تسنيم
تفسير قران كريم - جلد ۵

آية الله جوادى آملى

- ۱۹ -


2. تاءويل ولايى آيه 
عن الباقرعليه السلام : نزلت هذه الا ية على محمّدصلى الله عليه و آله هكذا واللّه : (وإ ذا قيل لهم ) ماذا اءنزل ربّكم فى عليّعليه السلام يعني بني اءميّة (قالوا نؤ من بما اءنزل علينا) يعنى فى قلوبهم بم ااءنزل اللّه عليه (ويكفرون بما وراءه ) بم ااءنزل اللّه فى عليّ (و هو الحق مصدّقاً لما معهم ) يعني عليّاً(1234).
عن العسكرى عليه السلام فى قوله تعالى : (وإ ذا قيل لهم امنوا بما اءنزل اللّه ) قال : فمنهم من يقول : قد كنت لعليّعليه السلام بالولاية شاهداً و لا ل محمّدصلى الله عليه و آله محبّاً و هو فى ذلك كاذب يظنّ اءنّ كذبه ينجيه ، فيقال لهم : سوف نستشهد على ذلك عليّاًعليه السلام فتشهد اءنت يا اءباالحسن ، فتقول : الجنّة لا وليائى شاهدة ، والنّار لا عدائى شاهدةٌ، فمن كان منه مصادقاً خرجت إ ليه رياح الجنّة ونسيمها، فاحتملته فئوردته إ لى اءعلى غُرَفها واءحلّته دار المقامة من فلض ربّه ، لايمسّهم فيها نصب ولايمسّهم فيها لغوب و من كان منهم كاذباً جاءته سموم النار وحميمها وظلّها الّذى هو ثلاث شعب لاظللى و لا يغنى من اللّهب ، فتحمله و ترفعه فى الهواء و تورده نار جهنّم . قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : و كذلك اءنت قسيم الجنّة والنّار، تقول : هذا لى و هذا لك (1235).
وَلَقَدْ جَاَّءَكُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَاءَنْتُمْ ظَلِمُونَ # وإِذْ اءَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوْمَآءَ اتَيْكَكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُواْ قَالُواْ سَمِعْنَا وِغََيْنَا وَاءَشْرِبُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بَكُفْرِهُمْ قُلْ بِئْسَمَا يَاءْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَنُكُمْ مُّؤْمِنيِنَ
گزيده تفسير 
موساى كليم عليه السلام معجزات و ادلّه روشن فراوانى بر بنى اسرائيل عرضه كرد؛ با اين حال در فاصله غيبت محدود كليم الهى آنان به گوساله پرستى رو آوردند و اين بهترين گواه بر كذب آنان در ادعاى ايمان به تورات است .
هيچ بهانه و عذرى براى گوساله پرستى بنى اسرائيل نبود و عامل اين انحراف بزرگ فقط ستم پيشگى آنان بود؛ زيرا يهود اسرائيلى قومى ستم پيشه اند و گوساله پرستى تنها نمونه اى از ستمگرى آنهاست ؛ آنان هم در معرفت شناسى ، هم در جهان بينى و هم در معارف اخلاقى ستم روا داشتند و از چنين گروه ظلم مدارى غير از فجايع علمى و اخلاقى توقع نيست .
غرض ازبالا بردن كوه بر سر بنى اسرائيل ، پذيرش پيمان و قبول كتاب تورات و عمل به آن با قدرت و جديت بود.
در اخذ و اجراى احكام و حدود الهى هيچ سستى و تسامحى روا نيست . به بنى اسرائيل نيز فرمان داده شد كه با قوت معرفت و قدرت عمل دستورهاى الهى را با گوش جان شنيده به آن ايمان تام آورند و با سمع طاعت ، يعنى عمل صالح آن را اطاعت و اجرا كنند، ليكن آنان در مقام عمل چنان جسورانه تمرد كردند كه گويا با زبان و به صراحت اعلان عصيان كردند و مى گفتند: فرمان اخذ به قوت و دستور تذكره و امر به سماع طاعت را شنيديم ، ليكن همه آنها را به پشت سر نبذ كرديم . منشاء همه اين رذايل ظلم فاحش و ستم فاجع اين گروه و راز بى توجّهى آنان به مدركات عقلى و دستورهاى نقلى ، حبط مفرط و عشق ورزى آنان به گوساله بود. نفوذ شديد محبت گوساله در قلب بنى اسرائيل چنان بود كه گويا همچون آبى در نهال وجودشان اشراب شده امتزاج يافته بود. البته اشراب عجل ، اثر سوء كفرورزى ابتدايى آنان بود.
خداى سباحن به گونه تهكّم و استهزا به بنى اسرائيل فرمود: اگر آن گونه كه ادعا مى كنيد ايمان داريد، ايمانتان شما را به امورى ناروا واداشته است ؛ ايمان به كتاب آسمانى با رو آوردن به اعمال شرك آلود سازگارى ندارد؛ زيرا هرگز دين و كتاب الهى كسى را به اعمال ناروا فرمان نمى دهد. منشاء فتوا به باطل و رضا به كذب و دستور به قبح ، ايمان محرّف است .
تفسير 
بالبيّنات  
بيّنات جمع بيّنه ، مانند طيّبات و طيبه ، به معناى دلالت روشن عقلى يا حسّى است (1236) كه از مصاديق بارز آن معزه است و وقوع الف و لام استغراق بر سر آن ، نشان كثرت ادلّه اى است كه حضرت موسى عليه السلام آن را بر بنى اسرائيل عرضه كرد.
واءنتم 
واو در جمله (واءنتم ظالمون ) اگر حاليه باشد از آيه مزبور چنين برمى آيد كه هيچ بهانه و عذرى براى گوساله پرستى بنى اسرائيل نظير جهل ، سهو، نسيا، اضطرار، اجبار و مانند آن ن بود و آنچه آنها را به اين انحراف عظيم و زشت واداشت ، ستم پيشگى آنان بوده است .
اما اگر واو استينافيّه باشد، مفاد آيه مورد بحث اين است كه قوم يهود اساساً نژادى ظالم و ستمگرند و گوساله پرستى تنها نمونه اى ازاين ستمگرى است .
