هستی - ولی به صورت مبهم - در عقل حكيم ، مشخص شده باشد . می‏گفتند كمال‏
نفس انسان به اين است كه مجموع اندام عالم نه يك جزء بالخصوص و
بی‏اطلاع از جای ديگر در ذهن او منعكس شود . اين را به اين تعبير می‏گفتند
: صيرورش الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی گرديدن و شدن انسان ،
جهانی عقلانی مشابه با جهان عينی ، يعنی انسان خودش يك جهان در برابر آن‏
جهان بشود ، ولی آن جهان عينی است و اين جهان ، جهانی عقلانی و فكری .
هر آن كس زدانش برد توشه‏ای
جهانی است بنشسته در گوشه‏ای
اين بيت ، همين مطلب را می‏گويد .
انسان كامل به عقيده فلاسفه ، انسانی است كه عقلش به كمال رسيده است‏
، به اين معنا كه نقش اندام هستی در ذهنش پيدا شده است . ولی با چه [
وسيله به اينجا رسيده است ] ؟ با قدم فكر ، با قدم استدلال و برهان و با
قدم منطق حركت كرده تا به اينجا رسيده است .
ولی فلاسفه تنها به اين قناعت نمی‏كردند ، می‏گفتند دو حكمت وجود دارد :
حكمت نظری يعنی شناخت عالم به اين صورتی كه عرض كردم و حكمت عملی .
حكمت عملی چيست ؟ ( 1 ) تسلط كامل عقل انسان بر همه غرائز و همه قوا و
نيروهای وجود خود . ( 2 ) آن وقت می‏گويند اگر شما در حكمت نظری ، عالم‏
را با

پاورقی :
. 1 حكمت عملی هم [ مربوط به ] عقل است .
. 2 كتب اخلاق ما را اگر مطالعه كرده باشيد ، می‏دانيد كه اغلب بر اين‏
اساس قضاوت می‏كنند ، يعنی اخلاق ما بيشتر " اخلاق سقراطی " است و در
اخلاق سقراطی هميشه تكيه روی عقل است [ و در آن ، از اين نوع مسائل مطرح‏
است : ] آيا عقل تو بر شهوتت >