وقتيكه ما معنای حقيقت بودن را انطباق ذهن با خارج دانستيم ( به همين‏
معنی از انطباق كه ذكر شد نه انطباق وجود ذهن با خارج ) آنوقت " تكامل‏
حقيقت " ميشود تكامل انطباق ذهن با خارج ، يعنی يك شيئی كه با خارج‏
خودش منطبق است ، تدريجا انطباقش بيشتر بشود ، مثلا زيد قائم يوم‏
الجمعه امروز منطبق است و بعد ، منطبق‏تر بشود . اين حرف معنی ندارد و
انطباق قابل شدت و ضعف نيست .
بله : مسئله بشكل ديگری درست است ولی آن تكامل حقيقت نيست و اگر هم‏
چنين اسمی را بر آن اطلاق كنند ، اصطلاح جديدی است كه پيدا شده يكی از آن‏
موارد جديد اين تعبير همان چيزی است كه راسل ذكر كرده ، و آن بمعنای‏
اينستكه : نظريه روز به روز دقيق‏تر ميشود ، مثلا يك شيئی را كه وزن‏
ميكنيم ، يك وقت با وسيله‏ای وزن ميكنيم كه خيلی دقيق نيست و 1 - 2
كيلو اختلاف را نشان نمی دهد ، بعد با وسيله دقيق‏تر و بعد دقيق‏تر تا
ميرسد به وسيله‏ای كه حتی يك ميلی گرم را هم نشان ميدهد . خوب ، در اين‏
توزين ، وزن آن شيئی مرتب دقيق‏تر شد ، و مثلا از هفتاد كيلو كه وسيله‏
اولی نشان داد ، به 69 كيلو بعد به 68 / 8 و . . . رسيد و به يك تعبير
تكامل يافت ، ولی در واقع در اينجا تكامل حقيقت واحد نيست ، بلكه هر
كدام از اينها كه معلوم ميشود ، وزن قبلی را نسخ ميكند ، و از آن به‏
حقيقت نزديك‏تر می‏شود ، نه اينكه در اينجا حقيقت‏های متعدد داريم و در
واقع تقريبهای متوالی است [ نه تحقيق‏های متعدد ] . اين مطلب ، مطلب‏
درستی است ولی اين تكامل حقيقت نيست ، چون وزن واقعی اين شيئی يك چيز
بيشتر نيست و حقيقت هم تنها همان است ، و بقيه حقايق تقريبی بود و لذا
تنها در اينجور مثالها جور در می‏آيد ، در

پاورقی :
> محال است و اجتماع نقيضين است . پس " انسان موجود است " يعنی‏
چه ؟ يعنی اينكه من اعتار ميكنم ذات انسان را و تجريد ميكنم آنرا از هر
دو وجود ( ذهنی و عينی ) هرچند كه اين ذات مقارن با وجود است ( و لذا
ميگويند قضيه حينيه است به اصطلاح فلسفی ) . آن انسانی كه ميگوييم موجود
است در واقع و نفس الامر موجود را ميگوييم موجود است ، اما انسان‏
موجودی كه وجود در آن اخذ نشده است ، پس شما وقتی می‏گوييد " انسان "
آن محكی شما واقعا موجود است ، ولی شما در اعتبار ذهن خودتان انسان‏
موجود را موضوع قضيه " الانسان موجود " قرار نداده‏ايد ، تا قضيه ضروريه‏
محمول بشود ، و نيز انسان بشرط عدم هم موضوع نيست قضيه ممتنعه متناقضه‏
بشود بلكه شما انسان مجرد از هر دو اعتبار را موضوع قرار داده‏ايد ، و فرق‏
است ميان عدم الاعتبار و اعتبار العدم ، و نيز فرق است ميان عدم اعتبار
شيئی و نبودن آن در واقع و نفس الامر ، پس اينكه ما ميگوييم حقيقت‏
انطباق دارد با واقع و نفس الامر ، يعنی متصورهای ما بدون آنكه وجود ذهنی‏
در آنها اعتبار شده باشد ، با واقع و نفس الامر انطباق دارند و بلكه شما
اگر خود وجود ذهنی را اعتبار بكنيد ، نميتواند در خارج وجود داشته باشد ،
مثلا نميشود گفت زيد موجود در ذهن قائم است . در كجا قائم است ؟ در ذهن‏
يا در خارج ؟ شما ميخواهيد بگوييد در خارج قائم است ، آن چيزی كه الان‏
موضوع قضيه شماست در واقع و نفس الامر در ذهن شما موجود است ، و نميشود
قائم را بر آن حمل كرد ، چون منظور قيام در خارج است . والا زيد در ذهن‏
كه قائم نيست .