خوبی در رد اين مقاله نوشت و آن هم در شماره اول ارديبهشت چاپ شد .
البته من خودم بر آن مقاله نظارت داشتم . بعد از چاپ مقاله به او گفتم
: اينجا كه او میگويد تورات اينچنين گفته ، قرآن هم همين حرف را میزند
، جای يك مثلی هم بود كه برايش بياوری . اين سخن شبيه آن مثل معروف
است . منبريها و روضهخوانها هميشه يك تقيدی دارند به اينكه به اصطلاح
گريز بزنند ، يعنی هر بحثی كه میكنند ، وقتی میخواهند آخرش روضه بخوانند
بايد به فكر گريز باشند و يك مناسبتی پيدا كنند . گفتند يك روضهخوانی
داشت در ابتدای منبرش داستان حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و رفتن
حضرت اسماعيل به قربانگاه را بيان میكرد . داستان را خيلی مفصل و با آب
و تاب بيان كرد كه حضرت ابراهيم در عالم رويا ديد كه امر شد به اينكه
بايد فرزندت را قربانی كنی ، دفعه اول ، دفعه دوم ، دفعه سوم ، فهميد
اين خواب رحمانی است . به اسماعيل عرضه كرد و اسماعيل قبول كرد . دور
از چشم هاجر اسماعيل را برداشت برد به قربانگاه منی و دست و پايش را
بست ( و خيلی با آب و تاب نقل كرد ) . در اين بين شيطان رفت و به
هاجر خبر داد كه چه نشستهای ؟ ! ابراهيم دارد سر فرزندت را میبرد . هاجر
هراسان از آنجا بيرون آمد . در اين ميان امر خدا به ابراهيم رسيد كه غرض
ما امتحان بود ، ما نمیخواستيم تو فرزندت را بكشی . هدف ما اين بود كه
تو و فرزندت تا كجا تسليم امر ما هستيد ، آيا اگر ما همينطور امر كنيم
كه بدانی تعبدا فرزندت را بايد در راه ما قربانی كنی ، میكنی ؟ والا هدف
ما اين نبود . هاجر سراسيمه داشت به طرف قربانگاه میآمد كه ناگهان ديد
اسماعيل سالم دارد برمیگردد .
به اينجا كه رسيد خواست گريز بزند ، گفت : چقدر شبيه است
|