بشر بن ارطاش فرستاد . او رفت . اين طرف رفت ، آن طرف رفت ، وارد
يمن شد ، جنايتهای زيادی كرد ، از جمله توانست بر بچه‏های عبيدالله بن‏
عباس بن عبدالمطلب پسر عموی اميرالمؤمنين كه والی يمن بود دست يابد .
دو تا بچه صغير بی گناه را گير آورد ، گردن آنها را زد . چون جنايت خيلی‏
بزرگ بود كم كم وجدان همين آدم قسی القلب هم بيدار شد ، بعد دچار عذاب‏
وجدان شد ، می‏خوابيد ، در خواب اين جنايت خودش را می‏ديد . راه می‏رفت‏
، در جلوی چشمش اين دو طفل ، اين دو كودك بی گناه مجسم بودند وساير
جنايتهايش . كم كم كارش به جنون كشيد و ديوانه شد . يك اسب چوبی سوار
می‏شد ، يك شمشير چوبی هم بدست می‏گرفت و در خيابانها می‏دويد و شلاق می‏زد
. بچه‏ها هم دورش را می‏گرفتند و هو هو می‏كردند .
گفتيم عامل دوم عكس العمل نشان دادن روح انسان اينست كه سطحی كه ضربه‏
بر آن وارد می‏شود صاف باشد ، صلابت و استحكام داشته باشد يعنی آن وجدان‏
انسانی ، آن فطرت انسانی ، آن ايمان شخص مستحكم و قوی باشد . در اين‏
صورت ولو ضربه كم باشد ، عكس العمل نسبتا زياد است . و لهذا شما
می‏بينيد گناهان كوچك ، صغائر گناهان وحتی اعمالی كه مكروه است و گناه‏
شمرده نمی‏شود ، در وجود مردم با ايمان ، مردمی كه روح محكمی دارند و آن‏
فرشته معنوی ، آن ايمانشان ، آن وجدان معنويشان استحكام دارد ، محكوم‏
است و عكس العمل ايجاد می‏كند ، اعمالی كه من و شما روزی صدتايش را
مرتكب می‏شويم و هيچ احساس نمی‏كنيم كه يك عملی انجام داده‏ايم . پاكان ،
يك عمل مكروه كه انجام می‏دهند ، روحشان مضطرب می‏شود و