لحظه را هم از دست ندادهاند احساس غبن میكنند . حساب میكنند كه ما
هفتاد سال عمر كرديم . هفتاد سال يعنی هفتاد " سيصد و شصت و پنج روز "
. هفتاد را در سيصد و شصت و پنج ضرب كنيد و بعد آن را در بيست و چهار
ساعت ضرب كنيد و بعد تعداد ساعتها را ضرب در شصت دقيقه كنيد . هر كس
پيش خود حساب میكند كه از هر دقيقه اين عمر میتوانستم استفاده كنم . در
حديث است كه ساعات و لحظات عمر انسان همه در مقابلش مجسم میشود .
بعد نگاه میكند میبيند مثلا در پنج هزار دقيقه يك دقيقه هست كه پر كرده
است و سفيد است ، دقيقههايی را سياه كرده است و دقيقههايی را خالی نگه
داشته است . آن لحظاتی كه سفيدیاش بيش از سياهی است ، يعنی وقت
خودش را نورانی كرده و از آن استفاده كرده است . در حديث است كه اگر
میشد كسی در قيامت بهخاطر احساس مغبونيت بميرد اكثر اهل محشر میمردند
. آنوقت میگويد چقدر عمر من تلف شد و از بين رفت ! میتوانست تمام
كارهای من براساس رضای حق و بر طريق پيمودن صراط عبوديت باشد . حتی من
میتوانستم لحظات خواب خود را عبادت كنم . انسان به خواب احتياج دارد
. انسان اگر كارهايش براساس برنامه الهی باشد همه كارهايش عبادت
میشود . خوابی كه براساس احتياج باشد ، برای اين باشد كه انسان رفع
خستگی كند تا باز به كارهايی بپردازد كه در آنها رضای حق باشد عبادت
است . غذا خوردنش هم عبادت میشود ، شوخی و مزاحكردنش هم عبادت میشود
. هرچه كه در اين مسير در حد نياز باشد و هدف اصلی انسان خدا باشد همه
عبادت میشود . آيا من میتوانم شش يا هفت ساعت پشت سر هم بخوابم و
همه خواب من عبادت باشد ؟ البته میتوانم .
اما آن كسیكه هيچ لحظات نورانی ندارد ديگر واويلاست . " « و انذرهم
|