سفيد است " و آن " سرخی دور است " و " اين مجموع متحرك است " و
در اين مرحله اگرچه حكم موجود است ولی چون تطبيق و سنجشی در ميان نيست‏
باز صواب و خطايی محقق نمی‏شود .
و در مرحله سوم چون قوه حاكمه كه حكم را به كار می‏بندد ، در ميان‏
مدركات

پاورقی :

فلاكت ماترياليسم به دست ديالكتيك

اشكال بالا برای فلسفه ماترياليسم ديالكتيك از آنجا پيش آمده است كه‏
طريق مشی معين ندارد ، در يك جا در منطق خود اظهار می‏دارد تنها به‏
مقتضای حس و تجربه بايد اعتماد كرد و بس ، و از اين لحاظ از سيستمهای‏
فلسفی حسی پيروی می‏كند ، و در جای ديگر از روش فلسفه‏های حسی خارج شده در
مسائل فلسفه اولی ( متافيزيك ) كه خارج از قلمرو حس است و صرفا جنبه‏
تعقلی و نظری دارد به نفی و اثبات می‏پردازد و شكل و قيافه " متافيزيسم‏
" به خود می‏گيرد .
آنجا كه می‏خواهد از بحثهای خود نتيجه جزمی و يقينی بگيرد شعار خود را
جزم و يقين قرار می‏دهد و روش خود را جزمی ( دگماتيسم ) معرفی می‏كند ، و
در جای ديگر كه ارزش معلومات را می‏خواهد تعيين كند پای " حقيقت نسبی‏
" را به ميان می‏آورد و شكاك می‏شود .
نتيجه اين تذبذب فلسفی اينكه در مقام توجيه تجديد نظرها و كشف خطاها
در مسائل علوم به اشكال و بن بست دچار می‏شود و راه حلی پيدا نمی‏كند ،
پس نظريه تغيير حقيقت و امكان اجتماع حقيقت و خطا را پيش می‏كشد و
يكباره سوفسطائی می‏شود .
البته خواننده محترم توجه دارد كه " ماترياليسم " قبل از آنكه به‏
دست كارل ماركس و انگلس بيفتد و منطق ديالكتيكی پيدا كند يك طريق مشی‏
معين داشت و بالاخره هر چه بود شكاك يا سوفسطائی نبود ، اين منطق‏
ديالكتيك است كه اين فلاكت را برای ماترياليسم بيچاره به بار آورده‏
است و به مثل معروف خواسته است كه ابرويش را اصلاح كند چشمش را كور
كرده است .