كه يكی از انصار كه در ركاب پيغمبر در جنگ شركت میكرد در جواب پسر
عمويش كه میخواست او را از جنگ باز دارد گفت . بعد امام اين اشعار را
خواند :
سأمضی و ما بالموت عارعلی الفتی
|
اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما
|
و واسی الرجال الصالحين بنفسه
|
و فارق مثبورا و خالف مجرما
|
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
|
كفی بك ذلا ان تعيض و ترغما (1)
|
خير من میروم ، مرگ برای يك جوانمرد در صورتيكه نيتش از راهی كه
میرود و در آن راه كشته میشود حق است و مانند يك مسلمان جهاد میكند نه
تنها ننگ نيست بلكه افتخار است . مرگی كه در راه همكاری و همراهی با
صالحان است ، مرگی كه در راه مخالفت با مجرمان است افتخار است . يا
من میمانم ، يا میميرم . يا كشته ميشوم يا زنده میمانم . در آن راهی كه
میروم اگر زنده بمانم زندگيم با افتخار است و ديگر ننگ آميز نيست. اگر
هم بميرم مورد ملامت نيستم . كفی بك ذلا انتعيض و ترغمة ای كسی كه مرا
منع ميكنی ! اين ذلت برای تو كافيست كه زنده بمانی و دماغت بخاك
ماليده باشد . من زنده باشم و دماغم به خاك ماليده باشد ؟ ! ابدا . من
زندگی را توأم با سربلندی میخواهم ، زندگی با سرشكستگی برای من مفهوم
ندارد . ما میرويم .
باز در بين راه وقتی كه با اصحاب خودش صحبت ميكند مكرمت و بزرگواری
و ترجيح دادن مردن با شرافت بر زندگی با ننگ شعار اوست ، « الا ترون ان
الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه ؟ » نمیبينيد ؟ چشمهايتان باز
نيست ؟ نمیبينيد كه به حق عمل نمیشود ، نمیبينيد كه
پاورقی :
1 - اعلام الوری ص 230 ، نفس المهموم ص . 116