باز جزء مفاخر اميرالمؤمنين است . فی الجمله اختلافی ميان شيعه و سنی‏
هست كه سنيها يكجور نقل می‏كنند ، شيعه‏ها جور ديگر ، ولی بسياری از سنيها
مثل شيعه‏ها نقل كرده‏اند . قضيه از اين قرار است : ابوبكر مأمور شد كه‏
اميرالحاج مسلمين باشد . حركت كرد با مسلمين و رفت . وحی نازل شد بر
پيغمبر اكرم ( اين را اهل تسنن هم قبول دارند ) كه از اين سال به بعد
ديگر مشركين حق ندارند در امر حج شركت كنند بلكه شما با آنها هيچ پيمانی‏
نداريد و در حال جنگ [ هستيد ] و چهار ماه هم به آنها مهلت بدهيد . در
آن چهار ماه آزادند هر جا می‏خواهند بروند . و در اين مدت تصميم خودشان‏
را بگيرند . اين اعلام غضبناك را كی بايد اعلام بكند ؟ وحی شد كه تو خودت‏
شخصا بايد اعلام بكنی يا كسی از تو پيغمبر اكرم چون خودشان نمی‏خواستند
بروند اعلام كنند ، دادند به علی ( ع ) . علی ( ع ) آمد و در بين راه به‏
مسلمين رسيد ، در حالی كه آن شتر معروف پيغمبر را سوار بود . ابوبكر در
خيمه‏ای بود . ناگهان صدای شتر پيغمبر را شنيد . مضطرب شد كه شتر پيغمبر
اينجا چه می‏كند ؟ ! ديد علی ( ع ) آمده است . ناراحت شد . گفت حتما
خبر وحشتناكی است برای من .
در اينجا حدود نيمی از اهل تسنن می‏گويند : ابوبكر از علی ( ع ) پرسيد
آيا من حج را ادامه بدهم و تو فقط مأمور ابلاغ سوره برائت هستی يا من‏
بايد برگردم ؟ و علی ( ع ) فرمود : تو كار حجت را ادامه بده ، سوره‏
برائت را من بايد اعلام بكنم به حكم اين كه يا بايد پيغمبر اعلام بكند يا
كسی كه از او است . عده‏ای ديگر از اهل تسنن مثل همه شيعيان می‏گويند : نه‏
، ابوبكر به دستور پيغمبر برگشت و اساسا