می‏گويند مجموع آدمهائی كه ابومسلم كشته است ششصدهزار نفر است . آخر آدم‏
چقدر بايد جانی باشد ! منصور از نظر آنها يك سياستمدار بود . همينكه‏
ابومسلم تمام دشمنان منصور را از پيش راند ، خود ابومسلم كم كم شاخ شد .
ابومسلم يك سال با يك لشكر انبوه به مكه رفت . درمراجعت همينكه به "
ری " رسيد منصور او را فرا خواند كه بيا من با تو كاری دارم . ابومسلم‏
نيامد . بار دوم و سوم نوشت . باز هم نرفت . بالاخره نامه تهديد آميزی‏
برايش نوشت . ابومسلم مردد ماند كه برود يا نرود . با خيلی‏ها مشورت‏
كرد . همه به او گفتند نرو خطرناك است ، ولی به قول معروف اجلش رسيده‏
بود ، رفت . منصور گفته بود بايد تنها بيائی ، تنها رفت ، وارد شد بر
منصور و تعظيم كرد . بعد از احوالپرسی كم كم منصور به او خشونت كرد كه‏
چرا فلان كار را نكردی ؟ چرا فلان جا امر مرا اطاعت نكردی ؟ ابومسلم ديد
كار خيلی سخت شد و فهميد منصور تصميم به كشتنش دارد گفت امير برای‏
كشتن دشمنانت مرا نگهدار . گفت امروز از تو دشمن‏تری ندارم . منصور
دستور داده بود دو سه نفر مسلح پشت درمانده بودند و گفته بود هر وقت من‏
فلان علامت را دادم فورا بيائيد و ابومسلم را بكشيد . همينكه خوب ابومسلم‏
را ملامت كرد آن علامت را داد ، ريختند و ابومسلم را تكه تكه كردند ، بعد
هم او را در يك نمد پيچيدند .
از نظر اينجور افراد آقای منصور سياستمدار بزرگی است ، دشمن را اينجور
از بين می‏برد . اينها گله‏شان از علی ( ع ) اينست كه چرا علی مانند منصور
دوانيقی رفتار نكرد ؟ چرا به معاويه روی خوش نشان نداد ، نامه به او
ننوشت و او را اغفال نكرد ؟ چرا