روز 24 رجب سنه 7، فتح خيبر و قتل مرحب يهودى بر دست معجزه آساى حضرت اسدالله
الغائب على بن ابى طالب عليه السلام واقع شد.
(70)
بدانكه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله با اصحاب به جنگ خيبر رفت ، و قلعه فمرص
را محاصره كرد، هر روز يك تن از اصحاب علم بگرفت و به مبارزات شتافت و شبانگاه ،
فتح ناكرده ، باز شد. از جمله يك روز ابوبكر رايت
بگرفت و برفت و همزيمت شده برگشت و روز ديگر عمر علم
برداشت و بى نيل مقصود باز شتافت ، چنانكه ابن ابى الحديد
كه از بزرگان علماى سنت و جماعت است ، در قصيده خود در فتح خيبر به اين مطلب اشاره
كرده و گفته :
و ان انس الا اللذين تقدما
|
و فر هما و الفرقد علما حوب
|
والرية العظمى و قد ذهبا بها
|
و ان بقاء النفس للنفس محبوب
|
شيخ ازرى به نحو ديگر عذر خواسته و فرموده :
فلماذا فى الدين ما بذلاها
|
و بالجمله ، شبانگاه عمر باز آمد، رسول خداى صلى الله
عليه و آله فرمود: فردا اين علم را به مردى دهم كه ستيزنده ناگريز است ؛ دوست مى
دارد خدا و رسول را، و خدا و رسول ، او را دوست مى دارند و خداى تعالى خيبر را به
دست او فتح كند. همه اصحاب آرزومند اين دولت شدند و ندانستند كه بهره كه شود؟ روز
ديگر، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: على
كجاست ؟ گفتند: او را رمدى
(71)
است كه نيروى جنبش ندارد. فرمود: او را حاضر كنيد. سلمة بن الاكوع برفت و دست آن
حضرت را گرفته و نزديك پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد. رسول خدا صلى الله عليه و
آله آن جناب را پيش خواست و سر او را در كنار گرفت و آب دهان به چشم هاى او
بچكاند يا بماليد و گفت : خدايا، زحمت گرما و سرما از او بردار! از آن پس ، على
مرتضى را درد چشم عارض نشد و از هيچ گرماو سرما آزرده نگشت . پس رسول خدا زره
خويشتن را بر او پوشانيد و ذوالفقار را بر كمر وى بست و علم را بدو سپرد و اءركبه
بغلته ، ثم قال : امض يا على ، جبرئيل بر يمين و ميكائيل بر يسار و عزرائيل از پيش
روى و اسرافيل از پشت سر و نصرت خدا بر فوق و دعاى من نيز از پشت سر توست ، و هم آن
حضرت را فرمود كه در قتال تعجيل منماى وروان شو تا در عرصه ايشان فرود شوى ، آنگاه
مسلمانى بر ايشان عرض كن ، فو الله لئن يهدى الله بك رجلا و
احدا خير لك من ان يكون لك حمر النعم
پس امير المؤ منين عليه السلام علم بگرفت و تا پاى حصار قموص برفت و علم را بر تلى
بنشاند و اشعارى در باب شجاعت خود فرمود. يك تن يهودى از بالاى حصار ندا در داد كه
تو كيستى ؟ فرمود:
يهودى گفت : غلبتم و ما انزل على موسى يعنى : قسم به
تورات كه بر موسى نازل شد، مغلوب شديد. پس حارث جهود، برادر
مرحب ، با چند تن از قلعه بيرون شد و آغاز مبارزت نهاد و دو تن از مسلمين را
شهيد ساخت .
مرحب چون برادر را كشته ديد، مانند ديو ديوانه از
قلعه بيرون شتافت و هيچ كس از جهودان به جلادت و شجاعت او نبودند. دو زره در بر
داشت و دو عمامه به سر بسته ، خودى بر سر نهاده و با آن همه سنگى مانند دست آسى را
سوراخ كرده بر بالاى آن نهاده و دو شمشير حمايل كرده و نيزه اى بر دست گرفته بود كه
سنان آن ، سه من به ميزان مى رفت ! پس مانند اژدهاى دمنده به ميدان آمد و رجز
خواند:
از مسلمانان هيچ كس نبود كه با او همتراز تواند شد؛ لاجرم على مرتضى عليه السلام
چون شير غضبان بر وى در آمد و رجز خواند:
مرحب چون رجز امير المؤ منين عليه السلام را شنيد به
ياد آورد آن خوابى را كه همى ديد شيرى وى را گرفته و مى كشيد، سخت بترسيد، و هم
دايه كاهنه او، وقتى او را گفته بود كه بر همه كس غلبه توانى كرد، الا آن كس كه نام
او حيدر باشد كه اگر با او جنگ كنى كشته شوى . و چون
از رجز آن حضرت اين نام بشنيد فرار كرد. شيطان به صورت حبرى ممثل شده و به
مرحب گفت : حيدر بسيار است ، از بهر چه مى
گريزى ؟! تو رزم مى كن تامن جهودان را به مدد تو دعوت كنم و چون او را بكشى سيد قوم
شوى ! پس مرحب دل قوى كرده باز شتافت و خواست كه پيشدستى كند كه امير المؤ منين او
را مجال نگذاشت و ذوالفقار را بر سرش فرود آورده ، چنانكه دست آس و خود آهنين و
دستارها را چاك زد و تيغ از حلقش بگذشت و او را دو پاره ساخت و به خاك در انداخت .
