خاص باشد بلكه صفتی كه آن صفت بر موصوف حمل میشود ولی نمیتوان گفت كه
خود اين صفت از خود ، وجودی غير از وجود موصوف دارد . مثلا اين كاغذ در
خارج موجود است و اين كاغذ موجود سفيد است و نيز اين كاغذ موجود ، واحد
است . ما در اينجا سه مفهوم ذهنی داريم : كاغذ ، سفيدی ، وحدت . كاغذ
موصوف است و سفيدی و وحدت ، صفت . تصور ما از اين كاغذ و نيز تصور ما
از سفيدی به اين نحو است كه اين كاغذ و اين سفيدی در خارج وجودی دارند
متمايز از ساير موجودات ، و حتی وجود سفيدی كه عرض كاغذ است از وجود
خود كاغذ متمايز است ، درباره كاغذ میتوانيم بگوئيم : " انه موجود " و
درباره سفيدی میتوانيم بگوئيم : " انه موجود آخر ، عرض الموجود الاول "
. ولی هنگامی كه صفت وحدت را مورد بررسی قرار میدهيم میبينيم كه وحدت
يك موجود خاص از موجودات اين عالم نيست و نمیتو انيم موجودی را در
عرض ساير موجودات نشان بدهيم و بگوئيم همان طور كه اين مثلا انسان است
و اين حيوان است و اين هم وحدت است .
اين مطلب واضح است و برای توضيح بيشتر میگوئيم اگر واحدی را ( مثلا
الف ) در خارج فرض كنيم البته خود اين واحد ( يعنی الف مثلا ) در خارج
موجود است ، حالا يا اينست كه اين صفت الف يعنی وحدتش وجودی جدا از
وجود الف ندارد و موجود است بعين وجود الف فهو المطلوب ، و يا از خود
وجودی عليحده دارد ، در اين صورت ما دو موجود داريم يعنی دو واحد داريم
و به همين دليل هر واحدی دو واحد خواهد بود و مجموعا چهار واحد خواهد بود
و به همين دليل عينا آن چهار واحد هشت واحد خواهد بود و هكذا الی غير
النهايه و منتهی نخواهد شد به يك واحد حقيقی كه مجموع دو واحد نباشد و
در نتيجه غير قابل وجود خواهد بود .
|