فقيه اين نبود و نيست كه فقها حكومت كنند و اداره مملكت را بدست‏
گيرند بلكه در طول قرون و اعصار تصور مردم از ولايت فقيه اين بوده كه از
آنجا كه جامعه ، يك جامعه اسلامی است و مردم وابسته به مكتب اسلامند ،
صلاحيت هر حاكمی ، از اين نظر كه قابليت اجرای قوانين ملی اسلامی را دارد
يا نه ، بايد مورد تصويب و تائيد فقيه قرار گيرد لهذا امام در فرمان خود
به نخست وزير دولت موقت می‏نويسد : بموجب حق شرعی ( ولايت فقيه ) و به‏
موجب رأی اعتمادی كه از طرف اكثريت قاطع ملت به من ابراز شده من‏
رئيس دولت را تعيين می‏كنم ولايت فقيه ، يك ولايت ايدئولوژيكی است و
اساسا فقيه را خود مردم انتخاب ميكنند و اين امر عين دمكراسی است اگر
انتخاب فقيه انتصابی بود و هر فقيهی فقيه بعد از خود را تعيين ميكرد جا
داشت كه بگوئيم اين امر ، خلاف دمكراسی است اما مرجع را بعنوان كسی كه‏
در اين مكتب صاحب نظر است خود مردم انتخاب ميكنند .
حق شرعی امام از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان يك مكتب و يك‏
ايدئولوژی ناشی ميشود و مردم تائيد ميكنند كه او مقام صلاحيتداری است كه‏
ميتواند قابليت اشخاص را از جهت انجام وظايف اسلامی تشخيص دهد در
حقيقت ، حق شرعی و ولايت شرعی ، يعنی مهر ايدئولوژی مردم ، و حق عرفی ،
همان حق حاكميت ملی مردم است كه آنها بايد فرد مورد تائيد رهبر را
انتخاب كنند و باو رأی اعتماد بدهند .
و اما آنجا كه از حكومت طبقه روحانی نام برديد ، گويا در بيان شما
ميان حكومت اسلامی و حكومت طبقه روحانی ، اشتباه شده است ميپرسم از
كجای كلمه اسلامی مفهوم حكومت روحانيون استفاده ميشود ؟ آيا اسلام دين‏
طبقه روحانيت است ؟ آيا اسلام