۲۰۰ داستان از فضايل ، مصايب و كرامات
حضرت زينب (ع)

عباس عزيزى

- ۳ -


پرستارى از امام سجاد(ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
چون كار (جنگ ) به امام حسين (ع ) تنگ و سخت شد و يگانه و تنها ماند، به خيمه هاى فرزندان پدرش روى آورد. آنها را از ايشان خالى و تهى ديد. سپس به خيمه هاى اصحاب و يارانش التفات نموده و نگريست كسى از آنان را نديد، پس شروع و آغاز نمود به بسيار گفتن ((لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم )) (حركت و جنبشى و قوت و توانايى نيست جز به وسيله خداى بلند مرتبه بزرگ ) سپس به خيمه هاى زنان رقيه ، به خيمه فرزندش على زين العابدين (امام چهارم ) آمد وى را ديد به روى فرشى از پوست افتاده ، پس بر او در آمده و زينب نزد وى بوده كه پرستاريش ‍ مى نمود، چون على بن الحسين (ع ) به پدر بزرگوارش نگاه كرد، خواست حركت نموده و برخيزد، ولى از سختى بيمارى نتوانست . به زينب فرمود: مرا به سينه ات تكيه ده كه اين (امام ) پسر رسول خدا (ص ) است كه (اينجا) روى آورده ، زينب پشت زين العابدين نشست و آن حضرت را به سينه خود تكيه داد. امام حسين (ع ) از بيمارى فرزندش پرسيد و او خداى تعالى را حمد و سپاس ‍ مى نمود، سپس گفت اى پدر! امروز با اين منافقين و مردم دور و چه كردى ؟ امام حسين (ع ) به او فرمود: اى پسرم ! شيطان و ديو سركش بر ايشان غالب و چيره گشته و ذكر و ياد خدا را از اينان فراموش گردانيده ، و ميان ما و آنان آتش جنگ برو افروخته شد تا اينكه روى زمين خون جارى و روان شد. على (زين العابدين ) گفت : اى پدر! عمويم عباس كجاست است ؟ پس چون عمويش را از پدرش پرسيد، گريه زينب گلويش را گرفت (و نتوانست سخنى بگويد) و به برادرش نگريسته كه چگونه به فرزندش پاسخ خواهد داد، زيرا او را به شهادت و كشته شدن عمويش عباس آگاه نساخته بود، از بيم آنكه بيمارى اش شدت يافته و سخت گردد، پس امام حسين به او فرمود: اى پسرم ! عمويت كشته شد، و دو دستش را در كنار فرات جدا كردند.
پس على بن الحسين (ع ) سخت گريست تا اينكه از حركت و جنبش افتاده و بيهوش شد. چون به هوش آمد، از هر يك از عموهايش پرسيد و امام حسين به او فرمود: كشته شدند.
على بن الحسين گفت : برادرم على و حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهير بن قين كجا هستند؟ امام حسين به او فرمود: اى پسرم ! بدان مرد زنده اى جز من و تو در خيمه ها نيست ، و كسانى را كه از ايشان مى پرسى همه آنها بر روى زمين افتاده اند (كشته شده اند) (83)

در خواست شمشير از زينب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
على بن الحسين (ع ) سخت گريسته ، به عمه اش زينب فرمود: اى عمه شمشير و عصا و چوبدستى برايم بياور. پدرش به او فرمود: به شمشير و عصا چه خواهى كرد؟ گفت : عصا را (براى اينكه ) بر آن تكيه كنم ، و شمشير را (براى اينكه ) پيش روى پسر رسول خدا (دشمنانش را) مانع شده و جلوگيرى كنم ، زيرا خير و نيكى پس از او در زندگى نمى باشد.
امام حسين (ع ) او را از آن كار منع نموده و جلوگيرى كرد، و وى را به سينه اش چسبانيده به او فرمود: اى فرزندم تو پاكيزه ترين فرزندانم هستى . (چون معصوم و بازداشته از گناهى ) و افضل و برترين خانواده ام مى باشى . (84)

استمداد حضرت زينب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت زينب (س ) نيز چندين بار در روز عاشورا به قتلگاه رفت ، چون نان و آبى نداشت ، دستها را بر سر نهاد و فرياد زد، از زمين و زمان براى يارى حسين استمداد نمود، بر سر عمر سعد جيغ كشيد و فرمود: ((آيا حسين (ع ) را مى كشند و تو اين صحنه را مى نگرى ؟!))(85)

وداع امام حسين (ع ) با زينب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام حسين (ع ) بانوان را دلدارى داد و امر به صبر و فرمود: خداوند شما را از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نيكو گرداند، و دشمنان شما را به انواع عذاب مبتلا خواهد كرد، و در عوض اين مصايبى كه به شما رسيده ، خداوند چندين برابر از مواهب خود را به شما عنايت مى فرمايد، به زبان چيزى نگوييد كه موجب كاهش مقام ارجمند شما گردد...
زينب گريه مى كرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى ، وقت گريه طولانى است .
همين كه خواست به عزم ميدان ، از خيمه بيرون آيد، زينب (س ) دامن امام را گرفت و صدا زد:
((مهلا يا اخى ، توقف حتى اتزود منك و اودعك وداع مفارق لا تلاقى بعده ))؛ برادرم ! آهسته باش ، توقف كن تا تو را سير ببينم و با تو وداع كنم ، آن وداع جدا كننده اى كه بعد از آن ديگر ملاقاتى با تو نخواهد بود.
بگذار تا بگيرم چون ابر نو بهاران
كز سنگ ناله خيزد، روز وداع ياران
فمهلا اخى قبل الممات هنيئة
لتبرد منى لوعة و غليل
يعنى : برادرم ! آهسته برو و قبل از مرگ ، اندكى با ما باش ، تا با ديدار تو، درون سوزان ، و سوز قلب پريشان و بى قرارم خنك گردد))(86)
اى جان ما جانان ما آهسته رو آهسته رو
مشكن دل سوزان ما آهسته رو آهسته رو
بر خواهر زارت نگر، بر طفل بيمارت نگر
آهسته رو، آهسته رو، آهسته رو
كرده وصيت مادرم تا من ببوسم حنجرت
آهسته رو، آهسته رو، آهسته رو

