اين مدعی پيغمبری معروف كه ضمنا انسان نابغهای هم بوده است چنين
فلسفهای داشت . او براساس همين فكر و فلسفه ، مرگ را برای هر كس فی
حد ذاته امری مطلوب میدانست .
در اين مكتب برای هر فردی بدون استثنا مرگ بايد يك امر آرزويی باشد
، چرا كه اين فرد و آن فرد ندارد ، همه روحهای مردم مرغهای در قفس است
و زندانيهای در زندان .
اين مكتب براساس دو اصل است : يكی جاودانگی روح و ديگر اينكه روح
انسان قبل از اينكه به اين دنيا بيايد يك موجود ساخته و پرداخته كاملی
بوده و در اين دنيا نقص پيدا كرده و بازگشت او بازگشت به كمال اول
است .
مكتب ديگری كه درست نقطه مقابل اين مكتب است و مكتبی مادی است
میگويد حيات و زندگی در همين دنيا شروع میشود و به همين دنيا هم پايان
میپذيرد ، مرگ نيستی است و حيات ، هستی . هستی بر نيستی و بود بر نبود
در هر شكلی ترجيح دارد ، زندگی به هر شكلی بر مرگ به هر شكلی ترجيح دارد
. اصلا " بود " نمیتواند از " نبود " كمتر باشد و نيستی نمیتواند بر
هستی ترجيح داشته باشد . مرگ در مكتب مانی ارزش صددرصد مثبت داشت و
در اين مكتب ارزش صددرصد منفی دارد . پهلوان را زنده خوش است ،
پهلوان بايد زنده بماند . اصل اول زنده ماندن است ، هر چيز ديگر در درجه
بعد است .
پاورقی :
> و در چندين مذهب ديگر هم ريشه داشته است .
میگويند پادشاهی كه مانی را كشت به او گفت من تو را به حكم فلسفه
خودت الان بايد اعدام كنم و هيچ خدمتی به تو بالاتر از اين نيست كه تو را
از اين زندان بدن آزاد كنم . من قصد سوئی ندارم ، فقط میخواهم روحت را
از زندان بدنت آزاد كنم !