و تابع شرايط زندگی و مخصوصا تابع موضع گيری طبقاتی است و در هر وضعی از
شرايط اجتماعی و اقتصادی كه باشد جبرا از يك منطق بالخصوصی پيروی میكند
؟ اين يك مسئله مهمی است كه در دنيای امروز مطرح است . ماركسيسم براين
اساس است . ماركسيسم كه برای فكر و عقيده و ايمان اصالتی در مقابل
شرايط اجتماعی و اقتصادی و مخصوصا موقعيت طبقاتی قائل نيست میگويد :
اساسا يك انسان نمیتواند در شرايط مختلف يك جور فكر كند و يك منطق را
به كار ببرد ، انسان در كاخ و در كوخ دو منطق دارد ، در كاخ يك جور فكر
میكند ، در كوخ جور ديگری ، كاخ يك جور به انسان منطق میدهد ، كوخ جور
ديگری . يك آدم محروم ، يك آدمی كه هميشه در زير ظلم و شكنجه و اختناق
بوده است و انواع محروميتها را چشيده و میچشد ، خواه ناخواه يك جور فكر
میكند يعنی وضع زندگيش برای او يك جور فكر به وجود میآورد ، اوست كه
میگويد عدالت ، اوست كه میگويد مساوات و برابری ، اوست كه میگويد
آزادی . واقعا هم فكرش اين است چون وضعش اقتضا میكند كه اين جور فكر
بكند . همين آدم اگر وضعش تغيير بكند ، اين آدم خاك نشين اگر كاخ نشين
بشود و خاك ، كاخ بشود ، شرايط خارجی برای او تغيير میكند و در اين
صورت فكرش هم عوض میشود و میگويد كه نه ، اين حرفها كه میگويند صحيح
نيست ، مصلحت هم جور ديگری اقتضا میكند ، مساوات چندان حرف درستی
نيست ، كمی جلوی آزاديها را هم بايد گرفت ، و عدالت را هم جور ديگری
تفسير میكند . يعنی وضع زندگی كه خواه ناخواه تغيير كرد ، منافع و
مصالحش كه تغيير كرد ، چون انسان نمیتواند از منافع و مصالح
|