باز كردن چشم است برای ديدن ، حكمت برای انديشيدن است و موعظه برای به‏
خود آمدن ، حكمت زبان عقل است و موعظه پيام روح . از اينرو شخصيت‏
گوينده در موعظه نقش اساسی دارد ، بر خلاف حكمت . در حكمت روحها
بيگانه وار با هم سخن می‏گويند و در موعظه حالتی شبيه جريان برق كه يك‏
طرف آن گوينده است ، و طرف ديگر شنونده به وجود می‏آيد و از اين رو در
اينگونه از سخن است كه
" اگر از جان برون آيد نشيند لاجرم بر دل "
، و گرنه از گوش شنونده تجاوز نمی‏كند . درباره سخنان موعظه‏ای گفته شده‏
است : " الكلام اذا خرج من القلب دخل فی القلب و اذا خرج من اللسان لم‏
يتجاوز الاذان" سخن اگر از دل برون آيد و پيام روح باشد در دل نفوذ می‏كند
اما اگر پيام روح نباشد و صرفا صنعت لفظی باشد از گوشها آنطرفتر نمی‏رود.

موعظه و خطابه

موعظه با خطابه نيز متفاوت است ، سر و كار خطابه نيز با احساسات‏
است اما خطابه برای تهييج و بيتات كردن احساسات است و موعظه برای رام‏
ساختن و تحت تسلط در آوردن ، خطابه آنجا به كار آيد كه احساسات خمود و
راكد است و موعظه آنجا ضرورت پيدا می‏كند كه شهوات و احساسات خود
سرانه عمل می‏كنند . خطابه احساسات غيرت ، حميت ، حمايت ، سلحشوری ،
عصبيت ، برتری طلبی ، عزت طلبی ، مردانگی ، شرافت ، كرامت ، نيكوكاری‏
و خدمت را به جوش می‏آورد و پشت سر خود