پس از قتل مرحب ، مسلمانان حمله بردند و از جهودان
بسى كشتند و امير المؤ منين عليه السلام نيز جمعى از صناديد جهودان را بكشت . پس
داود بن قابوس و
ربيع بن ابى الحقيق و عنتر
و مره و ياسر و
ضجيح
، كه تمام از صناديد و شجعان و ابطال يهود بودند، يك يك به ميدان على در
آمدند و هر يك رجز خواندند و طمع در كشتن امير المؤ منين عليه السلام نمودند؛ آن
جناب يك يك رجزها را جواب داد و ايشان را با تيغ بگذرانيد.
پس از آن ، آن شير يزدان و امير مردان ، تيغ در جهودان گذاشت و از چپ به راست ايشان
را به خاك هلاكت انداخت . چندانكه جهودان ، هزيمت شده راه قلعه پيش داشتند و آن
حضرت از قفاى ايشان مى تاخت كه ناگاه در گرمگاه حرب ، جهودى از ميان انبوه لشگر
جلادتى كرد و ضربتى به دست آن حضرت فرود آورد، چندانكه سپر به زير افتاد، جهودى
ديگر نيز دليرى نمود آن سپر را بربود و به حصار در گريخت . على عليه السلام را از
كردار او آتش خشم زبانه زدن گرفت ، گويند آنگاه كه خشم كردى موى بدن مباركش سر از
چشمه هاى زره بر آوردى .
بالجمله ، مانند هژبر غضبان از پس پشت جهودان حمله ور گشت و ايشان به قلعه قموص
گريختند، على عليه السلام چون به كنار خندق رسيد بدان سوى جستن فرمود. جهودان همدست
شده ، به چالاكى ، دروازه قموص را ببستند. آن جناب با شمشير كشيده با پاى دروازه
آمد و بى توانى ، چنگ زد و آن در آهنين را بگرفت و چنان جنبشى داد كه تمامت آن قلعه
را لرزشى سخت افتاد، به حدى كه صفيه دختر
حى بن اخطب از فراز تخت به زير افتاد و در چهره او جراحتى پديد آمد.
بالجمله ، آن در آهنين را به يك جنبش از جاى بكند و بر فراز سر برده به گونه سپر
منقلب همى داشت و لختى رزم بداد. جهودان كه چنين ديدند به بيغوله ها گريختند. پس
على عليه السلام ، آن در را بر سر قنطره
(72) كرد و خود در ميان خندق بايستاد و چون آن خندق پهناور بود، و آن در
كوتاهتر از عرض خندق بود، امير المؤ منين عليه السلام آن در را به يك سوى خندق
چسبانيده و لشگريان را فرمان داد تا بر فراز در انبوه مى شدند، آنگاه در را بدان
جانب مى چسبانيد تا بيرون شده در پاى ديوار قلعه جمع مى گشتند. بدينگونه ، آن جماعت
را از خندق در گذرايند و در انجام اين كار پاهاى مباركش بر زمين انبوه و سه روز بر
آن حضرت گذشته بود كه گرسنه بود، پس آن در را به چند ذراع دور افكند و اين منقبتى
است كه عامه و خاصه نقل كرده اند و خود آن حضرت در روز شورا به آن احتجاج كرد و كسى
انكار ننمود و حسان و ديگر شعرا آن را به نظم در آوردند و يك از شعرا گفته :
حمل الرماح رماح باب قموصها
|
و المسلمون و اءهل خيبر حشد
|
اشعار حسان در واقعه خيبر:
وكان على ارمد العين يبتغى
|
دواء فلمام لم يحس المداويا
|
شفا ه رسول الله منه بتفلة
|
وقال ساءعطى الراية اليوم صارما
|
به يفتح الله الحصون الاوابيا
|
فاءصفى بها دون البرية كلها
|
عليا و سماه الوزير المواخيا
|
ابن ابى الحديد نيز در يكى از قصائد سبعه خود گفته :
يا من له ردت ذكاء و لم يفز
|
يا هازم الاءحزاب لا يثنيه عن
|
يا قالع الباب التى عن هزها
|
لو لا حدوثك ، قلت انك جاعل
|
الاءرواح فى المعطاء و توسع
|
ما العالم العلوى الا تربه
|
ما الدهر الا عبدك القن الذى
|
بنفوذ اءمرك فى البرية مولع
|
و الله لو لا حيدر ما كانت الدنيا
|
و اليه فى يوم المعاد حسابنا
|
و هو الملاذ لنا غذا و الفزع
|
و اين همان قصيده اى است كه بر ضريح مطهر امير المؤ منين عليه السلام نوشته اند و
تمام آن ، هشتاد بيت است و چند شعر از آن در مصيبت امام حسين عليه السلام است .
