داستان عابد و ملك
اين حديث در اصول كافی است كه بعضی از ملائكه عابدی را در دامنه كوهساری میديدند كه آنی از عبادت فارغ نيست . بعد آن ملائكه يا آن ملك بر غيب اين شخص يعنی بر آنچه كه ما میگوييم نامه عمل ، بر باطنش ، بر حقيقت كارش ، بر جزا و پاداش او اطلاع پيدا كرد ، ديد او جزا و پاداش بسيار اندكی دارد ، و تعجب كرد ، آدمی كه جز عبادت كاری ندارد چرا اينقدر پاداشش كم است ؟ ! از خدای متعال سوال كرد : خدايا اين عابد چرا اينقدر پاداشش كم است ؟ به او وحی رسيد كه برو او را امتحان كن ، به اينكه به صورت يك انسان مجسم شو ، مدتی پيش او باش تا از نزديك او را بشناسی ، آنوقت ما جوابت را میدهيم . او به صورت يك انسان درآمد و رفت در نزديكی او ، او هم شروع كرد به عبادت كردن . مدتی با او همشكلی كرد تا كمكم با او انس گرفت و توانست باب سخن را با او باز كند . يك وقت اين ملك رو كرد به اين عابد ، نگاه كرد به آن دره و آن دشت كه خيلی سبز و خرم بود و سبزه زيادی داشت و گفت : عجب جای باصفايی است ، چه جای خوبی است برای عبادت ! عابد جواب داد : بله ، چه جای خوبی است ، ولی يك غصه