ديگری بخواهد ؟
اين است كه هر منطقی را كه شما دنبال كنيد به جايی میرسد كه ديگر آنجا
خود بشر میايستد ، اما نه از باب اينكه راه ندارد كه جلو برود ، بلكه از
باب اينكه به نهايت رسيده است .
نقطه مقابل ، كار پوچ است ، كاری كه همان قدم اولش لنگ میزند .
مثالهای متعارفی در اين مورد ذكر میكنند . معمولا اغلب اشخاص اين نوع
اعتيادها را دارند : يكی عادتش اين است كه با انگشترش بازی میكند ،
ديگری عادتش اين است كه با تسبيحش بازی میكند و سومی با ريشش بازی
میكند . میپرسيم برای چه با ريشت بازی میكنی ؟ میگويد الكی . اين "
الكی " يعنی پوچ ، بيهوده . اين قبيل كارها از همان قدم اول " برای "
ندارد تا به قدم دوم برسد . كاری است كه فقط همان كار است و برای هيچ
انجام شده است ، كاری است غيرحكيمانه ، غيرعاقلانه . اگر انسان كاری
انجام دهد كه اگر از او بپرسند برای چه چنين میكنی ، " برای " نداشته
باشد ، اين كار را میگوييم پوچ ، باطل .
برمیگرديم به كارهای بامعنا و غيرپوچ . آنجا كه در آخر ، امری مثل
سعادت فرد مطرح میشود معنايش اين است كه اين امر يك كمال است . خود
كمال ديگر برای انسان مطلوب بالذات است و نه تنها برای انسان بلكه در
عالم خلقت [ كمال ، مطلوببالذات است ] .
قرآن منطقش اين است كه خلقت آسمانها و زمين از آن جهت كه منتسب به
ذات حق است يك كار پوچ و بيهوده نيست . اين يك امر بديهی است كه هر
چيزی وجودش كمال است و نيستیاش نقص . وجود عالم بر عدمش رجحان داشته
است يعنی نفس وجود دادن به آن كمال بوده است و علاوه بر اين چون عالم
ما عالم حركت است و هر موجودی بايد تدريجا به منتهای كمال خود برسد پس
خدا عالم را خلق كرده است تا موجودات
|