اين اصل تغيير بكند ولی به هر حال يك اصل كلی دائم ميتواند باشد ، اينهم‏
نظريه دوم توجيه بايدهای كلی .

توجيه سوم :

نظريه سوم در توجيه بايدهای كلی اينستكه : مطلب همين است . و انسان ،
امكان ندارد كاری را بكند كه بهيچ نحوی به شخصيت او ارتباط نداشته ، و
صد درصد استخدام شده باشد . برای دستگاه ديگری بدون اينكه به كيان او هيچ‏
ارتباط داشته باشد . نه ، اين ، ممكن نيست . [ بلكه ] انسان دارای دو من‏
است ، من سفلی و من علوی ، من سفلی و من علوی ، بدين معنی است كه هر
فرد يك موجود دو درجه‏ای است ، در يك درجه حيوان است مانند همه‏
حيوانهای ديگر و در يك درجه ديگر دارای يك واقعيت علوی است . اين‏
واقعيت است [ و نظريه صحيح همين است ] و تعجب است چرا آقای طباطبائی‏
اين حرف را نزدند با اينكه حرفی است كه با همه اصول و از جمله اصول‏
ايشان در باب اخلاق جور در می‏آيد . وقتی ما ميگوييم " طبيعت انسان "
مقصود واقعيت انسان است ، نه فقط طبيعت مادی .
انسان دارای يك واقعيت وجودی است كه دستگاه احساسی او در خدمت اين‏
واقعيت وجودی است . واقعيت وجودی انسان در يك قسمت و در يك درجه‏
واقعيت حيوانی او است و در يك درجه ديگر كه بالاتر است و واقعيت‏
انسان بيشتر وابسته به آن است و بخش اصيل‏تر وجود انسان است ، واقعيت‏
ملكوتی انسان است . پس وقتی گفته ميشود طبيعت انسان به سوی كمال‏
ميشتابد ، مقصود طبيعت حيوانی ، واقعيت انسان است .
انسان ، اين " من " علوی را كاملا در خودش احساس ميكند و بلكه اين (
من ) را اصيل تر هم احساس ميكند . در وقتی كه ميان مقتضيات حيوانی و
ميان آنچه انسان با عقل و اراده خودش بر خلاف مقتضيات حيوانيش تشخيص‏
داده است مبارزه در می‏گيرد و انسان تصميم ميگيرد مقتضای عقل را بر
جنبه‏های حيوانی غلبه بدهد ، دو حالت پيدا ميكند ، گاهی موفق ميشود و
گاهی موفق نميشود ، مثلا در مورد غذا خردن و كيفيت و مقدار آن ، عقل‏
مقتضائی دارد و ميل و شهوت مقتضای ديگر ، انسان وقتی مغلوب شهوت قرار
ميگيرد حالتش حالت يك انسان شكست خورده است ، در وقتی كه بر ميل و
شهوت غالب ميشود ، در خودش احساس فتح و پيروزی ميكند ، و حال آنكه در
واقع كسی بر او پيروز نشده و يا بر كسی پيروز نشده ، يك جنبه وجودش بر
جنبه ديگر غالب شده ، و بحسب ظاهر مطلب بايد در هر دو حالت هم احساس‏
شكست بكند و هم احساس پيروزی ، چون هر دو آنها در مملكت وجودش واقع‏
شده است . ولی عملا ميبينيم اينجور نيست ، در موقع غلبه عقل احساس‏
پيروزی ميكند و هنگام غلبه شهوت احساس شكست . اين برای اينستكه " من‏
واقعيتش " همان من عقلانی و ارادی است و جنبه حيوانی كه جنبه سفلی‏
اوست در واقع يك مقدمهائی است برای ( خود ) واقعی او ، جنبه سفلی يك‏
خودی است كه در عين حال جز خود است . اگر به چنين دو گانگی در وجود
انسان قائل بشويم ، توجيه اصول اخلاقی چنين ميشود :