از مقوله ان يفعل و تحرك را از مقوله ان ينفعل بدانند . شيخ اشراق كه‏
دسته بندی مقولات را به شكل گذشته بر هم زده حركت را يك مقوله مستقلی‏
می‏شمارد ، ولی صدرالمتالهين در اين مورد می‏گويد اساسا حركت داخل در هيچ‏
مقوله ای نيست چون مقولات اجناس عاليه و از سنخ ماهيتند ولی حركت‏
نحوه‏ای از انحاء وجود است و سنخيت آن با مقولات دو تاست . اصولا
صدرالمتالهين چون اصالت وجودی است نه تنها ذات واجب الوجود بلكه‏
اقسام وجود را داخل در هيچ مقوله‏ای نمی‏داند و به همين دليل می‏گويد كه‏
حركت شی‏ء ماهيت ندارد و از همين رو جنس و فصل و بنابراين تعريف به حد
ندارد . از همين جاست كه تعاريف گوناگونی كه درباره حركت می‏شود هر
كدام به اعتباری صحيح است چون فقط تعريف به حد است كه نمی‏تواند بيش‏
از يكی باشد ولی شی‏ء واحد می‏تواند چندين تعريف به رسم داشته باشد ، مثل‏
حركت كه در هر تعريف از يك وجهه به آن نگريسته‏اند ولی البته بايد ديد
كدام تعريف بهتر و جامعتر بوده و جوانب بيشتری را لحاظ كرده است .

تقدم بحث حركت توسطی و قطعی بر تعريف حركت

نكته دوم در اين مسئله اينكه بعد از بيان حركت قطعيه و حركت توسطيه‏
يعنی بعد از اينكه ما يكی از اين دو بيان را به عنوان حقيقت حركت‏
پذيرفتيم و يا به هر دو نوع حركت در خارج قائل شديم ، آنگاه با پذيرفتن‏
هر يك از اين وجوه ، تعاريف ما درباره حركت فرق خواهد كرد . و البته‏
بهتر بود كه آخوند هم ابتدا اين بحث را طرح نموده و سپس تعاريف حركت‏
را پيش می‏كشيد .
علاوه بر اين آنچه بايد در بحث حركت انجام داد مقايسه تعاريف و مداقه‏
در آنهاست كه آيا تعاريف به همين ها محدود می‏شود يا نه ، چنانكه خود
ملاصدرا علاوه بر اينها تعريف ديگری هم كرده است كه حركت عبارت است از
صيرورت يعنی شدن . آيا تعريف ارسطو كه حركت را كمال اول می‏داند بهتر
است يا