(73)
جود و سخاوت امير المؤ منين عليه
السلام
ابن شهر آشوب ، در كتاب مناقب (ج 1، ص 298) به نقل از ابو السعادات آورده است كه :
حضرت با يك تن از مشركان در حال مبارزه بود، ناگاه وى گفت :
هبنى سيفك (شمشيرت را به من ببخش !) حضرت شمشير خود را به او داد!
مشرك گفت : يابن ابى طالب ، فى مثل هذا الوقت تدفع الى سيفك
؟! فقال : يا هذا، انك مددت يد المساءلة الى و بيس من الكرم ان يرد السائل !
بت پرست خود را بر زمين افكند و گفت : اگر مكتب خدا پرستى اين است و جوانمردى در
دين اى است ، مرا اين درس بياموز و از تاريكى كفر نجات بخش .
(74)
سيد مصطفى آرنگ ، از شعراى معاصر، حكايت فوق ار به نظم در آورده كه ذيلا مى خوانيم
:
تيغ بخشد به دشمن اندر جنگ
|
خصم مولا على ، چو در ميدان
|
عرصه از هر طرف بر او شد تنگ
|
ديد خود را چو ناتوان و زبون
|
همچو گنجشك ، باز را در چنگ
|
چو بديدند از او چنين آهنگ
|
ديد چون جمله واله و دلتنگ
|
تا شود كام دل روا (آرنگ )
|
چون نبخشد به دوست ؟! مى بخشد
|
تيغ بر خصم خود على در جنگ
|
عشق به خداى متعال
امام صادق عليه السلام فرمود: فرد مشتاق خدا، به غذاى دنيا اشتها ندارد و از شراب
دنيا لذت نمى برد و از بوهاى خوش خوشحال نمى شود و از پيشتيبانى مردم ماءيوس مى
گردد و به خانه پناه نمى برد، و به عمارتى ساكن نمى گردد، و به لباس نر مى آرام نمى
گردد، زيرا هميشه در فكر خدا مى باشد:
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
|
زين پس شكى نماند كه بى پا سر شوى
|
در تقسير سوره يوسف منقول است كه شخصى به موسى عليه السلام عرض كرد: از خدا بخواه
كه خداوند ذره اى از محبت خودش زا به دل من بيندازد، و گذشت . موسى به مقام مناجات
برآمد، و عرض آن حاجت نمود، خطاب رسيد: همان وقت كه از ما خواست به او داديم ، حال
برو ببين در چه حالت است . چون موسى عليه السلام آم د، ديد خود را از كوه به زير
انداخته و هر قطعه عضو او به سنگى مبتلا شده و از آن صداى كلمه توحيد
لا اله الا الله شنيده مى شود! از اينجاست كه گفته اند:
هر كس كه تو را شناخت ، جان را چه كند؟!
|
فرزند و عيال و خانمان را چه كند؟!
|
ديوانه كنى ؛ هر دو جهانش بخشى
|
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟!
|
در اخبار هم رسيده است كه : هر كس دوستى خدا را دارد مهياى بلا باشد و از فرمايشات
شاه ولايت امير المؤ منين على عليه السلام منقول است : لالف
ضربه على هامة راسى احب الى من الموت على الفراش .
يعنى : به خدا قسم ، هزار ضربت بر فرق من فرود آيد رضا و دوستى خدا، نزد من محبوب
تر از آن است كه در بستر خود بميرم ؛ و از همينرو بود كه چون ضربت ابن ملجم لعين بر
سر مبارك آن حضرت فرود آمد، فرمود: فزت و رب الكعبه
يعنى حظ كردم و به وصال شوق خود رسيدم و از همين عشق و شور بود كه در حال نماز از
خود بى خود مى شد و پيكان تير از پاى مباركش مى كشيدند و احساس درد نمى كرد.
(75)
مناقب و فضائل امير المؤ منين على
عليه السلام از
زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله
(76)
جابر بن عبد الله انصارى مى گويد:لقد سمعت رسول الله صلى
الله عليه و آله يقول :
1. ان فى على خصالا لو كانت واحدة منها فى رجل اكتفى بها فضلا و شرفا.
از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على بن ابى طالب عليه السلام مناقب و
فضايلى شنيدم كه هر يك از آنها اگر در كسى يافت مى شد، براى فضيلت و شرافت او كافى
بود.
2.من كنت مولا فعلى مولاه
من مولاى هر كس هستم على مولاى اوست .
3. على منى كهارون من موسى .
نسبت على با من ، مانند نسبت هارون پيغمبر با برادرش حضرت موسى است .
