تفاوت يك جوال با يك پارچه فاستونی است كه هر دو را از پشم بافته‏اند
ولی جوال را با نخهای خيلی درشتر و بی قواره‏تر و پارچه فاستونی را با
نخهای بسيار ظريف . بله ميان انسان و گياه يا جماد تفاوتهائی در ظرافت‏
و بافتمان و خيلی چيزهای ديگر هست ولی در اصل ماده‏ای كه اينها را بوجود
آورده ، فرقی نيست . ديگر روح ونفخه الهی وجود ندارد . انسان يك ماشين‏
است مثل ماشينهای ديگر ، يعنی ازنوع ماشين است . البته ماشين با ماشين‏
تفاوت می‏كند . ساعتی كه در دست شما و در بغل من است يك ماشين است و
يك دوچرخه هم يك ماشين است ، يك اتومبيل هم يك ماشين است ، آپولو
كه می‏گويند پنج يا سه ميليون قطعه دارد هم يك ماشين است البته بسيار
بسيار پيچيده تر و عظيمتر ، اما در اينكه يك ماشين است مثل همه ماشينها
و جز جنبه ماشينی ، جنبه ديگری ندارد ، ترديدی نيست . بنظر می‏رسد كه اين‏
، آخرين ضربه‏ای بود كه بر پيكر انسانيت وارد شد .
ولی با همه اين حرفها ، باز ارزشهای انسانی صد در صد محكوم نشد مگر
درباره‏ای از فلسفه ها و سيستمهای فلسفی كه مفاهيمی از قبيل : صلح ، آزادی‏
، معنويت ، عدالت وترحم را بكلی شوخی گرفتند . از اواسط قرن نوزدهم الی‏
زماننا هذا كه در نيمه دوم قرن بيستم هستيم ، دو متبه انسانيت دارد ظهور
می‏كند ، اصالتی بخودش می‏گيرد ، باز مكتبهائی در جهان پيدا می‏شود بنام‏
مكتبهای انسانی و حتی بصورت انسان پرستی . انسان در گذشته معبود نبود ،
آيت بزرگ بود ، دريچه بزرگ معنويت بود . بدون شك قرآن هم برای‏
معنويت ، شناخت خدا و ماوراء طبيعت ، انسان را از هر آيت ديگری ، از
هر دروازه ديگری و از