[ توجيه كلام افلاطون و فيثاغورس فی تعريف الحركة ]
و يمكن توجيه كلامهما بما يدل علی تمام التعريف من أخذ التدريج الاتصالی فيه ( 4 ) ، فان الشیء اذا كان حاله فی كل حين فرض مخالفا لحاله فی حين آخر قبله أو بعده كانت تلك الاحوال المتتالية امورا متغايرش تدريجية علی نعت الوحدش والاتصال . فأفلاطون عبر عن هذا المعنی بالخروج عن المساواش ، و فيثاغورس عبر عنه بالغيرية ، والمقصود واحد . ولايرد عليهما ان كلا من هذين المعنيين أمر بسيط لايعقل فيه الامتداد والاتصال فليس شیء منهما تمام حقيقة الحركة ، لكن الشيخ لم يلتفت الی التوجيه المذكور ، وقال فی الشفاء : " ان الحركة قد حدت بحدود مختلفة مشتبهة ، و ذلك لاشتباه الامرفی طبيعتها ( 5 ) اذ كانتپاورقی : 2 - غيريت شیء با خودش مورد نظر است زيرا غيريت شيئی با ديگر اشياء كه حركت نخواهد بود . 3 - ذكر صفت ، اشاره است به حركات عرضی و حركت در صفات اشياء . 4 - البته در تعريف افلاطون و فيثاغورس لفظ " تدريج " نيست و تعريفشان شامل حركات دفعی نيز میشود ولی مرحوم آخوند در مقام توجيه میخواهند بگويند كه منظور آنها حركت و تغيير تدريجی است و اين ويژگی مرحوم آخوند است كه وقتی در مقام توجيه كلام ديگران برمیآيد به اصطلاح خيلی محاباتی ! حرف میزند . 5 - میخواهد بگويد حقيقت حركت خيلی مشتبه است همانطور كه گفتيم ، همانطور كه آيات تدوينی بعضی محكمات هستند و بعضی متشابهات ، آيات تكوينی هم همين طورند بعضی محكم و بعضی ديگر متشابهاند ، و منظور اموری اند كه با يكديگر اشتباه میشوند و گاهی تعريفات كاملا متناقضی درباره آنها میشود . مثلا تعريفی كه از حركت به معنی توسطيه و به معنی حركت قطعيه شده است ، در حاليكه وجود حركت امری واضح و قطعی است و در عين حال درباره حقيقتش چه بسا حرفها كه نزدهاند . مرحوم حاجی هم در اين مورد میگويد : " كالايات متشابه " .