به نظر میرسد . ] میگويند : سرش آن فطرت عجيب انسان است . انسان در
عمق فطرت خودش لايتناهی را میخواهد ، خدا را میخواهد و با هر چيزی كه
انسان ابتدا عشق میورزد خيال میكند آن معشوق حقيقی خودش را پيدا كرده
است . ولی مدتی كه با او سرگرم میشود و يك تجربه واقعی روحی روی او
انجام میدهد ، خود روح به او میگويد : اين او نيست . " اين او نيست "
همان است كه ما بيزاری ، خستگی ، كسالتآوری میناميم . وقتی ما میبينيم
چيزی كه اينهمه آرزويش را داريم به آن میرسيم بعد تدريجا خستگی و كسالت
پيدا میكنيم و بعد يك وقت میبينيم به تنفر كشيد ، اين تجربهای است كه
فطرت ما روی آن شیء انجام میدهد ، بعد از مدتی او به زبان بیزبانی به ما
میگويد : بلند شويم برويم ، اين او نيست ، بايد برويم جای ديگر تا خودش
را پيدا كنيم .
بهشت خستگیآور نيست
اين است كه قرآن در مورد قيامت میگويد : " « لايبغون عنها حولا » "
( 1 ) چون اين توهم در ذهن اشخاص پيدا میشود كه حالا ما بهشتها رفتيم ،
بهشت برای انسان يك سال ، دو سال ، ده سال ، صد سال ، هزار سال لذت
داشته باشد ، بعد عادی میشود ، وقتی عادی شد ديگر خستگیآور میشود [ و
انسان میگويد ] عجب جای ملالتآور و خستگیآوری است ! قرآن میگويد : " ²
لايبغون عنها حولا »" غصه اين را نخوريد ، اگر كسی آنجا بيايد ديگر تحول
از آنجا را نمیخواهد .
پاورقی :
. 1 كهف / . 108