خود را يافتن

مطلب ديگر درست در جهت عكس : انسان در پرتو يافتن خداست كه خود را
می‏يابد ، يعنی اگر انسان خدا را بيابد خود را می‏يابد و خود واقعی را
می‏يابد . ايندو لازم و ملزوم يكديگر هستند : خدا را يافتن مساوی است با
خود را يافتن ، خدا را از دست دادن مساوی است با خود را باختن و خود را
از دست دادن : « " و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم " غ(1)
هميشه خود را گم كردن عكس‏العمل قهری و طبيعی الهی خدا را گم كردن است .
اين در قرآن زياد است : هر كس كه خدا را گم كند خواه ناخواه خود
را گم می‏كند . اين برای اين است كه اولا رابطه خدا با انسان با رابطه هر
موجود ديگری با انسان متفاوت است ، چطور ؟ همين چندی پيش [ شخصی ] از
من می‏پرسيد كه(به نظرم بر همان سيری در نهج‏البلاغه تكيه می‏كرد)چرا شما
گفته‏ايد كه هر بندگی اسارت است جز بندگی خدا ؟ گفتم برای اينكه بندگی‏
دو موجودی كه در عرض يكديگر قرار گرفته‏اند معنايش اين است كه اگر زيد
بنده عمرو باشد عمرو برای خودش يك موجودی است ، يك مداری دارد ، يك‏
حركتی دارد و يك مطلوبهايی دارد ، يك نقصهايی دارد كه می‏خواهد آنها را
مرتفع كند ، زيد برای خودش مسيری دارد ، مداری دارد ، نقصهايی دارد كه‏
می‏خواهد در مسير خودش آنها را رفع كند . حالا اگر زيد بنده عمرو باشد
بايد از مدار خودش خارج بشود بيايد به مدار عمرو ، در او جذب بشود ،
يعنی به جای اينكه در راه خودش گام بردارد بايد در عمرو هضم بشود . اسير
عمرو می‏شود ، يعنی قهرا او برای حركت تكاملی خودش آزاد نيست . اما
خداوند مدار ندارد ، حركت ندارد ، نياز ندارد . خدا آن حقيقتی است كه‏
بر همه اين مدارها احاطه دارد . بنده او شدن يعنی در مدار واقعی حركت‏
كردن . او كه بنده نمی‏خواهد كه بنده بيايد خدمتش را بكند ، بنده او را
می‏خواهد كه از او نيرو بگيرد . اصلا بندگی او « " اياك نعبد و اياك‏
نستعين " »است ، مدد گرفتن از اوست برای اينكه در سير تكاملی خودمان‏
برويم . بعلاوه گذشته از اينكه خداوند منشا و مبدا هر نيرويی است و بايد
از او استمداد كرد ، خداوند غايت همه كمالات است ، يعنی اين سير تكاملی‏
كه از نظر ديگران يك امر بی‏هدف و بی‏مبنا و بی‏مقصد و فقط راه است و
مقصد نيست ، از نظر ما با اينكه راه است و راه غيرمتناهی

پاورقی :
. 1 حشر / . 19