معتد به ، ثم القوش مطلقا متأخرش عن الفعل بوجوه التقدم فانها لاتقوم
بذاتها بل يحتاج الی جوهر تقوم به ، وذلك الجوهر يجب أن يكون بالفعل ،
فانه مالم يصر بالفعل لم يكن مستعدا لشیء ، فان ماليس موجودا مطلقا ليس
ممكنا أن يقبل شيئا . ثم ان فی الوجود أشياء بالفعل لم يكن ولايكون بالقوش
أصلا ( 6 ) كالاول تعالی ، والعقول الفعالة ، ثم القوش تحتاج الی فعل
يخرجها الی الفعل و ليس ذلك الفعل مما يحدث فانه يحتاج الی مخرج آخر ،
و ينتهی لامحالة الی موجود بالفعل ليس بمحدث كما بين فی تناهی العلل ( 7
) .
و أيضا فان الفعل يتصور بذاته ، والقوش يحتاج تصورها الی تصور الفعل (
8 ) . و أيضا فان الفعل قبل القوش بالشرف والكمال كيف والفعل كمال
والقوش نقص ، و كل قوش علی فعل فذلك الفعل كمالها ، والخير فی كل شیء
انما هو مع الكون بالفعل ، و حيث يكون الشر فهناك ما بالقوش ، والشیء
لايكون من كل وجه شرا و الا لكان معدوما ، وكل شیء من حيث هو موجود ليس
بشر ، و انما هو شر من حيث هو عدم كمال ، مثل الجهل أو لانه يوجب فی
غيره عدما كالظلم ( 9 ) ، فالقوش
پاورقی :
6 - يعنی ما قوه بدون فعليت نداريم ولی فعليت بدون قوه داريم ، مثل
ذات حق تعالی . و اين حاكی از اين است كه فعليت از قوه بی نياز است
ولی قوه از فعليت بی نياز نيست . ذات باری و عقول فعاله فعليت محض
هستند بدون قوه و استعداد پذيرش .
7 - میگويد هر قوه ای احتياج دارد به فعليتی كه آن را از قوه خارج كند
، و اگر خود آن فعليت . فعليت طبيعی باشد كه مقرون به قوه است ، نياز
دارد به فعليت ديگری كه منتهی میشود در نهايت امر به علت نخستين كه در
فعليتش نياز به فعليت ديگری ندارد .
8 - قوه و امكان استعدادی چيزی است شبيه معنی حرفی ، و فعل چيزی است
شبيه معنی اسمی . و بنابراين قوه بدون فعليت تصور نمی شود و قابل تصور
نيست . و اين نيز يك جهت شرف فعليت نسبت به قوه است .
9 - شر دو نوع است : يكی آنكه خودش عدم فعليتی باشد مثل جهل كه چون
عدم فعليت علم است شر است . و نوع ديگر آنكه منشأ عدم شود مثل ظلم كه
منشأ عدم كمال ديگران میشود و از به فعليت رسيدن استعدادها جلوگيری
میكند .