معين ضرورت دارند ، و ثانيا عللی است كه اين ضرورتهای وقتی را ايجاد
میكنند . آن علل ، علل اقتصادی است . پس تمام حوادث تاريخ را با علل
اقتصادی توجيه میكنند . مثلا اگر شما بگوئيد چرا اسكندر به ايران حمله كرد
و ايران را فتح نمود ، آنها جز يك علت برايش ذكر نمیكنند كه همان علت
اقتصادی است . باز اگر بگوئيد چطور شد كه عيسی ( ع ) يا اسلام در آن زمان
معين ظهور كرد ؟ میگويند اين حرف ، ريشه اقتصادی دارد ، عوامل اقتصادی
ايجاب میكرد كه عيسی در آن تاريخ ظهور كند و اسلام در آن تاريخ . اگر
بگوئيد " رنسانس " يعنی تجديد حيات علمی و ادبی كه در دنيا پيدا شد ،
علتش چه بود ؟ میگويند علت اين را هم شما بايد در عوامل اقتصادی پيدا
بكنيد . علل اقتصادی يگانه عامل و عامل منحصر پيدايش اين جريانها است .
پس جبر زمان ( كه اين كلمه را تودهایها به دهان ديگران انداختهاند )
به معنای اينكه تمام مقدرات بشر را اقتصاد تعيين میكند ، حرف درستی
نيست ، عرض كردم به دليل اينكه آن تفسيری كه آنها درباره انسان كردهاند
، غلط از آب در آمده است و ديگر امروز شما در ميان فيلسوفهای آزاد فكر
دنيا ولو مادی مسلك باشند ، نمیتوانيد كسی را پيدا بكنيد كه انسان را
ماشين اقتصادی بداند . فيلسوف معروف انگليسی " برتر اندراسل " يك
آدم مادی مسلك و ضد مذهب است ، نه به خدا اعتقاد دارد و نه به هيچ
مذهبی و اتفاقا از جنبههای مسلكی اجتماعی ، سوسياليست است و تمايلش به
كمونيستها خيلی زياد است ، ولی در عين حال اين فلسفه را نمیپذيرد .
میگويد اين حرف غلط است . همانطور
|