يكی از مسائلی كه از صدر اول اسلام در ميان مسلمين مطرح بوده اينست كه‏
در اين دين دستوری كه تعبد محض باشد يعنی خالی از هر مصلحت و حكمتی و
صرفا يك دستور اختراعی محض باشد ، وجود ندارد . بايد كلمه تعبد را معنی‏
بكنم . تعبد به اين معنی است كه ما نبايد اينطور باشيم كه تا حكمت‏
دستوری را كشف نكرده‏ايم ، به آن عمل نكنيم . ما بايد متعبد باشيم به اين‏
معنی كه بايد به هر دستوری كه ثابت شد از ناحيه دين است عمل كنيم خواه‏
اينكه حكمتش را فهميده باشيم يا نفهميده باشيم . ولی از ناحيه خود دين‏
تعبد محض وجود ندارد ، به اين معنی كه هيچ دستوری كه خالی از حكمت و
مصلحت باشد وجود ندارد . هر دستوری به واسطه يك حكمتی است . لهذا علما
دو قاعده كه عكس يكديگرند ، بيان كرده و اسم آنها را قاعده ملازمه‏
گذاشته‏اند . می‏گويند بين حكم عقل و حكم شرع هميشه تلازم است يعنی هر چه‏
را كه عقل حكم به لزوم آن بكند دين هم حكم به لزوم آن می‏كند و هر چه را
كه دين حكم به لزوم آن بكند عقل هم حكم می‏كند ، به اين معنی كه اگر عقل‏
يك مصلحتی را كشف كرد ( كشف يقينی و قطعی نه كشف احتمالی و گمانی ) ،
در اينجا بايد حكم بكنيم كه حتما اسلام دستورش همين است ولو آن دستور به‏
ما نرسيده باشد . فقها دارند مواردی كه فتوا می‏دهند و حال آنكه دليل نقلی‏
از ناحيه شارع نرسيده است . فقط از باب اينكه عقل اينجور حكم می‏كند
فتوا می‏دهند . مثلا مسأله‏ای هست در فقه به نام " ولايت حاكم " يعنی‏
حاكم شرعی در بسياری از موارد حق ولايت دارد . اگر شخصی بميرد و وصيتی‏
معين نكرده باشد و يك قيم شرعی هم