دلدارى امام بر زينب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت زينب (س ) از برادر دل نمى كند، به دست و پاى برادر افتاد و بوسيد، ساير بانوان حرم ، آن حضرت را محاصره كرده و دست و پاى او را مى بوسيدند و گريه مى كردند، امام آنها را آرام كرد و به خيمه برگردانيد، سپس خواهرش را به تنهايى طلبيد و او را دلدارى داد.
((و امر يده على صدرها وسكنها من الجزع ))؛ سرانجام ، امام حسين (ع ) دستش را بر سينه خواهرش زينب كشيد، زينب آرام گرفت و ديگر بى قرارى نكرد.
امام به او فرمود: افرادى كه صبر مى كنند، پاداش بسيار در پيشگاه خدا دارند، صبر كن تا به پاداشهاى الهى برسى ...
آن گاه زينب (س ) خشنود شد و اظهار سرور كرد و عرض كرد: ((يا ابن امى طب نفسا و قرعينا فانك تجدنى كما تحب و ترضى ))؛ اى پسر مادرم . خاطرت شاد و چشمت روشن باد، چرا كه مرا آن گونه كه دوست دارى و خشنود هستى ، خواهى يافت .
زبان حال زينب (س ) در اين وقت اين بود:
صبرت على شى ء امر من اصبر
ساءصبر حتى يعجز الصبر عن صبرى
يعنى : بر چيزى كه تلخ ‌تر از تلخى گياه صبر است ، صبر مى كنم ، و به زودى چنان صبر مى كنم ، كه نيروى صبر از قدرت صبر من ، درمانده گردد. آرى ، به گونه اى صبر كنم ، كه صبر از من خسته شود.
هان برو زينب كه درد است بى دوا
دردمند حق طبيب دردها است
تند رو زينب كه خواهى شد اسير
زين اسيرى هست جانت ناگزير
رو يتيمان مرا غمخوار باش
در غريبى بى كس اند، تو يار باش
گر خورد سيلى سكينه دم مزن
عالمى زين دم زدن بر هم مزن (87)

درخواست پيراهن كهنه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام حسين (ع ) به خواهرش زينب فرمود: اى خواهر! جامه كهنه اى كه كسى از مردم در آن رغبت ننموده و خواهانش نباشد براى من بياور كه آن را زير لباسها و جامه هايم قرار دهم (بپوشم ) تا پس از كشته شدنم (آن را نبرده ) برهنه ام نكنند، پس فريادهاى زنان به گريه شيون بلند شد.
سپس جامه كهنه اى آوردند و امام حسين (ع ) آن را چاك زده و اطراف و كنارهايش را پاره كرد، و زير جامه هايش قرار داد و آن حضرت را شلوار تازه اى بود كه آن را نيز پاره كرد تا از آن بزرگوار ربوده نشود (دشمن غارت ننموده به يغما و چپاول نبرد) و چون كشته شد مردى قصد و آهنگ آن حضرت را نموده آن جامه و شلوار را از او ربود و در بيابان روى زمين گرم عريان و برهنه اش ‍ گذاشت و در همان حال دو دستش شل و خشك شده از كار افتاد و عذاب و كيفر و رسوايى به او روى آورد، و هنگامى كه امام حسين (ع ) آن جامه پاره شده را پوشيد اهل و كسان و فرزندانش را وداع كرده و بدرود گفت وداع و بدرود مفارق و جدا شونده اى كه هرگز باز نمى گردد. ((صلى الله عليك يا ابا عبدالله الحسين )).(88)

وقتى امام از روى اسب افتاد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
وقتى كه امام حسين (ع ) از اسب به روى زمين افتاد، زينب دختر على (ع ) از خيمه بيرون آمد در حالى كه دو گوشواره اش (از بسيارى اضطراب و نگرانى ) ميان دو گوشش جولان داشته و مى گرديد، و مى فرمود: كاش آسمان بر زمين مى چسبيد، اى عمر پسر سعد! آيا ابوعبدالله امام حسين (ع ) را مى كشند و تو به سوى آن حضرت مى نگرى ؟ و اشكهاى (چشم ) عمر بر دو گونه اش ‍ جارى و روان بود، در حالى كه روى خود را از آن مخدره بر مى گرداند، و امام حسين (ع ) نشسته و در برش جبه و جامه گشاده اى از خز (كه روى جامه ها به تن مى كنند) بود، و مردم از (كشتن ) آن بزرگوار پرهيز مى كردند، پس شمر فرياد زد، واى بر شما! چه انتظار داريد و چشم به راه چه هستيد درباره آن حضرت ؟ او را بكشيد، مادرهايتان شما را گم كنند و از دست بدهند (بميريد تا مادرهايتان بى فرزند باشند)(89)