4. على منى و انا منه
رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: على جان ، خداوند تبارك و تعالى به من وحى
فرستاده تا فضايل و مناقب ترا بازگو نمايم و من هم اين كار را كردم و آنچه به آن
امر شده بودم ابلاغ نمودم . على جان ، بدان كه بعد از من آنهايى كه كينه ترا در دل
مخفى در دل مخفى كرده اند كينه هاشان را ظاهر خواهند ساخت ، كه لعنت خدا و هر لعن
كننده بر آنها باد. سپس رسول الله صلى الله عليه و آله شورع به گريستن كرد؛ عرض
كردند: چرا اشك مى ريزيد؟! فرمود:
اءخبر نى جبرئيل عليه السلام انهم يظلمونه و يمنعونه و
يقاتلونه و يقتلون ولده و يظلمونهم بعده .
(93)
جبرئيل عليه السلام به من خبر داده كه اين مردم به او ظلم مى كنند و حقش را غصب مى
نمايند، با او مى جنگند و فرزندش را مى كشند و بعد از او به فرزندانش نيز ظلم مى
كنند.(94)
ديگر بار هنگام مرك فرمود:
يا على انت المظلوم بعدى ، و انا خصم لمن انت خصمه يوم
القيامة .
اى على ، تو مظلوم بعد از من هستى و من تا روز قيامت هر كه را تو با او دشمن هستى
دشمنم .
امام هادى عليه السلام در كنار مرقد شريف مولا امير المؤ منين عليه السلام عرض مى
كند:
السلام عليك يا ولى الله ، اشهد انك اول مظلوم و اول من غصب
حقه صبرت و احتسبت حتى اءتاك اليقين
(95)
سلام و درود بر تو اى ولى خدا، شهادت مى دهم كه تو اولين مظلوم و اولين كسى هستى كه
حقش غصب شد و تا هنگاميكه مرگ ، براى خدا، بر همه سختيها و مصيبتها صبر كردى .
سليم بن قيس مى گويد: على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: همراه پيامبر عليه السلام
از بعضى راههاى مدينه مى گذشتيم ، به باغى رسيديم ، عرض كردم : يا رسول الله صلى
الله عليه و آله چه باغ زيبايى ! فرمود: چه زيباست ! در بهشت زيباتر از اينها براى
توست . به باغ ديگرى رسيديم ، گفتم : يا رسول الله چه باغ زيبايى است ! فرمود: چه
زيباست ، و زيباتر از اينها براى تو در بهشت است . بدينگونه ، از هفت باغ گذشتيم و
همواره من مى گفتم چه زيباست و او هم مى فرمود: زيباتر از اينها براى تو در بهشت
هست . وقتى راهمان خلوت شد، پيامبر صلى الله عليه و آله مرا در آغوش گرفته و در حال
گريه ناله اى زد و فرمود:
پدرم فداى شهيد تنها. عرض كردم : يا رسول الله ، چرا
گريه مى كنى ؟
فرمود: از كينه هايى كه در دل اقوامى است كه بعد از من آن را ظاهر مى كنند؛ كينه
هاى جنگ بدر و پى آوردهاى جنگ احد. پرسيدم : آيا دينم سالم خواهد ماند؟ فرمود: دينت
در سلامت خواهد بود.
(96)
بعد از داستان ننگين سقيفه بنى ساعده و غصب خلافت ، اميرالمؤ منين على عليه السلام
خانه نشينى را برگزيد و مشغول جمع آورى و ترتيب قرآن شد و از خانه خارج شد تا آن را
جمع آورى نمود، قرآنى كه به صورت اوراق پراكنده بود. همه آن را، اعم از آنچه نازل
شده بود و آنچه قابل تاءويل بود و ناسخ و منسوخ را جمع آورى كرد و آنها را با دست
خويش نوشت .
در حاليكه مردم با ابوبكر در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودند،، از
منزل خارج شد و در جمع مردم به آواز بلند فرمود: اى مردم ، من بعد از رحلت رسول خدا
صلى الله عليه و آله مشغول جمع آورى قرآن بودم و شما مى دانيد كه پيامبر صلى الله
عليه و آله فرمود من مى روم و دو چيز گرانبها و ارزشمند در ميان شما مى گذارم و آن
دو، كتاب خدا و عترت و اهل بيت منند؛ اين هر دو از هم جدا نمى شوند تا روزى كه در
لب حوض كوثر بر من وارد شوند. اينك قرآن گرد آورى شده و همراه عترت و اهل بيت او در
برابر شمايند، عمر گفت : برگرد و قرآن را نيز همراه خويش بردار و روانه شو و آن را
از خويش جدا مكن ، كه ما احتياجى به تو و قرآنت نداريم !
