حتی يك جزء هم وجود ندارد . اما واقعا و اساسا اين مسجد ، آن مسجد نيست‏
. از نظر بدن انسان اگر فكر بكنيم ، بدن هر انسانی قطعا در مدت عمر چند
بار عوض می‏شود يعنی ما از نظر بدن خودمان مثل همين مسجدی هستيم كه دو سه‏
بار آن را از بين برده و از بيخ و بن تعمير كرده باشند . اما در عين‏
اينكه پيكر ما در طول عمرمان چندين بار عوض شده است ، يك حقيقت هست‏
و آن اينكه ما عوض نشده‏ايم . " من " يعنی شخصيت خود انسانی ، عوض‏
نشده است . شخصيت همان شخصيت است . اين برای اينست كه در اين پيكر و
در اين اندام يك حقيقت ثابت بوده و هست و شخصيت ما را آن حقيقت‏
ثابت تشكيل می‏دهد و اين متغيرات حكم لباس را دارد . بوعلی سينا شاگردی‏
دارد به نام بهمنيار كه اصلا گويا اهل شمال بوده و در اوايل زردشتی بوده‏
است و در اواخر اسلام آورده و از افاضل شاگردان بوعلی سينا است . او در
يكی از سخنانش بحثی داشته راجع به زمان . می‏گفت زمان ، مشخص هر شی‏ء
است يعنی زمان جزء ذات هر چيزی است و چون زمان تغيير می‏كند پس هر
چيزی تغيير می‏كند . بوعلی می‏گفت نه ، " هر چيزی " درست نيست .
می‏گفت نه ، حتما اينجور است . بوعلی قبول نمی‏كرد . بعد بهمنيار سؤالی‏
كرد . بوعلی جواب ندارد . پرسيد چرا جواب نمی‏دهی ؟ گفت از همان كسی كه‏
سؤال كردی جوابت را بگير . گفت من از تو سؤال كردم . گفت به عقيده تو
، تو در يك آن از كسی سؤال كردی كه در آن بعد او ديگر وجود ندارد چون او
با زمان تغيير كرده و رفته است و آن كسی كه سؤال كرده هم وجود ندارد .
پس تو از كی