به وجود میآورد كه پس من هم اگر بخواهم به هدفهای خودم برسم يگانه راه
تضاد و مبارزه است ، پس بايد مبارزه كرد . اين است كه اينها از اين
راه گفتند كه اين فلسفه فلسفه قدرت است . پس اين هم يك راه ديگری
است كه قهرا تعديل میكند ، چون تا حد زيادی به انسان اصالت میدهد ،
يعنی حالت دست بستگی [ نيست كه ] همانطور كه جبر به اصطلاح الهی میگويد
ما صبر كنيم ، در خانه بنشينيم ببينيم قضا و قدر الهی چه برايمان پيش
میآورد ، او هم اينطور [ بگويد كه ] مساله تابع تكامل ابزار توليد است .
تكامل ابزار توليد اگر بشود همه حوادث پيش میآيد ، نشود هيچ كاری فايده
ندارد . تكامل ابزار توليد هم در اختيار من نيست ، جبری است ، خودبهخود
است ، بايد صورت بگيرد . بديهی است كه اين شخص ، ديگر كاری نمیكند .
ولی انسان وقتی فهميد كه نه ، خود مبارزه هم نقشی دارد ، قهرا [ فعال ]
میشود .
اما همانطور كه گفتيم ، اين راه هم به آن راه منتهی میشود . بايد قبلا
اين فكر برای انسان پيدا شده باشد كه ابزار توليد كه زيربناست و انسان و
فكر انسان كه روبناست ، روبنا میتواند اثری روی زيربنا بگذارد ، يعنی من
چون يك موجود بااراده با فكر هستم میتوانم بروم همان تكامل تاريخ را
تسريع كنم يا بروم خود ابزار توليد را تقويت كنم ، مثل اينكه بروم گاز
موتور را بيشتر كنم ، يا بگويد چون تا ابزار توليد تكامل پيدا نكرده
سوسياليزم اساسا تخيل محض است پس از اين راه وارد میشوم . پس اين
انسان است كه روی آن اثر میگذارد . يا نه ، ابزار توليد در حد خودش
تكامل پيدا كرده(آن كه از هگل در يك جا نقل كرديم) ، ميان طبقات هم
تضاد پيدا شده ، ولی اين تضاد تمايز ندارد . يعنی چه تمايز ندارد ؟ يعنی
مبان و روشن نيست ، در افكار مشخص نشده ، يعنی الان جامعه تقسيم شده به
طبقه برخوردار و طبقه محروم ، به طبقه استثمارگر و طبقه استثمارشده ، ولی
استثمارشده در حالی كه استثمار شده است خودش توجه ندارد كه استثمار شده
است ، يعنی به قول اينها خيال میكند اگر در اين كارخانه كار میكند و
روزی مثلا به پول ايران به او سیتومان میدهند اين حداكثر ارزش كار اوست
، نيروی كار او بيشتر از اين ارزش ندارد و اگر اين كارخانه ميليونها
تومان درآمد دارد اين به اصطلاح سود اضافی همه مال كارخانه است ، مال
سرمايه است ، به او مربوط نيست . ولی وقتی كه ما به او فهمانديم كه نه
، اتفاقا سرمايه نمیتواند توليد سود كند و هر چه سود هست مال كار است(
همين تزی
|