امير المؤ منين به خانه مراجعت نمود، در محل عبادت خويش نشست و قرآن را در دامن خود
نهاد و شروع كرد به تلاوت و اشك از چشمهاى نازنينش جارى بود. در اين هنگام عقيل بن
ابى طالب عليه السلام ، برادر حضرت ، وارد شد و گفت : برادر چرا گريه مى كنى ، چه
اتفاقى افتاده ؟! خدا چشمانت را گريان نبيند! فرمود: مى گريم به خاطر آنكه اين مردم
گمراه شدند، اگر از حال من سؤ ال كنى مى گويم در حوادث روزگار صبر مى كنم ، خيلى
برايم گران است كه خود را شكسته حال و دشمنانم را شاد يابم و دوستان من در اذيت و
آزار واقع گردند.
(97)
امام احمد بن حنبل نقل مى كند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
على مع الحق و الحق مع على : اللهم ادر الحق معه حيث دار
على با حق است و حق با على است ، خداوندا، حق را بگردان آن جا كه على مى گردد.
(98)
از شادروان سيد محمد حسين شهريار، شاعر زبر دست و دل آگاه معاصر مى شنويم :
على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را
|
كه به ما سوى فكندى همه سايه هما را
|
دل اگر خداشناسى همه در رخ على بين
|
به على شناختم من به خدا قسم خدا را
|
به خدا كه رد دو عالم اثر از فنا نماند
|
چو على گرفته باشد سر چشمه بقا را
|
مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ار نه دوزخ
|
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوى را
|
برو اى گداى مسكين در خانه على زن
|
كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را
|
بجز از على كه گويد به پسر كه قاتل من
|
چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا
|
بجز از على كه آرد پسرى ابوالعجائب
|
كه علم كند به عالم شهداى كربلا را
|
چو به دوست عهد بندد زميان پاكبازان
|
چو على كه مى تواند كه به سر برد وفا را
|
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
|
متحيرم چه نامم شه ملك لاقتى را
|
به دو چشم خونفشانم هله اى نسيم رحمت
|
كه زكوى او غبارى به من آر توتيا را
|
به اميد آنكه شايد برسد به خاكپايت
|
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
|
چو تويى قضا بگردان به دعاى مستمندان
|
كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را
|
چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم
|
كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
|
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى
|
به پيام آشنايى بنوازد آشنا را
|
ز نواى مرغ يا حق بشنو كه در دل شب
|
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهريارا
|
زمانى هم كه حضرت ، بر مسند خلافت ظاهرى تكيه زد، همه مساعيش صرف مبارزه با بدعتها
و انحرافات گشت و بالاخره نيز در صبح روز 19 رمضان سال 40 هجرى همرى در مسجد كوفه
هنگام نماز به دست شقيقترين خلق ، ابن ملجم مرادى لعنة الله عليه ، ضربتى خورده و
در شب 21 همان ماه به شهادت رسيد.
شهادت امير المؤ منين على عليه السلام
شهادت على عليه السلام ، نمايش عدل انسانيت ، در تاريخ بشر است . حيات على عليه
السلام عدل بود و مماتش نيز عدل بود و خودش مجموعه اى از صفات اضداد.
شهادت على عليه السلام را نمى توان مرگ دانست ؛ شهادت حضرت ، حيات بالاتر از اين
حيات ظاهر بود، ولى مردم ظاهر بين شهادت او را مرگ دانستند. مرگ براى همه افراد بشر
مى باشد، ولى مرگى كه عدالت را نشان دهد، تنها مرگ على عليه السلام بود و بس ؛ مرگى
كه در ميان همه مرگها نظير ندارد! حيات على عليه السلام نظير نداشت و مماتش نيز بى
نظير بود. على عليه السلام قاتل خود را مى شناخت ، از قصد وى آگاه بود و مى توانست
او را اعدام كند و يا به منطقه اى دور تبعيدش كند و از عنوان ثانوى استفاده كند، و
جان خود را از مرگ نجات دهد، ولى عدل ، براى قصد جنايت جريمه و كيفرى قائل نيست ، و
على الگو بود.
حضرتش روزى كه در حمام بود، صداى دو فرزندش حسن و حسين عليه السلام را از سر بينه
شنيد، بيرون آمد و پرسيد، اين جا چه كار مى كنيد؟
- ديديم اين فاجر، ابن ملجم ، پشت سر شماست ، بر جان شما بيمناك شديم ، آمديم براى
محافظت .
- كارى به كارش نداشته باشيد...!
قتل على عليه السلام بزرگترين جنايت بشرى است ، و قاتل او بزرگترين جانى در تاريخ
بشر، قاتلى كه آزارى از على عليه السلام نديده و رنجى نكشيده بوده و او چنين جنايتى
ناجوانمردانه را مرتكب مى شود! در مسجد! در ماه مبارك رمضان ! در شب قدر!
تف باد بر چنين بشرى !تف باد بر اين انديشه پليد! تف باد بر چرخ گردون ! در سحرگاه
نوزدهم ماه رمضان ، سال چهلم هجرت ، در مسجد كوفه ، اين جنايت رخ داد و پاكيزه ترين
خلق خدا با ضربت شمشيرى بر فرقش ، در خاك و خون غلتيد و بهترين خلق به دست بدترين
خلق كشته شد.
