از برخی آيات ديگر نيز همين معنی به خوبی استفاده میشود ، در همه اين
آيات آنچه در رابطه انسان و جهان نفی شده و " نبايستنی " تلقی شده ،
اينست كه دنيا " نهايت آرزو " و شيئی كه به آن " رضايت " داده شده
و به آن قناعت شده است ، شيئی كه مايه " دلخوشی " و سرگرمی است و
آدمی " آرامش " خويش را در آن میخواهد بيابد ، واقع شود . اين شكل
رابطه است كه به جای اينكه دنيا را مورد بهره برداری انسان قرار دهد
انسان را قربانی ساخته و از انسانيت ساقط كرده است .
در نهج البلاغه نيز به پيروی از قرآن به همين دو دسته بر میخوريم ، دسته
اول كه بيشترين آنها است با موشكافيهائی دقيق و تشبيهات و كنايات و
استعاراتی بليغ و آهنگی موثر ، ناپايداری جهان و غير قابل دلبستگی آن ،
تشريح شده است . و دسته دوم نتيجهگيری است كه عينا همان نتيجه گيری
قرآن است .
در خطبه 32 مردم را ابتداء به دو گروه تقسيم میكند : اهل دنيا و اهل
آخرت ، اهل دنيا به نوبه خود به چهار گروه تقسيم شدهاند :
گروه اول مردمی آرام و گوسفند صفت میباشند ، و هيچگونه تباهكاری نه به
صورت زور و تظاهر و نه به صورت فريب و زير پرده ، از آنها ديده نمیشود
، ولی تنها به اين دليل كه عرضهاش را ندارند ، اينها آرزويش
|