استدلال مبتنی بر آرزوی مرگ
در اينجا به اصطلاح منطقيين يك نوع " قياس " تشكيل داده شده است و آن " قياس استثنايی " است . در منطق در باب استدلال میگويند قياس بر دو قسم است : قياس اقترانی و قياس استثنايی . در قياس استثنايی ، ميان دو چيز ( مقدم و تالی ) ملازمه قائل میشوند ، میگويند اگر فلان چيز وجود داشته باشد ( مقدم ) فلان چيز هم وجود دارد ( تالی ) . قياس استثنايی چند شكل پيدا میكند كه طبق بعضی از شكلهای آن ، استدلال صحيح است و طبق بعضی ديگر استدلال صحيح نيست . يكی از شكلهايی كه قياس استثنايی نتيجه میدهد اين است كه از نفی تالی نفی مقدم را نتيجه بگيرند . مثلا طبيب میگويد اگر اين بيماری حصبه باشد فلان علامت حتما بايد وجود داشته باشد . ولی اين علامت وجود ندارد ( نفی تالی ) ، پس نتيجه میدهد اين بيماری حصبه نيست ( نفی مقدم ) . قرآن در اينجا چنين قياسی تشكيل داده است : " « ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت »" شما اگر اولياالله هستيد بايد آرزوی مرگ داشته باشيد " « و لايتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم »" ولی هرگز آرزوی مرگ نداريد ، پس شما اولياالله نيستيد . سوالی كه در اينجا مطرح است در ملازمه ميان مقدم و تالی است . در قياس استثنايی عمده اين است كه اين ملازمه محرز و ثابت باشد . مثلا آنجا كه طبيب میگويد اگر اين بيماری حصبه باشد بايد فلان علامت را داشته باشد ، بايد حتما تاييد شده باشد كه بيماری حصبه آن علامت را دارد . ما در اينجا از آيه چنين استنباط میكنيم كه لازمه اينكه يك شخص از اولياالله باشد ، آرزوی مرگ داشتن است . حال آيا اينكه " لازمه ولیالله بودن ، آرزوی مرگ داشتن است " درست است يا درست نيست ؟ اين مطلب صددرصد درست است ولی در اينجا توضيحی بايد بدهيم تا ريشه اين