جامعههای امروز را با جامعه صد سال پيش بسنجيد ، يا تقسيمات اداری و
علمی را در نظر بگيريد . در قديم يك نفر میتوانست معلم همه علوم زمان
خودش بشود ، ارسطوئی بشود معلم همه علوم زمان خودش ، بوعلی سينا بشود
معلم همه علوم زمان خودش ، ولی الان دستگاه تعليم و تربيت آنقدر تقسيم
پذيرفته است كه صدها بوعلی سينا و ارسطو هر كدام در رشتهای تخصص دارند
و در حالی كه حتی از وجود برخی رشتههای ديگر بیخبرند كه چنين رشتهای هم
در دنيا وجود دارد . و اين ، يك خصلت دارد ( من مخصوصا بخاطر اين
خصلتش میگويم ) و آن اينكه اين نوع تكامل و پيشرفت ، افراد انسان را از
حالت همرنگی و همشكلی خارج میكند و ميانشان تمايز و اختلاف برقرار میكند
چون همان طور كه انسان كار را میسازد كار هم انسان را میسازد . بعد
میبينيم انسانها در جامعه با اينكه همه انسانند گوئی با ماهيتهای مختلفند
چون او با كاری سر و كار دارد كه ديگری اصلا آن كار را نمیشناسد و با
دنيائی سر و كار دارد كه ديگری اصلا با آن دنيا آشنا نيست ، در نتيجه
انسانهائی بيرون میآيند كه خيلی با يكديگر مختلفند . اگر ما بخواهيم
پيشرفت يا تكامل را در ساخت و ارگانيزم جامعهها ، در عضو عضو شدن
جامعهها بكار ببريم ، در اين جهت هم بدون شك روابط ساختمانی جامعهها از
سادگی به سوی پيچيدگی و باصطلاح بسوی معقد بودن و تعقد پيش رفته است .
البته به بيانی كه عرض كردم شايد بسياری از شما از همين جا احساس خطر
بكنيد كه اگر كار اينطور پيش برود ، انسانها را آنقدر با يكديگر به
اختلاف میكشاند كه وحدت نوعی انسانها به خطر میافتد يعنی انسانهائی
ساخته
|