پيش افتادگی و پس افتادگی پيش می‏آيد ، ولی بالاخره آن پس افتاده در
نهايت امر چاره‏ای ندارد جز اينكه خودش را منطبق بكند با آن پيش افتاده‏
. چرا چاره‏ای ندارد ؟ ناچار بايد بگويند اين سازمان در عين اينكه وابسته‏
هستند [ وابستگيشان در يك سطح نيست ] ، بعضی از آن ريشه و اساس هستند
برای سازمانهای ديگر و چون آن سازمان ريشه ، پيش بيافتد ناچار سازمانهای‏
ديگر بايد خود را با آن منطبق سازند . ( 1 )
در اينجا چند سؤال و اشكال پيش می‏آيد : اولا چرا در يك سازمان از
سازمانها پيش افتادگی پيدا می‏شود ؟ اينكه يك قانون كلی نيست . در
جاندارهای ديگر مگر اينطور است ؟ مثلا اين گياه كه تكامل پيدا می‏كند در
آن يك نيروی پيش برنده هست كه همه ارگانها را همدوش يكديگر جلو می‏برد
، در حيوانات نيز چنين است يك بچه بطور هماهنگ در همه اعضاعش رشد و
تكامل پيدا می‏شود .
ولی اين جامعه انسان است كه دارای خصوصيتی است كه با تكامل جانداران‏
ديگر فرق دارد ، و به شكل ديگری است به قول شما يكی از سازمانها پيش‏
می‏افتد و پيش افتادگی آن سبب می‏شود كه سازمانهای ديگر خودشان را با آن‏
منطبق سازند ، چون تعادل بهم می‏خورد و می‏خواهند دوباره به تعادل بازگردند
. بايد پرسيد كه سبب پيش افتادگی آن سازمان چيست بعلاوه در تغييرات‏
غيرتكاملی هم تعادل بهم می‏خورد و دوباره به حالت اوليه بازمی‏گردد . پس‏
اصل ميل به تعادل ، نمی تواند تكامل را توجيه كند .
اصل " ميل به تعادل " همين قدر اثبات می‏كند كه اگر اختلالی در يكی از
سازمانها پيدا شد ، جامعه برای برقراری تعادل كوشش می‏كند ، ولی تكامل از
كجا پيدا می‏شود ؟ با اينكه خود او قبول می‏كند كه پس افتادگی هم واقع‏
می‏شود . تعادل در اين صورت به اين است كه عضو پس افتاده به حالت قبلی‏
برگردد نه اينكه تعادل موجب تكامل شود ، و اگر هم فرض شود پس افتادگی‏
يك حالت استثنائی است و غالبا در يك سازمان پيش افتادگی پيدا می‏شود
، باز جای اين سؤال هست كه چرا سازمانهای عقب مانده كوشش كنند به‏
سازمان پيش افتاده برسند تا تكامل حاصل شود ؟ تعادل با عكس اين صورت‏
هم حاصل می‏شود ، يعنی جامعه كوشش كند پيش افتاده را به جای خودش‏
برگرداند پس علت ديگری در كار است .
اما علت اينرا بيان نمی كنند ، همين قدر می‏گويند : بنابر بعضی‏
مقتضيات . ما كه قائل به اصل فطرت هستيم مطلب را كه به اين شكل‏
مكانيكی توجيه نمی كنيم ، می‏گوييم : انسان است و موجود بی انتهاست ،
حقيقتی كه در آن آرزوی غير متناهی هست موجود " يا اهل يثرب لامقام لكم‏
" است كه به هيچ مقامی قانع نيست و اين يك خصلت روحی است در انسان‏
كه در ساير جانداران مثلا زنبور عسل نيست ، يعنی ما می‏گوييم اين پيش‏
افتادگی ناشی از سازمان فرهنگی و روحی جامعه است و از آنجا سرچشمه‏
می‏گيرد ، انسان چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی در يك مرحله‏ای قرار
می‏گيرد ، همينكه در اين مرحله قرار گرفت مدتی به آن دل خوش می‏كند ولی‏
بزودی به بالاتر چشم می‏دوزد و به آن مرحله قانع نيست . يكی از براهينی كه‏

پاورقی :
1 - ملاحظه می‏شود كه چگونه اصول ماركسيستی مثل مسأله زير بناوروبنا ،
تكامل ابزار توليد و . . . را زيركانه پياده می‏كند .