بودند ، بتها را شفعا می‏دانستند ) می‏گفتند بلكه خدا اين را بكشد ، ما از
شرش راحت بشويم .
مثل معروفی است ، می‏گويند : " بچه گريزپا از مدرسه آرزوی مرگ معلم‏
را می‏كند . " او نمی‏داند كه با مردن معلم ، او خوشبخت نمی‏شود ، گيرم‏
معلم مرد ، آيا تو ديگر خوشبخت شدی ؟ ای كسانی كه اينهمه آرزوی نابودی‏
مرا و همراهان مرا می‏كنيد ، خدا چه مرا نابود كند و چه مرا مشمول رحمت‏
خودش قرار بدهد ، به هر حال سرنوشت شما چه می‏شود ؟ چه كسی شما را از آن‏
عذاب دردناكی كه در انتظار شماست پناه می‏دهد ؟ معلم بميرد يا بماند ،
تو بيچاره بدبخت بی‏سواد چه آينده‏ای داری ؟ درست همان حالت بچه ، خيال‏
می‏كند كه فقط وجود معلم است كه اين نياز را برای او به وجود آورده ، اگر
معلم [ به مدرسه ] نرود ، ديگر موضوع درس خواندن و باسواد شدن در عالم‏
محو می‏شود و باسواد و بی‏سواد علی‏السويه هستند ، فقط چون معلم هست ميان‏
باسواد و بی‏سواد فرق گذاشته شده ، درصورتی كه چون سواد لازم است و چون‏
ميان باسواد و بی‏سواد فرق هست معلم به وجود آمده است . چون شما نياز به‏
راهنما داريد خدا پيغمبر را فرستاده نه چون پيغمبری هست اين تعليمات از
اين پيغمبر هست و اگر نباشد موضوع منتفی می‏شود . قياس معكوس تشكيل‏
می‏دهند ، معلول را به جای علت می‏گذارند و علت را به جای معلول . خدا يا
من و همراهانم را هلاك می‏كند يا مشمول رحمت خودش قرار می‏دهد، به هر حال‏
شما چه فكری برای خودتان و سرنوشت شوم خودتان كرده‏ايد ؟ شما را چه كسی‏
پناه می‏دهد ؟ يعنی سرنوشت شما با اين وضع به هر حال هست : « فمن يجير
الكافرين من عذاب أليم ».