مثال(مثالش را من میگويم)مثل اين كه يك نفر از جيبش مرتب پول در
بياورد ، يك " يك تومانی " پرت میكند ، بعد يك يك تومانی ديگر
پرت میكند ، بعد يك يك تومانی ، . . . خود اين يك تومانیهای پرت شده
هيچ پيوستگی علی و معلولی با يكديگر ندارند ، فقط يك قدرت مافوق هست
كه اينها را با يكديگر پيوند میدهد . يكدفعه هوس میكند به جای اين كه
بعد از اين يك تومانی ، يك يك تومانی ديگر پرتاب كند يك تسبيح
پرتاب كند يا هوس میكند چيزی پرتاب نكند . اين است كه فرض خالق
مساوی است با نفی هرگونه پيوستگی معقول و منطقی ميان اشيا ، و هرگونه
فرض پيوستگی معقول و منطقی ميان اشيا قهرا مساوی است با فرض نفی خالق.
اگر واقعا كسی تصورش در باب خلقت چنين تصوری باشد ، يعنی به آنچه كه
ما به تبع قرآن آن را " سنت " میناميم ، به چنين رابطهای حتی
خللناپذير و تخلفناپذير كه ما در عدل الهی و در اصول فلسفه اين قسمت را
مفصل بحث كردهايم - اگر كسی به چنين اصلی قائل نباشد و پيوند اشيا با حق
را مساوی با بیپيوندی با يكديگر بداند ، قهرا همين تضاد و تناقض هست .
يا بايد قائل بشويم كه هيچ پيوستگی معقول ميان پديدهها نيست . قهرا بايد
بگوييم مثلا ميان بچهای كه متولد میشود و نطفه پدر او هيچ پيوستگی معقولی
وجود ندارد ، يا بين مرغ و تخممرغ هيچ رابطه و پيوند معقولی وجود ندارد .
البته چنين فرضی در عالم بوده است كه اشاعره تقريبا كم و بيش چنين حرفی
را میزدند . آنها هم هرگونه پيوستگی معقولی را ، پيوستگی واقعی ميان اشيا
را تقريبا انكار داشتند . البته آنها نه به شكلی انكار داشتند كه اينها [
انكار دارند ] كه بگويند عملا هم اين [ ناپيوستگی ] ارائه داده میشود ،
بلكه مقصودشان اين بود كه عملا به صورت يك پيوستگی منظم هميشه وجود دارد
ولی اين پيوستگی منظم عادالله است ، يعنی عادت خدا بر اين است ، عادت
خدا هم تغيير نمیكند . در عمل ، آنها هم قائل به سنت بودند ولی در تفسير
اين سنت نمیگفتند يك پيوستگی واقعی هم ميان خود اشيا وجود دارد ، عالم
نظامی دارد و پيوستگی جز ذات اين نظام است ، يعنی وجود عالم با وجود
نظام يكی است . محال است عالم باشد نظام نباشد ، يا نظام باشد ، [ عالم
نباشد . ] همان طور كه محال است نظامی وجود داشته باشد بدون وجود عالمی
، محال است كه عالمی وجود داشته باشد بدون وجود يك نظام و يك پيوستگی
. اين حرف را آنها درك نمیكردند ولی بالاخره قائل به يك سنت
|