می‏كند . حال جنبه فردی را درنظر می‏گيريم ) . اگر مهندس شود ماهی چندين‏
هزار تومان حقوق می‏گيرد و بعد از آن می‏تواند يك زندگی خيلی مرفه و خوبی‏
برای خودش ترتيب دهد و خوش زندگی كند . برای چه خوش زندگی كند ؟ ديگر
" برای " ندارد ، در منطق مادی آدم همه چيز را می‏خواهد برای‏اينكه در
دنيا خوش زندگی كند . در اين مسير كه حركت كنيم بالاخره می‏رسيم به چيزی‏
كه آن چيز ديگر برای خودش است ، يعنی خوشی زندگی فردی در منطق فردی ،
اين ديگر آخرين حد است .
همچنين است اگر كسی از راه منطق اجتماعی وارد شود : يك فرد مهندس‏
می‏شود تا بعد بتواند كارهای خيلی مهم انجام دهد و به جامعه خودش خدمت‏
كند و چنين افرادی می‏توانند جامعه خود را از جامعه خارجی بی‏نياز كنند تا
ديگر احتياج نداشته باشيم هر چيزی را از خارج وارد كنيم و می‏توانيم مستقل‏
شويم . مستقل شويم كه چه بشود ؟ برای چه مستقل شويم ؟ برای اينكه جامعه‏
ما هم ترقی كند و ما هم به سطح جامعه‏های ديگر برسيم و بلكه از آنها هم‏
جلو بيفتيم . برای چه جلو بيفتيم ؟ پاسخ داده می‏شود كه ديگر " برای "
ندارد ، اينها اموری است كه بشر به فطرت خودش آنها را می‏خواهد مثل‏
سعادت اجتماع ، اين ديگر خودش خير مطلق است .
حال كسی را فرض كنيد كه با منطق آخرتی محض بخواهد صحبت كند . می‏گويد
فلان‏كار را می‏كنم برای اينكه خدا دستور داده است و اگر دستور خدا را
اطاعت كنم خدا از من راضی است . اگر اطاعت كرديم و خدا راضی شد بعدش‏
چه می‏شود ؟ بعد كه خدا راضی شود سعادت دارين ( دنيا و آخرت ) را به‏
دنبال دارد . فرض كنيم به سعادت دارين نائل شديم بعدش چه ؟ می‏گويد :
ديگر " بعد " ندارد ، مگر سعادت هم بايد بعد داشته باشد ؟ مگر انسان‏
سعادت دارين را كه داشت باز آن را هم بايد برای امر