محرك به محركی كه خود متحرك است و محركی كه غير متحرك است تقسيم‏
می‏شود . محركی كه متحرك هم باشد مثل دست كه در هنگام حركت تسبيح خودش‏
متحرك است يا قوه ای كه در دست هست ، دست را حركت می‏دهد و خودش هم‏
همراه دست حركت می‏كند . ولی محركهائی داريم كه غير متحرك‏اند و اين به‏
دو شكل قابل تصور است . يكی به شكل غايت شی‏ء متحرك كه در اين حالت آن‏
غايت و كمال ، مطلوب يك شی‏ء متحرك است بدون اينكه خودش متحرك باشد
مثل ذات باری تعالی كه به عنوان غايةالغايات محرك عالم است و همه‏
عالم جستجو كننده ذات حق است ، در صورتی كه خود ذات حق متحرك نيست‏
يا مانند تحريك معشوق عاشق را و تحريك معلم متعلم را . معشوق عاشق را
به شور و هيجان می‏آورد ولی خودش متحرك نيست و معلم متعلم را از قوه به‏
فعل خارج می‏كند ولی خودش در اين اخراج ، خارج نمی‏شود .
محرك غير متحرك به شكل ديگری قابل تصور است و آن همان است كه‏
در باب حركت جوهری خواهيم گفت . در باب حركت جوهری گفته می‏شود كه‏
حركت سراسر طبيعت را فرا گرفته و اصلا در آن ثبات نيست ، طبيعت به‏
عنوان يك جوهر و يا عده ای از جواهر در حركت است و آنچه كه به طبيعت‏
ارتباط دارد ، عين حركت است ولی طبيعت خودش وابسته به ماورای خودش‏
است و اين وابستگی به اين معناست كه ماوراء طبيعت موجد طبيعت است ،
يعنی موجد نحوه وجودی است كه وجودش عين سيلان است ، نه اينكه علی‏
نحوالمباشره موجد حركت طبيعت باشد .
فلاسفه غربی تصور نادرستی از تحريك طبيعت توسط ماوراء طبيعت دارند .
تصورشان اين است كه در ماوراء طبيعت قوه ای وجود دارد و اين قوه با
انگشتی اين چرخ را به حركت درمی‏آورد . مثل همان چرخ پيرزن و دست پيرزن‏
كه در مثلهای عاميانه رايج است ( 1 ) . لازمه اين تصور نادرست اين است‏
كه طبيعت در

پاورقی :
1 - اشكال : اگر اين نظر فرنگی ها باطل است و تحريك محرك اول مثل‏
تحريك پيرزن چرخ را نيست ، حديث " عليكم بدين العجائز " را چگونه‏
بايد جواب داد ؟
استاد : همانطور كه در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه نوشته ايم ، اولا اين‏
جمله >