ذاتند ولی ملحق به ذات می‏شوند . رابطه اعراض با معروضات خود اين است‏
كه ، معروضات بدون عرض و مستقلا تعيين و تحقق دارند . معروض مستقل از
هر عرضی تحقق دارد و در تحقق نسبت به عرض مستغنی است . و عرض بعد از
مرحله تحقق معروض ، عارض آن می‏شود . مثل جسم و سفيدی ، درست است كه‏
هر جسمی رنگی دارد و يكی از آنها سفيدی است ، ولی جسم در تحقق و تحصل‏
خودش نيازی به رنگ ندارد ، بعد از مرحله تحصل جسم ، سفيدی عارض آن‏
می‏شود . در اين مورد اين پرسش بجاست كه گفته شود آيا سفيدی كه عارض بر
جسم شده است لازمه جسم است يا امری مفارق است . ؟
اما در مورد جنس و فصل ، آنچه جنس است تحققش به تحقق فصل است ، به‏
تبع تحقق فصل است ، نه اينكه جنس تحققی مستقل دارد . مثلا در نسبت عدد
كه جنس است با انواع آن يعنی اعداد مثل دو و سه و چهار و پنج ، اينطور
نيست كه در مرحله اول عدد تحقق يابد و سپس دو تا يا سه تا و يا چهار تا
بودن بر آن عارض شود . عدد مفهوم مبهمی است كه تحققش به دو تا و سه تا
است ، عدد امر مبهم الوجودی است كه يك وجود تمام ندارد و وجودش‏
همواره در ضمن يك نوع و در ضمن يك فصل است ، مضمن در آن فصل است ،
بهمين دليل آن را ماهيت ناقص می‏نامند . رابطه ماده و صورت نيز مانند
رابطه جنس و فصل است . ماده ای كه فيلسوف از آن سخن می‏گويد امكان وجود
ندارد مگر در ظل و ضمن يك صورتی .
لوازمی چون وضع خاص و عدم كون و فساد و خرق و التيام و امثال اينها ،
از لوازم صورت فلك است نه از لوازم جسميت فلك يا از لوازم عوارض‏
جسم فلك . به عقيده قدما فلك دارای نفس و صورت است و اين خصوصيات‏
از لوازم صورت و نفس فلك است و نفس و صورت فلك نيز از لوازم‏
جسميت فلك نيست ، برعكس جسميت تابع صورت است ، جسميت فلك برای‏
صورت آن حكم ماده را دارد .
پس اين سئوال بی اساس است كه عوارض موجود در فلك يا بجهت جسميت‏
فلك است يا بجهت لوازم جسميت آن . نه بواسطه جسميت است و نه بواسطه‏
عوارض جسميت ، بواسطه چيزی است كه خود جسميت هم در اصل وجودش به آن‏