ما اگر بخواهيم روح هجرت وجهاد را در همه جبههها اعم از مادی ومعنوی
بدست آوريم میبينيم هجرت يعنی جداشدن ، خود را جدا كردن از آنچه به
انسان چسبيده يا انسان خود را به آن چسبانده است . و جهاد يعنی درگيری ،
چه جهاد با دشمن وچهجهاد با نفس .
هجرت و جهاد دو چيزی هستند كه اگر نباشند ، برای انسان جز زبونی و
اسارت چيزی باقی نمیماند . يعنی انسان آنوقت به معنی حقيقی انسان است
كه زبون آنچه به او احاطه پيدا كرده و به اوچسبيده است يا خودش ، خود
را به آن چسبانده نباشد . ولا اگر انسان زبون محيط مادی و يا زبون محيط
معنویای باشد كه در آن زيست میكند ، انسان آزاد به معنی واقعی نيست ،
انسانی اسير و زبون و بيچاره است .
اگر ما هجرتهای ظاهری را در نظر بگيريم اين خود مسئلهای است كه آيا
برای انسان سفر بهتر است يا حضر ؟ ( البته مقصود اين نيست كه انسان
دائم السفر باشد و هيچ وقت حضر نداشته باشد ، وطن نداشته باشد ) . آيا
برای انسان بهتر است كه هميشه در يك وطن زندگی كند و سفری در دنيا
برايش رخ ندهد يا سفر برای انسان مفيد است و سفر خود هجرتی است ؟
در اسلام بطور كلی سفر ستوده شده است . اگر چه سياحت به آن معنا كه در
دوران گذشته بوده بطوری كه افرادی اساسا مقرو جايگاهی نداشته و هميشه
ازاينجا به آنجا مسافرت میكردند ( اگر تشبيه درستی باشد به اصطلاح ما
نظير كولیها ) ، امر مطلوبی نيست ، ولی اينكه انسان در همه عمر در يك
ده زندگی كند و از ده خود بيرون نيايد و يا در يك شهر زندگی كند واز آن
شهر خارج نشود ، در كشوری زندگی
|