گفت من اصلا ماركسيست نيستم ، چون آنها حرفهای اولش را گرفته بودند و
او خودش در واقع يك مقدار از حرف خودش عدول كرده بود . ولی با [ وجود
] اين عدول نگفت ما از مساله زيربنا و روبنا دست برداشتيم ، منطق‏
ديالكتيك اقتضا می‏كند كه هيچ چيز زيربنا نباشد ، هيچ چيز هم روبنا نباشد
. واقعا منطق ديالكتيك چنين اقتضايی می‏كند . منطقهای غيرديالكتيك‏
می‏توانند چنين حرفی بزنند بگويند يك چيز زيربناست يك چيز ديگر روبنا ،
ولی منطق ديالكتيك نمی‏تواند دم از زيربنا و روبنا بزند . ولو بگوييم‏
زيربنا هم اقتصاد است ، اين با منطقی غير از منطق ديالكتيك جور در
می‏آيد .
پس اشكالی كه برای ماركس باقی می‏ماند اين بود كه می‏خواست با حفظ
زيربنايی و روبنايی ، اصل تاثير متقابل را هم توجيه كرده باشد و در
نهايت امر نتوانسته اين مطلب را حل كند برای اينكه اصلا قابل حل نيست .
شما قائل به اصل عليت هستيد يا نيستيد ؟ می‏گوييد هستيم . خوب در عليت‏
قائل به تاثير متقابل هستيد يا نيستيد ؟ اگر هستيد نمی‏توانيد برای يكی از
ايندو سهم بيشتری نسبت به ديگری قائل بشويد ، نمی‏توانيد بگوييد مثلا
اقتصاد روی فرهنگ هشتاد درصد اثر می‏گذارد ، فرهنگ روی اقتصاد بيست‏
درصد اثر می‏گذارد . با چه مقياس ؟ دو پديده همزمان هستند . دو پديده‏
همزمان بايد به طور متقابل روی همديگر اثر بگذارند ، يعنی وجهی و دليلی‏
ندارد كه ما برای يكی بگوييم بيشتر [ اثر می‏گذارد ، ] برای يكی بگوييم‏
كمتر . كسی [ می‏تواند ] بگويد نه ، عكس قضيه است ، هشتاد درصد فرهنگ‏
روی اقتصاد اثر می‏گذارد ، بيست درصد اقتصاد روی فرهنگ اثر می‏گذارد .
اين هم يك مساله .
اين اشكالش فرموديد در كجاست اگر اين‏طور تصور شود كه تاثير يكی روی‏
ديگری بيشتر است ؟
عرض كردم چنين حرفی را نگفته‏اند ، گفتم ممكن است چنين حرفی بزنند .
يعنی آنها هم كه می‏گويند روبنا و زيربنا ، يعنی آن يكی سوار بر آن است‏
، وجودش را از آن دارد ، منتها تاثير هم روی آن می‏گذارد .