كند ، پايان اين راه اين است كه پرده ميان او و خدا به كلی برداشته‏
می‏شود و به تعبير خودشان به خدا می‏رسد . در قرآن مسئله " لقاءالله "
مطرح است و عرفا درباب لقاءالله خيلی سخن گفته‏اند كه داستان مفصلی دارد
و من عجالتا نمی‏خواهم در موضوع لقاءالله وارد شوم كه آيا اين حرف‏
می‏تواند معنی داشته باشد يا نه . ولی به هر حال ، عارف نمی‏گويد كه من به‏
جائی برسم كه جهانی از انديشه شوم ، آئينه‏ای شوم كه جهان در من منعكس‏
شود ، می‏گويد می‏روم تا به مركز جهان برسم : " « يا ايها الانسان انك‏
كادح الی ربك كدحا فملاقيه »" ( 1 ) به آنجا كه رفتی و رسيدی ، همه چيز
هستی و همه چيز داری ، العبودية جوهرش كنهها الربوبيه همه چيز داری ولی‏
هيچ چيز را نمی‏خواهی ، معما اين است . به مقامی می‏رسی كه همه چيز به تو
می‏دهند و تو به هيچ چيز اعتنا نداری جز به خود او . ابوسعيد ابی‏الخير چه‏
شيرين می‏گويد :
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه‏
كند
ديوانه كنی هر دو جهانش بخشی
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
اول [ شناسنده‏ات را ] ديوانه خودت می‏كنی و بعد هر دو جهان را به او
می‏دهی ، اما زمانی هر دو جهان را به او می‏دهی كه او اصلا آنها را نمی‏خواهد
. تا روزی كه تو را نشناخته ، همه چيز می‏خواهد ولی در آن موقع به او
نمی‏دهی . وقتی كه تو را شناخت ، همه چيز را به او می‏دهی ولی او در اين‏
هنگام به هيچ چيز اعتنا ندارد ، چون تو را پيدا كرده است ، ديگر نه دنيا
را می‏خواهد و نه آخرت را ، تو [ را می‏خواهد كه ] مافوق دنيا و آخرت‏
هستی .

پاورقی :
. 1 سوره انشقاق ، آيه . 6