اينگونه است كه انسانی به كمالاتی از معنويت رسيده باشد كه اگر مردم از
آن اطلاع پيدا كنند دست و پايش را میبوسند ، خاك پايش را برمیدارند
ولی او اين كمالات را مخفی میكند و میخواهد اين راز بين خودش و خدای
خودش باشد ، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا ؟
داستان آن غلام را شنيدهايد كه در خانه امام زينالعابدين عليه السلام بود
. سال قحطی و سختی بود و باران نيامده بود . مردم به صحرا رفته بودند و
دائما دعا میكردند و نماز میخواندند . شخصی میگويد : من غلامی را در يك
غربت و تنهايی و خلوت در آنجا ديدم . نماز خواندن و عبادت او و گريه و
خشوع او و مناجاتی كه با حق كرد و دعايی كه كرد مرا مجذوب كرد . من شك
نكردم كه بارانی كه آمد از دعای او بود . دنبالش را گرفتم و تصميم گرفتم
هرطور كه هست او را دراختيار بگيرم برای اينكه غلام او بشوم . خدمت امام
زينالعابدين عليه السلام رفتم و عرض كردم : من میخواهم اين غلام را از شما
بخرم نه برای اينكه غلام من باشد بلكه برای اينكه مخدوم من باشد و
خدمتگزار او باشم . غلام را حاضر كردند . وقتی او را خريدم ، نگاه
حسرتباری به من كرد و گفت : تو چه كسی هستی كه مرا از مولايم جدا كردی ؟
گفتم : قربان تو ، من تو را برای اين نخريدم كه تو را خدمتگزار خودم قرار
بدهم ، بلكه برای اين خريدم كه خدمتگزار تو باشم . من در تو چيزی ديدم كه
در كس ديگری نديدم . جز برای اينكه خدمتگزار تو باشم هيچ قصد و غرضی
نداشتم . من میخواهم از محضر تو بهره ببرم و بعد جريان را به او گفتم .
تا جريان را گفتم رو كرد به آسمان و گفت : خدايا اين رازی بود بين من و
تو . من نمیخواستم بندگان تو از آن اطلاع پيدا كنند . حال كه بندگانت را
مطلع كردهای خدايا مرا ببر . همين را گفت و جان به جانآفرين تسليم كرد .
بشر قدرت كتمان كردن دارد ، اما چه چيزی را بايد كتمان كند ؟ يكی
|