پاورقی : 1 - سؤال : ممكن است بگويند اين تضاد ، تضاد فرهنگی است ؟ جواب : اگر بگويند تضاد طبقاتی نيست ، فلسفه ماترياليسم تاريخی باطل میشود و اگر بگويند تضاد نيست ، اصل فلسفه ماترياليسم ديالكتيك باطل میشود ، چون از نظر اين فلسفه تضاد لازمه ذات همه چيز است . سؤال كننده : اينها میگويند : طبقات كه از بين رفت تاريخ از بين میرود . جواب : تاريخ كه از بين برود يعنی ركود و سكون . سؤال كننده : حركت تاريخی از بين میرود ، و تضاد انسان با طبيعت برقرار میشود ، تاريخ نقطه پايانش از بين رفتن طبقات است . جواب : حركاتی كه جامعه در مسير خودش داشته غير از جنگی است كه انسان با طبيعت داشته و الان هم دارد يعنی مسير تسلط انسان با طبيعت و اين جنگ با طبيعت نمی تواند جايگزين حركات تاريخی باشد ، والا معنای اين امر توقف تاريخ است ، يعنی انسان درمسير انسانی و مسير تكاملی اش متوقف میشود ، مبارزه انسان با طبيعت هميشه بوده و خواهد بود و چه بسا با پيشرفت علم اين مبارزه كاهش يابد نه اينكه تضادی در سطح بالاتر برقرار شود و اين مبارزه با طبيعت غير از اين است كه جامعه در دوران خودش تكامل پيدا میكند . بعلاوه تضاد انسان با طبيعت اولا تضاد نيست ، انسان ، فرزند طبيعت است نه ضد او ، عمليات توليدی او چيزی شبيه ناخن زدن طفل به پستان مادر است و به هر حال سازگاری آن دو بيشتر است و ثانيا فرضا تضاد باشد اين تضاد ، تضاد ديالكتيكی نيست ، از قبيل تز و آنتی تز و سنتز نيست . آيا از تركيب انسان و طبيعت شيئی سوم پيدا میشود ؟ ! ممكن است بگويند سراسر تاريخ مركب است از جنگ و صلح ، و جنگ مقدمه صلح است از آن نظر كه جنگ همان كشمكش ميان تز و آنتی تز است و صلح مرحله سنتز است كه در مرحله عالیتر است جواب اين است كه هر سنتز به نوبه خود تز برای يك مرحله ديگر و آنتی تز برای مرحلهای ديگر است ، به عبارت ديگر هر سنتز در درون خود ضد خود و نفی خود را دارد و حالت جنگ يك لحظه توقف ندارد .