" اشاعره " كه فرقهای از اهل تسنن بودند توضيح میدادند . اينها در عالم
هيچ چيزی را شرط هيچ چيزی نمیدانستند ، و از اين مسئله كه همه چيز به
مشيت خداست اينطور میخواستند نتيجهگيری كنند كه پس در عالم هيچ چيزی
شرط هيچ چيزی نيست . اگر واقعا ما از اين مسئله كه در قرآن است كه همه
چيز به مشيت خداست اينطور استنباط كنيم كه هيچ چيزی شرط هيچ چيزی نيست
، معنايش اين است كه اگر قومی در دنيا سعادت پيدا میكند ، هيچ شرطی
ندارد ، خدا خواسته است ، و اگر قومی در دنيا بدبخت شد نيز بايد بگوييم
خدا خواسته است . همچنين در آن دنيا اگر مردمی اهل بهشت شدند ، چرا
ندارد ، خدا خواسته اينها اهل بهشت باشند . چون وقتی گفتيم همه چيز به
مشيت خداست ، ديگر چرا ندارد . اگر بگوييم عمل خوب انجام دادند كه به
بهشت رفتند ، میگويند اين هم شرطش نيست چون همه چيز به مشيت خداست ،
هيچ مانعی ندارد كه خدا يك بنده صالح متقی مطيع را به جهنم ببرد و يك
بنده عاصی گنهكار فاسق فاجر مشرك را به بهشت ببرد ، چون خودش میخواهد
و هيچ چيز در جهان هستی شرط هيچ چيز نيست . و بعضی به اين حرف هم
رسيدند كه اگر غير از اين بگوييم ، بگوييم " چيزی در عالم شرط چيزی هست
" با توحيد و اينكه همه چيز به مشيت خداست منافات دارد .
يك گروه ديگر ديدند اين حرف خيلی حرف نادرستی است . چگونه میشود
گفت در عالم هيچ چيزی شرط هيچ چيزی نيست ؟ ! اين نه با حساب دنيا جور
در میآيد و نه با حساب آخرت . اگر در دنيا ، هيچ چيزی شرط هيچ چيزی
نباشد پس بايد اينطور باشد كه مثلا
|