان دادند و به مزدوران خويش دستور دادند تا پيكر امام را تيرباران كنند، آنان نيز با كمانهاى خود شروع به تيراندازى كردند و نزديك بود جنگى ميان بنى هاشم و امويان دربگيرد. ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) براى پيكار با امويان و پراكندن آنان پيش تاخت ، ليكن برادرش امام حسين ( عليه السّلام ) براى حفظ وصيت امام حسن ( عليه السّلام ) مبنى بر آنكه نبايد قطره اى خون ريخته شود، او را از انجام هرگونه حركتى بازداشت . پيكر مقدس را به بقيع بردند و در آنجا همراه صفات برجسته بردبارى ، شرف و فضيلت به خاك سپردند و بدين گونه صفحه درخشانى از صفحات نبوت و امامت ، ورق خورد.
ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) شاهد حوادث هولناكى بود كه بر سر برادرش امام حسن ( عليه السّلام ) آمد و باعث دل كندن از دنيا و سير شدن از زندگى حضرت گشت و به قيام و جهاد در راه خدا دل بست .

مخالفت امام حسين (ع ) با معاويه

هنگامى كه معاويه سياست انحرافى خود و مخالف مصالح مسلمانان و مغاير اهداف آنان را همچنان ادامه داد، سرور آزادگان ، امام حسين ( عليه السّلام ) اعمال معاويه را تقبيح كرد و در تمام ابعاد به رسوا كردن او دست زد و مسلمانان را به قيام بر ضد حكومت او فرا خواند.
سازمان جاسوسى معاويه ، فعاليتهاى سياسى حضرت بر ضد حكومت را به شام گزارش دادند. معاويه به شدت هراسان شد و يادداشت شديداللحنى براى بازداشتن امام از مخالفت و تهديد به اتخاذ تصميمات شديد و سخت در صورت ادامه مخالفت ، به سوى حضرت فرستاد. امام او را با لحنى شديد پاسخ گفت و سياستهايش را يكايك باز نمود و عملكرد مخالف كتاب خدا و سنت پيامبر را بر او خرده گرفت و جنايتهايش نسبت به آزادگان و مصلحانى چون ((حجر بن عدى ، عمرو بن حمق خزاعى و رشيد هَجَرى )) را كه از بزرگان انديشه اسلامى بودند، محكوم كرد.
پاسخ امام از درخشانترين اسناد سياسى است كه در آن هرگونه ابهامى را برطرف كرد، حوادث هولناكى را كه در آن زمان رخ داده بود به تفصيل بيان داشت و موضع انقلابى خود را عليه حكومت معاويه آشكار كرد.(52)

