بود اعتراف كرده است و آن همان حقيقتی بود كه سقراط مدعی آن بود .
در قرآن مجيد اين سبك و روش زياد معمول است . مثلا وقتی می‏خواهد
بفرمايد : مردمان عالم و مردمان جاهل نمی‏توانند برابر باشند ، آن را به‏
صورت استفهام ذكر می‏كند : " « قل هل يستوی الذين يعلمون و الذين‏
لايعلمون غ"(1) تو خودت بگو، آيا كسانی كه می‏دانند با كسانی كه نمی‏دانند
مانند يكديگرند ؟ يا آيات ديگری در اين زمينه مانند : "« ام نجعل الذين‏
امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فی الارض ام نجعل المتقين كالفجار
" ( 2 ) .
اين آيه هم به همين صورت است و اين روش در تعليم و تربيت بسيار
روش خوبی است . خداوند به اهل ايمان خطاب می‏كند .
ببينيد خدای عالم در وحی خود به ما انسانها و مخلوقهای ضعيف با چه‏
صورتی مطلب را عرضه می‏دارد ؟ مثل كسی است كه بخواهد قبلا از ما اجازه‏
بگيرد و بعد سخنش را ذكر كند و اين چقدر در نفس و روح ما موثر است .
می‏فرمايد : " « يا ايها الذين امنوا »" ای اهل ايمان ! " « هل ادلكم‏
علی تجار تنجيكم من عذاب اليم »" آيا شما را راهنمايی كنم به معامله و
تجارتی كه شما را از عذابی دردناك برهاند ؟ اين " « هل ادلكم » "
آنقدر به قول علمای ادب در آن " استعطاف " هست كه وقتی انسان فكر
كند كه خدای عالم با ما كه بشر ضعيف هستيم به اين صورت دارد صحبت‏
می‏كند [ نمی‏تواند نه بگويد ] . گويا خداوند چنين می‏گويد : آيا اجازه‏
می‏دهيد من شما را يك راهنمايی كنم ؟ حال مگر می‏شود انسانی پيدا شود كه‏
ببيند خدای عالم از او تقاضا كند كه آيا اجازه هست من شما را يك‏
راهنمايی كنم و بعد هم به‏طور

پاورقی :
. 1 زمر / . 9
. 2 ص / . 28