كعبه از قديم معبد بود گو اينكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف كه
از زمان حضرت ابراهيم معمول بود هنوز ادامه داشت . هركس كه میآمد ،
يك طوافی هم دور كعبه میكرد . اين شخص وقتی خواست برود به زيارت كعبه
و طواف بكند ، ميزبانش به او گفت : " مواظب باش ! مردی در ميان ما
پيدا شده ، ساحر و جادوگری كه گاهی در مسجد الحرام پيدا میشود و سخنان
دلربای عجيبی دارد . يك وقت سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بی
اختيار میكند . سحری در سخنان او هست " . اتفاقا او موقعی میرود برای
طواف كه رسول اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعيل نشسته بودند و با خودشان
قرآن میخواندند . در گوش اين شخص پنبه كرده بودند كه يكوقت چيزی نشنود
. مشغول طواف كردن بود كه قيافه شخصی خيلی او را جذب كرد . ( رسول اكرم
سيمای عجيبی داشتند ) . گفت نكند اين همان آدمی باشد كه اينها میگويند ؟
يك وقت با خودش فكر كرد كه عجب ديوانگی است كه من گوشهايم را پنبه
كردهام . من آدمم ، حرفهای او را میشنوم ، پنبه را از گوشش انداخت
بيرون . آيات قرآن را شنيد . تمايل پيدا كرد . اين امر منشأ آشنايی مردم
مدينه با رسول اكرم ( ص ) شد . بعد آمد صحبتهايی كرد و بعدها ملاقاتهای
محرمانهای با حضرت رسول كردند تا اينكه عدهای از اينها [ به مكه ] آمدند
و قرار شد در موسم حج در يكی از شبهای تشريق يعنی شب دوازدهم وقتی كه
همه خواب هستند بيايند در منا ، در عقبه وسطی ، در يكی از گردنههای آنجا
، رسول اكرم ( ص ) هم بيايند آنجا و حرفهايشان را بزنند . در آنجا رسول
اكرم فرمود من شما را دعوت میكنم به خدای يگانه و . . . و شما اگر
|