پاورقی : > ولی عدم العلة علة العدم ، چطور ممكن است در شأنيت جاری باشد . استاد : نه ، مقصود اين است كه حيثيت وجودش را به اعتبار شأنيت دارد نه اينكه از شأنيت دارد ، خود شأنيت يعنی وجود آميخته به عدم ، يعنی صلاحيت شیء را داشتن و خود آنرا نداشتن ! درباب اتصافات يك وقت هست سلب میكنيم اتصاف را ، مثلا قرنين را از انسان سلب میكنيم ، ليس الانسان بذی قرنين ، يعنی تصور میكنيم انسان را و ذی قرنين بودن را بعد ليس میآيد آنرا از انسان سلب میكند در اينجا هيچ چيزی برای انسان اثبات نشده است و آن را موصوف به چيزی نكرده ايم حتی موصوف به عدم القرنين . اينها نبايد با هم اشتباه بشود ، ذی قرنين بودن را از انسان سلب كرده ايم ، نه اينكه غيرذی قرنين بودن را برای آن اثبات كرديم ، عدمی را برای انسان اثبات نكرديم ، وجودی را از انسان سلب كرديم ، كه میشود سلب تحصيلی و سلب مطلق . ولی اگر بخواهيم غير ذی قرنين بودن را برای انسان بعنوان يك صفت اثبات بكنيم ، بگوييم الانسان متصف بأنه غيرذی قرن ، غلط است . در اينجا ، چون اتصاف مناط میخواهد به خلاف سلب كه مناط نمی خواهد ، يعنی در اثبات بايد در انسان چيزی باشد كه مناط اتصاف به اين عدم باشد چون شما داريد اين عدم را بعنوان يك صفت برای آن اثبات میكنيد پس بايد برای اين عدم وجودی اعتبار كرده باشيد ، تا بتوانيد موضوع را به آن متصف كنيد والاعدم از آن نظر كه عدم است محال است موضوع به آن متصف شود ، و صفت چيزی نمی تواند واقع شود ، پس كی میتوانيد انسان را متصف به عدم ذی قرنين بكنيد ؟ وقتی كه انسان شأنيت ذی قرنين بودن را داشت و قرنين را نداشت كه معنای اتصاف در اين صورت اينستكه اين فقط شأنيت وجود دارد ، و فعليت ندارد !