بسياری از اينها و بلكه اكثرشان غيرعرب بودند لكن به خاطر اينكه مراتب‏
علمی را طی كرده بودند و از ديگران حوزه درس با رونق‏تری داشتند و از
طرفی اسلام اين فكر را در مغز مردم رسوخ داده بود كه مليتها و نژادها
بريكديگر رجحان ندارند بلكه برتری به تقوا و عمل و كوشش است ، مردم به‏
آنها مراجعه می‏كردند . خيلی از افراد بودند كه ممكن بود در سابق غلام‏
بودند و بعد آزاد شدند ولی چون عالم بودند ، حوزه درسی تشكيل می‏دادند و
سايرين برای استفاده به آنان مراجعه می‏كردند . در تاريخ خواندم كه يك‏
وقتی مردم مصر از عمر بن عبدالعزيز سه نفر فقيه و ملا خواستند . او سه نفر
را فرستاد كه دو نفرشان از غلامهای آزاد شده بودند و يك نفرشان هم عرب‏
بود . يكی از اهالی به خليفه اعتراض كرد كه تو چرا هر سه نفر آنها را
عرب اختيار نكردی و لااقل می‏خواستی دو نفر عرب انتخاب بكنی . گفت‏
تقصير من نيست ، می‏خواستند عربها هم به اندازه موالی سواد پيدا بكنند تا
من از آنها بفرستم .
كم كم عده اينها زياد شد . همين " طبری " صاحب تاريخ و تفسير ، يكی‏
از فقهای بزرگ زمان خودش بوده است كه زياد هم مقلد داشته است .
مقلدين هر يك از اين علما اهميت نمی‏دادند كه تقليد از ميت بكنند يا از
زنده ، و بسيارشان هم تقليد از ميت می‏كردند به اين معنی كه وقتی از او
سؤال می‏كردند تو از كی تقليد می‏كنی ، می‏گفت مثلا از سفيان ثوری يا از
طبری يا از ابوحنيفه ، در صورتی كه فاصله ميان زمان او و زمان آن امام و
پيشوا و مجتهد سيصد چهار صد سال بود .
در قرن هفتم هجری در مصر در زمان يكی از پادشاهان