مقصود اين نيست كه يا مال داشته باشيم و علم نداشته باشيم و يا علم
داشته باشيم و مال نداشته باشيم ، بلكه مقصود اين است كه كدام در درجه
اول است . اگر ملتی مال داشته باشد ولی علم نداشته باشد ، يعنی انسان
نداشته باشد ، آن مال و ثروتش بيش از آن مقدار كه خورده خودش بشود ،
خورده ملتهای ديگر میشود ، بلكه همين مال و ثروت ممكن است اسباب
بدبختی او شود . ولی اگر ملتی علم داشته باشد ، آدم داشته باشد ، انسان
داشته باشد ، مال و ثروت را به دست میآورد . علم اگر باشد ثروت را به
دنبال خود میآورد ، ولی ثروت نمیتواند علم را به دنبال بياورد .
مرحوم سيد جمال اسدآبادی معروف وقتی كه در مصر بود به هر جا كه میرفت
مردم را بيدار و آگاه میكرد ، با استعمار در همه جا مبارزه میكرد و ريشه
نهضتهايی كه در شرق اسلامی صورت گرفت اين مرد بود . در مصر انقلابی بپا
كرد . استعمار انگلستان عجيب به وحشت افتاد . تبعيدش كردند . وقتی او
را سوار كشتی كرده و میخواستند ببرند دوستان و ارادتمندانش خواستند
مقداری پول به او بدهند تا همراه خود داشته باشد . قبول نكرد . گفتند :
آخر تو يك آدم اسير چرا اين پول را قبول نمیكنی ؟ گفت : شير هر جا كه
برود طعمه خود را پيدا میكند ، من هر جا كه باشم اينقدر علم و هنر دارم
كه بتوانم زندگی خودم را اداره كنم .
اين است كه میگويند سعادت ملتها به داشتن استحكامات نيست ، به
داشتن معدنها و ساختمانها نيست ، فقط به داشتن يك چيز است : داشتن
انسانهای ساختهشده . از اينجا میتوانيم بفهميم كه چرا پيغمبران در ميان
صنعتها و اختراعها و فنون ، تنها به يك فن و صنعت میپردازند و آن صنعت
انسانسازی است .
|