سه روز حضرتش زنده ماند، و او يقينا اگر بدرود حيات نمى گفت ، ضارب را مورد عفو
قرار مى داد. در آن سه روز سفارش قاتل را مى نمود: مبادا شكنجه اش كنيد، كتكش
بزنيد، دشنامش دهيد! در موقع قصاص بيش از يك ضربت شميشر نزنيد. قصاص قاتل شهيد نيست
، حق بازماندگان است و حق زنده هاست ، چون حيات بشرى بدان بستگى دارد. وصيتش به بنى
هاشم اين بود كه مبادا بگوييد امير المؤ منين عليه السلام را كشتند و خونريزى كنيد
و آدمكشى راه بيندازيد...
شايد مقصود حضرتش ، جلوگيرى از انتقام عربى بود؛ انتقامى كه خون همه كس قاتل را در
هر حالى ، براى همه كس مقتول روا مى شناسد! بدين وسيله حضرت ، از كشتار خوارج ،
همفكران قاتل خود، جلوگيرى كرد. كوته فكرانى كه در دشمنى با على عليه السلام آن قدر
جلو رفتند كه پس از كشتن ، با قبرش نيز سر دشمنى داشتند، ولى على عليه السلام از
كشتار آنها جلوگيرى كرد! اين است نمونه اى از عدل على عليه السلام ، نمونه اى از
مهر على عليه السلام بر دشمن .
جنازه اش شب برداشته شد، و به نقطه اى برده شد كه كسى از آن آگاه نشود و به خاك
سپرده شد. على عليه السلام در خانه خدا، كعبه زاده شد و در خانه خدا، مسجد كوفه ،
به شهادت رسيد. به قول شاعر، كه گفته است :
ميسر نباشد به كس اين سعادت
|
به كعبه تولد، به مسجد شهادت
|
آرى حيات على عليه السلام از خدا آغاز شد و به خدا انجام شد. على عليه السلام هميشه
با خدا بود و از خدا جدا نبود.
جنازه على عليه السلام ، از بيم دشمن بايستى شب برداشته شود و به خاك سپرده شود! تف
بر اين بشر جاهل !
نجات دهنده بشر، حياتبخش بشر، خدمتگزار بشر، آسايش بخش بشر، بايستى به دست بشر كشته
شود و از بيم بشر، جنازه اش شبانه و پنهانى به خاك سپرده شود!! تف بر اين بشر!
پيكر امير المؤ منين على عليه السلام
مظلومانه تشييع شد
على عليه السلام در حياتش ، با شب سر و كار داشت ؛ در مرگش نيز چنين بود: شب هنگام
ضربت خورد، شب از دنيا رفت ، و شب به خاك سپرده شد. آيا شب از روز بهتر است ؟!
مشيعين جنازه على عليه السلام ، فرزندانش بودند و يكى دو تن از يارانش ، و جنازه در
نقطه اى مجهول به خاك سپرده شد. در اين هنگام دوست با وفاى على عليه السلام ، صعصمه
، جلو آمد و دستى بر قلب خود نهاد و با دستى ديگر كفى از خاك قبر برداشت و بر سر
ريخت و بگفت : پدر و مادرم فدايت يا امير المؤ منين عليه السلام ، خوشا به حالت يا
ابوالحسن ، پاك آمدى و پاك زيستى و پاك رفتى !
استقامتى بى نظير داشتى ، در جهان توانا بودى ، آنچه خواستى انجام دادى ، در سوداى
باخدا سود بردى و به ديدار حق نايل گشتى ، خدايت با خوشرويى از تو استقبال كرد و
ترا در پناه خود جاى داد، فرشتگان گرداگرد تو در حركت آمدند.
اى ابوالحسن تو به مقامى رسيدى كه برادرت مصطفى صلى الله عليه و آله ، رسيده بود،
هم اكنون در كنار او قرار گرفتى ، و از جام سرشار و لبريز حق سيراب شدى ، از خدا مى
خواهم كه بر ما منت گذارد، تا پيرو تو باشيم و راه ترا بپوييم ، با دوستانت دوست
باشيم و دشمنانت دشمن ، و از خدا مى خواهم كه ما را در زمره دوستانت محشور گرداند.
يا امير المؤ منين عليه السلام ، تو به مقامى رسيدى كه كسى بدان مقام نرسيد، و
ايمانى داشتى كه ديگران چنين ايمانى نداشتند، تو در راه خدا در پيشگاه برادرت ،
مصطفى صلى الله عليه و آله ، جهاد كردى و در راه اقامه دين بزرگ كوششت را انجام
دادى ، سنتهاى الهى را تو اقامه كردى ، آشوبها و فتنه ها و فسادها را ريشه كن ساختى
، تا اسلام بپاخاست و ايمان رونق گرفت ، درود بر تو و بهترين سلام من بر تو باد!