كنار بدن برادر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در كتاب ((دمعة الساكبة )) آمده است : از ابن رياح رسيده كه او گفته : من در جنگ و كارزار كربلا حاضر بوده و به چشم ديدم ، چون امام حسين (ع ) كشته شد. زنى آمد در حالى كه به وسيله دامنهايش مى لغزيد تا اينكه بر زمين افتاد، سپس به پا خاسته فرياد مى زد: اى حسينم ، اى امام و پيشوايم ، اى كشته شده ام ، اى برادرم ! آن گاه آمد به سوى جسد و تن آن حضرت در حالى كه آن بزرگوار جثه و تنى بى سر بود. چون او را ديد، دست در گردنش انداخته و پى در پى نعره و فرياد مى زد، تا اينكه هر كس را (در آنجا) حاضر بود به گريه در آورد. سپس پرسيدم : او كيست ؟ گفتند او زينب دختر اميرالمؤ منين (ع ) است (90)

عمل به وصيت مادر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
نقل كرده اند: چون حضرت امام حسين (ع ) چند قدمى از خيمه ها دور شد، حضرت زينب (س ) از خيمه بيرون آمد و صدا زد:
((برادرم لحظه اى درنگ كن تا وصيت مادرم فاطمه (س ) را نسبت به تو جا آوردم )).
زينب (س ) عرض كرد: مادرم به من وصيت فرمود، هنگامى كه نور چشمم حسين (ع ) را روانه ميدان براى جنگ با دشمن كردى ، عوض من گلوى او را ببوس ، آن گاه زينب (س ) گلوى برادرش را بوسيد و به خيمه بازگشت .(91)

دعوت به استقامت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حجت خدا در مقابل اجساد مطهر شهدا ايستاده و لب به سخن مى گشايد: ((هل من ناصر ينصرنى ! هل من معين يعينى !)) تك تك شهدا را صدا مى زند: ((عباس كجايى ؟ مسلم كجايى ؟ برير كجايى ؟ چرا جواب حسين را نمى دهيد؟ دلخوش بوديد كه من شما را صدا بزنم ، اما اينك چه شده كه جواب نمى دهيد؟))
به سوى خيمه روانه مى گردد. اهل خيام را صدا مى زند و همه را بر صبر و بردبارى و تحمل سفارش مى نمايد: ((مبادا در مقابل دشمن بلند گريه نماييد تا دشمن شاد گردد...))
در ميان اهل بيت ، متوجه عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى مى شود كه مى لرزد. حسين بر سينه خواهر خويش دست ولايت مى نهد و او را به طماءنينه و استقامت بشارت مى دهد: ((خواهرم ! پس از من ، در قبال تمام مشكلات صابر باش . پس از من ، مصايب زيادى بر تو وارد خواهد گشت .))
دختر حضرت على (ع ) و يادگار فاطمه مى فرمايد: ((برادر! فرمانت را تحمل مى كنم ، ولى اگر اين اطفال سراغ تو را بگيرند، چه جوابى بدهم ؟))
حسين نگاهى محبت آميز به خواهرش مى نمايد: ((زينبم ! مرا در نماز شب خودت فراموش نكن .))(92)

آخرين لحظات در كنار برادر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در آخرين لحظه اى كه امام (ع ) در قيد حيات بود، با زينب گفتگويى دارد و باز هم وصايايى با اين مخدره نموده و او را نايب خود قرار مى دهد كه بعد از وى كارها را دنبال كند. و آن وقتى بود كه امام از اسب به زمين افتاد، زينب بلافاصله خود را به ميدان بر بالين برادرش مى رساند و مى بيند كه زخم و جراحت زيادى به آن حضرت وارد شده و خون بسيارى از وى جارى است ، پس خود را بر روى جسد برادر انداخت و گفت : ((انت احسين اخى ، انت ابن امى ، انت نور بصرى ، انت مهجة قلبى ، انت حمانا، انت كهفنا، انت عمادنا، انت ابن محمد المصطفى ، انت ابن على المرتضى ، انت ابن فاطمه الزهراء)).
امام در حالى كه بيهوش بود، با گريه و زارى زينب به هوش آمد.
زينب گفت : برادرم ! به حق جدم رسول خدا (ص ) تو را قسم مى دهم با من سخن بگو.
امام (ع ) فرمود: ((يا اختاه هذا يوم التناد، و هذا يوم الذى و عدنى به جدى و هو الى مشتاق )).
سپس فرمود:اى خواهرم ! قلبم شكست و سختى و كرب من زياد شد. به خدا قسمت مى دهم كه ساكت شوى و صبر پيشه كنى ، زينب فرياد زد: واويلا! برادرم ! فرزند مادرم ! چگونه ساكت باشم در حالى كه تو چنين حالتى دارى ... الخ ))(93)
بنابراين ، آخرين كسى كه توانست در آن لحظات آخر سخن برادر خود را بشنود و از وصايا و سفارشات آن حضرت آگاه گردد، زينب بود. اين مهمترين ويژگى زينب بود كه ديگران از آن بهره اى نداشتند.(94)

