يعنی نه تنها از قدرت تبليغ نمی‏كند ، بلكه از ضعف تبليغ می‏كند . اينكه‏
در مسيحيت گفته می‏شود اگر كسی به طرف راست صورت تو سيلی زد ، طرف‏
چپ صورت خود را بياور و حتی از خودت دفاع نكن ، نوعی تبليغ ضعف است‏
. بعد كه اسلام در دنيا ظهور كرد گواينكه يك منطق خاصی در مورد قوت و
قدرت دارد كه توضيح خواهيم داد مسلم است كه مطلب را به اين صورت طرح‏
نكرد كه زور مساوی با حق و عدالت است ، و حق و عدالت مساوی با زور ،
خود فرنگيها [ به " حق " ] " حق زور " می‏گويند يعنی حقی كه مساوی با
زور است .
بار ديگر در مغرب زمين اين فكر زنده شد كه بله ، حق مساوی است با زور
، و اين فكر برای اولين بار در فلسفه سياسی يعنی در حد سياست و نه بيش‏
از آن ظهور كرد . ماكياول دانشمند و فيلسوف معروف ايتاليائی اساس‏
فلسفه سياسی‏اش را بر سيادت گذاشت . او می‏گويد در سياست تنها چيزی كه‏
بايد ملحوظ شود ، سيادت است و هيچ اصل ديگری در سياست ، معتبر نيست ،
برای رسيدن به هدفهای سياسی كه همان سيادت است هر چيزی جايز است :
دروغ ، فريب ، مكر ، قسمهای دروغ ، خيانت كردن ، پا روی حق گذاشتن .
می‏گويد در سياست ، [ مذموم شمردن ] اين مسائل به هيچ نحو نبايد مطرح‏
باشد .
بعد از او فيلسوفان ديگری پيدا شدند كه نه تنها در سياست مطلقا اين‏
مسأله را طرح كردند و به عنوان يك اخلاق عمومی ، چراغ سبزی به سياسيون‏
دادند كه شما در سياست اين راه را در پيش بگيريد ، بلكه اساسا معتقد
شدند كه اخلاق عالی و اخلاق انسانی