مما بالقوه و مما بالفعل هستيم كه ثابت باشد در جميع زمان حركت ، در
اينجا حاجی حاشيه توضيحی خوبی دارند . می‏گويند توهم نشود كه اين حرف‏
منافات دارد با آنچه سابقا گذشت . شما می‏گوييد : موضوع حركات عارضی ،
جسم است و جسم چون موضوع حركت است ثابت و مستمر است ، و حال آنكه‏
بنابر حركات جوهريه جسم ثبات ندارد . ايشان می‏گويند : مقصود از اين‏
ثبات ، ثبات نسبی است كه با حركت داشتن منافات ندارد ، مقصود
اينستكه موضوع حركت بايد واحدی باشد كه وحدتش باقی باشد ، چون حركت‏
واحد مستلزم اينستكه جسم واحدی باشد كه حركت را انجام بدهد والا اگر دو
جسم باشد و حركت در دو جسم انجام بگيرد ، دو حركت است نه يك حركت‏
واحد مستمر . پس تا جسم واحد نباشد حركت ممكن نيست كه واحد باشد ، اما
خود اين جسم ديگر لازم نيست كه در درون خودش حركت نداشته باشد بلكه اگر
يك حركت واحد مستمر داشته باشد ، با وحدت حركت عرضی منافات ندارد ،
پس متحرك بالذات می تواند موضوع حركت عرضی باشد ، چون در عين حركت‏
ذاتی يك واحد مستمر بشمار می رود ، ( لذا قبلا هم فرمودند كه موضوع حركت‏
بايد ثابت " بوجه " باشد و اين اشاره به همين مطلب است . )
برمی گرديم به اصل مطلب : گفتيم كه موضوع حركت بايد مركب مما بالقوه‏
و مما بالفعل باشد ، و در اينجا اضافه كرديم كه اين ضرورت تنها در
حركتهای عرضی است و اما حركتهای ذاتی به چنين موضوعی نياز ندارد ، چرا ؟
چون در حركتهای ذاتی فاعل و قابل يكی است . مقصود از اين حرف اينست كه‏
از نظر حركت ، حركت در اينجا چيزی نيست كه نياز به موضوع داشته باشد .
در اموری كه از لوازم انتزاعی امور ديگر هستند ، مثل زوجيت نسبت به‏
اربعه ، در اينجا فاعل چيست و قابل چيست ؟ آيا اربعه قابل زوجيت است‏
يا فاعل زوجيت ؟ فخر رازی خيلی وقتها همينها را مايه نقض قرار می‏دهد ،
به او می‏گويند كه : به يك اعتبار نه فاعليتی وجود دارد و نه قابليتی ،
فاعليت و قابليت در مورد امور عينی و