زينب (س ) بر فراز تل زينبيه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت حجت بن الحسن (عج ) در زيارت ناحيه مقدسه ، اين صحنه را متذكر مى گردد و مى فرمايد: اى جد بزرگوار! اين منظره را چگونه به ياد بياورم ، آن گاه كه بانوان حرم اسب تو را سرافكنده و مصيبت زده ديدند و زينش را واژگون يافته و از خيمه ها بيرون آمده و با ديدن آن منظره موها را پريشان نمودند و سيلى به صورت خود مى زدند و چهره هايشان آشكار شده و فريادشان بلند بود؛ زيرا عزت خود را از دست رفته مى ديدند: با اين حال به سوى قتلگاه شتافتند و ديدند شمر روى سينه ات نشسته و خنجرش را بر گلويت نهاده تا سرت را از بدن جدا نمايد!
زينب بر فراز تل زينبيه شاهد اين ظلم آشكار است و صحنه را با چشم سر و دل مشاهده مى كند. از دل سوخته خويش فرياد برآورد: ((يابن محمد المصطفى ! جواب خواهرت را بده ))
بار دوم فرمود: ((برادر! جواب مرا بده .))
بار سوم فرمود: ((الان تو را به كسى قسم مى دهم كه حتما جواب مرا بدهى . حسينم تو را به جان مادرمان زهرا جوابم را بده .))
امام در لحظات مرگ و زندگى سر خويش را بلند نمود و امر فرمود: ((از اين صحنه ، دور شويد.))
امر امام واجب است . زينب بچه ها را به سوى خيمه ها روانه نمود؛ اما مقاتل نويسان مى نويسند: زينب پشت به حسين ننمود؛ بلكه عقب عقب به طرف خيام مى رفت و چشم از چهره حسين بر نمى داشت .(95)

آيا در ميان شما مسلمانى نيست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حميد بن مسلم مى گويد: سوگند به خدا، هيچ مغلوبى را مانند حسين كه فرزندان و ياران و اهل بيتش را شهيد كرده باشند، پابر جاتر و قوى دل تر نديده بودم زيرا آن حضرت با اين همه گرفتارى كه ديده بود، باز هم هر گاه رجاله پسر سعد به وى حمله مى آوردند شمشير مى كشيد و آنها را مانند روباهان كه شير شرزه در ميانشان افتاده باشد از راست و چپ متفرق مى ساخت .
شمر كه ديد به سادگى نمى تواند بر حسين (ع ) دست پيدا كند سواره ها را به كمك خوانده و آنها را پشت سر پياده ها قرار داده و به تير اندازان دستور داد تا بدن شريف او را هدف تيرها ساختند و بالاخره آن قدر تير بر بدن آن حضرت وارد شد كه گويى از تير پر برآورده بود.
حسين (ع ) از زيادى خستگى و نوك پيكانهاى بيداد از كار ماند و دست از نبرد برداشت . لشكر هم در برابر او ايستادند. زينب كه برادر را از هر جهت بى يار و ياور ديد، پيش خيمه ها آمده عمر سعد را مخاطب ساخته و فرمود: اى پسر سعد! مى بينى زاده زهرا را مى كشند و تو همچنان ايستاده و تماشا مى كنى . پسر سعد پاسخى نداد و رو از آن جناب برگردانيد. زينب (س ) به لشكر توجه كرده گفت : آيا در ميان شما مسلمانى نيست ، باز هم پاسخى نشنيد. در اين وقت شمر سواره و پياده را مخاطب ساخته و گفت : واى بر شما! در انتظار چه هستيد؟ مادرتان به عزايتان بنشيند، چرا كار او را به پايان نمى رسانيد؟
لشكر كه خود را جيره خوار پسر زياد مى دانستند، ديدند از ادب دور است پاسخ او را هم ندهند، به همين مناسبت از هر طرف به او حمله آوردند(96)

زينب از خيمه بيرون آمد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
راوى مى گويد: چون بر اثر كثرت زخمها، ضعف بر حسين (ع ) غلبه كرد و تيرهاى دشمن در بدنش مانند خارهاى بدن خارپشت نمايان گرديد، صالح بن وهب مزنى ، نيزه اى بر پهلوى او زد كه از اسب بر زمين افتاد و نيمه طرف راست صورتش روى زمين قرار گرفت . در آن حال مى گفت ، ((بسم الله و بالله و على ملة رسول الله )). پس از آن از روى زمين برخاست .
در اين موقع حضرت زينب كبرى (س ) از در خيمه بيرون آمد و با صداى بلند فرياد مى زد: ((برادرم ! سرورم ! سرپرست خانواده ام !))
و مى گفت : ((اى كاش آسمان بر سر زمين خراب مى شد واى كاش ‍ كوها از هم مى پاشيد و بر روى زمين مى ريخت .))(97)

مصايب گلهاى كربلا
درد دل بچه ها با زينب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت زينب (س ) بانوان و كودكان پراكنده را جمع آورى كرد، با هر كدام از آنها سخنى مى گفت و گريه مى كرد. يكى از پدر مى پرسيد، ديگرى از عمو سؤ ال مى كرد، سومى از اصغر تشنه كام ياد مى كرد، چهارمى از اكبر و قاسم و عون و مسلم و...
يكى مى گفت :اى عمه جان ! سيلى خورده ام ، ديگرى مى گفت : گوشم مى سوزد، زيرا گوشم را به طمع گوشواره ، دريده اند، سومى مى گفت : تازيانه خورده ام ، زينب (س ) در برابر دهها حوادث جانسوز قرار گرفته كه به قول شاعر از زبان زينب (ع ):
اگر دردم يكى بودى چه بودى
اگر غم اندكى بودى چه بودى ؟(98)

