ناپيداست .
مولوی می‏گويد :
نفست اژدرهاست او كی مرده است
از غم بی‏آلتی افسرده است
نفس انسان ، حالت مار افعی را دارد . مار افعی در زمستان حالت‏
يخ‏زدگی و كرخی پيدا می‏كند و اگر انسان به آن دست هم بزند ، تكان نمی‏خورد
و اگر بچه‏ای با آن بازی كند او را نيش نمی‏زند و انسان خيال می‏كند كه اين‏
مار به خوبی رام شده است . اما وقتی آفتاب گرمی به اين مار بتابد [
گويی ] يكمرتبه عوض می‏شود و چيز ديگری می‏شود كه ملا راجع به آن مارگير كه‏
اژدهائی را از كوه آورد ، داستان مفصلی آورده است كه آن را ذكر نمی‏كنم .
در اواخر آن داستان ، همين بيت را می‏گويد :
نفست اژدرهاست او كی مرده است
از غم بی‏آلتی افسرده است
خيال نكن كه نفست مرده است ، او اژدهائی يخ زده است ، اگر حرارت به‏
آن بتابد ، آن وقت می‏فهمی چه خبر است !
مولوی در جای ديگری راجع به ميلهای پنهان و خفته در انسان تشبيهی می‏كند
كه روانكاوها را به حيرت می‏اندازد ، می‏گويد :
ميلها همچون سگان خفته‏اند
اندر ايشان خير و شر بنهفته‏اند
چونكه قدرت نيست خفتند آن رده
همچو هيزم پارها وتن زده
گاهی ديده‏ايد تعدادی سگ در جائی خوابيده‏اند و سرهايشان را روی‏
دستهاشان گذاشته‏اند و چشمهايشان را روی هم گذاشته و آرام گرفته اند ،
بطوريكه انسان خيال می‏كند اينها تعدادی بره و گوسفند هستند .
تا كه مرداری درآيد در ميان
نفخ صور حرص كوبد بر سگان
چونكه در كوچه خری مردار شد
صد سگ خفته بدان بيدار شد