معروف موهويت و امتناع اجتماع نقيضين است ، يعنی الف الف است ، و
الف غير الف نيست . پس به ثبات معتقد است . زيرا مفهوم اصل موهويت‏
و اينكه می‏گوئيم الف الف است اين است كه هر چيزی خودش خودش است و
حال آنكه در طبيعت هر چيزی در عين اينكه خودش خودش است ، زيرا در
حركت ثبات نيست بلكه غيريت است و هر چيزی در آن واحد هم خودش است‏
و هم غير خودش ، در طبيعت هر چيزی تولدی و رشدی و مرگی دارد ، يعنی در
طبيعت هميشه اينها با هم توأم است ، يعنی ثبات وجود ندارد ، شيئی اگر
متولد می‏شود به همان حال باقی نمی ماند ، رشد می‏كند ، در حال رشد هم باقی‏
نمی ماند بلكه مرگ را به دنبال دارد . اين حدوث و رشد و فنا هميشه توأم‏
با يكديگر است و هستی هر چيزی رو به نيستی خودش است .

منطق صورت و منطق ماده :

در اينجا مناسب است كه مطلبی را توضيح دهيم و آن اينكه منطق ارسطو ،
منطق صورت است و بهترين نامی هم كه بعدها خود فرنگی‏ها روی آن گذاشته‏اند
همان نام " منطق صوری " است . يعنی اين منطق ، منطق صورت است نه‏
منطق ماده كه مقصود از صورت و ماده ، صورت و ماده فكر است . تا اين‏
اندازه را خود منطق ارسطو هم يادآوری كرده است كه صحيح بودن نتيجه‏
متوقف بر دو چيز است ، يكی اينكه ماده قياس صحيح باشد و صغری و كبرا
واقعا صادق باشد و ديگر اينكه صورت و نظم قياس صحيح باشد .
و ما در جای ديگر گفته‏ايم كه صورت و نظم در فكر حكم ازدواج دو فكر با
يكديگر را دارد ، يعنی اين دو فكر كه با يكديگر تلاقی می‏كنند گوئی ازدواجی‏
صورت می‏گيرد و نتيجه به منزله مولودی است كه از اين ازدواج حاصل می‏شود
. بعضی موارد است كه اين ترتيب قرار گرفتن و ازدواج افكار نتيجه درست‏
و صحيح النسب می‏دهد و بعضی موارد است كه نتيجه ، درست نيست ، يك طفل‏
حرامزاده و يك دروغ از آنها متولد می‏شود . منطق ارسطو تمام مساعيش اين‏
است كه قوانين اشكال و صور را بيان كند . شكل و صورت هم مربوط به خود
ذهن است و لهذا ما می‏گوئيم منطق از معقولات ثانيه منطقی بحث می‏كند و
معقولات ثانيه منطقی را چنين تعريف می‏كنيم كه يك سلسله معانی و مفاهيمی‏
است كه ظرف عروض و ظرف اتصافشان هر دو ذهن است ، ظرف عروض محمول‏
بر موضوع و ظرف اتصاف موضوع به محمول هر دو ذهن است . يعنی اين مفاهيم‏
اصلا با عالم خارج ارتباط ندارد . مثلا كليت مربوط به ذهن است ، ما در
خارج كليت نداريم . نوعيت ، جنسيت ، معرفيت و معرفيت همه مربوط به‏
ذهن است . قياس بودن ، شكل اول بودن ، شكل دوم بودن ، همه مربوط به ذهن‏
است و در خارج وجود ندارد . اينها همه معقولات ثانيه هستند و ظرف همه‏
آنها ذهن است .
بر اين اساس است كه اينها می‏گويند منطق كه مقصود همان منطق ارسطو
است قوانين خرد را بيان می‏كند نه قانون واقعيت را و منطق ارسطو از نظر
واقعيت هيچ رسايی ندارد . اين حرفی است كه اينها می‏گويند و تا اين‏
اندازه‏اش حرف درستی است ،