يستحيل أن يتحرك متحركات معا الی غير نهاية . و بيان ذلك :
أما اولا : فان المتحرك يجب أن يكون جسما أو ماديا ، ويلزم لاتناهی‏
الاجسام . أما ثانيا ( 5 ) فلان العلل يجب أن تناهی ، و ذلك لانه ان كان‏
متحرك أخير و يحركه محرك و هو أيضا متحرك فمحال أن يتحرك ( 6 ) الا
بعد أن يحركه محرك آخر ، فالمتوسط من هذه الثلاثة له نسبتان وله من بينها
هذه الخاصية ، و هو انه يحرك و يتحرك ، و سواء كانت هذه الواسطة واحدش
أو كثيرش ، متناهية أو غير متناهية فانه لايصح الحركة مادام حكمها حكم‏
الواسطة ، فيجب أن ينتهی الی محرك لايكون حكمه حكم الواسطة ، و هذا مخرج‏
الامور من القوش الی الفعل ، والموجد ينتهی الی أمر بالفعل ، فيجب أن‏
يكون أمرا بالفعل و موجودا بذاته ، فالمحرك الذی لايتحرك اما ( 7 ) أن‏
يحرك بأن يعطی للجسم المتحرك المبدأ القريب الذی به يتحرك ،

پاورقی :
5 - گفتيم كه از دو راه استدلال كرده اند : يكی از راه تناهی اجسام ، و
ديگر كه همين ثانيا باشد از راه امتناع تسلسل علل و لزوم تناهی آنها كه‏
برهان ابطال تسلسل در مورد علل يعنی در اينجا می‏آيد ، در قسم اول و اجسام‏
در عين اينكه متناهی اند ولی برهان تسلسل علل در آنجا به كار نمی رود .
6 - " فمحال ان يتحرك " يعنی محال است كه آن آخری حركت بكند .
7 - گفتيم كه محرك لايتحرك يا از راه غايت بودن ايجاد حركت می‏كند و
يا از راه ايجاد و خلق شی‏ء متحرك ، كه در اين صورت تحريك و خلق يك‏
چيز است نه اينكه خلق انجام گيرد و بعد حركت بر مخلوق عارض گردد .
و نيز گفتيم ارسطو خدا را تنها به عنوان محرك اول می‏شناسد و براهين‏
اثبات واجب تنها به برهان محرك اول رسيده است چون برای علمای ما مسلم‏
بوده است كه محركيت محرك اول به اين نحوه نيست كه در يك شی‏ء موجود
ايجاد يك حركت عرضی بكند بلكه محركيتش عين ايجاد طبيعت است ، از اين‏
جهت علمای ما معتقدند ارسطو موحد بوده و نه تنها خدا را محرك عالم‏
می‏داند بلكه خالق و موجد عالم نيز می داند چون محركيت خدا عين خلق و
ايجاد است . ولی فرنگيها برايشان اين دو مسأله تفكيك نشده است ، يعنی‏
آنها فكر می‏كنند محرك اول هم كه عالم را به حركت درمی آورد ، به همان‏
شكل حركت دادن پيرزن است چرخ ريسندگی را ، لذا فكر كرده اند كه ارسطو
خدا را موجودی می‏داند كه >