5 ريشههای فكری فلسفه ماركس
" از اينجا به بعد ماركس و انگلس از فويرباخ فرا میگذرند و كار دگرگونی انديشه هگل را به انجام میرسانند . در واقع فويرباخ در حد طبيعتگرايی محدود مانده بود و در برابر ماديگرايی يعنی ادامه منطقی آيين خود عقب مینشست زيرا چنانكه انگلس گفته است وی فقط ماديگرايی جامد بیروح " سطحی " و " مبتذل " قرن هجدهم را میشناخت . ماركس و انگلس يك ماديگرايی نوين جدلی و تحولگرا جايگزين مكتب پيشين میكنند كه پس از ريشه گرفتن از انديشه هگل به عقايد داروين خواهد پيوست . اين موضوع چنان حقيقت دارد كه كتاب سرمايه به نام داروين اهدا خواهد شد . ) ] (1) تا اينجا بحث از استفادههايی بود كه ماركس از هگل و فويرباخ كرده بود و فويرباخ هم از هگل استفاده كرده بود و از او به قول اينها فرا گذشته بود . از اين به بعد ، بحث باز درباره نقش خاص ماركس است كه ماركس چه گام ديگری برمیدارد غير از گامهايی كه فويرباخ در زمينه ماديگرايی برداشته ، چون اكنون بحث ما در فلسفهپاورقی : . 1 ماركس و ماركسيسم ، ص . 28