ب دليل ديگر اين است كه بدون شك ، وجود و عدم نقيض يكديگرند . در
فارسی ، نيستی ، نقيض هستی است . فرضا لفظ وجود را مشترك بدانيم ، در
لفظ عدم نمیتوا نيم احتمال بدهيم كه اشتراك فقط در لفظ است ، زيرا
آنوقت مجبوريم قائل شويم لفظ عدم از يك سلسله معانی متعدد ، حكايت
میكند كه همه در مقابل وجود و نقيض وجودند ، و حال آنكه اعدام چنانكه
بعدا خواهيم گفت تمايز واقعی از يكديگر ندارند . پس عدم كه نقيض وجود
است مشترك معنوی است ، يعنی يك لفظ است كه از يك مفهوم عام حكايت
میكند . از طرف ديگر میدانيم كه نقيض واحد ، واحد است ، يعنی يك چيز
نمیتواند دو نقيض داشته باشد ، زيرا اگر فرض كنيم فقط يكی از دو نقيض
او تحقق يابد و ديگری تحقق نيابد در اين صورت اگر خود آنطرف تحقق داشته
باشد مستلزم اجتماع نقيضين است كه محال است ، و اگر تحقق نداشته باشد
مستلزم ارتفاع نقيضين است و ارتفاع نقيضين نيز محال است . پس وحدت
مفهوم عدم كه نقيض مفهوم وجود است دليل وحدت مفهوم وجود و عدم تعدد آن
است پس وجود مشترك معنوی است .
أنه ليس اعتقاده ارتفع
|
اذا التعين اعتقاده امتنع
|
و اينكه اعتقاد به اصل وجود از بين نمیرود آنگاه كه اعتقاد به خصوصيت
وجود ناممكن شود .
شرح : دليل سوم بر اشتراك معنوی وجود اين است كه اگر فرضا به وجود
موجودی معتقد شويم و آن را قسم خاصی از وجود بدانيم ، سپس اعتقاد ما به
اينكه آن قسم خاص است منتفی شود يا مورد ترديد واقع شود ، اعتقاد به
اصل وجود آن شیء آسيب نمیبيند . مثلا اگر حيوانی را از دور ببينيم و
معتقد شويم كه آن