كنفرانس امام حسين (ع ) در مكه

امام حسين ( عليه السّلام ) در مكّه كنفرانسى سياسى منعقد ساخت و در آن جمعيت كثيرى از مهاجران ، انصار و تابعين كه در موسم حج حاضر شده بودند، شركت كردند. امام در اين كنفرانس بپاخاست و با بيانى رسا يكايك محنتها و مصايب خود و شيعيان خود را در عهد معاويه ، طاغوت اموى ، برشمرد.
((سليم بن قيس )) قسمتى از خطابه امام را پس از حمد و ستايش خداوند متعال چنين نقل مى كند:
((اما بعد: به درستى كه اين طاغوت معاويه با ما و شيعيان ما رفتارى داشته است كه مى دانيد و ديده ايد و شاهد بوده ايد. من از شما چيزى مى خواهم ، اگر راست بگويم ، تصديقم كنيد و اگر دروغ بگويم ، تكذيبم كنيد. گفته ام را بشنويد، سخنم را بنويسيد، سپس به شهرها و قبايل خود بازگرديد. در آنجا هر كس را مورد اعتماد خود يافتيد، به سوى آنچه از حق ما مى دانيد دعوت كنيد. من مى ترسم اين ديانت مندرس گردد و مغلوب شود و خداوند، نور خود را تماميت خواهد بخشيد اگرچه كافران خوش نداشته باشند ...)).
سليم مى گويد: ((امام در اين خطابه تمام آياتى را كه خداوند در حق اهل بيت نازل كرده بود، تلاوت نمود و تفسير كرد و همه گفته هاى پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را در حق خود و خاندانش يكايك برخواند و نقل كرد و پس از هر يك ، صحابه مى گفتند: ((آرى ، به خدا آن را شنيده ايم و گواهى مى دهيم )) و تابعين مى گفتند: ((آرى ، به خدا! آن را صحابى مورد اعتماد و وثوقم ، برايم روايت كرده است )).
سپس حضرت فرمود: ((خدا را بر شما شاهد مى گيرم كه گفته هايم را براى افراد متدين و مورد وثوق خود بازگوييد...)).(53)
اين نخستين كنفرانسى بود كه در آن هنگام ، تشكيل شد. حضرت در آن مَجمع ، سياست معاويه مبنى بر جدا كردن مردم از اهل بيت و پوشاندن فضايل خاندان وحى را محكوم كرد و حاضران كنفرانس را به نشر فضايل و گسترش ‍ مناقب و نقل رواياتى كه از پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) در حق آنان صادر شده است ، دعوت كرد تا مردم نيتهاى پليد معاويه را بر ضد اهل بيت ( عليهم السّلام )؛ اين قلب تپنده امت اسلامى ، بشناسند.

هلاكت معاويه

معاويه در اضطراب از جناياتى كه مرتكب شده بود و زير بار سنگين گناهان ، به استقبال مرگ رفت ، در حالى كه افسوس مى خورد و مى گفت : ((واى بر من ! از ابن ادبر مقصودش حجر بن عدى بود به خاطر او روز دشوارى در پيش خواهم داشت )).
آرى او، روزى دشوار و حسابى سخت در پيشگاه خداوند دارد؛ نه تنها به خاطر حُجر، بلكه به سبب به ناحق ريختن خون مسلمانان .
او دهها هزار تن از مسلمانان را به كشتن داد و سوگ و اندوه را در خانه ها برقرار كرد.
او بود كه با حكومت اسلامى جنگيد و دولت امويان را كه بندگان خدا را برده خود كرد و بيت المال را اموال شخصى خود ساخت ، به وجود آورد.
او بود كه شريرترين بندگان خدا را چون زياد بن ابيه بر مسلمانان مسلط كرد تا بر آنان ظلم روا دارد و آنان را لگدمال كند. او بود كه پس از خود، يزيد را به خلافت برگزيد تا آن حوادث دهشتناك را در اسلام بيافريند و در ضديت با اسلام و پيامبر چون نياى خود ابوسفيان رفتار كند. او بود كه امام حسن ( عليه السّلام ) را مسموم كرد. و همو بود كه دستور سبّ اهل بيت ( عليهم السّلام ) بر منابر را صادر كرد و آن را بخشى از زندگى عقيدتى مسلمانان قرار داد. به اضافه اعمال نارواى ديگرى كه حساب او را نزد خداوند، سنگين و سخت خواهد كرد.
به هر حال ، معاويه هلاك شد؛ هلاكتى خوار و مورد استقبال ديگران . ديوار ظلم شكست و پايه هاى ستم به لرزه درآمد و سردار بزرگ عراقى ((يزيد بن مسعود نهشلى )) هلاكت معاويه را به مسلمانان شادباش گفت . وليعهد معاويه ؛ يعنى يزيد هنگام مرگ پدر، در آنجا نبود، بلكه در شكارگاهها با عربده هاى مستانه و در ميان نغمه هاى خنياگران و نوازندگان از همه جا بى خبر بود.
در اينجا سخن از حكومت معاويه را كه سنگين ترين كابوس در آن زمان به شمار مى رفت و عالم اسلامى را دچار مصايبى تلخ كرد، به پايان مى بريم .
ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) شاهد فجايع وحشتناكى بود كه سايه هاى آن ، حكومت مسلمانان را فراگرفته بود.