كه اينجا می‏گوييم فرق دارد . يك وقت ما عدم را به هيچ چيز اضافه نمی‏
كنيم و به طور مطلق اعتبار می‏كنيم ، همچنانكه وجود را گاهی به طور مطلق‏
اعتبار می‏كنيم و يك وقت همچنانكه وجود را مضاف به ماهيتی اعتبار
می‏كنيم يا به يك مفهوم اعتبار می‏كنيم و می‏گوييم مثلا وجودالانسان ، عدم را
هم مضافا به يك شی‏ء اعتبار می‏كنيم و می‏گوئيم عدم الانسان ، اين می‏شود عدم‏
مضاف . ولی در اينجا مقصود از عدم مطلق و عدم مضاف اين نيست ، در
اينجا مقصود از عدم مضاف عدم ملكه است . هر جا كه حكما می‏گويند العدم‏
المضاف له حظ من الوجود ، مقصودشان عدم مضاف به معنای عدم ملكه است ،
والا عدم العنقاء عدم مضاف است ولی ليس له حظ من الوجود ، عدم القرنين‏
للانسان عدم مضاف ولی ليس له حظ من الوجود . پس كدام عدم است كه له حظ
من الوجود ؟ عدمی كه به شيئی نسبت داده بشود در حاليكه آن شی‏ء امكان آن‏
را دارد ، به اين معنی يك صفت وجودی می‏شود . اين عدم ، چون عدم محض‏
نيست ، بلكه نبودن توأم با شأنيت داشتن است ، همان حيثيت شأنيت‏
داشتن ، و در واقع همان شأنيت توأم با فعليت نداشتن ، امری است وجودی‏
، البته اين حيثيت وجودی را از نداشتن فعليت كسب نمی كند ، بلكه از
داشتن شأنيت كسب می‏كند . مرحوم آخوند می‏فرمايند سكون به اين معنی امری‏
است وجودی . مثلادرباره ذات واجب تعالی ، گفته می‏شود : لايتحرك ، ليس‏
بمتحرك ، وليس بساكن ، چون سكون يعنی شيئی كه شأنيت تحرك دارد و
فعليت تحرك را ندارد . لذا امری است كه به قول مرحوم آخوند هم فاعل‏
دارد و هم قابل . فاعلش همان ماده است ، ماده در اينجا متصف است به‏
عدم و لذا عدم مقبول است ( البته با نوعی تجوز ) و ماده قابل ، احتياج‏
به فاعل هم دارد و فاعل اين امور همان عدم فاعل وجود است . مثلا فاعل‏
حركت علت حركت است و عدم فاعل حركت علت است برای سكون ، وجودالعلة
علةلوجود المعلول و عدم العلة علةلعدم المعلول ، كه عدم العلة علةلعدم‏
المعلول در مورد عدم ملكه صادق است ، اين نظر مرحوم آخوند است در باب‏
سكون ( 1 ) .

پاورقی :
1 - اشكال : حيثيت وجودی سكون را از شأنيت گرفتيد و گفتيد حظ از وجود
دارد >