« من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا » تا آنجا كه‏
می‏فرمايد : « هجم بهم العلم علی حقيقه البصيره و باشروا روح اليقين . . .
و انسوا بما استوحش منه الجاهلون » ( 1 ) ( دلم می‏خواست لااقل به‏
اندازه‏ای كه من در اثر آشنائی‏ای كه با زبان عربی دارم ، ارزش اين جملات‏
را می‏فهمم ، شما هم می‏فهميديد ، آنوقت می‏ديديد كه اين جمله‏ها ، جمله‏هائی‏
است كه امكان ندارد در دنيا كهنه بشود . نشان می‏دهد كه اين سخن حقيقت‏
است ، كأنه سراسر هستی است كه اين حرف را می‏زند . ) می‏فرمايد هستند
افرادی كه علم از باطن به آنها هجوم آورده است . در حقيقت روشنائی يعنی‏
علمشان غير از اين علمهای متغير نسخ شدنی است . به آن عمق حقيقت‏
رسيده‏اند ( ديگر بدل ندارد ) و با روح يقين مباشر و متصل شده‏اند . (
خودش می‏فرمايد : « لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا » اگر پرده برداشته‏
شود بر يقين من افزوده نمی‏شود . ) و برای مردم عياش ، كاری كه در آن‏
معنويتی باشد سخت است ولی چنين كاری برای اهل حقيقت آسان و مايه خوشی‏
است . « و صحبوا الناس بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلی » ( 2 )
بدنهايشان با مردم است ولی روحهايشان در ملا اعلی است .
آنوقت ببينيد چقدر سخت و دشوار است اين مسأله كه : "
روح را صحبت ناجنس عذابی است اليم
" علی ، يك همچو مردی می‏خواهد با خوارج بسر ببرد . اصلا تصور كردنی‏
نيست ! آن ،

پاورقی :
1 - نهج البلاغه ، حكمت . 147
2 - مدرك فوق .