ممانعت از به ميدان رفتن عبدالله

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبدالله بن حسن (ع ) كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، با سرعت از ميان خيمه ها بيرون آمده و مى خواست خود را به كنار عموى بزرگوارش رساند. زينب (ع ) خواست او را از رفتن ممانعت كند و حسين (ع ) هم به خواهرش دستور داد او را از آمدن كنار عمش ‍ جلوگيرى نمايد، ليكن آن پاك گهر شديدا از رفتن به خيمه ها امتناع مى ورزيد و مى گفت : سوگند به خدا، از عمويم جدا نخواهم شد.
در اين وقت ابجر بن كعب با شمشيرى به جانب حسين (ع ) حمله آورده عبدالله فرمود: واى بر تو اى زنازاده ! مى خواهى عمويم را شهيد كنى و مرا داغدار سازى ؟
ابجر به سخن او اعتنايى نكرده تيغ فرود آورد و دست آن طفل را كه فدايى حسين (ع ) بود به پوست آويخت .
عبدالله مادر خود را به فرياد خواند حسين (ع ) يادگار برادر را به سينه چسبانيده و فرمود: اى فرزند برادر آرام بگير و شكيبا باش و اين پيش آمد را به خير خود به شمار آور، زيرا به همين زودى خداى متعال تو را به پدران نيكو كارت ملحق خواهد ساخت .(99)

زينب (س ) در سوگ عباس (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
هنگامى كه زينب (س ) برادرش حسين (ع ) را ديد كه تنها از كنار نهر علقمه باز مى گردد، با خواهران ديگر با صداى جانسوز فرياد مى زدند:
((وا اخاه ! وا عباساه ! وا قله ناصراه ! واضيعتاه ! من بعدك ))؛ واى برادرم ، واى عباس ، واى از كمى ياور و مصايب جانكاه ، واى از ديدن جاى خالى تو!(100)
زينب (س ) به امام حسين (ع ) عرض كرد: ((چرا برادرم عباس را با خود نياوردى ؟))
امام (ع ) در پاسخ فرمود: ((خواهرم ! هر چه خواستم بدن برادرم را بياورم ، ديدم به قدر اعضاى بدنش بر اثر زخمها از همديگر گسيخته كه نتوانستم ، آن را حركت دهم .))
زينب (س ) گفتار فوق را به زبان مى آورد و مى گريست ، از جمله گفت :
((آه ! از كمى ياور و فقدان برادر!))
امام حسين (ع ) فرمود: ((آرى ، آه از فقدان برادر و شكستن كمر!)).(101)

زينب (س ) در بالين على اكبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حسين (ع ) كه از شهادت على (ع ) باخبر شد، از خيمه بيرون آمده به بالين جوان قرار گرفت و همچنين كه مى گريست و اشك اندوه مى باريد، فرمود: جوان من ! خدا بكشد كشندگان تو را، چقدر اين بى حيا مردم بر خدا جرى شدند و چگونه پرده احترام رسول خدا را دريدند.
سپس اضافه كرد: پس از شهادت تو، خاك بر سر دنيا و زندگانى آن .
زينب (س ) كه از شهادت يادگار برادرش باخبر شد، به سرعت از خيمه بيرون آمده ، با ناله اندوهناكى برادر و برادرزاده را ندا مى داد و بالاخره بى تاب شده ، خود را بر اندام او افكند.
امام حسين (ع ) كه خواهر را سخت ناراحت ديد پيش آمده او را از روى نعش فرزند بزرگوارش برداشت و او را به خيمه ها روانه كرد و به جوانان دستور داد و فرمود: اينك بياييد نعش برادرتان را برداريد.
آنها حسب الامر آمده و نعش پاكيزه يادگار حيدر كرار را در پيش ‍ خيمه اى كه برابر آن كارزار مى كردند گذاردند.(102)

زينب (س ) بر سر پيكر على اكبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حميد بن مسلم مى گويد: گويا من زنى كه مانند خورشيد طلوع كرده و آشكار شونده است را مى بينم كه براى كشته شدن على اكبر هيجده ساله ، يا بيست و پنج ساله ) با شتاب (از خيمه ) بيرون شده به هلاك و تباهى شدن فرياد مى زند و مى فرمايد:
اى حبيب و دوست من ، اى ميوه دلم ، اى روشنى چشمانم !
پس پرسيدم : آن زن كيست ؟
گفته شد: او زينب دختر على (ع ) است ، و آمد و بر روى (جسد و تن ) او (على اكبر) افتاد پس امام حسين (ع ) آمد و دستش را گرفته او را به خيمه و خرگاه باز گردانيد و به جوانان خود روى آورده فرمود: برادرتان را برداريد، پس آنان او را از جاى افتادنش به زمين برداشته آوردند تا نزد خيمه اى كه در جلو آن كارزار مى نمودند، نهادند(103)

زينب (س ) كنار بدن على اكبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زينب (س ) زودتر از برادرش امام حسين (ع ) به بالين على اكبر رفت ، زيرا مى دانست كه امام علاقه بسيارى به على اكبر داد. اگر او را كشته ببيند، ممكن است روح از بدنش مفارقت نمايد، از اين رو زينب (س ) با اين كارش امام را نگذاشت ، بلكه او را به حضور ناموس متوجه ساخت ، با توجه به اينكه براى انسانهاى غيور، حفظ ناموس ، بسيار مهم است .(104)

