تكاملهايی كه پيدا میكند به سوی چه و به سوی كه میرود ؟ همه فكرهای مادی
اينجا كه میرسند پايشان لنگ است . میگويند : میرود به ناكجاآباد !
نيستآباد ! قرآن خيلی واضح و روشن میگويد جهان جز به سوی خود او به هيچ
جای ديگر نمیرود : " « و اليه المصير »" .
كلمه " صيرورت " در فلسفههای امروزی از كلمات خيلی رايج است و در
فلسفه اسلامی از زمان ملاصدرا خيلی رايج شده است و در اصطلاحات برخی
فلسفههای جديد از قبيل فلسفه هگل صيرورت كه امروز به آن " شدن "
میگويند زياد بهكار میرود . آنچه در عالم است نه اين است كه چيزهايی
است كه میگردد بلكه آنچه هست اساسا عين گرديدن است . مثلا هر انسان يك
قطعه گرديدن است ، حقيقتش شدن است ، چيزی جز شدن پیدرپی نيست ، يعنی
چيزی میشود و بعد چيز [ ديگری ] میشود و همينطور .
عارفان در دمی دو عيد كنند
|
عنكبوتان مگس قديد كنند
|
" « و اليه المصير »" . اين گرديدنها به سوی كجاست؟ قرآن میگويد به
سوی اوست . اين " به سوی او " همه حرفها را حل میكند . متاسفانه
كتابهايی بهنام بهسوی او نوشتهاند كه حقيقتا چيزی كه نيست " به سوی او
" است .
علم خداوند به سر و پنهانتر از سر
" « يعلم ما فیالسموات و الارض و يعلم ماتسرون و ماتعلنون »" . بعد
از اينكه میفرمايد بازگشت همه به سوی اوست انسان را متوجه میكند كه
مراقب باش !
انسان دو جور میتواند مراقبت كند : يك مراقبت ، مراقبتهايی است كه
انسانی از انسانهای ديگر میكند كه اين هميشه ملازم است با نوعی نفاق كه
در سوره منافقون خوانديم . مثلا ، بلاتشبيه ، اگر گفتند داريد به