پاورقی : 1 - اين غير از حرف مرحوم آخوند و حرف برخی اصوليين است كه میگويند در افعال ، زمان اخذ نشده است . آنها بحثشان روی صيغه است و بحث ما هم اكنون روی ماده است .
لازم میآيد .
مسئله سوم ، مسئله اصول اخلاقی است كه مسئله بسيار مهمی است . قدمای
ما به چيزی قائل هستند به نام حكمت عملی ، آنها آنچه را كه به اخلاق و
تدبير منزل و جامعه تعلق دارد " حكمت " میدانند .
يعنی اينها را يك سلسله حقايق جاودانه میدانند كه عقل انسان با قطع
نظر از شرايط خاص ذهنی و عينی اين چنين حكم میكند . از نظر قدمای ما هر
حكمی كه برای عدالت و راستی و درستی و عفت و نظائر اينها میكنيم ،
احكام موقت نيست بلكه جاودانه و هميشگی است ، از همان اول كه عالم
بوده است حسن احسان برای احسان و قبح ظلم و عدوان برای ظلم و عدوان
ثابت بوده است . ولی ماركسيستها به هيچ اصل اخلاقی ثابت قائل نيستند و
میگويند آنچه كه امروز اخلاق است در روز ديگر اخلاق نيست و اخلاق در مسير
" شدن " قرار دارد و ماركس هم آن را وابسته به اقتصاد میداند و میگويد
در هر زمانی شرايط توليد ، اخلاق خاصی را اقتضاء میكند .
تا اينجا سه مشخصهای را كه برای فلسفه " هستی " و " بودن " ثابت
است و قهرا نقطه مقابل آنها برای فلسفه " شدن " ثابت است توضيح
داديم ، اكنون در اينجا دو مطلب وجود دارد كه بايد بيان نمائيم :
مطلب اول اينكه گاهی اوقات الفاظ و لغتها سبب يك نوع تعبيرها و
تفسيرها میشود كه از آن جمله است همين دو كلمه " بودن " و " شدن " .
برای ما اين حرف مفهوم ندارد كه بودن را در مقابل شدن قرار بدهيم ، چون
ما " بودن " را در مقابل " نبودن " قرار میدهيم و برای ما " شدن "
، " نبودن " نيست همچنانكه تركيبی از بودن و نبودن هم نيست . اين امر
برای ما بسيار ساده است . و در فلسفهمان آن را طرح میكنيم كه هستی و
وجود در ذات خود تقسيم میشود به وجود ثابت و وجود سيال ، يعنی وجودی كه
واقعيتش از نوع " بودن " است و وجودی كه واقعيتش از نوع " شدن "
است . در فلسفههای ما ، در فعل " بودن " ، يعنی در ماده فعل " بودن
" ، زمان وجود ندارد به طوری كه هر سه زمان يعنی بوده و هست و خواهد
بود را در بر داشته باشد ( 1 ) ، بلكه ما از فعل " بودن " يك معنای
اعم میفهميم . بودن اعم است از شدن و شدن خودش نوعی از بودن است . اما
اينها از اول فرضشان بر اين است كه مفهوم " بودن " مساوی است با
مفهوم ثبات يعنی همان چيزی كه ما از آن تعبير به يكنواخت بودن و در دو
زمان يك جور بودن میكنيم و اگر در دو زمان يك جور نبود آن وقت ديگر "
بودن " نيست بلكه " شدن " است . و به همين جهت است كه در فلسفه
هگل ، " شدن " را تركيب هستی و نيستی میداند ، زيرا هستی از نظر او "
بودن " يعنی " به يك حال بودن " است ، پس هستی و نيستی بايد واقعا
با يكديگر تركيب شوند تا " شدن " بوجود بيايد و شدن يعنی مجموع بودن و
نبودن . و اين سخنی است بی منطق و نادرست و اساس اين تقسيم باطل است
و معنای آن اين است كه فلسفه " بودن " شدن را منكر است و
پاورقی : 1 - اين غير از حرف مرحوم آخوند و حرف برخی اصوليين است كه میگويند در افعال ، زمان اخذ نشده است . آنها بحثشان روی صيغه است و بحث ما هم اكنون روی ماده است . |