حاكم مدينه بود . پدرم كه خطبه میخواند میديدم كه خيلی فصيح و بليغ حرف
میزند جز آنجا كه میرسد به لعن علی عليه السلام كه گويی زبانش به لكنت
میافتد . در خلوت از پدرم پرسيدم : تو چرا همه چيز را خوب بيان میكنی
الا اين يكی را ؟ علتش چيست ؟ گفت : آخر اين مردی كه ما داريم لعن
میكنيم از تمام صحابه پيامبر افضل است و هيچكس بعد از پيامبر به اندازه
او مستحق درود نيست . گفتم : اگر اينطور است چرا او را لعن میكنی ؟
گفت : اگر ما او را اينطور نكوبيم و لعن نكنيم ، امروز نمیتوانيم
بچههايش را بكوبيم . ( سياست را ببينيد ! ) گفت : ما گذشته اينها را
بايد اينگونه بكوبيم تا بچههايشان موقعيت خلافت پيدا نكنند . اگر بنا
باشد كه علی را آنطور كه هست بشناسانيم به شر بچههايش گير میكنيم ، چون
مردم خواهند گفت مستحق خلافت آنها هستند .
عمربن عبدالعزيز میگويد : من اين دو قضيه را كه ديدم با خودم عهد كردم
كه اگر روزی قدرت پيدا كردم ، سب ولعن علی عليه السلام را قدغن كنم و
قدغن هم كرد .
كيفيت قدغن كردن را بعضی به اين شكل نوشتهاند كه ذهن مردم شام را در
همان چيزی كه در دوران كودكی در ذهن عمربنعبدالعزيز بود راسخ كرده بودند
كه علی عليه السلام مردی بود كه اصلا مسلمان نبود و كافر بود و برای مردم
شام جز كفر علی عليه السلام مساله ديگری مطرح نبود . عمربنعبدالعزيز با
يك مرد يهودی ( يا مسيحی ) تبانی میكند . به او میگويد : روز جمعه كه من
به مسجد میروم در مجمع عمومی بيا و دختر مرا خواستگاری كن . تو چنين
میگويی و من چنين میگويم و همينطور . آن شخص آمد و خواستگاری كرد .
عمربنعبدالعزيز گفت : تو كيستی و مذهبت چيست ؟ گفت : من فلانكس و
يهودی هستم . گفت : مگر نمیدانی كه در اسلام دختر را به كافر نمیشود داد
؟ گفت : اگر اينطور است ، پس
|