اين سؤال را می‏كنند در واقع دو چيز را با يكديگر مخلوط می‏كنند . خيال‏
می‏كنند معنای اينكه مقتضيات زمان تغيير می‏كند فقط و فقط اينست كه درجه‏
تمدن بشر عوض می‏شود و لذا بايد پيغمبری مبعوث بشود متناسب با آن درجه‏
از تمدن يعنی پيشرفت علم و فرهنگ بشر . در صورتی كه اينطور نيست .
مقتضيات زمان به صرف اينكه درجه تمدن تغيير می‏كند سبب نمی‏شود كه قانون‏
حتما تغيير بكند . علت عمده اينكه شريعتی می‏آيد شريعت قبل را نسخ می‏كند
، اينست كه در زمان شريعت پيش مردم استعداد فرا گرفتن همه حقايقی را
كه از راه فهم بايد به بشر ابلاغ بشود ندارند . تدريجا كه در مردم رشدی‏
پيدا می‏شود ، شريعت بعدی در صورت كاملتری ظاهر می‏شود و هر شريعتی از
شريعت قبلی كاملتر است تا بالاخره به حدی می‏رسد كه بشر از وحی بی نياز
می‏شود ، ديگر چيزی باقی نمی‏ماند كه بشر به وحی احتياج داشته باشد يعنی‏
احتياج بشر به وحی نامحدود نيست ، محدود است ، به اين معنی كه چه از
لحاظ معارف الهی و چه از لحاظ دستورهای اخلاقی و اجتماعی يك سلسله‏
معارف ، مطالب و مسائل هست كه از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج‏
است يعنی بشر با نيروی علم نمی‏تواند آنها را دريابد . چون علم و عقل‏
قاصر است وحی به كمك می‏آيد . ديگر لازم نيست كه بينهايت مسائل از طريق‏
وحی به بشر القا بشود . حداكثر آن مقداری كه بشر به وحی احتياج دارد ،
زمانی به او القا می‏شود كه اولا قدرت و توانائی دريافت آن را داشته باشد
و ثانيا بتواند آن را حفظ و نگهداری كند .
اينجا مسأله‏ای هست كه بايد آن را در دنبال اين مطلب