حيوان فيل است پس هم معتقديم كه آن شیء حيوان است و هم معتقديم كه از
نوع فيل است ، سپس به حيوان نزديك میشويم و میبينيم اسب است ، پس
اعتقاد ما به فيل بودن آن شیء منتفی میشود . اما اعتقاد ما به حيوان بودن
آن ، آسيب نمیبيند ، اين بدان جهت است كه حيوان مشترك معنوی است نه
مشترك لفظی ، در مشترك لفظی چنين چيزی امكانپذير نيست .
" وجود " نيز از اين نظر مانند " حيوان " است . ممكن است به وجود
چيزی معتقد شويم و آن وجود را وجود بالقوه بدانيم و بعد معلوم شود كه
بالفعل است ، اعتقاد ما به بالقوه بودن آن منتفی میشود اما اعتقاد ما به
اصل وجود منتفی نمیشود . همچنين ممكن است مثلا معتقد شويم كه عالم مبدأ
موجودی دارد و مردد شويم كه آيا آن مبدأ موجود واجب است يا ممكن ،
حادث است يا قديم ، مادی است يا مجرد ، اين ترديد ما به اصل اعتقاد
قطعی ما به وجود مبدأ آسيب نمیرساند ، همچنانكه ممكن است ابتدا معتقد
شويم كه آن مبدأ ممكن است و مادی است و بعد معتقد شويم كه ممكن و مادی
نيست بلكه واجب و مجرد است ، اين تبدل عقيده ما در خصوصيت وجود مبدأ
، به اعتقاد ما به اصل وجود مبدأ ، ضربه نمیزند ، از اينجا معلوم میشود
اعتقاد ما به اصل وجود مبدأ از نوع اعتقاد به يك معنی عام است و اعتقاد
ما به وجوب يا امكان يا حدوث يا قدم وجود آن مبدأ از نوع اعتقاد به
خصوصيات آن معنی عام است ، نه اينكه آنچه ما آن را خصوصيات میناميم
يك سلسله معانی متباين باشند و هيچ وجه مشترك ميانشان نباشد .
|