الطرفات ؟ پسرانت چه شدند ؟ ( عدی سه پسر داشت كه در سنين جوانی در
ركاب حضرت در جنگ صفين كشته شده بودند . می‏خواست عدی را ناراحت بكند
بلكه او از مولا اظهار نارضايتی بكند . ) عدی گفت در ركاب مولايشان علی‏
با تو كه در زير پرچم كفر بودی جنگيدند و كشته شدند . گفت عدی ! علی‏
درباره تو انصاف نداد . گفت چطور ؟ گفت پسران خودش را نگهداشت و
پسران ترا به كشتن داد . عدی گفت معاويه ! من درباره علی انصاف ندادم ،
نمی‏بايست علی امروز در زير خروارها خاك باشد و من زنده باشم . ای كاش‏
من مرده بودم و علی زنده می‏ماند . معاويه ديد تيرش كارگر نيست . سبك‏
اين مرد اين بود كه وقتی می‏ديد كارش با خشونت پيش نمی‏رود ، لين می‏شد .
گفت عدی ! الان ديگر كار از اين حرفها گذشته است . دلم می‏خواهد چون تو
زياد با علی بودی يكقدری كارهايش را برايم توصيف بكنی كه چه می‏كرد .
گفت معاويه ! مرا معذور بدار . گفت نه حتما بايد بگوئی . عدی گفت حالا
كه می‏خواهی بگويم ، آنچه را كه می‏دانم می‏گويم . نه اينكه مطابق ميل تو
سخن بگويم بلكه حقيقت را می‏گويم . گفت بگو .
اين مرد شروع كرد به صحبت كردن درباره علی . گفت يكی از خصوصيات او
اين بود : يتفجر العلم من جوانبه و الحكمه من نواحيه مردی بود كه علم و
حكمت از اطرافش می‏جوشيد . معاويه ! علی آدمی بود كه در مقابل ضعيف ،
ضعيف بود ودر مقابل ستمكاران نيرومند . با اينكه در ميان ما می‏نشست و
هيچ تكبری نداشت و بدون امتياز می‏نشست اما خدا يك هيبتی از او در