خلق میكردم تا عصيان كنند و سپس توبه كنند تا آنها را بيامرزم . پس
عصيان خودش يك ارزش ذاتی نيست .
آزادی يعنی نبودن مانع ، نبودن جبر ، نبودن هيچ قيدی در سر راه ، پس
آزادم و میتوانم راه كمال خودم را طی كنم ، نه اينكه چون آزاد هستم به
كمال خود رسيدهام . آزادی مقدمه كمال است نه خود كمال . يك موجود كه
بايد راهی را طی كند و او را آزاد و مختار آفريدهاند و تمام موانع را از
سر راه او برداشتهاند ، به مرحله آزادی رسيده است ولی به مرحله آزادی
رسيدن ، به مقدمه كمال رسيدن است ، يعنی آزاد است كه راه كمال خودرا طی
كند .
پس اشتباه اول اين مكتب اين است كه خيال میكند اختيار و آزادی انسان
با وجود خدا منافی است . اشتباه دوم اين است كه خيال میكند ايمان و
تعلق به خدا مانند وابستگی به اشياء است و موجب ركود و انجماد و گمراهی
و سقوط ارزشهاست . اشتباه سوم اين مكتب اين است كه آزادی را كمال
نهائی انسان دانسته است ، در صورتی كه آزادی " كمال مقدمی " انسان
است .
آيا آزادی كمال است ؟ بدون شك ، چون اگر آزادی نباشد انسان نمیتواند
به كمال خودش برسد . خدا انسان را طوری خلق كرده است كه به كمال خودش
از راه آزادی و انتخاب و اختيار برسد . راه كمال غير از اينكه قدم [
نهادن ] انسان با اختيار و آزادی باشد ، ممكن نيست جور ديگری طی شود .
همينقدر كه اجبار آمد ، ديگر اين راه نرفتنی است .
|