با شتاب بر بالين على اكبر آمد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام حسين (ع ) با شتاب به بالين جوانش آمد و ايستاد و فرمود:
((قتل الله قوما قتلوك ، يا بنى ما اجراءهم على الرحمان و انتهاك حرمة الرسول )).
خداوند آن قوم را بكشد كه تو را كشتند. اى پسرم ! چه بسيار اين مردم بر خدا و دريدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى باك گشته اند؟
اشك از ديدگان امام سرازير شد، سپس فرمود: ((على الدنيا بعدك العفا)) بعد از تو خاك بر سر دنيا.
در اين حال ، زينب كبرى (س ) از خيمه بيرون دويده ، و فرياد مى زد: اى برادرم ، و اى برادرم ! با شتاب آمد و خود را به روى پيكر به خون تپيده آن جوان افكند.
حسين (ع ) سر خواهر را بلند كرد و او را به خيمه باز گردانيد.(105)

بغل كردن بدن على اكبر(ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در روايت ديگرى آمده : بانوان حرم كه حضرت زينب (س ) جلودار آنها بود، به استقبال جنازه على اكبر (ع ) شتافتند، زينب (س ) وقتى كه به جنازه رسيد، آن را در بغل گرفت و با شور و هيجان عجيب ، و قلب پر درد و با جان دل صدا مى زد: على جان ! على جان !(106)

درخواست آب براى على اصغر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زينب (س ) خواهر امام حسين (ع ) كودك را بيرون آورد و گفت : ((برادر جان ! اين كودك تو، سه روز است كه آب ننوشيده است . براى او جرعه اى آب بخواه )). پس حضرت او را بالاى دست گرفت و فرمود: ((اى مردم ! شما پيروان و خانواده ام را كشتيد و تنها همين كودك باقى مانده است كه از تشنگى بى تاب شده ؛ او را با جرعه اى آب سيراب كنيد.))
هنگامى كه حسين (ع ) با ايشان سخن مى گفت ، يك نفر از لشكريان تيرى پرتاب نمود كه گلوى كودك امام را پاره كرد. سپس امام او را نفرين كرد كه اجابت آن به دست مختار به وقوع پيوست . هنگامى كه حرملة را دستگير كردند و مختار او را ديد گريست و گفت : ((واى بر تو! چه چيز سزاى كار توست كه كودكى كوچك را كشتى و گلويش را دريدى . اى دشمن خدا! آيا نمى دانستى كه او فرزند پيامبر است ؟)) سپس دستور داد تا او را نشانه تيرها قرار دهند و آن قدر به او تير زدند تا مرد.(107)

امانتى از ما مانده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
طبق بعضى روايت ، بعد از رحلت حضرت رقيه (س ) يزيد دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پيراهن كهنه اش ‍ كفن كنند.
زنان شام ازدحام كردند و در حالى كه سياه پوش شده بودند، براى بدرقه اهل بيت (ع ) از خانه ها بيرون آمدند. صداى ناله و گريه آنها از هر سو شنيده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بيت (ع ) وداع نمودند، و تا كاروان اهل بيت (ع ) پيدا بود، مردم شام گريه مى كردند.(108)
زينب (س ) از اين فرصت استفاده هاى بسيار كرد. از جمله اينكه هنگام وداع ، ناگاه سر از هودج بيرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
((اى اهل شام ، از ما در اين خرابه امانتى مانده است ؛ جان شما و جان اين امانت . هر گاه كنار قبرش برويد (او در اين ديار غريب است ) آبى بر سر مزارش بپاشيد و چراغى در كنار قبرش روشن كنيد))(109)

در سوگ عبدالله اصغر، فرزند امام مجتبى (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبدالله اصغر فرزند امام حسن مجتبى (ع ) در كربلا يازده سال داشت ، اين كودك را امام حسين (ع ) به بانوان حرم سپرده بود، تا در خيمه ها از او نگهدارى كنند. هنگامى كه امام حسين (ع ) تنها به ميدان رفت و هيچ گونه يار و ياورى نداشت ، وقتى كه عبدالله غريبى و مظلومى عمويش را دريافت ، براى يارى عمو، از خيمه به سوى ميدان دويد، زينب (س ) به دنبال او حركت كرد تا هنگام نگذارد به ميدان برود، امام حسين (ع ) صدا زد: خواهرم عبدالله را نگهدار، اما عبدالله خود را به عمو رسانيده و گفت : به خدا، از عمويم جدا نمى شوم ، و به خيمه برنگشت ، در آغوش عمويش بود و با او سخن مى گفت ، ناگاه ظالمى به پيش آمد و شمشيرش را بلند كرد تا بر امام وارد سازد عبدالله دستش را به پيش آورد تا از ضرب شمشير جلوگيرى كند، دست عبدالله بر اثر آن ضربت بريده و به پوست آويزان شد، عبدالله صدا زد: ((يا عماه يا ابتاه ))؛ اى
عمو جان ! واى بابا، ببين دستم را بريدند.
امام حسين (ع ) آن كودك عزيز را در آغوش كشيد و فرمود: عزيزم صبر كن به زودى به جد و پدر و عموهايت ملحق مى شوى و با آنها ديدار مى كنى ، هنوز دلجويى امام تمام نشده بود كه حرمله ملعون گلوى نازكش را هدف تير خود قرار داد، و آن آقازاده در آغوش عمو پرپر زد و به شهادت رسيد.
وقتى كه زينب كبرى (س ) جريان را فهميد به قدرى اين بار مصيبت بر او سنگينى كرد كه با صداى جگر سوز گريه كرد و گفت :
اى عزيز برادر واى نور چشمم ((ليت الموت اعدمنى الحياة ))؛ اى كاش مرده بودم و اين منظره را نمى ديدم .
آه كز تيغ جفا دست وى آويخت بپوست
سوخت بر حالت آن طفل دل دشمن و دوست
ناگهان ظالم سنگين دلى از راه جفا
بفكند تير سه شعبه ، سر او كرد جدا(110)

