پرسش پيش می‏آيد كه در صورتی كه واقعيت خارج هيچگاه به فكر وارد نمی‏شود
ما از كجا فهميديم كه واقعيت خارج هست و فكر ما زاييده وی می‏باشد و حال‏
آنكه هرچه را در خارج فرض كنيم ، فكری است كه غير از خارج است ، پس‏
آيا نتيجه جز اين به دست می‏آيد كه ما هيچگاه راه به خارج نداريم يعنی‏
علم به خارج نداريم ؟ و اين سخن بعينه سخن ايده‏آليست است .

دانشمندان ديالكتيك به ما پاسخ می‏دهند :

شما با روش متافيزيك فكر كرده و سخن می‏گوييد و در نتيجه مفاهيم را "
مطلق " گرفته و به خطا می‏افتيد ، پس اينكه می‏خواهيد نفی علم به خارج‏
مطلق را به گردن

پاورقی :
> مفاهيم و تصاوير ذهنی است ولی اين مفاهيم دارای يك خاصيت مخصوصی‏
هستند و آن اينكه آينه و نشان دهنده خارج می‏باشند به‏طوری كه انسان در
مرحله اول خيال می‏كند كه بلاواسطه به خارج نائل شده است ، در مرحله دوم‏
می‏گويد اين مفاهيمی كه من تصور می‏كنم ( زمين و آسمان و . . . ) در خارج‏
وجود دارد و در مرحله سوم می‏گويد منشأ و مبدأ پيدايش تصورات ذهنی‏
تأثيرات خارجی است . پس هر چند ذهن در مراحل بعدی درك می‏كند كه‏
پيدايش تصورات ذهنی در اثر تأثيرات خارجی است بايد ديد چه رابطه‏ای‏
بين مفهوم ذهنی و وجود خارجی است كه پيش از آنكه نوبت به مرحله سوم‏
برسد در مرحله اول - همان‏طوری كه گفته شد - مفاهيم ، خارج را ارائه‏
می‏دهند و در مرحله دوم انسان می‏گويد عين همين چيزهايی كه در تصور من است‏
( زمين و آسمان ، درخت ، انسان و . . . ) خارجيت و واقعيت دارند ؟ و
بالاخره چه خصوصيتی در علم است كه شخص عالم را به خارج توجه می‏دهد ؟
هر چند هر كس اعم از ايده آليست يا رئاليست ، تابع هر مسلك و پيرو
هر مكتب بوده باشد ، به حسب فطرت خود عملا برای علم كاشفيت تامه از
خارج قائل است و ترديدی ندارد كه عين آنچه در ذهن است واقعيت خارجی‏
دارد نه چيز ديگر و يك نحوه وحدت و عينيت بين ذهن و خارج هست ( برای‏
فهم كامل اين مطلب رجوع شود به مقاله چهارم ) لكن تشريح فلسفی مطلب ،
يكی از مسائل مهم فلسفه است و مسأله ارزش معلومات كه در حاشيه قبل‏
اشاره شد از اين مسأله سرچشمه می‏گيرد .
چنانكه از مطالب گذشته معلوم شد ايده‏آليستها ( سوفسطائيان ) از آنجا
كه منكر >