ميثاقكم 
ميثاق از مادّه ((وَثِق يَثِق ثقةً پيمانى است كه با قسم و عهد محكم و مؤ كّد مى شود(1237).
الطّور: نام كوه مخصوصى است و بعضى آن را به معناى مطلق كوه گرفته اند(1238) ومطابق روايت ابن عباس همان كوهى است كه حضرت موسى عليه السلام در آن مناجات مى كرد(1239). شرح بيشتر اين مطلب در ذيل آيه 63 همين سوره گذشت .
اءشربوا: اشراب يا از اءشْربْتُ البَعير: ريسمان را به گردن شتر بستم است كه در اين صورت كنايه از شدّت محبّت بنى اسرائيل به گوساله است ؛ گويا قلب آنه ابا ريسمانِ محبّتْ به گوساله بسته شده بود، يا از اشراب به معناى آبيارى كردن است و در اين صورت كلمه حبّ در تقدير است ؛ گويا دل آنها با محبّت گوساله آبيارى شد و چون حذف حبّ واستناد اشراب به خود گوساله براى مبالغه است ، جمله مزبور كنايه از نفوذ شديد محبّت گوساله در قلب آنان و عجين شدن آن در وجودشان است ، به گونه اى كه گويا خود گوساله در دل هاى آنان جا گرفته بود و اين نحو بيان در ادبيات عرب دارج است كه هرگاه خواسته باشند عجين شدن حبّ يا بغضِ چيزى را افاده كنند، از كلمه شراب بهره مى جويند(1240). به هر تقدير، اين جمله نشان مى دهد كه گوساله پرستى براى بن ياسرائيل چنان اهميّت داشت كه گويا درخت وجودشان با آن آبيارى شده ، حبّت گوساله همچون آبى در ناهل وجودشان امتزاج يافته بود، نه مانند چيز جامدى كه با بدن انسان اختلاط مى يابد.
تناسب آيات  
يهوديان مدّعى بودند: ما تناه به آنچه بر مانازل شده باشد ايمان مى آوريم . اين ادّعا، هم با برهان پاسخ داده شد وهم با جدال احسن ونقضص به امورى مانند تكذيب و كشتن پيامبران . در اين دو آيه به دو نقض ‍ ديگر اشاره مى شود و به اين طريق جدال اسحن با يهوديان عصر نزول قرآن ادامه مى يابد:
نخست اين كه اگر شما راست مى گوييد و در مدّعاى خود صادق هستيد پس چگونه با آن همه معجزات وبيّنات كه از جانب حضرت موساى كليم عليه السلام به شما ارائه شد، به گوساله پرستى روى آورديد.
ديگر اين كه پس چگونه پيمان هيى را كه با شدّت از شما گرفته شد و با معجزه اى چون قرار دادن كوه بر سر شما قرين گشت ، زير پا گذاشتيد. خلاصه آن كه ، روش قياس اتثنايى ياد شده در اين موارد نيز جارى است و با تذكره گذشته تنظيم آن سهل خواهد بود.
معجزات روشن موسوى 
با توجّه به آنچه گذشت كه الف و لام در بالبيّنات ) دليل بر كثرت ادّله روشن حضرت موسى عليه السلام است و با توجه به اين كه آن حضرت ، بارزترين چهره در ميان انبياى بنى اسرائيل است ، روى آوردن بنى اسرائيل به گوساله پرستى از بهرتين نمونه ها براى اثبات كفر يهود و كذب آنه ادر مدّعاى مزبور است ؛ زيرا خداوند درموارد نادرى ، از آيات الهى و معجزات ربوبى با وصف بيّنات ياد مى كند؛ چنان كه غالباً از معجزه به عنوان آيه بدون وصف بيّنه نام مى برد، ولى درباره آيات و معجزات حضرت موساى كليم عليه السلام مانند معجزات كعبه و سرزمين حرم الهى با وصف بيّنه ياد كرده است .
هدف از رفع طور 
سياق آيه دوم وكيفيّت چينش جملات آن و اين كه جمله و رفعنا فوقكم الطور بين دو جمله (وإ ذا اءخذنا ميثاقكم ) و خذوا ما اتيناكم بقوّة قرار گرفه ، شاهد بر اين است كه غرض از بالا بردن كوه بر بالاى سر بنى اسرائيل پذيرش پيمان و گرفتن كتاب تورات و عمل به آن با قدرت و جديّت بود. همچنين نشان لجاجت و تمرّد آنان نيز هست ؛ چنان كه با اين همه تحديد و تهديد باز عصيان ورزيدند.
جمله خذواما اتيناكم بقوّة مى رساند كه در اجراى احكام و حدود الهى هيچ سستى و تساميح روانيست ؛ احكام خدا را نبايد با اِدْهان و ايهان گرفت ،بلكه بايد با استوارى تمام به آن پاى بند بود و براى دوست يابى و جلب رضاى آشنايان نبايد دستورهاى خدا را هزينه كرد.
تمرّد جسورانه بنى اسرائيل 
موضعگيرى بنى اسرائيل در برابر دو امرِ (خذوا) و (اسمعوا) با دو جمله (سمعنا و عصينا) منعكس شده و اين قرينه است كه مقصود از (خذوا) و (اسمعوا) پذيرفتن و شنيدن دستورهاى الهى با گوش جان براى اجرا و اطاعت است ؛ چنان كه جلوه دادن سرپيچى و تمرّد بنى اسرائيل با اين دو جمله ، نشان آن است كه تمرّد آنان در مقام عمل ، تمرّدى بى باكانه و جسورانه بوده ، به گونه اى كه گويا با زبان و صريحاً اعلان عصيان و نافرمانى مى كردند؛ زيرا بسيار بعيد است كه آنان با توجّه به تهديدهاى شديد چون رفع كوه طور(1241)، با زبان ، اظهار نافرمانى كنند و جمله (عصينا) را بر زبان جارى سازند.
