از جالينوس ( 1 ) نقل میكنند كه گفته است من زندگی به هر شكل را بر
مرگ ترجيح میدهم ، فقط من زنده باشم و نفسم بيرون بيايد . مولوی به اين
شكل نقل كرده كه جالينوس گفته است اگر راه زنده ماندن من منحصر در اين
باشد كه مرا در شكم يك قاطر كنند و سرم را از زير دم قاطر بيرون بياورند
تا نفس بكشم ، من اينطور زندگی را بر مرگ ترجيح میدهم ، چون بالاخره
زندگی ، زندگی است و مرگ ، مرگ است . ديگر كيفيت زندگی برای او مطرح
نيست ، اصل زندگی برايش مطرح است . در اين مكتب مسلم است كه هميشه
زندگی مورد آرزوست و مرگ به هيچ شكل نمیتواند مورد آرزو باشد و ارزش
مرگ صددرصد ارزش منفی است . اينهم يك مكتب .
مكتب ديگری وجود دارد كه میگويد : مرگ برای بعضی از انسانها يك امر
آرزويی است و برای بعضی از انسانهای ديگر امری ضدآرزوست . بعضی از
انسانها حق دارند كه مرگ را آرزو كنند ، ولی آرزوی مرگ برای بعضی از
انسانهای ديگر ضدمنطقی است . اين مكتبی است كه از يك طرف قائل به
جاودانگی روح است و میگويد انسان با مرگ فانی نمیشود ولی از طرف ديگر
مثل مكتب مانی نمیگويد كه انسان قبل از اينكه به اين دنيا بيايد كامل
بود و موجود كاملی را آوردند و در اينجا زندانی كردند و انسان فقط بايد
زندانش را بشكند و برود . متاسفانه در تعبيرات شعرای ما از اين نوع
تعبيرات زياد آمده با اينكه مقصودشان اين
پاورقی :
. 1 جالينوس از طبيبهای بزرگ جهان قديم است و بلكه او و بقراط را در
دنيای قديم " پدر طب " میشمارند . جالينوس گرچه طبيب بوده ولی
فيلسوف نبوده است . گويا جز مباحثاتی كه ميان بوعلی سينا و ابوريحان
بيرونی هست يكی هم بر سر جالينوس است . بوعلی سينا خيلی جالينوس را
تحقير میكند ، البته نه از نظر طبی بلكه از نظر فلسفی . جالينوس يك
طبيب شبهمادی است .