ارسطوئی است .
از زمان كانت حساب اين معانی را به هم ريختند و اين كار از خود كانت‏
شروع شد و همه اينها را كانت معقولات ناميد ، منتهی كاری كه كرد اين‏
است كه گفت همه اينها از مختصات ذهن هستند و تعدادی از معقولات اوليه‏
را برد به عالم ذهن و چنان ديواری هم ميان ذهن و عين ، كشيد كه هيچ‏
رابطه‏ای هم ميان معقولات اوليه با معقولات ثانويه نمی توانست وجود داشته‏
باشد .
هگل آمد و به شكل ديگری عمل كرد و آن دو گانگی ميان ذهن و خارج را از
ميان برد ، به اين شكل كه تمام معقولات ثانيه منطقی را هم در حكم معقولات‏
اوليه به شمار آورد ، و مثلا كليت را يك امر خارجی حساب كرد .
لهذا در منطق هگل هر چه را كه می‏شود به ذهن نسبت داد ، همان را به‏
خارج بايد نسبت داد ، نه چيز ديگری را . اگر ما به ذهن تصديق را نسبت‏
می‏دهيم و می‏گوييم ذهن است كه تصديق می‏كند ، عين همين را به خارج هم‏
نسبت می‏دهيم و می‏گوييم خارج هم تصديق می‏كند ، يعنی همين در خارج تصديق‏
است و اين عين وجود تصديق است در خارج ، هم چنين انكار كه نقطه مقابل‏
تصديق است ، و امری ذهنی است ، در خارج هم عينا به همين صورت وجود
دارد .
ما استدلال و نتيجه شدن چيزی از چيزی را به ذهن نسبت می‏داديم ، و
هيچگاه چنين چيزی را در خارج قائل نبوديم ، ولی از نظر هگل شيئی از شيئی‏
به نحو نتيجه شدن نتيجه از مقدمات ، در خارج نتيجه می‏شود ، لهذا او در
مثلث خودش تعبيراتی كرده كه آن تعبيرات مربوط به ذهن است ، اگر هم‏
اين تعبيرات در كلام اينها باقی مانده باز بقايای حرفهای هگل است ، يعنی‏
هگل است كه می‏تواند تز را تصديق بخواند در ظرف خارج و آنتی تز را انكار
بخواند در ظرف خارج و سنتز را تصديق مركب بخواند در ظرف خارج زيرا به‏
وحدت ميان ذهن و خارج قائل است .
اينها هم می‏گويند : حكم و ضد حكم ، و انسان تعجب می‏كند كه اين سخن‏
يعنی چه كه مرغ حكم است و تخم مرغ ضد حكم و جوجه حكم مركب ؟ اينها كه‏
حكم نيستند .
ريشه اين تعبيرات حرفهای هگل است ، و براساس فلسفه او اين تعبيرات‏
درست است ولی در حرفهای اينها ( ماركسيستها ) بايد بگوييم اين تعبيرات‏
با نوعی مجاز و مسامحه به كار می‏رود به هر حال ، هگل از اين دو اصل كه هر
موجودی دوره تولد و رشد و زوالی دارد ، و اينكه گور هر نهادی گهواره شدن‏
گور برای نهاد ديگر است ، اين ريشه فكر است . سنتز را طی می‏كند ، كه‏
مرحله تز همان مرحله تولد و رشد است و آنتی تز مرحله زوال و نابودی و
سنتز مرحله گهواره شدن گور برای نهاد ديگر است ، اين ريشه فكر است .
خود هگل را ديديم كه با چه زور زدنهای ذهنی می‏خواست اينها را درست‏
كند ، اينها هم با چند تا مثال ساده خواستند مطالب خودشان را اثبات‏
كنند و همين مثلث تز و آنتی تز و سنتز را به صورت اصل فلسفی به كرسی‏
بنشانند . و اما در مورد تكامل كه فعلا به عنوان يك اصل فلسفی و يك‏
قاعده كلی و عمومی برای همه عالم پذيرفته شده است ، و ما در مباحث‏
آينده به نحو مبسوط تری به آن خواهيم پرداخت ، اين را يك وقت يك‏
فيلسوف الهی