ياور شاه شهيدان چون به ميدان بلا
|
آسمان بگريست بر حال شهنشاه هدى
|
حضرت ختم النبيين بر كشيد از دل فغان
|
گفت نور هر دو عينم شد غريب و مبتلا
|
مرتضى اندر عزاى آن دل آرام رشيد
|
از حسن هم شد بلند افغان و بانگ وا اخا
|
چون ز زين افتاد، افغان بركشيد آن محترم
|
رس به دادم از شكست دست افتادم ز پا
|
جان بر لب و چشمم بود در انتظار
|
بر سرم بگذر به پايت جان خود سازم فدا
|
ناله يا مستغاث آن عزيز بو تراب
|
شد چو مسموع شهنشاه ديار كربلا
|
شد جهان تاريك در چشم امير خافقين
|
دست زد بر پشت و گفتا قامتم امد دو تا
|
حيف از ماه بنى هاشم كه شد غلتان به خاك
|
هست بى نور جمالش محو از چشمم حسينا
|
شد سوار ذوالجناح ان شهسوار شرع دين
|
جانب ميدان روان شد تاجدار هل اتى
|
بود اندر جستجو شهزاده شاه نجف
|
تا كه آمد بر سر آن كشته راه خدا
|
شد پياده از فرس با عالمى قم شاه دين
|
سر نهادش روى زانو بوسته زد بر ديده ها
|
گفتش اى روح روان و وى مرا آرام جان
|
چون كنم بعد از تو با اين دشمنان بى حيا؟
|
من به بالين تو و، خوش خفته اى بر روى خاك
|
چون شد آخر رسم حرمتدارى اى شاه حيا
|
بس كه سلطان امم افغان و زارى مى نمود
|
گفتش اى جان جهان ، آتش مزن بر جان مرا
|
اشك مى بارى چنين از ديده اى فخر بشر
|
مى شوم شرمنده من از حضرت خير النسا
|
(مخلص ) مسكين ، دگر بس كن فغان و نوحه را
|
در صف خدمتگزاران داشتت رب علا
|
55. كودك مرده زنده شد!
حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى سيد محمود حسنى طباطبائى بروجردى دو كرامت از
كرامات باب الحوائج ، قمر بنى هاشم عليه السلام ، ذكر كرده اند كه از ايشان تشكر مى
شود:
1. از پدرم ، مرحوم مغفور حاج سيد ضياء الدين حسنى طباطبائى
قدس سره شنيدم كه ايشان فرمودند: در دوران جوانى ، كه به قصد زيارت اعتاب
متبركات عراق همچون مولى الموالى على عليه السلام و سالار شهيدان حضرت ابى عبدالله
الحسين عليه السلام به آن ديار رفته بودم ، روزى به قصد زيارت قمر بنى هاشم عليه
السلام همراه جمعى وارد صحن مطهر شديم .
ما عده اى زن و مرد بوديم كه مى خواستيم وارد حرم مطهر شويم . در ان روزها سيمهاى
قطور برق در كنار صحن مطهر قرار داشت و چند سيم لخت برق با فاصله اى اندك از كنار
هم مى گذشت . در عراق آن روزها تازه بادبادك آمده بود. چند طفل عرب تعدادى بادبادك
داشتند و با هم بازى مى كردند. آنها دو عدد از اين بادبادكها را به هوا كرده بودند
كه يك عدد آنها روى سيم برق گير كرده بود. يكى از اين بچه ها مى رود بالاى بام كه
خم شود و باد بادك خود را بردارد، از بالاى بام بروى اين سيمها لخت افتاده و در
آنجا خشك مى شود.
پدرم فرمودند: به چشم خود ديدم زنى اعرابى سراسيمه خود را به جلوى ايوان رسانيد و
در حاليكه انگشت ابهام را به حالت تهديد حركت مى داد و فرياد مى زد و به ضريح حضرت
قمر بنى هاشم عليه السلام اشاره مى نمود، سخنانى گفت . سپس به سوى كودكت برگشت و
جمعيت به دنبالش به راه افتاد. هنوز دو سه قدم فاصله بود تا به زير جنازه فرزندش كه
بالاى سيمهاى برق بود برسد، كه ناگاه مثل اينكه كسى كودك را بردارد و جلوى مادر بر
زمين بگذارد، كودك آن زن از بالا جلوى مادرش افتاد و شروع به فرار نمود، اما جمعيت
به او مجال نداده و بر او هجوم آوردند و در مدت كوتاهى تمام لباسهاى اين كودك را
تكه تكه گرديد و آنها را به عنوان تبرك بردند.
