است يعنی اين وسط " لايتحرك مابعده الا اذا حركه مافوقه " .
در مقام مثال شبيه چرخهای ساعت است كه همه با هم میچرخند و متأخر
متوقف بر متقدم است تا ميرسد به مبدأ نيرو كه فنر باشد و حركت چرخهای
بعدی متوقف بر محركيت چرخهای قبلی است ( البته منظور قبليت و بعديت
رتبی است ) . پس وسطها محركيتشان متوقف بر محركيت قبلشان است . اگر
عدد وسطها زياد بشود همه يك واحد " وسط " را تشكيل میدهند كه همان
خصلت را دارند كه بعدی خود را حركت نمی دهند مگر اينكه از قبلی حركت
پذيرفته باشند و اگر ميلياردها واسطه در ميان باشد همه حكم وسط واحد را
دارند و متوقف بر تحرك قبلشان هستند .
اگر به جای ميلياردها وسط ، غيرمتناهی وسط وجود داشته باشد ، يعنی طرفی
نداشته باشد كه يحرك ولايتحرك ، معنايش اين است كه همه واسطه ها از
محركيت بيافتند . چون واسطه ها اين خصلت را دارند كه : " حركت نمی
دهند مگر اينكه حركت از مافوق خود بپذيرند " ، و در حالت غيرمتناهی
بودن وسط ها ديگر مافوقی وجود ندارد و همه بطور متناهی وسط هستند . و در
اين حالت كه همه از محركيت بيافتند متحرك اخير [ متحركی كه در يك
طرف فرض كرديم و وجودش مشهود است ] نبايد حركت كند در حاليكه اين
خلاف فرض است . پس محال است سلسله متحركات در طبيعت غيرمتناهی باشد
.
البته متحركات هم زمان نه متحركاتی كه در زمانهای مختلفند ، آن محل
بحث نيست چون آن حقيقتا محرك و علت حركت نيست بلكه معد است . يعنی
اگر حركتی مثل حركت برگ درخت را از جنبه طبيعی نگاه كنيم میگوئيم علت
اين حركت وزش باد است و علت وزش باد تغيير درجه حرارت و . . . ،
اما فيلسوف قبول ندارد كه اينها علت هستند ، از نظر فلسفه معدات هستند
و علت محرك ، يك نيروئی در درون خود برگ است و همين علل فلسفی است
كه عدم تناهی آنها محال است يعنی محال است اين متحركها به محركی كه
|