بيداری خوب است ولو انسان از اين كه يك ضايعه‏ای در بدنش پيدا شده‏
است ، آگاه شود : مولوی در اينجا چقدر شيرين می‏گويد :
حسرت و زاری كه در بيماری است
وقت بيماری همه بيداری است
پس بدان اين اصل را ای اصل جو
هر كه را درد است ، او برده است بو
هر كه او بيدارتر ، پردردتر
هر كه او آگاهتر ، رخ زردتر
( 1 )
بعد ، از اينجا گريز می‏زند به آن حرفهايی كه خودش در اين زمينه‏ها دارد
. می‏گويد : هر كسی كه صاحب درد است ، به هر اندازه كه در عالم ، درد
دارد و دردی را احساس می‏كند كه ديگران احساس نمی‏كنند ، به همين نسبت‏
از ديگران بيدارتر و آگاهتر است . بی‏دردی مساوی است با لختی ، بی‏حسی ،
بی‏شعوری ، بی‏ادراكی ، و احساس درد مساوی است با آگاهی و بيداری و شعور
و ادراك . انسان اگر امرش دائر باشد كه راحت باشد و درد را احساس‏
نكند ، يعنی جاهل و لخت و بی‏درد باشد ، و يا هوشيار باشد و درد را در
خود احساس كند [ كدام را انتخاب می‏كند ؟ ] آيا انسان ترجيح می‏دهد كه‏
هوشيار و آگاه باشد و درد را احساس كند يا نه ، بی‏هوش و كودن و احمق‏
باشد و درد را احساس نكند ؟ [ جواب اين است كه ] ناراحتی هوشيار و
آگاه ، ترجيح دارد بر راحتی و آسايش جاهل و بی‏خبر و لخت و بی‏حس . در
مثل می‏گويند : " انسان اگر سقراطی باشد نحيف و لاغر ، بهتر است از
اينكه خوكی باشد فربه " يعنی اگر انسان ، دانا و دانشمند باشد ولی محروم‏
، بهتر است از اينكه مانند يك خوك همه نوع وسائل برايش فراهم باشد
ولی هيچ چيز را نفهمد .

پاورقی :
. 1 [ بين بيتهای اول و دوم چند بيت ديگر نيز هست ] .