56. يا اباالفضل مسافران ، مرا از
خواب بيدار كرد!
2. راقم اين سطور (سيد محمود حسنى طباطبائى ) خود جريانى را كه اعجب از كرامت فوق
است ، از راننده اى شنيدم . او مى گفت يك از شبها كه از جاده هراز عازم شمال بودم
هنگامى كه اتوبوس را از گردنه بالا مى بردم ناخود آگاه خوابم برد.
وضع جاده ، به اين ترتيب بود كه بعد از صعود بر بالاى گردنه جاده شيب پيدا مى كرد و
در دست مقابل سرازيرى گردنه ، در بسيار گودى وجود داشت كه بايد وسيله نقليه اى كه
از بلندى سرازير مى شد، در انتهاى سرازيرى كاملا گردش به چپ كند و الا در دره سقوط
مى كرد. راننده مزبور مى گفت : من كه به خواب رفته بودم يا
اباالفضل مسافران مرا از خواب بيدار كرد، تا چشم باز كردم دستى بزرگ را
ديدم كه گويا زير اتوبوس رفت و اتوبوس را بلند كرد و پايين دره سالم بر زمين گذاشت
! وى قسم ياد مى كرد كه حتى شيشه هاى اتوبوس هم در آن پايين دره سالم بودند!
جمعيت ، با سلام و صلوات از عنايات قمر بنى هاشم عليه السلام استقبال كرده و هر يك
با زبانى از حضرت تشكر مى كرد. مسافرين با ماشينهاى مختلف از آنجا به سوى مقصدشان
حركت كردند و ما پس از دو روز ماشين را با وسايل مختلف بالا آورديم .
دكتر گفت : حضرت عباس عليه السلام
خوب عمل كرده است
حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيد جعفر مير عظيمى ، مؤ سس كتابخانه و مسجد حضرت
ابوالفضل العباس در محله زند آباد قم مى باشند كه در جلد دوم اين كتاب شريف در باب
مسجد و كتابخانه ياد شده مفصل بحث خواهد شد. ايشان چند كرامت را به شرح زير مرقوم
داشته اند كه مى خوانيد:
1. روزى شخصى ، به نام قربان عروجى ، به مسجد ابوالفضل عليه السلام امد و يك انگشتر
طلا داده و گفت : مال حضرت عباس عليه السلام است . او گفت : نذرى است و ماجرا را
چنين توضيح داد:
شب سيخ كباب به چشم دخترم فرو رفت . وقتى او را به خدمت دكتر كرمانى چشم پزشك در قم
بردم ، گفت : فردا بياوريد كه بايد عمل بشود.
از مطب دكتر به طرف منزل روانه شديم . مقابل مسجد كه رسيديم دخترم پرسيد بابا دكتر
چه گفت ؟
گفتم : دخترم ، فردا چشم شما عمل خواهد كرد. دخترم به طرف مسجد توجه نموده و گفت :
اى علمدار كربلا، اى ابوالفضل العباس عليه السلام ، مرا شفا بده كه فردا لازم به
عمل جراحى نباشد، يك انگشتر طلا به مسجد شما تقديم مى دارم .
فردا وقتى به بيمارستان كامكار قم نزد دكتر رفتم ، وى دستور داد دختر را در اطاق
عمل بى هوش كردند ولى وقتى چشم را دوباره معيانه كردند، خيلى با تعجب گفت : اين
همان دختر است ؟!
گفتم : بلى . گفت : از ديشب تا به حال چه كرده ايد؟ گفتم : هيچ ! فقط شب وقتى كه از
كنار مسجد حضرت ابوالفضل عليه السلام عبور مى كرديم ، متوسل به حضرت قمر بنى هاشم
ابوالفضل العباس عليه السلام شديم . دكتر كرمانى گفت : حضرت عباس عليه السلام خوب
عمل كرده است !