ذكر مصيبت دو فرزند زينب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روز عاشورا زينب (س ) لباس نو بر تن عون و محمد كرد و آنها را از گرد و غبار تميز نمود و سرمه بر چشمانشان كشيد و شمشير به دستشان داد، و آنها را آماده شهادت ساخت ، سپس آن دو را به حضور برادرش حسين (ع ) آورد و اجازه خواست كه آنها به ميدان بروند.
امام نخست اجازه نمى داد، حتى فرمود: شايد همسرت عبدالله خشنود نباشد، زينب عرض كرد: چنين نيست ، بلكه همسرم به خصوص به من سفارش كرد كه اگر كار به جنگ كشيد پسرانم جلوتر از پسران برادرت به ميدان بروند.
زينب (س ) بيشتر اصرار كرد، سرانجام امام اجازه داد، زينب آن دو گل را به ميدان فرستاده است )).
آن دو برادر به جنگ پرداختند، سرانجام محمد به شهادت رسيد، عون كنار بدن گلگون محمد آمد و گفت : ((برادرم شتاب مكن به زودى من نيز به تو مى پيوندم )).
محمد نيز جنگيد تا به شهادت رسيد، امام حسين (ع ) پيكر پاك آن دو نوجوان را بغل گرفت در حال كه پاهايشان به زمين كشيده مى شد آنها را به سوى خيمه آورد.
عجيب آنكه بانوان به استقبال جنازه هاى آنها آمدند، هميشه زينب (س ) در پيشاپيش بانوان بود، ولى اين بار زينب (س ) ديده نمى شد، او از خيمه بيرون نيامده بود تا مبادا چشمش به پيكرهاى به خون تپيده پسرانش بيفتد و بى تابى كند و از پاداشش كم بشود.(111)
و شايد از اين رو كه مبادا برادرش او را در اين حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده يا بى جواب بماند.
حضرت زينب (س ) در اين هنگام بيرون نيامد، ولى براى على اكبر(ع ) در پيشاپيش بانوان به استقبال آمد (چنان كه قبلا ذكر شد).
مگو زينب بگو ام المصائب كاندرين عالم
قضا آماده بهرش صد بلاى ناگهان دارد
مگو زينب بگو يك آسمان ، صبر شكيبايى
غلط گفتم ز صبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى در كربلا او شش برادر را كفن پوشيد
غلط گفتم زصبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى بيند به جاى شادى قاسم عزاى او
گهى بر سينه ، داغ اكبر رعنا جوان دارد
گهى بيند جدا بازوى عباس على از تن
دو چشم پر ز خون بر اصغر شيرين زبان دارد(112)

پرستارى زينب (س ) از فاطمه صغرى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
طبق نقل علامه مجلسى ، فاطمه صغرى دختر امام حسين (ع ) مى گويد:
كنار خيمه ايستاده بودم و پيكردهاى پاره پاره شهيدان كربلا را مى نگريستم ، در اين فكر بودم كه بر سر ما چه ..خواهد آمد، آيا ما را مى كشند يا اسير مى كنند؟ ناگاه سوارى از دشمن به سوى ما آمد، با گره نيزه اش به بانوان مى زد و چادر و روسرى آنها را مى كشيد و غارت مى كرد و آنها با فريادهاى خود، پيامبر (ص ) على ، حسن و حسين (ع ) را به يارى مى طلبيدند، بسيار پريشان بودم و بر خود مى لرزيدم ، به عمه ام زينب (ام كلثوم كبرى ) پناه بردم . در اين هنگام ديدم ، ستمگرى به سوى من آمد، فرار كردم و گمان نمودم كه از دستش نجات مى يابم ، با كعب نيزه بر بين شانه هايم زد، از جانب صورت به زمين افتادم ، گوشواره ام را كشيد و گوشم را دريد و گوشواره و مقنعه ام را ربود. خون از ناحيه گوش بر صورت و سرم جريان يافت ، بى هوش شدم ، وقتى كه به هوش آمدم ، ديدم سرم بر دامن عمه ام زينب (س ) است و او گريه مى كرد و به من مى فرمود: ((برخيز به خيمه برويم و ببينيم تا بر بانوان حرم و برادر بيمارت چه گذشت )).
برخاسم و گفتم : ((اى عمه جان ! آيا پارچه اى هست تا با آن سرم را از نگاه ناظران بپوشانم ؟)) زينب (س ) فرمود: ((يا بنتاه ! عمتك مثلك )) دخترم ! عمه تو نيز مثل تو است . با هم به خيمه بازگشتيم ، ديدم آنچه در خيمه بود، همه را غارت كردند و امام سجاد (ع ) به صورت بر زمين افتاده است و از شدت گرسنگى و تشنگى و دردها قدرت حركت ندارد، ما براى او گريه كرديم و او براى ما گريه كرد.

