خودش معلول علت ديگری است كه با پيدايش آن علت ممكن نبود كه آن باد
حركت نكند . مثلا در جو ، هوای گرم و هوای سرد جايشان را عوض كردند ، يا
نه ، قسمتی از هوای پائين گرم شد و به مقتضای اينكه حرارت به هر چيز كه
میرسد آن را منبسط میكند ، هوا انبساط پيدا میكند و سبكتر میشود ، و هوای
مافوق سرد است و سنگينتر ، هوای سنگين فشار میآورد به پائين ، هوای سبك
فشار میآورد به بالا ، موجی پيدا میشود ، باد پديد میآيد . باز آن گرم شدن
قسمتی از هوا معلول علتی است ، مثلا رسيدن نور خورشيد به يك نقطه معين ،
و آن هم معلول علت ديگری است ، و همينطور . محال بوده است كه اين برگ
در آن زمان حركت نكند كما اينكه محال بوده است كه اين حركت در غير
زمان خودش صورت بگيرد ، چون اين كار در وقتی انجام میشود كه علتش پيدا
شده باشد و علتش هم در وقتی پيدا میشود كه علت خودش پيدا شده باشد .
از نظر قانون فلسفی اين مطلب يعنی جبر زمان و به اصطلاح فلاسفه ضرورت
وقتی كه هر چيزی در وقت خودش ضرورت دارد و در غير وقت خودش امتناع
دارد ، مطلب درستی است . ما خيلی از مطالب را به حسب تصور و فرض
خودمان میگوئيم چون حساب عالم در دست ما نيست اما اگر حساب عالم در
دست ما باشد ، به عقل خودمان میخنديم و مثلا نمیگوئيم چه مانعی داشت كه
من در زمان سعدی میبودم و سعدی در زمان من . در فكر اوليه انسان هيچ عيبی
ندارد . همين طور كه اكنون كه دو نفر اينجا نشستهاند يكی در شرق مسجد و
ديگری در غرب مسجد ، ممكن است بگوئيم
|