آتش دو شيئی متضاد هستند ، يعنی اگر به يكديگر برسند اثر يكديگر را خنثی‏
ميكنند . به اين معنی تضاد يكی از اركان عالم است كه گفتيم اين همان‏
بحثی است كه ما در باب شرور داريم . چون شرور از اعدام پيدا ميشود و
اغلب اين اعدام ناشی از تضادها است ، مثل تضادی كه سيل با باغ و تگرگ‏
با ميوه سر درخت دارد . به اين معنی تضاد يكی از اركان نظام عالم است ،
يعنی اگر تضاد در عالم نميبود حركتی و تكاملی نبود به اين معنی استكه‏
گفته‏اند " لو لا التضاد ، لما صح الفيض عن المبدأ الجواد " .
در باب تركيبها ، در اصل همه اين تنوعها و اين تركيبها بر می‏گردد به‏
يك عناصر محدودی صدتا يا بيشتر يا كمتر ، بالاخره محدود است ، ولی عالم‏
تنوع و تحول می‏پذيرد . حالا تنوع را در نظر بگيريد ، انواع غير محصور در
عالم هست ، يك رقمها در باب انواع گياهها ذكر می‏كنند كه سر انسان گيج‏
ميشود و همچنين در مورد حيوانها . اين تنوعها كه واقعا هم تنوع است از
كجا پيدا شده ؟ می‏گويند : منشأ تنوع تضاد است ، يعنی اگر عناصر اولی با
هم تضاد نميداشتند و مشابه يكديگر بودند در يكديگر اثر نميكردند ، ولی‏
يك عنصر به دليل اينكه با عنصر ديگر تضاد دارد . وقتی اينها با يكديگر
جمع ميشوند اثر خودش را به آن ميدهد اشكال - حاصل ضرب عناصر در يكديگر
خيلی زياد ميشود ( يعنی احتياجی به اثر گذاشتن در يكديگر نيست همينكه‏
عناصر مثلا صدگانه ، در وضعهای مختلف باهم تركيب شوند ميليونها نوع‏
بوجود می‏آيد - جواب - با كنار هم گذاشتن عناصر در تركيبهای جديد كه تنوع‏
جديد پيدا نمی شود كه آثار جديد داشته باشد همان عناصر هستند ( بالمناسبه‏
، قصه آلبوم عكس خراسانی و عكسهای خودم ، حاجاقام ، داداشم ، داداشم ، و
خودم حاجاقام ! ) بحث در اينستكه حقيقتا يكديگر متأثر ميشوند ، و در اثر
اين تأثير و تأثر يك مزاج جديد ، و يك كيفيت جديد بوجود می‏آيد ، كه‏
اين كيفيت جديد خاصيت متوسطی دارد اين دو عنصر ، اسم اين كيفيت را
مزاج ميگذارند ، در اثر پيدا شدن مزاج كيفيت استعدادی و استعداد جديد در
محل پيدا ميشود برای افاضه صورت جديد كه با صورت جديد نوع جديد بوجود
می‏آيد ، دو عنصر ديگر باز با يكديگر به صورت ديگر تركيب ميشوند كه در
آنجا باز مزاج جديد و بعد كيفيت و استعداد جديد ، بعد اين دو مركب باز
باهم تركيب ميشوند باز در سطح بالاتر يك مركب جديد بوجود می‏آيد و
همچنين . . . ) و چنانچه همه عناصر به صورت يك عنصر بود ، عالم به همان‏
يك نواختی باقی ميبود . بله ممكن بود تأليفهای مختلفی بوجود بيايد ولی‏
تركيبهای جديد وجود نميداشت . يعنی نوع جديد بوجود نمی آمد ، شكل جديد
پيدا ميشد . پس اين تضاد ، يك اصل خيلی درستی هم هست ، و هيچ ربطی هم‏
به اصل امتناع نقيضين يا ضدين به آن معنی كه در منطق ميگويند ندارد ، و
اين تضادی كه در باب عناصر ميگويند ، يعنی تزاحم نه جمع بين ضدين به آن‏
معنی خلاصه اينكه اين حرف درست است ، هر چند كه فولكيه به تركيبهائی‏
مثال زده كه تركيب واقعی نيست و تركيب اعتباری است ، مثل آهنگهای‏
موسيقی كه در واقع تركيب بوجود نمی آيد ، ولی حس انسان چون نمی تواند
آنها را از يكديگر تفكيك بكند ، تصور ميكند شيئی جديد بوجود آمده است .
اساسا كلمه اجتماع ضدين كه از اول اصطلاح شده است ، كلمه نارسائی بوده ،
در واقع مقصود اتصاف شيئی واحد