اثر يا عامل عشق به گوساله 
هم استخدام ماده اشراب و هم آوردن نام خود گوساله (عجل ) به جاى محبّت آن گوساله ، چنان كه در توضيح واژه (اءشربوا) گذشت ، نشان حبّ مفرط و عشق باطل آنان به گوساله است . اين كه جمله ااءشربوا فى قلوبهم العجل بعد از (وعصينا) قرار گرفته ، نيز ممكن است بيانگر اين باشد كه عشق ورزى آنان به گوساله سبب عصيان و نافرمانى آنان از دستورهاى تورات شده است ؛ چنان كه احتمال دارد نشان عكس قضيه باشد؛ يعنى همچنان كه حصول تعلّق خاط به يك شى ء، سبب كورى و كرى و تحت الشعاع قرار گرفتن عقل و فهم و در نتيجه بى توجّهى به مدرَكات عقل و احكام نقل مى شود: و من عشق شيئاً اءعشى بصره و اءمرض قلبه (1242)، همچنين ممكن است تكرار گناه و در نتيجه خالى شدن دل از ياد و عشق خدا، زمينه را براى عشق غير خدا فراهم كند؛ چنان كه امام صادق عليه السلام در پاسخ منفضّل كه از عشق پرسيد: ساءلت اباعبداللّه صلى الله عليه و آله عن العشق ، فرمود: قلوب خلت عن ذكر اللّه فاءذاقها اللّه حبّ غيره (1243).
تذكّر: تاءثير و تاءثر متقابل و تعامل دو جانبه عشق باطل و گناه به طورى كه هم عشق باطل سبب عصيان شود و هم گناه مايه ازدياد عشق باطل گردد مطلبى است ممكن و صحيح ، ليكن نقطه آغازين در آيه همانا كفر بنى اسرائيل است كه سبب پيدايش عشق باطل آنها شد.
فتواى ايمان محرّف  
ايمان راستين به رساله خدا و به رسول او، يعنى اعتقاد راسخ به كتاب آسمانى به آورنده آن هرگز به باطل فتوا نمى دهد و به كذب رضا نمى دهد و به قبح دستور نخواهد داد، ولى ايمانِ مُحرِّف مى تواند منشاء همه اين رذايل شود.
بنى اسرائيل با تحريف تورات و كتابت مطالب اسرائيلى و اسناد آن به خدا(1244) در حقيقت هواى خود را خداى خويش قرار دادند: اءفراءيت من اتّخذ إ لهه هواه (1245). هواى چنين گروهى ميزان الحقيقة تلقى مى شد و هر چه با آن موافق نبود، طرف مى گشت : اءفكلما جاءكم رسول بما لاتهوى اءنفسكم استكبرتم ففريقاً كذّبتم و فريقاً تقتلون (1246). البته چنين ايمانى كه از قبل ايمان به بُتِ منحول و صنم مَنْحوف و وثنِ مصنوع است : اءلَم تر إ لى الذين اءُوتوا نصصيباً من الكتاب يُؤ منون بالجبت والطاغوت (1247) فتوايى جز عناد با تورات و حضرت موسى براى سلف و لجاج با قرآن و حضرت ختمى مرتبت براى خلف نخواهد داد: قل بئسما ياءمركم به إ يمانكم إ ن كنتم مؤ منين . از اين جا مى توان مفاد كلمه (ثم ) در آيه اول مورد بحث را گذشته از فاصله زمانى ، فصل طولانىِ توقع و انتظار و قبح اثر مترتب بر اعجاز كه دور از انتظار و بعيد از توقع بوده دانست ؛ يعنى هرگز ترتب چنين اثرى متوقّع نبود.
ادّعاى ايمان ناب با روى آوردن به اعمال ناپسند سازگارى ندارد و دين و كتاب آسمانى ، هرگز كسى را به اعمال ناروا، فرمان نمى دهد؛ از اين رو در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد: بئسما ياءمركم به إ يمانكم إ ن كنتم مؤ منين ؛ اگر ايمان داريد، ايمانتان شما را به امور ناروايى واداشته است . يهوديانى كه ادعاى ايمان داشتند: قالوا نؤ من بما اءُنزل علينا (1248)، در ادّعاى خود صادق نبودند؛ جمله مزبور نظير اين است كه گفته شود: بد آتشى است اين جِرم كه جز برودت حاصلى ندارد؛ يعنى اين جِرم آتش نيست وگرنه ، حرارت زا بود. عبارت مزبور تعبيرى است كه به عنوان تهكّم وا ستهزا آورده مى شود.
لطايف و اشارات  
1. همسانى سَلَف و خَلَف فاسد 
معرفت شناسى يهودان اسرائيلى بر محور احساس و تجربه حسّى : لن نُؤ من لك حتى نرى اللّه جهرةً (1249) و خدا باورى آنان بر مدار تجسيم بود: (هذا إ لهكم و إ له موسى )(1250). چنين قومى گذشته از وَهْن معرفت شناسى و وَهْن جاهن بينى مبتلا به بيمارى عناد و لجاج اخلاقى بوده اند؛ يعنى هم از فضلت تذكيه عقل محروم بودند و هم از بركت تزكيه نفس مهجور. گروهى كه نه عالم باشند نه متخلق ، سرگذشت سَلَفِ طالح آنان كفر به تورات و حضرت موسى عليه السلام و سرنوشت خَلَف فاسد آنان كفر به قرآن و رسول اكرم اسلام صلى الله عليه و آله است ؛ از اين رو سيّئات افراد غابر به قادِم استناد داده مى شود؛ چنان كه حسنات انبيا و اولياى الهى مننسجم و مرتبط، و فضايل سابق و لاحق آن ذوات مقدس هماهنگ است .
2. منشاء رذايل اسرائيليان 
اخذ ميثاق و رفع طور گاهى با دو دستور: خذوا ما اتيناكم بقوة و اذكروا ما فيه (1251) همراه است ، چنان كه قبلاً گذشت و زمانى با دو دستور (خذوا ما اتيناكم بقوة و اسمعوا) قرين است ؛ چنان كه در آيه مورد بحث واقع شده است . منظور از اخذ به قوّه هنگامى كه در قبال سمع طاعت قرار گيرد، همان ايمان تام است و مقصود از سَمعِ طاعت همان عمل صالح . البته اخذ به قوّه به تنهايى مى تواند قوت معرفت و قدرت عمل را برساند.
