اينها جنگ عقيده بود ، جنبه عقيدتی داشت . خودشان میگفتند بايد بت
پرستی در دنيا نباشد ولی مذاهب ديگر كه مذاهب خداپرستی است آزاد باشد
، مردمی كه در زير بار حكومتهای خودشان مجبور هستند ، آنها هم بايد آزاد
باشند . گفت ما آمدهايم كه : لنخرج عباد الله من عباده الناس الی عباده
الله آمدهايم بندگان خدا را از بندگی افراد بشر آزاد بكنيم ، همه را بنده
خدا بكنيم . اين جنگ ريشه عقيدتی داشت .
به هر حال اين موضوع به اين صورت قابل قبول نيست . حالا از اينجا وارد
آن مطلبی كه خودمان میخواستيم روی آن بحث كنيم میشويم :
از نظر كسانی كه تاريخ را اينطور مادی تفسير میكنند ، عدالت مفهومی
ندارد . شما اگر كلمات خود ماركس و ماركسيستهای واقعی را بخوانيد
میبينيد اينها با اينكه به قول خودشان طرفدار كارگرند اما هرگز دم از
عدالت نمیزنند . میگويند اشتراكيت اما نه به دليل اينكه اشتراكيت
موافق با عدالت است . كسانی را كه طرفدار عدالت هستند از طريق
اشتراكيت ، تخطئه میكنند و آنها را سوسياليستهای خيالی مینامند . معتقد
به سوسياليزمی هستند كه منشأش عدالت نيست بلكه منشأش جبر زمان است ،
يعنی اوضاع اقتصادی جبرا جامعه را سوسياليستی بكند . میگويند بشر اوليه
به اشتراك زندگی میكرده و بعد تحت تأثير علل اقتصادی افرادی پيدا شدند
كه توانستند عدهای را دور خود جمع بكنند و فئوداليسم به وجود آمد ، بعد
فرزند ديگری به وجود آمد كه همين سرمايه داری باشد .
|