حالت و صفت و عارض بر يك شیء ديگر است و برای شیء ديگر موجود است
نه برای خود . مانند ، سفيدی ، گرمی ، بلندی ، كوتاهی ، شيرينی و غيره .
اينها همه وجودشان برای شیء ديگر است ، يعنی لازم است شیء ديگری باشد كه
اين امور برای او موجود باشند ، مثلا بايد يك جسم وجود داشته باشد تا
سفيدی عارض آن بشود و آنگاه به اعتبار عروض سفيدی . به آن جسم به مفهوم
" سفيد " صدق كند .
اشيائی كه وجودشان وجود نفسی است " جوهر " و اشيائی كه وجودشان وجود
رابطی است " عرض " ناميده میشوند .
تقسيم سومی نيز در ميان است ، و آن اينكه وجود يا " بنفسه " است و
يا " بغيره " . يعنی موجودات بر دو قسماند ، يا قائم بالذات و بی
نياز از علت و مبداء و منشاء صدور هستند و يا غير قائم بالذات و
نيازمند به مبداء و منشاء صدور . اولی وجود بنفسه ناميده میشود كه همان
واجب الوجود است و طبق ادله توحيد بيش از يك وجود بنفسه نمیتواند
بوده باشد و دوم وجود بغيره است كه شامل همه ما سوا است ( 1 ) .
وجود واجب تعالی در تقسيم اول داخل در وجود محمولی است و در تقسيم
دوم داخل در وجود نفسی است و در تقسيم سوم داخل در وجود " بنفسه "
است . اين
پاورقی :
1 - ما در اين تقسيم ، مطلق موجود را به دو قسم : بنفسه و بغيره تقسيم
كرديم ، نه خصوص " وجود نفسی " را ، زيرا بديهی است كه وجود رابطی و
وجود رابط نيز از اين تقسيم خارج نمیباشند و مشمول " وجود بغيره "
میباشند . عليهذا تقسيم اول و دوم در طول يكديگرند ولی تقسيم سوم در عرض
تقسيم اول است گر چه ظاهر بعضی كلمات اين است كه تقسيم سوم را نيز در
طول تقسيم دوم قرار میدهند ، يعنی وجود نفسی ( لنفسه ) را مقسم وجود
بنفسه و بغيره قرار میدهند ، مانند شرح منظومه ( رجوع شود ) .