به دنبال دو يادگار امام حسين (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در كتاب ((ايقاد)) از مقتل ((ابن عربى )) چيزى (خبرى ) است كه مضمون و مفهوم آن اين است : حضرت امام حسين (ع ) هنگام وداع خود (با اهل بيت ) به خواهرش زينب به جمع و گرد آوردن عيال و زن و فرزند پس از آنكه دشمنان خيام و خرگاهها را آتش ‍ مى زنند وصيت و سفارش نمود، پس بعد از آنكه دشمنان خرگاهها را آتش زدند و اطفال و كودكان پراكنده شدند زينب در جمع و گرد آوردن آنان رفت . سپس دو كودك از امام حسين (ع ) را گم كرد و در طلب و به دست آوردن ايشان رفت . پس آن دو كودك را دست به گردن يكديگر به خواب رفته بر زمين ديد، چون آنها را حركت داده و جنبانيد، ديد آنان از تشنگى مرده اند. چون لشكر آن را شنيدند، به پسر سعد گفتند: ما را در آب دادن (اين ) عيال و زن و فرزند اجازه و دستور ده . پسر سعد اجازه داد. چون آنها (براى ايشان ) آب آوردند، كودكان از آب دورى كرده و مى گفتند: چگونه ما آب بنوشيم ، در حالى كه پسر رسول خدا تشنه كشته شد؟!(113)

تسلى رباب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
صداى جانسوزى ، زينب كبرى (س ) را از خاطرات خوش خويش ‍ جدا مى سازد. خدايا! اين صداى ناله كيست ؟ آرى ، مى شنود صداى دلگرفته اى را كه مى خواند: ((اصغرم ! كودكم !))
با عجله راهى خيمه نيمه سوخته مى گردد و پرده خيمه را بالا مى زند كه ناگهان رباب را مى بيند كه زانوان خويش در بغل گرفته و گريه مى كند.
با متانت خاص خود مى فرمايد: ((همسر برادرم ! چه شده ؟ مگر قرارمان بر سكوت نبود؟!))
رباب به گريه خويش با خواهر همسرش تكلم مى كند: ((امروز قدرى آب خوردم . سينه ام قدرى شير پيدا كرده و ياد على اصغر و لب تشنه او افتادم كه در اثر عطش ، بر سينه من چنگ مى زد و تقاضاى آب داشت .))(114)

مصايب بعد از شهادت امام حسين
شنيدن شيهه اسب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زينب دختر على (ع ) شيهه اسب را شنيد به سكينه روى آورده و به او گفت : پدرت آب آورده . سكينه به ياد پدر و آب ، شادى كنان از خيمه بيرون شد و اسب را تنها و زين را از سوارش تهى ديد. پس ‍ روسرى خويش را دريد و پاره نموده ، فرياد زد: اى كشته شده ، اى پدر، اى حسن ، اى حسين ، اى واى از غريبى و دور از وطنى ، اى واى از دورى سفر، اى واى از طولانى و درازى مشقت و رنج و حزن و اندوه ، اين حسين (ع ) است كه به روى زمين بيابان (افتاده ) است ، عمامه و عبايش ربوده شده ، انگشتر و كفش او را گرفته اند (به يغما و چپاول برده اند) پدرم فداء كسى كه سرش به زمينى است و تنش به زمين ديگر پدرم فداى كسى كه سرش را به شام به هديه و ارمغان مى برند، پدرم فداء و خونبهاى كسى كه پردگيان (زنان ) او در ميان دشمنان از پرده بيرون شدند (لشكر چادر از سرشان برداشتند) پدرم فداء كسى كه لشكرش روز دوشنبه مردند (كشته شدند) سپس با صداى بلند گريه كرد(115).

سخن با ذوالجناح

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در كتاب مصائب المعصومين آمده : هنگامى كه ذوالجناح به سوى خيمه ها آمد و بانوان حرم ناله كنان و سيلى به صورت زنان از خيمه بيرون آمدند، هر كدام با اسب سخنى مى گفتند:
يكى گفت : اى اسب چرا حسين (ع ) را بردى و نياوردى ؟
ديگرى گفت : چرا امام را در ميان دشمن گذاشتى ؟
زينب (س ) فرمود: آه ، صورت خون آلود تو را مى بينم .
سكينه گفت : پدرم هنگام رفتن تشنه بود، ((يا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا))؛ اى اسب ، آيا پدرم را آب دادند يا با لب تشنه شهيد كردند؟(116)

نظاره به آتش كشيدن خيمه ها

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عمر سعد كنار خيمه ها آمد و فرياد كشيد: ((اى اهل بيت حسين ! از خيمه ها بيرون آييد)). آنها به فرياد او اعتنا نكردند. عمر سعد، بار ديگر فرياد كشيد: از خيمه ها بيرون بياييد.
زينب (س ) فرمود: اى عمر! دست از ما بردار.
عمر سعد گفت : اى دختر على ! بيرون بياييد تا شما را اسير نماييم .
زينب (س ) فرمود: از خدا بترس ، آنقدر به ما ستم نكن .
عمر سعد گفت : چاره اى جز اسير شدن نداريد.
زينب (س ) فرمود: ما به اختيار خود بيرون نمى آييم .
عمر سعد در آن وقت دستور داد آتش آورده و خيمه ها را آتش ‍ زدند، آن گاه بانوان حرم و كودكان با پاى برهنه از خيمه ها بيرون آمدند، و به سوى بيابان روى خارهاى مغيلان مى گريختند، در حالى كه دامن دختركى آتش گرفته بود.(117)