اينكه يك مسئله اساسی است طرح نكرده‏اند . ممكن است بگويند همه كاره‏
خود ماده است و ماده واجب الوجود است . سپس می‏گويد :
" چنين استدلالی ديگر به طور قاطع فراتر از نظريات فوئر باخ بود .
همانطور كه فوئر باخ پندارگرائی هگل را به سطح طبيعت گرائی تنزل داده‏
بود ، به همان گونه نيز مريدانش طبيعت گرائی وی را به مادی گرائی تغيير
دادند اما به يك مادی گرائی تحول گرائی با بيانی نوين " ( 1 ) .
در اينجا اشاره شده است به اينكه فوئر باخ يك شخص بود بدون اينكه‏
مادی گرائی او از اصول تحول برخوردار باشد و به قول اينها يك مادی گرای‏
متافيزيكی بود ، يعنی مادی گرا بود ولی طرز تفكرش ديالكتيكی نبود و
اينها بودند كه مادی گرائی متافيزيكی او را به مادی گرائی ديالكتيكی‏
تبديل كردند .
اينجا دو سه مطلب هست كه به معارف‏اسلامی مربوط می‏شود و بايد طرح شود.
يك مطلب كه مطلب بسيار مهمی است اين است كه : می‏گويند تغييرات‏
كمی كه تبديل به تغييرات كيفی شد ماهيت شيئی عوض می‏شود ، ماهيت شيئی‏
كه عوض شد ، قوانين مربوط به آن هم جبرا عوض می‏شود ، مثلا آب تا آب‏
است قوانين مخصوص مايعات را دارد ، ولی همينكه تبديل به بخار شد ، آن‏
قوانين ديگر بر آن حاكم نيست و يك سلسله قوانين ديگر كه مربوط به گازها
است بر آن حكومت می‏كند ، به همين دليل جامعه وقتی مراحل را طی می‏كند ،
وقتی به مرحله تازه رسيد ، ديگر قوانينی كه در مرحله سابق حاكم بود ، به‏
درد جامعه نمی خورد و جامعه‏ای كه با ماهيت جديد به وجود آمده است قانون‏
جديد می‏خواهد اين يكی از آن حرفهای مهمی است كه دارند ، راجع به اينكه‏
دين منفی است ، مخصوصا آنچه كه ما راجع به اسلام می‏گوييم كه دين جهانی و
جاودانی است .
از نظر اينها قانون ، نمی تواند جاودانی باشد . اين سخن را از دو راه‏
توجيه می‏كنند . يكی از اين راه كه هرچه كه در طبيعت پيدا می‏شود ، مقتضای‏
ذاتش اين است كه خودش در درون خودش نفی و انكار خودش را بپروراند
پس اسلام هم از درون خودش نفی خودش را به وجود می‏آورد ، به حكم قانون‏
تضاد كه بر همه طبيعت حاكم است . قبلا گفتيم كه فلسفه بودن ، به سه‏
جاودانگی می‏انجامد ، جاودانگی روح ، جاودانگی حقيقت ، جاودانگی اخلاق ،
برخلاف فلسفه شدن .
پس ملاحظه می‏شود كه چگونه اصول ديالكتيكی هر كدام جداگانه تز اسلامی را
نفی می‏كند و اينها كه می‏گويند اسلام با ديالكتيك سازگار است معلوم نيست‏
چگونه چنين حرفی را می‏زنند ، چطور می‏گويند منطق اسلام منطق ديالكتيك است‏
( 2 ) .
راه دوم اينكه جامعه وقتی تغيير كرد قهرا بايد قانون آن هم تغيير كند ،
چون وقتی شيئی تغيير كمی كند ماهيتش تغيير می‏كند ، و قانونی كه بر
ماهيتی مثلا آب حاكم بود نمی تواند بر ماهيت ديگر مثلا گاز حكومت كند ،
پس جاودانگی دين با اعتراف

پاورقی :
1 - ماركس و ماركسيسم - ص . 30
2 - اين موضوع در آينده مجددا مورد بحث قرار خواهد گرفت .