مأمون - كه معمول شده بود خلفا با جلال و شكوه و جبروت بيرون بيايند .
مردم هم بی خبر ، گفتند لابد وليعهد هم با همان جلال و جبروتهای معمول‏
بيرون می‏آيد . رؤسای سپاه ، اعيان و اكابر لشگری و كشوری بنی العباس كه‏
حكم شاهزاده‏های آن وقت را داشتند همه آمدند در خانه حضرت كه با ايشان‏
بيايند به نماز . اما به رسم سابق ، اسبهای خود را زين و يراق كرده و
گردنبندهای طلا و نقره به گردن آنها بسته بودند ، خودشان چكمه‏های مخصوص‏
بپا كرده و مسلح شده بودند ، شمشيرهای مرصع به كمر بسته بودند با يك جلال‏
و جبروت عجيبی . ولی حضرت قبلا فرموده بود من می‏خواهم مثل جدم بيرون‏
بيايم . در داخل منزل كه بودند به عده‏ای از كسانشان فرمودند : اينطور كه‏
من می‏گويم رفتار كنيد . وضو گرفتند و آماده شدند . حضرت خيلی ساده پاها
را برهنه كرد و ضامنهای كمر را بالا زد ، عصا را به دست گرفت و ذكرگويان‏
حركت كرد : « الله اكبر الله اكبر الله اكبر علی ما هدينا و له الشكر
علی ما اولينا » . اطرافيان هم با حضرت همصدا شدند . همه منتظر بودند .
در كه باز شد يكوقت ديدند امام با آن هيئت آمدند بيرون : الله اكبر .
جمعيت بی اختيار گفت : الله اكبر . از اسبها پياده شدند و آنها را رها
كردند و لباسها را كندند . چكمه‏ها را طوری بسته بودند كه از پاها بيرون‏
نمی‏آمد . نوشته‏اند خوشبخت‏ترين افراد ، كسی بود كه يك چاقو پيدا می‏كرد
كه چكمه‏ها را پاره كند بيندازد دور . اشكها جاری شد . تا حالا انتظار
داشتند امام با جلال و جبروت مادی و دنيايی و زر و زيور و اسب و شمشير
بيرون بيايند ، برعكس ، جلال و جبروت معنوی جايش را گرفت . اينها هم‏
فرياد