میشد ، میگفت علم بر دو قسم است ، يا تصور است يا تصديق ، هر كدام از
ايندو بر دو قسماند : يا بديهی هستند يا نظری ، بديهی بالذات بديهی است
و هر تصور نظری را از تصور بديهی بايد به دست آورد ، و هر تصديق را از
تصديق بديهی . بنابراين بديهیها علم هستند به ذات خودشان و نظریها را هم
از بديهیها به دست میآوريم ، مجهولات از معلومات به دست میآيند ، پس
هميشه علم پايه علم بعدی است .
گفتيم كه در دنيای جديد آمدند و اين فرضيه را عوض كردند و اين مطلب
را به اين شكل قبول نكردند ، آمدند به تقدم عمل بر انديشه قائل شدند و
گفتند كه نه ، علم برپايه عمل استوار است ، مجهولات را از عمل بايد به
دست آورد ، يعنی از راه استقرا ، از راه تجربه كردن . تجربه و استقرا ،
از نظر قوای ادراكی [ اگر ] ما در نظر بگيريم ، معنايش تقدم حس میشود
بر عقل و بر فكر و اگر از نظر ديگر در نظر بگيريم خود عمل است ، چون
احساس كردن ، مشاهده كردن ، وارد عمل شدن است ، تجربه كردن وارد عمل
شدن است . پس علم جديد آمد گفت نه ، علم را از عمل بايد به دست آورد
، تقدم عمل بر علم . ولی اين نظريه يك نظريه خيلی قديمی است ، سيصد
چهارصد سال است ، از زمان بيكن چنين نظريهای پيدا شده است .
معنی دقيق " پركسيس "
در ماركسيسم آنچه كه اينها " پركسيس " مینامند بيشتر از آن حدی است
كه امثال بيكن گفتهاند . از مجموع قرائن به دست میآيد كه پركسيس را به
" فلسفه عمل " ترجمه كردن شايد درست نيست ، يعنی كمی دقيقتر بايد
ترجمه كرد . پركسيس عمل است ، ولی نه صرف مفهوم عمل و كار را كه ما به
آن بدهيم برای آن كافی باشد ، اگر هم میگوييم عمل و كار ، مقصود تغيير
است . پركسيس يعنی فلسفه عمل به معنی تغييردادن و با تغييردادن شناختن
. انسان يك موجود پركتيك است ، يعنی يك موجودی است كه دائما میخواهد
تغيير بدهد و با تغييردادن بشناسد . اين است كه انسان پركسيسی دارد در
برابر طبيعت ، میخواهد طبيعت را تغيير بدهد و با تغيير بشناسد و هم
بسازد . پس سه عنصر اينجا در [ كار است ] : پركسيس تغييردادن است و
شناختن و ساختن . پركسيس انسان در برابر طبيعت همين است كه دست به
تجربه طبيعت میزند . " به تجربه طبيعت " هم كه اينها میگويند ،
میدانيم اينها همه