58. آقا در عالم خواب ، آدرس اين مسجد
را داد
2. روزى ، جوانى از اراك يك فرش با دو هزار تومان پول ، به مسجد حضرت ابوالفضل
العباس عليه السلام آورد و گفت : من مريض بودم ، دكترهاى معالج گفتند شما ديگر صحت
نمى يابيد، و من هم از همه جا نااميد شده و متوسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام شدم
. در خواب ، جمال زيباى حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام را زيارت كردم . حضرت فرمود:
اين فرش و دو هزار تومان پول را براى مسجد حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام واقع
در قم ، خيابان امامزاده ابراهيم ، ببر، من ترا شفا دادم .
وقتى از خواب بيدار شدم ديدم خوب شده ام ، و من اصلا اين مسجد را نمى شناختم ، خود
آقا در عالم خواب به من آدرس اين مسجد را داد!
59. به بركت حضرت عباس عليه السلام
بچه دار شد
3. داستان سوم مربوط به شخصى به نام حاج رضا شفايى است كه مردى بسيار خوب و با تقوا
مى باشد. يك سال پس از بازگشت از مكه معظمه ، با دوست عزيز جناب آقاى حاج على ،
نهار به منزل ايشان رفتيم .
وقتى نهار صرف شد آقاى حاج على گفت : آقاى شفايى 10 سال است كه ازدواج كرده و بچه
دار نشده است . در همينجا يك دعا در حق ايشان بكنيم . ما هم همانجا متوسل به
ابوالفضل العباس عليه السلام شديم . همان سال خداوند به بركت حضرت ابوالفضل العباس
عليه السلام يك دختر به ايشان عنايت فرمود.
60. حضرت عباس عليه السلام شوهرم را
شفا داده است !
4. در سال 1355 شمسى به حج واجب رفته بودم . در مدينه منوره ، شب جمعه در مسجد
النبى صلى الله عليه و آله مشغول دعاى كميل بوديم كه حاجيه خانمى با گريه و ناله
گفت : شوهرم رو به قبله است ، دكترهاى مدينه و دكترهاى ايران او را جواب گفته اند،
اگر شوهرم بميرد من جواب بچه هايم را در ايران چه بگويم ؟! مى گفت و گريه مى كرد و
از گريه اش همه را به گريه انداخت .
من به آن خانم گفتم : يك مسجد در قم وجود دارد كه به نام حضرت ابوالفضل العباس
عليه السلام نامگذارى شده است ، نذرى براى آن مسجد بكن . خانم گفت : اگر شوهرم خوب
شد، من يك فرش براى آن مسجد مى دهم . روز بعد كنار قبرستان بقيع مشغول روضه بوديم ،
كه يكمرتبه آن خانم با شوهرش آمدند و خانم گفت : حضرت عباس عليه السلام شوهرم را
شفا داده است !
پس از بازگشت از مكه معظمه ، آنها يك فرش 12 مترى بافت كاشان براى مسجد حضرت
ابوالفضل العباس عليه السلام آوردند، كه حاليه در مسجد مزبور مورد استفاده
نمازگزاران قرار دارد.
61. پرچمى به نام قمر بنى هاشم عليه
السلام
حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى سيد جعفر طباطبايى شندآبادى فرمودند:
در ماه مبارك رمضان سال 72 شمسى ، در يكى از قراى جاده قزوين - رشت ، كه به گردنه
كوهين معروف است ، مشغول تبليغ بودم . يكى از اهالى انجا، به نام حاج تقى غفورى ،
نقل كردند:
در اواخر سلطنت پهلوى اول (كه وسايل حمل و نقل بين شهرها منحصر به ارابه بود كه به
اسب مى بستند) از شهرستان ابهر به زنجان گندم بار كرديم و از آنجا ماءمورين ما را
به شهرستان ميانه فرستادند. وقتى كه در بين راه به كوه رسيديم ، ديديم كه در آنجا
كوه به صوت دماغه جلو آمده و به لب رودخانه رسيده است . به طورى كه جاده باريك شده
بود كه امكان عبور با وسيله مشكل بود. فكر كرديم كه به چه نحو بايد عبور كنيم ؟ يكى
از رفقا گفت : گونيها را با ماسه پر كنيم بچنيم به طرف رودخانه ، تا چرخ ارابه روى
گونيها قرار بگيرد و عبور آسان گردد.
