خودشان را احساس میكنند و خوشا به حال آن بدنی كه روحش فقط درد بدنش
را احساس میكند ، چون آن روح دائما در فكر اين است كه ناراحتيهای اين
بدن را از بين ببرد . ولی دشوار است حال آن بدنی كه روحش ، تنها روح
خودش نيست ، روح همه بدنهاست . يك روح ، درد همه را به تنهايی احساس
میكند . اين بدن است كه مجبور است با وجود فراهم بودن همه امكانات ،
با دو لقمه نان جو بسازد برای اينكه مبادا در حجاز يا يمامه يك " نان
جوخور " پيدا شود . اين بدن است كه بايد كفش وصلهدار بپوشد برای اينكه
با روحی مانند روح علی ( ع ) توأم باشد . شاعر عرب میگويد :
و اذا كانت النفوس كبارا
|
تعبت فی مرادها الاجسام
|
روحها وقتی بزرگ شد ، وای به حال آن بدنها ! روح وقتی بزرگ شد و روح
همه بدنها شد و درد همه را احساس كرد ، كارش به آنجا میكشد كه مجازات
میبيند ، برای چه ؟ برای غافل ماندن از حال يك بيوه زن و چند يتيم .
ميان كوچه ، زنی را میبيند كه مشك به دوش گرفته است ، نگاه میكند .
علی ( ع ) آدمی نيست كه بیتفا وت از كنار اين مناظر بگذرد . علت ندارد
كه يك زن خودش آب كشی كند ، حتما كسی را ندارد يا كسی دارد ولی او به
حال اين زن نمیرسد . فورا خودش جلو میرود ، نمیگويد آی شرطه ! آی پاسبان
! آی نوكر ! آی غلام ! آی قنبر ! تو بيا ، خودش جلو میرود . با كمال ادب
میگويد : خانم ! اجازه میدهيد شما را كمك دهم و من مشك آب را به دوش
بكشم ؟ اين زحمت را به من بدهيد . آن زن میگويد خدا پدر تو را بيامرزد .
به خانه آن بيوه زن میرود . همين كه مشك را زمين میگذارد ، استفسار
میكند كه ممكن است برای من