استفاده غلط از فلسفه هگل
حال اين ، نكته خيلی اساسی است : آقايان آمدند منطق هگل و فلسفه هگل را به قول خودشان از جنبه ايدهآليستی خارج كردند و به آن جنبه عينی و مادی دادند ، يعنی میگويند مساله اين نيست كه صرفا ذهن استنتاج میكند ، عين هم همان طور عمل میكند ، يعنی عين هم استنتاج میكند . آنها اصلا معتقدند كه عين هم استنتاج میكند ، چون برای ذهن هيچ اصالتی قائل نيستند . آمدند اين ديالكتيك را از عالم ذهن و از وحدت عين و ذهن هر دو بيرون آوردند و آن را با عالم خارج تطبيق دادند . پس آن جنبه ذهنیاش را از آن گرفتند ، آوردند به عالم خارج . حالا كه آوردند به عالم خارج ، يك چيز كه از لوازم ذهنی بودن بود ، آن را نمیخواهند از آن جدا كنند چون حيفشان میآيد آن را از آن بگيرند و آن ضرورت نتيجه شدن هر مقولهای از مقوله ديگر است . آن ضرورت نتيجه شدن مقولهای از مقوله ديگر خاصيت جنبه عقلی بودن فلسفه هگل بود . يا ما بايد فلسفه هگل را از اول نپذيريم كه اگر نپذيريم اين جنبهاش را هم ديگر نمیتوانيم بپذيريم - و يا اگر بپذيريم بايد جنبه عقلی بودنش را هم بپذيريم . آن وقت ايندو را تفكيك كردند : جنبه عقلی بودنش را از آن گرفتند ، ولی اين ضرورت منطقی را ، يعنی اين كه هر مقولهای بالضروره از مقوله ديگر استنتاج میشود ، باقی گذاشتند . از اين آقايان میپرسيم هگل كه اين نتيجهشدن هر مقولهای از مقوله ديگر را از باب عليت نمیدانست ، عليت را كنار گذاشته بود ، همان استنتاج را به جای عليت نشانده بود ، آيا شما هم در ماده میگوييد عليت نيست ؟ شما كه باز آمديد سراغ عليت ! حالا كه آمديد سراغ عليت ، پس تمام آن حسابها بهم خورد . آن وقت تمام حرفهای شما كه میگوييد پس ماده خودش خودش را تفسير میكند ، ماده خودش