علم معيار علم است يا عمل معيار علم است ؟
تقدم كار بر انديشه ، به يك معنای وسيع و ابتدائیاش ، قبل از ماركس و قبل از هگل [ مطرح بوده است . ] اينها هم باز همه ريشه هگلی و ريشه فويرباخی دارد ، يعنی از ماركس شروع نشده ، از ديگران است ، و بلكه حتی ريشه آلمانی دارد ، يعنی اصلا اين طرز تفكر يك طرز تفكر نژادی و آلمانی است كه حتی انسان را آنها تعريف كردهاند به حيوانی كه كار میكند . اصل قضيه يك ريشه قديمیتری دارد كه تقريبا از نهضت جديد اروپا ناشی میشود ، از عصر دكارت و بيكن ، يعنی از آن زمانی كه به اصطلاح منطق قياسی طرد شد و منطق تجربی را جانشين آن كردند تقريبا همين مساله مطرح است . يكی از مشخصات منطق قياسی اين است كه فكر بالاستقلال میتواند به حقيقت برسد ، يعنی انسان با نيروی استدلال و با نيروی تفكر و مستقل از عمل و تجربه میتواند به حقيقت يا به حقايق برسد . منطق تجربی آمد گفت كه نه ، راه رسيدن به حقيقت تجربه است(تجربه خودش كار است ، عمل است)يا گفت استقرا است - كه البته استقرا غير از تجربه است ولی در اين جهت با تجربه يكی است - يعنی يكيك افراد را بررسی كردن و آمار گرفتن . گفت علم از عمل به دست میآيد . پس در منطق قياسی و استدلالی ، انديشه استقلال دارد از عمل و بلكه تقدم دارد بر عمل ، يعنی در آن طرز تفكر ، انسان ابتدا نه از راه عمل ، از راه تفكر و انديشه عالم میشود ، فيلسوف میشود ، بعد آنچه را كه از راه تفكر به دست آورده است میخواهد به مرحله عمل بياورد و پياده كند . فرض كنيد درباره انديشمندان قديم مثل افلاطون اين جور میگويند كه اينها - به قول خودشان - بر برج عاج مینشستهاند ، يعنی در خلوتهای خودشان ، در كاخها و قصرهای خودشان يا در مدرسههای خودشان(لازم نيست جنبه اشرافی به قضيه بدهيم)مینشستند و فكر میكردند ، سروكارشان با ذهنيات خودشان بود ، ب0عد طرحی هم برای جامعه تهيه میكردند ، آن وقت میخواستند آن طرحشان در جامعه پياده شود . نه ، اين ارزشی ندارد ، چون قائل به تقدم فكر بر عمل بودهاند . ولی از روزی كه انديشه را از عمل و تجربه و آمار و استقرا گرفتند ، عمل مولد و راهنمای انديشه شد . از آن روز موفقيتها بيشتر شد . پس