پنجم را ناديده بگيرد و خود را در قرن پنجم فرض كند ، همان مطالعاتی را
انجام دهد كه علمای زمان شيخ طوسی انجام می‏داده‏اند و همان بينش و همان‏
طرز تفكر را پيدا كند كه آنها پيدا كرده‏اند ، آيا چنين شخصی واقعا مجتهد
است و توده مردم حق دارند از او تقليد و تبعيت كنند ، جواب منفی است‏
. چرا ؟ چه فرقی هست ميان اين شخص و ميان مردم قرن پنجم ؟ فرق اينجاست‏
كه آنها در عصری زندگی می‏كرده‏اند كه آن بينش تنها بينش موجود بوده است‏
، و اين شخص در عصری زندگی می‏كند كه بينشهای كامل‏تری جانشين آن طرز
بينش و آن طرز تفكر شده است و آن نوع بينش و آن طرز تفكر منسوخ شده‏
است .
از اينجا به خوبی می‏توانيم بفهميم كه اجتهاد يك
مفهوم (( نسبی )) و متطور و متكامل است و هر عصری و زمانی بينش و درك‏
مخصوصی ايجاب می‏كند . اين نسبيت از دو چيز ناشی می‏شود : قابليت و
استعداد پايان ناپذير منابع اسلامی برای كشف و تحقيق ، و ديگر تكامل‏
طبيعی علوم و افكار بشری . ، و اين است راز بزرگ خاتميت .