گفته است پيروان فلسفه " بودن " خردگرا و پيروان فلسفه " شدن "
طبيعت‏گرا هستند سخنی است بی اساس و نادرست و در مورد هگل اين سخن‏
نقض می‏شود .
حالا يك بحث مختصری راجع به اينكه گفت فلسفه بودن خردگرا و فلسفه شدن‏
طبيعت‏گرا است ميكنيم و بعد به مباحث ديگر ميپردازيم .
گفت : فلسفه بودن طبيعت‏گرا است و قوانين انديشه را بيان ميكند و
فلسفه شدن را گفت طبيعت‏گرا است و قوانين طبيعت را بيان ميكند ، و بعد
آمد گفت قوانين حاكم بر طبيعت غير از قوانين حاكم بر انديشه است .
برداشتش به اين شكل بود كه قوانين انديشه برای انديشه درست است و
صادق است ولی در طبيعت صادق نيست ، و در واقع ميخواست بگويد دو نوع‏
قانون هست كه هر كدام برای خودش درست است ولی قانون آنرا برای اين و
قانون اين را برای آن آوردن غلط است . ميگفت قانون امتناع اجتماع‏
نقيضين از قوانين انديشه است ، و در انديشه چنين است كه اجتماع نقيضين‏
محال است ، و همچنين [ اصل ] هوهويت كه الف الف است در انديشه درست‏
است ولی در طبيعت درست قضيه بر عكس است ، در طبيعت هم اجتماع‏
نقيضين هست ، و هم هيچ چيزی خودش خودش نيست يك وقت ما ميگوييم ،
طبيعت قوانينی دارد برای خود ، فكر و انديشه هم يك سلسله قوانينی دارد
برای خود ، قوانين انديشه برای انديشه صادق است ولی قوانين انديشه برای‏
طبيعت صادق نيست ، بر طبيعت يك قوانين ديگری حكومت ميكند ، غير از
قوانينی كه بر فكر حكومت ميكند و يك وقت اساسا آن چيزهائی را كه‏
قوانين انديشه مينامند ، قوانين نميدانيم ، نه برای انديشه و نه برای‏
طبيعت و می‏گوئيم : قوانين انديشه يعنی خيالپردازيها كه با هيچ واقعيتی‏
قابل انطباق نيست .
اين حرف دومی را ، همه افرادی كه قائل به اصالت حس و اصالت تجربه‏
هستند ميزنند ، و هر نوع رجوع به عقل مجرد از حس را انكار ميكنند ، و هر
چيزی را كه منتهی به طبيعت گرائی نشود خيال و وهم محض ميدانند . خوب ،
اين يك حرفی است كه بحثش شده است كه آيا عقل مستقل از حس اعتبار
دارد يا نه ، و رابطه عقل و حس چه رابطه‏ای است ( 1 ) .
يك وقت ميگوييم : نه : اساسا دو نوع قانون داريم ، بعضی قوانين در
عالم مفروضات ذهن درست است ، ولی در طبيعت مصداق و واقعيت ندارد ،
طبيعت جور ديگری است ، مثل آنچه كه در باب فرق ميان علوم رياضی و علوم‏
طبيعی ميگويند . ميگويند : علوم رياضی مسائل درست و صادقی است ، ولی‏
مسائلی است كه روی مفروضات خود ذهن درست است ، به واقعيت كاری ندارد
و بسا هست مطابق آنچه ذهن فرض ميكند ، در واقعيت وجود ندارد ، ولی ذهن‏
روی مفروض خودش حكم ميكند ، مثل قضايای حقيقيه ما كه شبيه شرطيه ميشود
. معنايش اينست كه : اگر چنين موضوعی به اين نحو كه من فرض ميكنم وجود
داشته باشد . اين حكم و خاصيت را دارد . مثلا برای دائره احكامی ذكر
ميشود در صورتيكه ممكن است يك دائره هم در طبيعت وجود نداشته باشد
همانطور كه ادعا ميكنند و ميگويند ، در طبيعت دائره حقيقی و خط مستقيم‏
وجود ندارد ، زاويه و نظائر آن وجود ندارد ، در عين حال قضايای هندسی‏
قضايای صادقی

پاورقی :
1 - اين بحث در كتاب " اصول فلسفه " مطرح شده است .