وظايفی دارد . اگر بدانيم ، علمای حقيقی و واقعی را از غير آنها تميز
می‏دهيم . هم نمی‏دانيم خودمان در مقابل علماء چه وظايفی داريم . در مقابل‏
آمده‏ايم و يك حرفها و مسائل ديگری را از خودمان وضع كرده‏ايم كه گاهی سر
به جاهای عجيب می‏زند .

داستان ميرزای قمی و خواندن شاهنامه

درباره ميرزای قمی قضيه‏ای معروف است . اين مرد شاگرد وحيد بهبهانی آن‏
مرد عالم فحل بزرگ كه عده زيادی از مجتهدين بزرگ شاگرد او بوده‏اند بوده‏
است . ميرزای قمی كه اهل شمال ايران بوده است پس از اينكه تحصيلات خود
را در كربلا در محضر وحيد انجام می‏دهد بر می‏گردد به وطن خود و مردم همه‏
می‏گويند كه ميرزا ابوالقاسم برگشته است . ولی مردم دهاتی [ وظيفه او را
] هيچ تشخيص ندادند . بالاخره شب از او در يك جلسه‏ای دعوت می‏كنند كه‏
آقا حالا ملا شده است بيايد و وظيفه‏اش را انجام بدهد . وقتی می‏آيد و آنجا
می‏نشيند ، يك شاهنامه می‏آورند و جلوی او می‏گذارند و می‏گويند قدری‏
شاهنامه برای ما بخوان . بيچاره چيزی كه به عمرش نخوانده است شاهنامه‏
است . به هر حال شروع می‏كند قدری يواش يواش خواندن . آنها سرها را
تكان می‏دهند و می‏گويند كه ای افسوس ، حيف اين چند سال درس خواندن و
پولهائی كه خرج كرديد ، برويد فلان ملا را بگوئيد بيايد . آن ملا می‏آيد ،
دامن رابالا می‏زند و شمشير را به دست می‏گيرد و يك شاهنامه‏ای درست مثل‏
آن شاهنامه‏ای كه در قهوه خانه‏ها می‏خواندند می‏خواند ، و به او می‏گويند
شاهنامه خواندن اينست ، پس تو چه درسی خوانده‏ای ؟ !
در يكی از شهرستانهای ايران كه يك سال به آنجا رفته بودم ،