پاسخ آنان (سَمِعْنا و عصينا) مى تواند ناظر به همه خصوصيات معهود باشد؛ يعنى فرمان اخذ به قوه و دستور تذكره و امر به سَماع طاعت همگى را شنيديم ، ولى همه آنها را به پشت سر نَبذ كرديم و به دور انداختيم . منشاء همه اين رذايل ، ظلم فاحش و ستم فاجع اين گروه است ؛ زيرا هم در معرفت شناسى ستم روا داشتند و م در جهان بينى و هم در معارف اخلاقى ؛ بدترين ظلم كه ستم به معرفت توحيدى است روا داشتند و ظلم به نفس ‍ خود را ترخيص كردند. ظلم به جامعه رانيز از راه ترك امر به معروف و نهى از منكر تحليل كردند: (واءنتم ظالمون ). از چنين گروه ظلم مدارى غير از فجايع علمى و اخلاقى توقع نيست .
3. عبرت و حجّت  
آنچه در قسمت هاى اخير ماجراى يهودان اسرائيلى بازگو شد هم صبغه عبرت داشت و هم جنبه حجّت ، يعنى هم ثمره اخلاقىِ اعتبار را به همراه داشت و هم نتيجه علمى احتاج را؛ چنان كه اِشراب حبّ عِجْل محتمل است بر اثر سوء كفرورزى ابتدايى آنان باشد؛ همان گونه كه طَبْع دل نيز از همين قبيل است : فبما نقضهم ميثاقَهم و كفرهم بايات اللّه و قتلهم الا نبياء بغير حقٍ و قولهم قلوبنا غلف بل طبع اللّه عليها بكفرهم فلا يؤ منون إ لاّ قليلاً (1252)؛ بنابراين ، مجالى براى پندار باطل فخر رازى در ذيل آيه مورد بحث كه اشراب كننده را خداوند و آيه را ملايد جبر دانست (1253) نيست ؛ زيرا اشراب جبرى محال است ، ليكن كيفر برخى از سيّئاتِ بزرگ ، خَتْم و طبع قلب و مانند آن خواهد بود و چون امتناع به اختيار منافى اختيار نيست ، هرگز به جبر منتهى نمى گردد.
4. نقش هدايت رهبران الهى 
از آن جا كه گرايش بنى اسرائيل به گوساله پرستى در ايام غيبت چهل روزه حضرت موسى عليه السلام تحقق يافت ؛ ممكن است نقش مؤ ثّر رهبران متنفّذ و استضعاف ناپذير الهى در ثبات قدم امّت برصراط حق و عدم انحراف امّت برداشت شود؛ به گونه اى كه اگر هدايت مستقيم و مستمّر آنان نبشد، هرچند نايبان آنه احضور داشته باشند، امّت در معرض لغزش و خطر پشت پا زدن به اصول و ارزش ها قرار مى گيردو زمينه مساعدى براى انحراف پديد مى آيد.هرچند بنى اسرائيل در محضر كليم الهى درخواست تصويب بت پرستى را ارائه كردند: يا موسى اجعل لنا إ لهاً كما لهم آلهة (1254) ليكن حضور آن حضرت سبب احجام آنان بر اين عمل قبيح بود و غيبتِ محدود وى مايه اقدام سامرى و همراهان و پيروان او بر اين ظلم بزرگ شد. ابته احتمال دارد ضمرى (بعده ) در آيه اول به مَجى ء، يعنى آمدن بيّنات بازگردد؛ بناغبراين ، حضور و غياب رهبر دنيى براى متفكران اسرائيلى يكسان است . به طورى كه اگر شرايط مناسبى براى سامرى رخ مى داد، باز معركه اتخاذ عجل به جاى توحيد قابل پيش بينى بوده است .
بحث روايى 
1. امتحان الهى 
عن اءبى بصير عن اءبى جعفرعليه السلام : (واءُشربوا فى قلبوبهم العجل بكفرهم ) قال : لمّا ناجى موسى ربّه اءوحى إ ليه اءن يا موسى قد فتنت قومك ، قال : و بماذا يا ربّ؟ قال : بالسامرى ، قثال : زو ما السامرى : قال : صاغ لهم من حليّهم عجلاً، قال : يا ربّ حليّهم لتحتمل منه غزال اءو تمثال اءو عجل فكيف فتنتهم ؟ قال : إ نّه صاغ لهم عجلاً فخار، قال : يا ربّ من اءخاره ؟ قال : اءنا، فقال عندها موسى : (إ ن هى إ لاّ فتنتك تضلّ بها من تشاء و تهدى من تشاء) قال : فلمّا انتهى مويس إ لى قومه و رآهم يعبدون العجل اءلقى الا لواح من يده فتكسّرت ، فقال اءبو جعفرعليه السلام : كان ينبغى اءن يكون ذلك عند إ خبار اللّه إ يّاه ، قال : فعمد موسى فبرد العجل من اءنفه إ لى طرف ذنبه ثمّ اءحرقه بالنّار فذرّه فى اليمّ فكان اءحدهم ليقع فى الماء و ما به إ ليه من حاجة فيتعرّض ‍ بذلك للرّماد فيشر به و و قول اللّه : (واءُشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم (1255).
اشاره : با اغماض از سند و صرف نظر از هماهنگى بين معناى اشراب در دل كه در آيه ماءخوذ است و شرب ظاهرى كه در حديث اخذ شده ، آنچه به خداوند منسوب است ، افتتان و امتحان است كه حق است و آنچه از سامرى صادر شد، ضلالت و اضلال است كه باطل است و چون بين خبر و مشاهده تفاوت است ، و اثرى بر القاى الواح در طور مترتب نبود و آنچه مى توانست بيانگر غضب عقلى حضرت كليم الهى باشد همان القاى در حضور مردم بوده است ؛ از اين رو آن حضرت الواح را در كوه طور نينداخت ، بلكه در حضور مردم افكند تا غضب آن حضرت معلوم گردد.
