سلسله امور داريم كه در عين اينكه در مقابل يكديگر قرار می‏گيرند در عين‏
حال احدالمتقابلين شامل آن ديگری هم هست ، ( اين از حرفهای خوبی است كه‏
مرحوم آخوند فرموده ، و علامه طباطبائی خيلی روی اين جهت تكيه دارند ) .
تقسيمات وجود برخلاف تقسيمات ماهيت است . در تقسيمات ماهيت اگر
مقسمی داشته باشيم و دو قسم ، هيچ كدام از قسمتها شامل قسم ديگر نمی شود
ولو باعتبار . مثلا اگر گفتيم حيوان يا ناطق است يا غير ناطق ، اين يك‏
تقسيم مطلق است نه نسبی و هيچكدام از اين دو شامل ديگری نمی شود ، ولی‏
تقسيمات وجود هميشه يك تقسيم نسبی است . در عين اينكه تقسيم می‏شود به‏
دو قسم ، هر يك از دو قسم به اعتباری شامل ديگری می‏شود . مثلا می‏گوييم‏
الوجود اما ذهنی و اما خارجی ، خارجی آنستكه يترتب عليه الاثار ، و ذهنی‏
آنست كه لايترتب عليه آثار يعنی آثار ماهيت ، ولی وقتی ما اين دو وجود
را به اين دو تعريف ( يترتب . . . لايترتب ... ) تعريف می‏كنيم می‏بينيم‏
اين تعريف بطور نسبی درست است نه بطور مطلق ، يعنی نسبت به آن ماهيتی‏
كه در ذهن آمده مطلب از همين قرار است كه لايترتب عليه الاثار ، ولی از
جنبه ديگر وجود مساوی با ترتب آثار است ، مگر ممكن است وجودی بی ترتب‏
اثر باشد ؟ لذا بر وجود ذهنی هم آثار مترتب است ولی نه آثار ماهيت به‏
ذهن آمده، بلكه آثار ديگر، چون وجود ذهنی با مقايسه به وجود خارجی ، وجود
ذهنی است ولی بدون مقايسه با آن، خودش وجود خارجی است، و آثار وجود بر
آن مترتب می‏شود .
مثال ديگر : وقتی بگوييم " الوجود اما بالقوه و اما بالفعل " ، وجود
بالقوه را تعريف می‏كنيم كه يك وجودی است كه ممكن است آثار بر آن‏
مترتب بشود و وجود بالفعل را تعريف می‏كنيم كه آن وجودی است كه آنچه در
مرحله امكان بوده ، بفعليت رسيده ، در اينجا هم باز تقسيم مطلق نيست و
نسبی است زيرا هر وجود بالقوه‏ای نسبت به وجود بالفعل بالقوه است ، ولی‏
در بالقوه بودنش ديگر بالقوه نيست بلكه بالفعل است . پس يكی از اين‏
دو قسم به اعتباری شامل قسم ديگر می‏شود ، و اين بدان جهت است كه اين‏
تقسيمات همه مقايسه ای و نسبی است .