مقام عمل و تجربه [ جواب داد ، ] اگر اين تئوری جنبه پراكتيك و عملی‏
پيدا كرد و در عمل جواب داد می‏گوييم درست است و اگر در عمل جواب نداد
می‏گوييم نادرست است . پس عمل معيار انديشه است .
مساله ديگر اين است كه باز فلسفه قديمی كمال انسان را يا بگوييم‏
انسانيت انسان را به انديشه و علم می‏دانست ، يعنی همه تكيه‏ها بر علم‏
بود ، انسان شريف ، انسان عالی ، انسان متعالی ، انسان كمال يافته چه‏
كسی بود ؟ انسانی كه عالمتر باشد ، و روی همين جهت احترامات همه بر
اساس علم بود . علما محترم هستند . علما چون علما و دانشمندان و
انديشمندان هستند ، به ملاك انديشه و به ملاك دانشمندی و علم محترمند ،
بايد هم محترم باشند چون اينها انسانهای كمال‏يافته هستند . چرا ما برای‏
علما احترام قائل هستيم ؟ برای اينكه برای انديشه احترام قائل هستيم .
اما اين فلسفه برای انديشه از آن جهت كه انديشه است احترامی قائل نيست‏
، برای عمل احترام قائل است نه برای انديشه . كمال انسانی و جوهر انسانی‏
را در كار انسان خلاصه می‏كند نه در علم انسان . انسان با كار خودش به‏
كمال می‏رسد نه با علمش . می‏گويد ملاك شرافت ، عمل و كار است و نه علم‏
، و تازه علم هم اگر شرافتی داشته باشد از آن ناحيه است كه خود علم هم‏
نوعی عمل است ، علمی كه قهرا در طريق عمل قرار بگيرد ( به قول اين كتاب‏
خيزی در راه فتح باشد ) نه علمی كه فقط يك سلسله ذهنيات است. مثلا [ از
نظر ما ] فلان شخص خيلی مورد احترام است ، چرا ؟ برای اينكه او محفوظات‏
زيادی دارد . وقتی راه می‏رود يك كتابخانه است كه حركت می‏كند . اگر ما
فيش زيادی داشته باشيم و هر مطلبی را بخواهيم بايد به آن فيشها مراجعه‏
كنيم تا مطلب را از داخل كتابها به دست آوريم ، او فيش زنده متحرك‏
است ، هر مطلبی را بخواهيم ، فورا می‏گويد فلان كتاب . فلان كس مثلا هشتاد
هزار شعر حفظ است . مرحوم آقا شيخ محمدعلی مسجدشاهی ، مرد فقيه و خيلی‏
عالم و هيوی و فيلسوف بود ، اديب هم بود ، حافظه خارق‏العاده‏ای داشت و
می‏گفتند هشتادهزار شعر حفظ است . خود اين فقط به اعتبار دانستن ، نفس‏
اين دانستن چون دانستن است ، اين مغزی كه محفظه خيلی بزرگی است برای‏
انديشه‏ها ، شرافت [ دارد . ]

از نظر ماركسيسم شرافت انسان به كار اوست

اينها آمدند و گفتند خير ، شرافت انسان به كار انسان است . علم هم تا
آن حد كه به