2. گوساله پرستى امّت محمّدصلى الله عليه و آله 
عن العسكرى عليه السلام .. ثمّ بكى رسول اللّه بكاء شديداً فبكى على عليه السلام لبكائه ، ثمّ قال : ما يبكيك يا رسول اللّه ؟ قال : يا اءخى اءباالحسن ، ضغاين فى صدور قومٍ يبدونه الك بعدى ، قال على عليه السلام يا رسول اللّه فى سلامة ن دينى ؟ قال : فى سلامة من دينك ... يا على إ نّ اءصحاب موسى اتّخذوا بعده عجلاً فخالفوا خليفته و ستتّخذ اءمّتى بعدى عجلاً ثمّ عجلاً و يخالفونك و اءنت خليفتى على هؤ لاء يضاهئون اءولئك فى اتّخاذهم العجل ، اءلا فمن وافقك و اءطاعك فهو مَعَنا فى الرفيق الا على و من اتّخذ بعدى العجل و خالفك و لم يتب فاءولئك مع الّذين اتّخذوا العجل زمان مويس و لم يتوبوا فى نار جهنّم خالدين مخلّدين (1256).
اشاره : آنچه در اين گونه احاديث ماءخوذ است با غمض نظر از سند فقط تطبيق و تنظير است ، نه تفسير مفهومى يا بيان مصداق بالذات .
قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمْ الدَّرُ الاَْخِرَةُ عِندَاللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْالْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ # وَلَن يَتَمَنَّوْهُ اءَبَدَا بِمَا قَدَّمَتْ اءَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمُ بِاالظَّلِميِنَ # وَلَتَجِدَنَّهُمْ اَحْرَصَ االنَّاسِ عَلَى حَيَوةِ وَمِنَ اءَشْرَكُواْ يَوَدُّ اءَحَدُهُمْ لَوْيُعَمَّرُاءَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَبِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ اءَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ
گزيده تفسير 
يهود بر اثر روحيه نژادپرستى و خودبرتربينى و مشاهده كثرت ببعثت انبياء از بين بنى اسرائيل ، خود را اولياء و احباى الهى بلكه فرزندان خدا مى پنداشتند و با اين پندار باطل كه هر كس يهودى نباشد به يقين وارد بهشت نخواهد شد، بهشت را از آن خويش دانسته ، خود را از عذاب جهنّم مصون مى پندانتد و مى گفتند: به حكم و فرمان خدا آخرت به طور خالص و سالمِز شوائب تنه ااز آن ماست ، نه اين كه همچون لذّت هاى دنيا آميخته با درد و رنج بوده يا اشتراك ناپذير باشد. گويا اينان تعهدى ز خداى سبحان مبنى بر مصونيت از عذاب دريافت كرده اند؛ حال اين كه ، اين ادعا افتراى بر خداست و اين گونه دعاوى غير برهانى آرزويى بيش نيست .
شرط صدق در اين ادعا كه ا زاوليا و دوستان خدايند و نعمت هاى آخرت ويژه آنهاست ، تن دادن به لوازم آن و از جمله آرزوى مرگ است ؛ زيرا اوّلاً، محب و محبوب علاقه مند به ديدار يكديگرند و راه رسيدن به ديدار خدا مرگ است . ثانياً لازم يقين به متنعّم شدن از نعمت هاى آخرت استو راه رسيدن به آن نيز مردن است .
انسان از آخرت از سفره عمل خويش ارتزاق مى كند؛ بر اين اساس ، نافرمانى خدا، اميد به بهره مندى از نعمت هاى آخرت و اشتياق به مرگ را از بين برده يا آن را كم مى كند و از عوامل خوف از مرگ است و از همين رو حريص ‍ بودن يهود بر حيات ناپايدار مادى و در نتيجه آلوده شدن آنها به گناه مانع چنان آرزيى بوده و علت هراس آنان از مرگ است .
شدّت حرص و علاقه يهود به دنى اچنان از وضع و حال آنان نمايان است كه آن ر ابه روشنى مى توان يافت . با وجود چنين شيفتگى به دنيا، ادعاى ولّى و حبيب خدا بودن و نيز ادعاى وابستگى به حيات اخروى ، دليل بر تجرّى و تكبّر آنان و نشان عدم صداقت ايشان ر ادعاهاى مزبور است . اين دل باختگى منشاء گناهان ، ستم ها و دعاوى باطل يهود و هراس آنان از مرگ است و چون محبّت آنان به دنيا از همه بيشتر است ، گناهانشان نيز بيش از ديگران است از اين رو يهود از مشركان نيز بدترند؛ زيرا با اين كه به آخرت معتقد بوده و خود را اهل بهشت مى پندارند، حرص و محبّتشان به دناى از آنان بيشتر است .
راز عنايت و تجوز آيه شريفه در اسناد كارها به دست آن است كه بخش مهم گناهان يهود به وسيله دست آنه انجام مى شد؛ مانند كشتن پيامبران و نوشتن كتاب منحول و اسناد دادن آن به خدا.
كاربرد عدد هزار كه ناظر به كثرت است ، براى بيان شدت محبّت يهود به حيات پست دنيا و براى افاده اين معناست كه آنان به اندازه كه هوس آدمى كشش دارد، خواهان بقاى در دنيا هستند.
تفسير 
عنداللّه 
ممكن است به معناى فى حكم اللّه باشد و محتمل به معناى مكانت و قرب معنوى باشد؛ نظير: (فى مقعد صدق عند مليكٍ مقتدر)(1257) مانند: (رب ابن لى عندك بيتاً فى الجنة )(1258). براساس معناى اول و با توجه به اين كه (عنداللّه ) متعلق به (كانت ) است ، جمله بدين معناست : اگر نعمت هاى آخرت به حكم و فرمان خدا به شما اختصاص دارد پس .... البته معناى ثبات ، استقرار و دوام از عنوانِ (عنداللّه ) استظهار مى شود چون (ما عنداللّه ياقٍ)(1259). اگر يهود اهل تجسيم بودند، مقصود آنان از عند همان قرب مكان است و اگر مُجسّمه نبودند، منظور قرب مكانت است .
خالصةً 
حال براى (الدار الا خرة ) وبه معناى اختصاص دار آخرت ، يعنى بهشت به يهوديان است .
