گير ما میآيد .
اين پدر میميرد ، بچهها به اصطلاح روشنفكر میشوند ، میگويند : اين چه
كاری است : برويم زحمت بكشيم ، جان بكنيم ، موقعش كه میشود عدهای به
اينجا بيايند ، يك مقدار اين ببر ، يك مقدار آن ببر . از طرفی اينجا
شناختهشده است ، اگر به عادت همه ساله مردم بفهمند كه چه روزی روز
برداشت محصول و جمع كردن و چيدن است ، باز به اينجا میآيند . آمدند با
يكديگر تبانی كردند ، گفتند : به هيچ كس اطلاع ندهيم كه ما چه روزی
میخواهيم برويم محصول را بچينيم ، هنوز طلوع صبح نشده حركت كنيم كه در
صبح بسيار زود ، ما روی محصول باشيم و تا وقتی كه مردم خبر شوند ما تمام
ميوه را چيده باشيم . قرآن يك تعبيری دارد ، میفرمايد : « و قال اوسطهم
. در ميان اين برادران يك برادر بوده كه معتدلتر بوده است ، يعنی معتدل
فكر میكرده، مثل پدرش فكر میكرده است. او اينها را از اين كار نهی كرده
و گفته است اين كار را نكنيد ، مصلحت نيست ، خدا را فراموش نكنيد، از
خدا بترسيد، مرتب خدا را به ياد اينها آورده است. ولی اينها به حرف او
گوش نكردند . او هم از باب اينكه در اقليت بوده اجبارا دنبال اينها
آمده درحالی كه فوقالعاده از عمل اينها ناراضی بوده است .
همان شب كه اينها برای فردا صبحش چنين تصميمی داشتند ، قرآن همين قدر
میگويد كه " « فطاف عليها طائف من ربك »" ( طائف يعنی عبوركننده )
يك عبوركنندهای را خدا فرستاده بود . اما قرآن نمیگويد آن عبوركننده چه
بود ، چه آفتی بود ، چه بلايی بود ، آيا از نوع انسان بودند يا نبودند .
خلاصه يك بلای آسمانی بر اين باغ فرود آمد كه آنچه ميوه داشت از بين برد
( بعد در تفسير آيه میگوييم كه خود باغ را از بين
|