به آنها گفت : من ميل دارم جلسه‏ای تشكيل بدهم و شما با پسر عموی ما كه‏
از مدينه آمده است مباحثه كنيد . آيا حاضريد ؟ گفتند : بله ، ما حاضريم‏
. گفت : پس فلان وقت صبح زود بين‏الطلوعين شما را دعوت می‏كنم به اينجا
بياييد . بعد فرستاد خدمت حضرت رضا عليه السلام . چون مامون آدم زرنگی‏
بود ديگر به حضرت رضا عليه السلام به صورت امر نگفت . پيغام فرستاد كه‏
چنين چيزی در نظر است ، اگر مصلحت می‏دانيد در اين مجلس شركت بفرماييد
. حضرت به حامل پيام فرمود : به مامون سلام برسان و بگو من فردا صبح‏
می‏آيم .
مردی به نام نوفلی كه راوی اين قضاياست می‏گويد : حضرت به من فرمود :
تو در اين قضيه چه می‏بينی ؟ گفتم : حقيقت اين است كه من مصلحت نمی‏بينم‏
، برای اينكه اينها مردمی نيستند كه روی حق و حقيقت بخواهند حرف بزنند،
اينها آسمان ريسمان می‏كنند ، جدل می‏كنند . اين اصحاب كلام و جدل مثل علما
نيستند كه هدفشان حقيقت باشد ، اينها اهل مجادله هستند و حرفی می‏زنند كه‏
طرف را هو كنند و خلاصه هوچی هستند . جلسه ، جلسه هوچی‏گری و مغالطه كاری‏
خواهد شد، من مصلحت نمی‏بينم . حضرت تبسمی كردند و فرمودند:« " افتخاف‏
ان يقطعوا علی حجتی " » می‏ترسی من آنجا دربمانم ؟ ²([ قلت : لا والله ما
خفت عليك قط " » نه ، من اصلا نمی‏ترسم ، اميدوارم خداوند شما را پيروز
كند، ولی خواستم بگويم كه اينها اين‏طور هستند. بعد حضرت فرمود به نظر تو
مامون از اين كار چه منظوری دارد ؟ بعد خودشان فرمودند : مامون بعد خودش‏
پشيمان می‏شود ، می‏گويد ای كاش اين جلسه را تشكيل نداده بودم . چون وقتی‏
ديد من در مجلس آنها بر كتب آنها از خودشان مسلط تر هستم و بعد همه‏
اينها در مقابل من مغلوب می‏شوند ، نتيجه معكوس می‏گيرد و پشيمان می‏شود
( اين سخن سو نيت مامون از تشكيل اين جلسات را نشان