برخى مفسران (خالصة ) را به معناى سالم بودن از شوائب درد و رنج و نظير آن دانسته اند، نه به معناى اختصاص ؛ زيرا چنين استعمالى در كلام فصيح معهود نيست (1260). بى ترديد هم ءه نعمت هاى بهشت الص از رنج و سالم از شوب ناملايم است ؛ چنان كه نسبت به همگان همين طور است ، ليكن آنچه عنصر محورى قياس استثنايى محل كلام را تشكيل مى دهد فقط اثبات و نفى اختصاص بهشت به يهودان اسرائيلى است كه مدعى اختصاص ‍ بهشت بودند. احتجاج قرآن بر اين است كه اگر مخصوص شماست ، مرگ را براى نيل به همان بهشت مختص رزو كنيد و استعمال خالص به معناى مختص در يه 32 از سوره اعراف مشهود است : (قل من حرّم زينة اللّه التى اءخرج لعباده و الطيّبات من الرّزق قل هى للذين امنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيمة ... . البته اتحمال اراده معناى جامع از كلمه (خالصة ) به طورى كه هم خلوص از رنج و هم خلوص از اشتراك را بفهماند، بعيد نيست ؛ زيرا خلوص مطلق بر هر دو مصداق منطبق مى شود.
بما قدّمت اءيديهم 
در آيه مورد بحث دو عنايت (1261) و تجوّز عمال شده است : يكى اسناد كار خود انسان به دست وى ديگرى اسناد همه كارها به دست ؛ با اين كه اعضاى ديگر هر كدام عهده دار كار مناسب خويش است . سرّ اين عنايت و تجوّز اين است كه قسمت مهم كارهاى انسان به وسيله دست او انجام مى شود و همين خصوصيت براى تصحيح دو عنايت ياد شده كافى است ؛ گذشته از آن كه در خصوص يهودانِ اسرائيلى بخش مهمّ سيّئات آنان به وسيله دست آنها انجام مى شد؛ مانند نوشتن كتاب منحول و اسنا دآن به خدا: (يكتبون الكتاب باءيديهم )(1262) و نظير قتل پيامبران : (يقتلون النبيّين )(1263) كه قسمت مهم چنين فاجعه اى به وسيله دست انجام مى شود.
حيوةٍ: تنوين در (حيوةٍ) مفيد تحقير است ؛ زيرا هيچ حياتى پست تر از حيات دنيا نيست و در بيانات اميرمؤ منان على عليه السلام آمده : عالَمى پست تر از دنيا نيست ؛ چون اوّلاً: در هيچ عالمى خدا معصيت نمى شود، مگر در عالم دنيا، ثانياً براى رسيدن به آنچه در نزد خداست ، چاره اى جز ترك دنياى پست وجود ندارد: من هوان الدّنيا على اللّه اءنّه لا يعصى إ لاّ فيها و لا ينال ما عنده إ لاّ بتركها(1264).
اين احتمال نيز وجود دارد كه نكره بودن (حيوةٍ) براى بيان قلّت باشد؛ يعنى آنان حريص ترين مردم بر زندگى دنيا هستند؛ گرچه كم باشد(1265). البته همه ءدنيا اندك است : (قل متاع الدنيا قليلٌ (1266). احتمال سوم اين است كه نكره بودن (حيوةٍ) اشاره به اين دارد كه مقصود و خواسته يهود، نوع خاصّى از زندگى دنياست كه عبارت از همان زندگى طولانى و با دوام است (1267). بايد عنايت داشت كه حيات حقيقى در آخرت است : وإ نّ الدار الاخرة لهى الحَيَون )(1268)، نه دنيا: (ما الحيوة الدنيا إ لا لعب و لهو (1269).
بِمُزَحْزِحِه 
زَحْرَحَ با زَحَّ (يزحّ زحّاً) به يك معنا و آن دور ساختن و دفع كردن است (1270)؛ گرچه در نظر برخى مادّه زحزح به معناى مطلق دور ساختن نيست ، بلكه مفهوم تدريج و تكرار نيز در آن اشراب شده و به معناى دور ساختن تدريجى است و به اين صورت فرق با واژه هايى نظير ردّ، درء و دفع و نظير آن روشن مى شود(1271).
تناسب آيات  
لازم ادّعاى يهوديان كه مى گفتند: تناه به آنچه بر ما نازل شده باشد، ايمان مى آوريم ؛ نؤ من بما اءُنزل علينا (1272) نوعى خودخواهى و خودبرتربينى است ؛ التى كه سبب تجرّى و بى باكى آنان نسبت به طغيان و جنايت از يك سو و احساس مصونيّت در بابر عذاب اخروى از سوى ديگر مى شد؛ به گونه اى كه مى پنداشتند، نته اآنان اهل نجات در آخرتند و اگر آتشى نيز دامنگيرشان شود چند روزى بيشتر طول نمى كشد: و قالوا لن تمسّنا النّار إ لاّ اءيّاماً معدودة (1273).
خداى سبحن در آيه اول از آيات مورد بحث به جدال احسن ديگرى مى پردازد و چنين مى فرمايد: اگر مى پنداريد كه سراى آخرت وبهشت جاودان تنها براى شما آفريده شده و در اين ادعا صادقيد، پس آرزوى مرگ كنيد؛ چون دليلى ندارد كه انسان از آن نعمت خالص و دائم آخرت روى گرداند و سختى زندگى دنيا را بر آن ترجيح دهد.
در آيه دوم مى فرمايد: آنان با توجّه به اعمال بدى كه پيش فرستاده اند و ستمى كه روا داشته اند، هرگز چنين آرزويى نخواهند داشت و از مرگ سخت هراسناكند.
در آيه سوم به منشاء اصلى و اساسى اين هراس كه همان حبّ شديد آنان به دنياست اشاره مى كند و چنين مى فرمايد: آنها رحيص ترين مردم بر زندگى پست دنيا هستند و حتى از مشركان نيز حريص ترند؛ به گونه اى كه هر يك از آنان دوست دارد، هزار سال عمر كند؛ غافل از اين كه اين عمر طولانى ، هيچ گاه مانع از عذاب الهى نخواهد شد؛ چون درهر حال مى ميرند و خدايى كه بصير به اعمالشان است بازمى گردند؛ چنان كه ممكن است در دنيا هم معذّب گردند.
