انسان برای اين احتياجات ديگر خود ، دنبال وسيله میگردد . اين وسيلهها
هميشه در تغيير و غالبا رو به تكامل است . تغييراتی كه اجتماع بشر را از
اين نظر پيدا می كند ، تقاضای زمان به معنای حاجتهای زمان را تغيير میدهد
. فرض كنيد انسان احتياج دارد كه در زمستان خودش را گرم بكند . تا وقتی
كه اين فصول چهار گانه در دنيا هست اين احتياج هست ، ولی اموری كه
انسان استخدام میكند برای رفع اين حاجت ، فرق میكند . يك وقت ذغال
نقش اول را دارد يعنی يگانه وسيلهای كه بشر با آن خودش را گرم میكند
ذغال است . آنوقت ذغال خيلی قيمت پيدا میكند . كار به جائی میرسد كه
شعرهای معروف نسيم شمال میگويد : آقا ذغال ، ميرزا ذغال ، شازده ذغال ،
ولی آيا ذغال برای بشر اصالتی دارد و جزء حاجتهای اوليه بشر است ؟ نه ،
ذغال وسيلهای است برای گرم كردن بشر . يكمرتبه در اثر تغييرات و
اكتشافاتی كه میشود نفت پيدا میشود ، به طوری كه امروز ممكن است برای
بشر ، از ذغال ، هم ارزانتر و هم سادهتر تهيه شود . اين ( نفت يا ذغال )
، يك حاجت دومی است برای بشر يعنی امری است كه انسان به آن احتياج
دارد اما در مرحله دوم . گرم شدن احتياج اولی است . اين يك مثال كوچك
بود .
اينست كه میگويند حاجت زمان تغيير میكند . خيلی موارد ديگر شما
میتوانيد پيدا كنيد كه در آنها احتياجات بشر تغيير میكند ، به اين شكل
كه سببی در كار میآيد كه بهتر و كم خرجتر و آسانتر و نيرومندتر است . آن
مقتضيات زمانی كه هر عاقلی ، هر عالمی بايد آنرا بپذيرد ، اينجور
مقتضيات است . اينها خلاصهای
|