ديگران میداند ، با بچهاش اختلاف داشته باشد اين را بهتر میداند .
مراد قرآن اين نيست ، بلكه منظور كارهای دشمنانه است در عين اينكه
اين كارها دوستی است . چون دوست دارند دشمناند و اين آنجاست كه دوستی
آنها با دوستی خدا تعارض پيدا میكند . شان نزول آيه اين است : مومنی در
مكه به رسول اكرم صلی الله عليه و آله ايمان میآورد . خود ايمانآوردن در
مكه مستلزم يك سلسله محروميتهاست . زن و بچه انسان نه از اين جهت كه
با او دشمن هستند ، بلكه از باب نصيحت ، خيلی دوستانه چيزهايی به او
میگويند : رهايش كن ، اصلا حلاوت زندگی را از خودت و از ما گرفتهای و ما
را دچار ناراحتی و رنج و تعب كردهای . آن مومن به مرحلهای میرسد كه
میخواهد مهاجرت كند . مهاجرت شوخی نيست . مهاجرت يعنی چه ؟ يعنی تمام
خانمان را درهم ريختن . آنوقت است كه همسر میآيد گريهكنان به دست و پا
میافتد و هزار جور وظيفه و تكليف شرعی برای آدم درست میكند و فرزند به
نوعی ديگر . همسر ، بچه شيرين دو ساله خودش را میآورد و میگويد : آخر
حيفت نمیآيد كه اين بچه را به امان خدا رها كنی ؟ تو كه از اينجا بروی
ديگر برگشت نداری .
شك ندارد كه انسان نسبت به خاندان خودش مسؤوليت بزرگی دارد . اين
آيه معنايش اين نيست كه انسان مسؤوليتی را كه نسبت به همسر و فرزندان
خود دارد فراموش كند ولی اين را بايد توجه كند كه يك مسؤوليت الهی هم
هست . آنجايی كه يك فرد میخواهد به ميدان شهادت برود ، آنجا چه ؟
ملاحظات خانوادگی در نهايت درجه اهميت است ، ولی اگر پای يك چنين
چيزی به ميان آمد چطور ؟
چند نفر معدود بودند كه همسران يا مادرانشان در كربلا بودند . يكی جوانی
است به نام " وهب " . وقتی نوبتش شد و خواست به ميدان برود زنش كه
تازهعروس بود آمد به دامنش چسبيد و گفت : تو كه میروی مرا به
|