تذكّر: گرچه سياق آيات ، مناسب احتجاج با يهود اسرائيلى درباره نؤ من بما اءُنزل علينا(1274) ست ، ليكن سباق متن آيه نشان استدلال در قبال دعوى لن يدخل الجنة إ لاّ من كان هوداً (1275) است ؛ زيرا نصر محورى آيه مورد بحث اين است كه اگر بهشت مخصوص ‍ شماست ، پس براى ورود به آن درنگ نكنيد و راه وصول به آن مرگ است و آن را آرزو كنيد؛ هر چند مدار اصل آيه يهودانند، ليكن ملاك جامع آن مى تواند آزمون همگان در احوال و افعال باشد1؛ زيرا كسى كه از عقيده صائب و خلق حَسَن وعل صالح برخوردار است ، طبعاً ز قلمرو لهو و لعب ، يعنى دنيا دل زده ، و به منطقه روح به ملكوت است . اگر كسى در درون خود چنين خواسته برخاسته از سلامت دل را ندارد، بايد نگران اندراج تحت تَعييرْ مستفاد از آيه مورد بحث باشد. البته عنصر اصلى آيه كه به نصاب احتجاج تامّ رسيده است ، مخصوص يهودان اسرائيلى است .
اگر آنچه از سباق آيه استفاده مى شود، با مستفاد از سياق آيات قابل جمع نباشد، در مقام استظهار مفاد سباق مقدم است و نمى توان مستفاد از سياق آيات را بر مفاد سباق تحميل كرد، ليكن در آيات مورد بحث مستفاد از يساق و سباق قابل جمع است و آيات مى تواند به لحاظ سياق و سباق ناظر به هر دو مطلب باشد. بدين معنا كه هم مدعاى تنها به آنچه بر ما نازل شده باشد ايمان مى آوريم را ابطال مى كند و هم مدعاى جز يهودان كسى به بهشت درنمى آيد.
دعاوى بنى اسرائيل و لوازم آن 
بنى اسرائيل در توجيه انكار و استكبار خود در برابر قرآن به برخى دعاوى باطل و ناقص اكتفا مى كردند؛ از جمله اين كه دين خود را اودانه و نسخ ‌ناپذير مى دانستند و مى گفتند: دين حق همان يهوديت است و چون اين دين نسخ نشده و نمى شود، هر دنيى جز آن باطل است و در نتيجه هر كسى يهودى نباشد، يقيناً وارد بهشت نخواهد شد؛ چنان كه مدّعى بودند هر كس به تورات مؤ من باشد، از اولاى الهى است . نيز مى گفتند: به سبب بعثت بسيارى از انبيا از نژاد يهود، اگر كسى به سنّ( آيين اين نژاد معتقد باشد، از فرزندان دوستان خدا به حساب مى آيد.
آنان بر دعاوى باطل فرزندى خدا و دوستى او لوامى مترتّب مى كردند و مى گفتند: لن تمسّنا النار إ لاّ اءيّاماً معدودة (1276) يا لن تدخل الجنّة إ لاّ من كان هوداً اءو نصارى (1277).
قرآن كريم با آنها در هر دو بخش از دعاوى و لوازم آن ، به احتجاج مى پردازد؛ در بخش دعاوى مى فرمايد: اين سخن ها بر برهان متّكى نيست ، بلكه دليل بر خلاف آن وجود دارد؛ زيرا اگر اين دعاوى درست باشد، بايد به همه آثار آن ملتزم شويد؛ در سوره جمعه به ادعاى ولايت و دوستى آنان با خدا اشاره مى كند و چنين پاسخ مى دهد: قل يا اءيّها الّذين هادوا إ ن زعمتم اءنّكم اءولياء للّه من دون النّاس فتمنّوا الموت (1278)؛ اى يهوديان اگر مى پنداريد كه از دوستان و اولياى خدا هستيد، پس آرزوى مرگ كنيد و در سوره مائده به ادعاى نبوّت و فرزندى تشريفى آنها نسبت به خدا و نيز ادعاى محبوب خدا بودن آنان اشاره و آن را چنين ابطال مى فرمايد: و قالت اليهود و النّصارى نحن اءبناء اللّه و اءحبّاءه قل فلم يعذّبكم بذنوبكم بل اءنتم بشر ممّن خَلَقَ (1279)؛ اگر شما فرزندان و دوستان خداييد، پس چرا شما را بر اثر گناهانتان عذاب مى كند، بلكه شما مانند مخلوق هاى ديگر بشريد.
در بخش لوازم آثارِ ادّعاهاى سه گانه ، بهشت را از آن خويش ، و خود رااز عذاب جهنّم مصون پنداته ، مى گفتيد: لِن تمسّنا النار إ لاّ اءيّاماً معدودة (1280)؛ تنه همان چند روزى كه نياكان ما به گوساله پرستى تن دادند، در آتش معذّبيم . نيز مى گفتند: لن يدخل الجنّة إ لاّ من كان هوداً... (1281)؛ كسى وارد بهشت نمى شود، مگر اين كه يهودى باشد.
آنچه در آيه اول از آيات مورد بحث آمده از جمله اين لوازم است و آن اين كه آخرت تنها و به طور الص از آنِ ماست و نظير لذت هاى دنيا نيست كه مشوب به عذاب و رنج بوده يا اشتراك پذير باشد، بلكه نه شائبه درد و رنج داردو نه شريكى در آخرت براى ما وجود دارد.
قرآن كريم چنين افكار و دعاوى را غير برهانى و صرف آرزو مى داند و از آنان برهان مى طلبد: تلك اءمانيّم قل هاتوا برهانكم إ ن كنتم صادقين (1282). در اولين آيه ءمورد بحث نيز براساس جدال احسن مى فرمايد: اگر اين دعاوى بر حق باشد بايد به همه لوازم آن تن دهيد و يكى از لوازم آن آرزوى مرگ است : فتمنّوا الموت إ ن كنتم صادقين و در آيه دوم عدم تحقق چنين آرزويى ر كه از گناهانشان نشاءت مى گيرد گوشزد مى كند: و لن تيتمنّوه اءبداً بما قدّمت اءيديهم ... (1283) و در آيه سوم به علت اساسى هراس آنان از مرگ اشاره مى كند كه حبّ دنيا و حرص بر حيات ناپايدار مادّى است : (ولتجدنّهم اءحرص الناس على حيوة ...). گويا بدين معناست كه اگر بهشت و دار آخرت از آن شماست و ديگران از آن سهمى ندارند، پس چرا شما بيش از همه به دنيا علاقه مند و از مرگ گريزانيد؛ چنان كه درباره ادّعاى مصونيت از جهنّم در همين سوره گذشت : قل اءتّخذتم عندا للّه عهداً فلن يخلف اللّه عهده اءم تقولون على اللّه ما لا تعلمون (1284) يعنى آيا شما تعهّدى از خدا مبنى بر مصونيت از عذاب دريافت كرده ايد؟ اگر چنين است آن عهد الهى را ارائه دهيد و چون تعهّدى در كار نيست ، پس ‍ بر خدا افترا بسته ايد.
