عرضيها را می‏شود منوع دانست چون عرضی هم ممكن است در مفهوم شی‏ء داخل‏
باشد . مثلا اگر جسم را به ابيض و غير ابيض تقسيم كنيم ، می‏توانيم‏
بگوييم بياض و عدم البياض منوع جسم هستند با اينكه عرضی هستند ؟ البته‏
اينطور نيست . ممكن است گفته شود كه بياض در مفهوم مطلق جسم دخيل‏
نيست ولی در مفهوم جسم ابيض داخل است . جوابش اينست كه نسبت به جسم‏
ابيض بايد هم داخل باشد چون اين ، قضيه بشرط محمول است و همه عرضيها
همين كه به چيزی اضافه شد ثبوتش ضروری است مثلا ضاحك كه نسبت به انسان‏
عرضی است ، برای انسان ضاحك ضروری است و در مفهوم آن داخل است .
پس ملاك اينكه يك شی‏ء ذاتی باشد يا عرضی اين نيست كه ما اول آن عرضی‏
را با اين شی‏ء اعتبار بكنيم بعد بگوييم حالا كه اعتبار كرديم جزء مفهومش‏
است ، ملاك اينكه فصول را از عرضيها تشخيص بدهيم اين نيست ، ملاك‏
ديگری دارد كه اينجا جای بحث آن نيست .
كسانی كه تقسيم شی‏ء را به قار و غيرقار تقسيم به صنف و غير ذاتی‏
دانستند اينجور استدلال كردند كه : ما وقتی مثلا " أين " را در نظر
می‏گيريم و قرار و عدم قرار را در نظر می‏گيريم می‏بينيم كه اين دو صفت ،
زايد بر ذاتش است .
اينهم استدلال عجيبی است ! فصل كه نبايد ذاتی جنس باشد . نوع هم كه‏
ذاتی جنس نيست ، جنس است كه ذاتی نوع است ، جنس حتی ذاتی فصل نيست‏
، بلكه جنس و فصل ذاتی نوعند . می‏گويند : " الجنس عرضی عام للفصل‏
والفصل عرضی عام‏للجنس و كلاهما ذاتيان للنوع " و معنای ذاتی بودن اينست‏
كه يك شی‏ء يا تمام ذات شيئی ديگر و يا جزء ذات آن باشد . مثل جنس و
فصل كه جزء ذات نوع هستند ولی جنس و فصل عرضی همديگر هستند و لذا
می‏گوييم جنس و فصل مقوم نوعند ولی نسبت به همديگر مقوم نيستند بلكه مثلا
فصل مقسم جنس است . پس اين حرف كه سيلان مثلا چون در ذات " أين "
داخل نيست پس منوع " أين " نيست ، حرف درستی نيست .