آيا مسأله روح يك فكر يونانی است ؟

من نمی‏دانم تصور ايشان درباره روح چگونه تصوری بوده است كه آن را نفی‏
می‏كنند ؟ چون ايشان تكيه می‏كنند كه مسأله روح يك فكر يونانی است . اين‏
را عرض كنم كه اولا بسياری از حرفهای يونانيها ريشه‏اش از مشرق زمين است‏
نه از خودشان ، مخصوصا افكار فيثاغورس و افلاطون بسيار ريشه مشرق زمينی‏
دارد ، و روح يك فكر افلاطونی است نه يك فكر ارسطويی ، چون ارسطو منكر
بقاء است ، و افكاری كه در مشرق زمين كه مهد پيغمبران است بوده است‏
بسياری از آنها از مبدأ نبوت است ، يعنی پيغمبران اين فكرها را پخش‏
كرده‏اند . بنابر اين ما اگر فرض هم بكنيم كه يونانيها چنين فكری‏
داشته‏اند ، نمی‏توانيم آنها را صد در صد به تخيلات فردی و شخصی شان پايبند
[ فرض ] كنيم . سقراط كه فكر روحی داشته ، روشش هم روش پيغمبری بوده ،
اين طور كه مورخين فلسفه ذكر می‏كنند ، روشش هم به روش فلاسفه هيچ شباهتی‏
نداشته است . آن فكر يونانی كه در باب روح در ميان مسلمين آمد ، نه فكر
افلاطونی‏اش پذيرفته شد ، نه فكر ارسطويی‏اش ، يعنی بتمامه نه آن پذيرفته‏
شده نه اين .
افلاطون معتقد بود كه روح يك جوهر جاويدان است كه از ازل وجود داشته و
بعد كه جنين آماده می‏شود ، مثل مرغی كه بيايد در آشيانه جا بگيرد ، می‏آيد
در اين آشيانه جا می‏گيرد ، بعد از مردن هم دو مرتبه بر می‏گردد سر جای اول‏
خودش . ارسطو اصلا خيلی روحی نبود . او معتقد بود نفس انسان با همه‏
تفاوتی كه با ساير قوا و نيروهای عالم دارد ، در همين دنيا و با بدن پيدا
می‏شود ، وقتی كه بدن پيدا و كامل می‏شود ، روح هم همين جا حادث می‏شود ،
هيچ سابقه دنيای قبلی ندارد ، و بعد هم معتقد شد كه روح با مردن بدن فانی‏
می‏شود ( اگر چه اين را نمی‏شود صد در صد به گردن ارسطو گذاشت ) . شايد
بسياری از حكمای اسلامی بخواهند هر طور كه هست تحليل كنند كه ارسطو قائل‏
به بقای روح است ولی امروز معتقدند كه ارسطو قائل به بقای روح نبوده و
در رساله نفس او هم كه الان موجود است ، سخنی از بقای روح وجود ندارد .