يا امير المؤ منين ، تو امت را پشتيبان بودى و چراغ راهنماى راه حق بودى ، فضايل و
مناقبى كه در تو جمع گرديده بود در كس ديگر ديده نشد، تو نخستين كسى بودى كه دعوت
پيامبر را لبيك گفتى و در راه اسلام گام برداشتى و از جان خود گذشتى ، تو نخستين
كسى بودى كه به يارى پيغمبر اسلام شتافتى ، و تو كسى بودى كه با جانت از جان پيامبر
صلى الله عليه و آله دفاع كردى ، تو تنها كسى بودى كه در خطرناكترين جنگها جانبازى
كردى ، خدا به وسيله تو با شمشيرت
ذوالفقار گردنكشان را سركوب كرد، و به وسيله تو، دژ
مشركان و قلعه هاى كفر و برج و باروى دشمنان حق ، ويران گرديد.
يا امير المؤ منين عليه السلام ، خوشا به حال تو! تو نزديكترين كس بر رسول خدا بودى
و دانشمندترين يار حضرتش بودى ، خدا مقام بلند و منزلتى ارجمند به تو عنايت كرد و
تو برترين مسلمانها بودى ، يقينت از همه يقينها برتر، ايمانت از همه ايمانها
بالاتر، دليريت از همه دليريها بيشتر، جانبازيت در راه خدا از همه جلوتر و رسيدنت
به خير و سعادت ، از همه افزونتر بود، خدا پس از تو ما را از پاداش دوستى با تو
محروم نگرداند و بعد از تو ذلتى نصيبمان نشود!
به خدا سوگند، حيات تو كليد هر خير و قفل هر شرى بود و مرگ تو كليد شر و سد دربهاى
رحمت مى باشد، اگر مردم ترا اطاعت مى كردند نعمتها از بالا و پايين بدانها روى مى
آورد، ولى چنين نكردند!
سپس صعصمه ، ناله اى جگر خراش از دل برآورد و گريستن آغاز كرد و همگان گريستند و
سپس به فرزندان على عليه السلام روى كرد و تسليت گفت ...
على عليه السلام در روزهاى آخر عمر، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديد و
از مردم شكايت كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: در حق مردم نفرين كن !
على عليه السلام گفت : بار خدايا، مرا از اين مردم بگير و بدتر از من را بدانها بده
...
گمان ندارم در تاريخ بشر، بدتر از اين نفرين در حق كسى شده باشد! البته بشرى كه
شايسته نعمتى را نداشته باشد از او گرفته خواهد شد، زيرا نعمتى كه رسيده است انسان
بايستى در محافظت و نگهداريش بكوشد و گر نه روزگار گلچين است ، و على عليه السلام
گل سعادت بشر را چيد و برد، آن هم با دست خود بشر، واى به حال بشرى كه خودش با دست
خودش ، خوشبختى و سعادتش را نابود سازد!
در شهادت على عليه السلام از نظر قضايى و حقوق جنايى ، چند نكته جلب توجه مى كند:
1- قصد جنايت ، حكم جنايت را ندارد.
على عليه السلام از قصد جنايت ابن ملجم آگاه بود و كسان ديگر نيز آگاه بودند و او
را مى شناختند، ولى حضرتش قبل از ارتكاب جنايت او را جانى نشمرد، زندانى نساخت ،
نفى نكرد، ماءمورى براى او قرار نداد و او را آزاد گمارد.
2- از نظر قصاص ، حكم اعدام براى ابن ملجم صادر نكرد.
فرمود: اگر من مردم ، شما تنها يك ضربت به او بزنيد، خواه زنده بماند، خواه بميرد،
چون او يك ضربت به من زده است ، نفرمود: چون مرا كشته است او را بكشيد!
3- اشعث بن قيس ، كه در توطئه شريك بود، بعد از شهادت على عليه السلام مورد تعرض
قرار نگرفت .
اشعث در شب نوزدهم رمضان همراه ابن ملجم در مسجد بود. سحر گاه ، ابن ملجم را بيدار
كرد و گفت برخيز، وقت كار است !
حجر بن عدى كه در مسجد مشغول عبادت بود، از سخن اشعث به قصد او پى برد، بدو گفت :
گمان كردى مى توانى چنين كارى بكنى ؟!
سپس بزودى از مسجد بيرون شد كه على عليه السلام را از ساعت توطئه آگاه كند، وقتى به
خانه رسيد ديد حضرت از خانه بيرون آمده و از راه ديگر به مسجد رفته است . وقتى به
مسجد برگشت ، كار از كار گذشته بود!
4- پس از شهادت على بن ابى طالب عليه السلام ابن ملجم را، براى قصد قصاص به حضور
امام حسن مجتبى عليه السلام آوردند. قاتل از آن حضرت تقاضا كرد مرا بفرستيد براى
كشتن معاويه ، دشمن شماره يك شما، اگر او را كشتم و كشته شدم مقصود حاصل است و اگر
زنده ماندم و برگردم ، شما آن وقت مرا قصاص كنيد...