پيشنهاد او را اجرا كرده و در حاليكه جلوى هر كدام از ارابه ها پرچمى به نام قمر
بنى هاشم عليه السلام نصب كرده بوديم ارابه ها را حركت داديم . در حين عبور، ناگهان
يكى از رفقا گفت : آن سوار كه در سينه كوه به ما نگاه مى كند مى بينيد؟ همگى گفتند:
آرى ، جوان زيبايى سوار بر اسب سفيد ديده مى شد كه گويا يك سكويى در كوه بود و او
در آنجا مستقر شده بود. وقتى آن چند ارابه را با موفقيت عبور داديم و وارد جاده
شديم ، ديديم جوان بزرگوار از نظر غائب شد. معلوم گشت كه صاحب پرچم ، حضرت قمر بنى
هاشم عليه السلام ، ناظر عبور ما بوده است .
62. تنها كسى كه مى تواند دخترم را
شفا دهد شما هستيد!
مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام در قم ، جناب آقاى حاج حسن كوچك زاده قناد
نقل مى كند:
تقريبا 20 سال قبل براى زيارت عتبات عاليات به كربلا مشرف شدم . پس از زيارت امام
حسين عليه السلام براى زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رفتم . وقتى كه از
درب قبله وارد حرم مطهر حضرت شدم ، ديدم كنار ضريح جمعيت زيادى ايستاده اند. رفتم
به طرف ضريح مطهر ببينم چه خبر است ؟
وقتى به ضريح مطهر نزديك شدم ، ديدم تمام مردم به نقطه اى توجه دارند كه خانمى زائر
همراه دختر 14 يا 15 ساله خويش ايستاده و به نحوى با حضرت ابوالفضل عليه السلام
گفتگو مى كند كه توجه تمام زائرين را به خود جلب كرده است و مردم از زيارت بازمانده
اند و اين منظره را تماشا مى كنند. بنده از يك زن كربلايى پرسيدم اين زن به زبان
عربى به آقا چه عرضه مى دارد؟
در جواب گفتند كه مى گويد: آقا جان ، من بيمارستانها رفته ام ، بلد بودم باز بروم ،
تنها كسى كه مى تواند اين دختر مرا شفا بدهد شما هستيد؛ لذا من از اين خبر حرم
بابركت شما بيرون نمى روم . دخترم را شفا بدهيد و گرنه وى را همينجا مى گذارم و مى
روم .
به زن كربلايى گفتم : به آن مادر بگو دخترش را به زمين بنشاند، او كه سر پا نمى
تواند بايستد. او گفت : الساعة يفكه . گفتم : يعنى
چه ؟ گفت : الان خود آقا، بازش مى كند! ناگفته نماند كه برادرش هم در گوشه اى با
حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام گفتگو مى كرد، ولى ما متوجه وى نبوديم . بارى ، طولى
نكشيد كه يكدفعه از جا بلند شد و به مادرش گفت : يمه طوفى
اختى . يعنى ، مادر خواهرم را طواف بده ، ناگهان توجهم به دختر جلب شد و
ديدم وى كه قبلا آن همه ارتعاش و ناراحتى در دهن داشت ، حال از آن حال ارتعاش بيرون
آمده است و برادرش زير بغلهايش را گرفته هى او را طواف مى دهد و خطاب به حضرت
ابوالفضل عليه السلام مى گويد: يا اباالفضل اءشكرك ممنونين مرحبا بكم يا ابافاضل !
سپس آن جوان به بازار رفته و چند كيلو نقل گرفت و آمد به ضريح مطهر پاشيد و در
حاليكه مردم هلهله مى كردند و او و مادرش زير بغل خواهر را گرفته بودند و مدام تشكر
مى كردند از حرم مطهر خارج شدند. اين كرامت با عظمت را، كه دخترى مريض را به ضريح
مطهر بسته بودند و او شفا گرفت ، من به چشم خود ديدم . شب 11 شعبان المعظم 1414 ه ق
.