آشكار و پيدا شود و البته منظور آنها از " او " خداست ، فانی شدن "
من " در " او " يعنی فانی شدن انسان در خدا .
اين مكتب در اين جهت با مكتب عرفا شركت دارد كه طرفدار منهدم شدن و
شكستن " من " است ، ولی نه برای اينكه " او " پيدا شود و ظاهر و
آشكار گردد ، بلكه ضمير متكلم [ وحده ] " من " از بين برود ، برای
اينكه " ما " پيدا شود . از نظر اينها انسان كامل ، انسانی نيست كه
عارف باشد و بگويد ليس فی جبتی الا الله ، بلكه انسان كامل آن انسانی
است كه " من " خود را در جمع مستهلك كرده باشد . چنين انسانی آنچه كه
حس نمیكند " من " است و آنچه كه حس میكند " ما " است .
بسياری از مكتبهای ديگر هم تا اين اندازه اين مطلب را قبول دارند .
حتی مكتبهائی هم كه " من " را برای پيدا شدن " او " منهدم میكنند ،
با پيدا شدن " ما " مخالف نيستند و از اينكه " من " تبديل به " ما
" شود حمايت میكنند .
خلاصه سخن اين مكتب
اين مكتب كه انسان كامل را آن انسانی میداند كه در او " من " تبديل
به " ما " شده باشد راهش را هم ارائه میدهد ، میگويد : هر جا كه
اشيائی به " من " تعلق ندارند و به " ما " تعلق دارند ، اين [ تعلق ]
سبب " ما " بودن افراد است . وقتی شما تعلقات اشياء به انسانها را
نگاه كنيد ، میبينيد دو جور است : يك سلسله امور است كه در هر جامعهای
به " ما " تعلق دارد . مثلا آيا زبان فارسی مال من