دارد و نه جنبه اجتماعی ، ولی جنبه اجتماعی هم دارد ، حالا بعد عرض‏
می‏كنيم ، اما در واقع اين فلسفه می‏خواهد به هويت واقعی انسان جواب بدهد
. در ماترياليسم جهانی می‏خواست به هويت واقعی جهان جواب بدهد ، در
ماترياليسم تاريخی می‏خواست به هويت واقعی تاريخ جواب بدهد ، در اينجا
می‏خواهد به هويت واقعی انسان يعنی شخصيت انسان جواب بدهد كه چيست .

رابطه ميان انسان و كار

اينجا مساله كار مطرح می‏شود : در رابطه ميان انسان و كار ، آيا انسان‏
انديشه است ، و انديشه است كه منشا كار می‏شود ، كار تابع انديشه است ؟
پس تقدم انديشه است بر كار . يا بر عكس است ، انديشه تابع كار است ،
انسان كار است و انديشه انسان را هم كار انسان می‏سازد ؟ قهرا سوال روی‏
خود انسان می‏آيد كه انسان چيست ؟ جوهر انسان چيست ؟ ما معمولا می‏گوييم‏
ذات و جوهر انسان را فكر يعنی انديشه(البته نه به آن معنای تصور ، به آن‏
معنايی كه در باب علم حضوری می‏گويند) [ تشكيل می‏دهد ] ، می‏گوييم من‏
واقعی انسان از سنخ آگاهی و انديشه است . اينها می‏گويند جوهر انسان كار
است ، نه اينكه كار را شما يك امر طفيلی به شمار آوريد . اصلا جوهر
انسان را كار انسان تشكيل می‏دهد و لهذا می‏گويند فروختن كار مساوی است با
فروختن خود ، كه چرا كار خريد و فروش بشود ؟ بنابراين اصلا اگر بشر
بخواهد كار خود را به ديگری بفروشد مساوی است با اينكه خود را به ديگری‏
بفروشد يعنی خود را برده كند ، همين طور كه شما در باب بردگی و آزادی‏
اين حرف را می‏زنيد ، می‏گوييد يك انسان آزاد اين حق را در مورد خود -
حتی خودش - ندارد . آيا يك انسان آزاد اين قدر آزاد هست كه حتی آزادی‏
را از خودش سلب كند يعنی خود را برده كند ؟ بگويد من آزادم ، اختيار
كامل خودم را دارم . يكی از اختياراتم همين است كه نفس اين آزادی را از
خودم سلب كنم به اين معنا كه خودم را به ديگری بفروشم ، برده ديگری بكنم‏
. اين حق را دارم يا نه ؟ نه ، اين يك امری است كه شرع هم اجازه نمی‏دهد
، فلسفه‏های عقلی هم اجازه نمی‏دهد . مادون اين و كمتر از اين ، آزاديهای‏
ديگر را چطور ؟ من نمی‏خواهم خودم را به صورت يك برده و مملوك ديگری‏
قرار بدهم ، من يك آزاديهای طبيعی و آزاديهای اجتماعی دارم . مثلا آزادی‏
بيان يك آزادی است كه حق طبيعی هر كسی است كه آزادی بيان