در همان‏جا تعيين تكليف شده است ، و همين‏طور اين كه كوتاه باشد يا بلند
، چشمهايش مشكی باشد يا غيرمشكی ، زيبا باشد و يا زشت . ولی وقتی انسان‏
به دنيا می‏آيد از نظر روحی كه واقعيت انسان آن جنبه روحی اوست تازه‏
نطفه‏اش می‏خواهد منعقد شود ، تازه قلم در دست است كه چهره‏اش ترسيم شود
كه اين‏طور باشد يا آن‏طور ، زشت باشد يا زيبا ، حيوان باشد ، فرشته باشد
و يا بالاتر . قلمی كه در رحم جسم انسان را رقم می‏زند از اراده انسان خارج‏
است ولی آن قلمی كه روح انسان را می‏سازد در نهايت امر دست خود ماست .
آن امری كه شخص ما را می‏سازد از اراده ما خارج است برخلاف آن كه شخصيت‏
ما را می‏سازد . انسان ، انسان است به شخصيتش نه به شخصش ، به اصطلاح به‏
آن كاراكتر روحی‏اش ، به آن ملكات روحی و خلق و خوی‏هايش . انسان خلقی‏
دارد و خلقی ، خلقش يعنی جسم و اندامش ، و خلقش يعنی مجموعه ملكاتش ،
شخصيتش . من انسان ، به شخصيتش است نه به شخصش . شخصيت انسان دست‏
كيست ؟ دست خيلی از چيزهاست ، دست محيط هست ، دست معلم هست ، دست‏
پدر و مادر هست ، دست همنشين هست ، دست كتابهايی كه می‏خواند هست ،
دست روزنامه‏ای كه مطالعه می‏كند هست ، دست راديويی كه گوش می‏دهد هست‏
، دست خطيبی كه سخنانش را گوش می‏كند هست ولی در نهايت امر اين كه‏
خودمان را بخواهيم بسازيم دست خود ماست . اينجاست كه مساله اخلاق و
مساله تعليم و تربيت اهميت و ارزش خود را نشان می‏دهد .
عرض كرديم هر چيزی كه نياز به ساخته‏شدن دارد ارزش ساخته‏شده‏اش خيلی‏
بيش از ارزش ساخته‏نشده‏اش است . يك محصول ساخته‏نشده را از اين مملكت‏
می‏برند ، مثلا پشم را تنی فلان‏قدر می‏برند و پارچه‏های درجه اول می‏سازند ،
ولی ديگر به صورت تنی قابل فروش