امام حسن نپذيرفت ، و تقاضاى او را رد كرد، و از تروريست پرورى ابا كرد...
(99)
على ، سر خدا
بر معرفت على كسى راه ره نيست
|
هر كور و دلى ، محرم اين درگه نيست
|
سر بسته بگويمت على سر خداست
|
از سر خدا، بجز خدا، آگه نيست
|
همسران حضرت اميرالمؤ منين على عليه
السلام
1- فاطمه الزهرا، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله
2- امامه بنت ابى العاص ، دختر زينب (بنت خديجه همسر رسول الله صلى الله عليه و آله
)
3- ام البنين بين حزام ابن خالد كلابى .
4- خوله بنت جعفر بن قيس حنفيه .
5- ام حبيب بنت ربيعه .
6- ليلى بنت مسعود ارمنيه تميميه .
7- اسماء بنت عميس خثيميه .
8- ام سعيد بنت عروة بن مسعود ثقفى .
9- ام البشار بنت حزام بن خالد بن ربيعه .
10- ام شعيب مخزوميه .
11- محياة دختر امرء القيس .
12- ام ولد.
13- صهباء ثعلبيه .
سال ازدواج هيچ يك از بانوان فوق ، غير از حضرت فاطمه سلام الله عليه (كه در روز
اول ذيحجه سال 2 هجرى صورت گرفت ) روشن نيست . همچنين ، به استثناى برخى از آنان ،
بر ما معلوم نيست كه كدام يك از آنها عقدى و كدام يك جزء كنيزان بوده اند؟ اكثر
شيعه و سنى مى نويسند حضرت على عليه السلام 12 همسر عقدى و 18 كنيز داشته و از آنها
36 اولاد پيدا كرده است .
(100)
ابن شهر آشوب يم گويد: بعد از شهادت حضرت على عليه السلام 4 زن و 18 كنيز از ايشان
باقى مانده بودند: امامه ، ام البنين ، اسماء و ليلى . و بعضى نوشته اند: اسماء، ام
البنين ، و خوله .
شيخ شرف الدين نسابه مى نويسد: 6 نفر از اولاد على عليه السلام در حال حيات او
درگذشتند و 13 نفر وارث باقى ماندند كه در مجموع 19 نفر مى شوند. البته گفته اين
مورخ ناظر به اولاد ذكور، و نيز مربوط به بعد از رحلت آن حضرت است .
به گفته محمد بن جرير طبرى : آن حضرت 9 زن عقدى و 18 كنيز داشته و از آنان 18 پسر و
18 دختر پيدا كرده است . اكثر علماى اماميه قائلند كه آن حضرت از 30 زن نكاحى و
كنيز 36 اولاد به دست آورده كه 19 تن از آنها پسر و 17 تن از آنان نيز دختر بوده
اند.
فرزندان حضرت امير المؤ منين على عليه
السلام
از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه 5 نفر: حسن ، حسين ، زينب ، ام كلثوم ، و محسن
شهيد عليه السلام .
از ام البنين ، 4 نفر: عباس جعفر، عبدالله و عثمان .
از ليلى ، 2 نفر: محمد اصغر و عبدالله ؛
از اسماء، 2 نفر: يحيى و عون ؛
از ام سعيد، 2 نفر: ام الحسن و رمله ؛
از ام حبيب ، نفر: رقيه و عمر اطرف ، كه دو قلو بودند؛
از صهباء، 3 نفر: عمر و رقيه و عباس اصغر؛
از ام ولد، 2 نفر: محمد و ابراهيم (بنا به عقيده نصر بن مزاحم )
از خوله ، 1 نفر محمد اكبر، مشهور به محمد حنفيه ؛
از ام شعيب ، 1 نفر كه جمعا 24 نفر مى شوند. فرزندان ديگر حضرت كه معلوم نيست فرزند
كدام يك از همسران آن حضرتند، از قرار زيرند:
1. نفيسه 2. رقيه 3. صغرى 4. ام هانى 5. ام كرام 6. حمانه 7. امامه 8. ام سلمه 9.
ميمونه 10. خديجه 11. فاطمه صغرى 12. عبد الله اوسط 13. محمد اوسط 14. ام كلثوم
صغرى 15. تقيه .
مسلم است كه 6 نفر از فرزندان مولا، در زمان حيات ايشان فوت شده اند و 6 نفر در
كربلا به شهادت رسيده اند. نيز در ميان پسرها، بزرگترين اولاد على عليه السلام از
نظر تقدم زمانى ، حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است كه نخستين فرزند از اولين
همسر مولا (فاطمه زهرا سلام الله عليه ) است . از نظر سن نيز طولانيترين عمر از آن
عمر عمر بن على است كه 85 سال زندگى كرد و ميراث برادران را برد و جمع كرد. او كه
از همه كوچكتر بود، بيشتر از همه عمر نمود؛ و از دخترها نيز، فاطمه صغرى به قدرى
عمر كرد كه موفق به زيارت حضرت صادق عليه السلام گرديد.