( رئاليست ) با نظام مخصوصی كه در زندگانی انسانی هست زندگی می‏كنند و
چنانكه با ما در زندگی نوعی شركت دارند ، در انجام دادن افعال نوعی و
افعال ارادی نيز شركت دارند و از همين جا می‏فهميم كه :

پاورقی :
> می‏داند ، لكن در عين حال يك چيز را حقيقت می‏داند و آن " اراده "
است و می‏گويد حقيقت جهان اراده است و انسان به حقيقت خودش كه اراده‏
است بدون وساطت حس و عقل پی می‏برد .
می‏گويد اراده در ذات خود يك حقيقت مطلق و مستقل بالذات و خارج از
حدود مكان و زمان است و تمام حقايق جهان درجات و مراتب اراده می‏باشند.
بنابراين شوپنهاور هر چند جهان " معلومات " را بی‏حقيقت می‏داند و از
اين جهت ايده آليست خوانده می‏شود ، اما به يك جهان حقيقی قائل است كه‏
ماوراء جهان معلومات است و آن جهان به وسيله حس و شعور و عقل دريافته‏
نمی‏شود و آن ، جهان اراده است و از اين جهت می‏توان وی را " رئاليست‏
" خواند .
شوپنهاور روی همين مبنای فلسفی ، درباب زندگی و لذت و عشق و زن و
سعادت حقيقی ، عقايد مخصوصی دارد ، می‏گويد اراده كه اصل و حقيقت جهان‏
است و واحد است مايه شر و فساد است زيرا همينكه به عالم كثرت آمد
يگانه چيزی را كه می‏خواهد ادامه هستی است پس ناچار به صورت خودخواهی و
خودپرستی در افراد در می‏آيد و اين خودخواهيها با يكديگر معارضه می‏كنند و
نزاع و كشمكش و شر و فساد برمی‏خيزد .
می‏گويد لذت امر عدمی و الم امر وجودی است و عشق دو جنس مخالف ( مرد
و زن ) با يكديگر مايه بدبختی است و حقيقتش اراده زندگی است كه‏
می‏خواهد نسل را امتداد بدهد منتها برای آنكه افراد ، مصائب و ناملايمات‏
آن را متحمل شوند طبيعت افراد را می‏فريبد و دلشان را به لذات فريبنده‏
خوش می‏كند .
می‏گويد فلسفه اينكه عاشق و معشوق می‏كوشند حركات خود را از ديده اغيار
مستور بدارند و نگاهها با هزاران احتياط و نگرانی بين آنها رد و بدل‏
می‏شود اين است كه زندگی سراسر بدبختی است و عاشق و معشوق می‏خواهند اين‏
بدبختی را با ادامه نسل ادامه دهند و به اين وسيله جنايت فجيعی را
مرتكب شوند و بديهی است اگر عشق آنها نبود دنيا به پايان می‏رسيد و
مصائب جهان نابود می‏گشت . >