در پاسخ اين ادعاى يهود نيز كه خود را از فرزندان تشريفى و محبوبان خدا مى دانستند مى فرمايد: اگر از احبّا و ابناى خدا هستيد، پس چرا معذّب بوده ، مانند ديگران با انجام معصيت كيفر مى بينيد؛ فلِمَ يعذّبكم بذنوبكم (1285)؛ شما هيچ فرقى با ديگران نداريد و اراده و مشيّتِ مستقل و نهايى ، در اختيار خداى سباحن است ؛ او هر كسى را بخواهد مى بخشد يا عذاب مى كند و هر انسانى در برابر عمل خود مسؤ ول است : بل اءنتم بشر ممّن خلق يغفر لمن يشاء و يعذّب من يشاء و للّه ملك السَموات والا رض و ما بينهما و إ ليه المصير (1286) و در پاسخ دعوى ولايت بنى اسرائيل كه بر اثر آن خود را بهشتى و اهل نجات از جهنّم مى ديدند مى فرمايد: مگر نه اين است كه محبّ و محبوب ، علاقه مند به ديدار يكديگرند و راه ريسدن به اين ديدار و نيل به اين لقاء نيز مرگ است ؟ پس ‍ مرگ را آرزو كنيد؛ قل يا اءيّها الّذين هادوا اپ ن زعمتم اءنّكم اءولياء للّه من دون النّاس فتمنّوا الموت ... (1287).
تذكّر 1. يهوديان دار آخرت ، يعنى بهشت را در انحصار خود مى دانستند؛ از اين رو از تقديم (لكم ) با داشتن لامِ اختصاص بر (الدار الاخرة ) استفاده مى شود كه كلمه (خالصةً) كه به معناى اختصاص داشتن است (1288)، براى افاده تاءكيد بيتشر در اين انحصار است . افزون بر اين كه سالم بودن نعمت هاى بهشتى از شوائب درد و رنج را نيز دربردارد.
2. اگر الف و لام (الناس ) براى جنس باشد (نه برا يعهد و اشاره به مسلمانان )، چنان كه اءبوالسعود(1289) آن را به عنوان يكى از دو احتمال در اين واژه ، ذكر كرده ، دليل بر آن است كه يهوديان ، هر غير يهودى اعم از مسلمانان و غير مسلمان را از نعمت هاى آخرت بى نصيب مى پنداشتند و نژادگرايى و خودبرتربينى آنها تنها در ارتباط با مسلمانان نبود.
3. مطابق مفاد آيه مورد بحث ، مرگ مدخلى براى ورود به دار آخرت است ؛ براين اساس ، مراد از دار آخرت ، اعم از برزخ و قيامت است و در فرهنگ قرآن برزخ نعمت ها يا عذاب اهى آن بشخى از عالم آخرت و نعمت ها و عذاب هاى آن است .
معيار صدق يهوديان 
در مباحث گذشته طرح احتجاج قرآن كريم براى ابطال دعاوى يهودان اسرائيلى به صورت قياس استثنايى ارائه شد. آيات مورد بحث نيز از همين سنخ است ؛ زيرا مقدّم آن : إ ن كانت لكم الدار الا خرة خالصة من دون الناس و تالى آن (فتمنوا الموت ) است ؛ چون مقصود از اين تمنّى امر فقهى محض نيست ، بلكه استدلال به تلازم بين اختصاص بهشت به گروهى خاص و علاقه آن گروه به رفتن به آن اجى رفيه و اَمْن است و جمله (و لن يتمنَّوه اءبداً) به مثابه استثناى نقيض تالى است كه مستلزم نقيض مقدم و ابطال دعوى اختصاص است و جمله (بما قدمت ...) و جمله (... اءحرص ‍ الناس ...)، دو سند براى بطلان تالى خواهد بود؛ پس تالى شرطيه به دو دليل باطل و مقدم آن نيز باطل است .
از جمله شرطيه اگر نعمت هاى آخرت به شما اختصاص دارد، پس مرگ را آرزو كنيد برمى آيد كه لازم يقين به آخرت و به متنعّم شدن از نعمت هاى آن اشتياق به مرگ و ميل به دل كندن از دنيا و نعمت هاى آن و در نتيجه حقير دانستن نعمت هاى دنيا در برابر نعمت هاى آخرت است ؛ چنان كه اميرمؤ منان على عليه السلام فرمود: آيا من بر مرگ وارد شوم يا مرگ بر من وارد شود: لا اءبالى اءسقطت على الموت اءو سقط الموت عَلَيّ(1290) نيز از عمّار ياسر در جنگ صفيّن نقل شده كه گفت : هم اكنون با دوستانى چون محمّدصلى الله عليه و آله و حزب او ملاقات مى كنم ؛ الان اءُلاقى الا حبّة محمّداً و حزبه (1291).
مولى محسن فيض ؛ نيز مى گويد:
در تورات نوشته شده كه اولاى خدا آرزوى مرگ مى كنند و از آن نمى ترسند؛ زيرا كسى كه يقين دارد از اهل بهشت است ، اشتياق دارد كه از جهان رنج ها و كدورت ها و آلودگى ها برهد و به بهشت جاويد برسد؛ چنان كه اميرمؤ منان على عليه السلام در جواب اين پرسش كه چگونه دوستدار لقاى پروردگار شده اى ؟ فرمود: چون ديدم خداوند دين فرشتگان و پيامبرانش را برايم برگزيده است ، دانستم كه آن كس كه اين گونه مرا گرامى داشته فراموشم نمى كند؛ از اين رو محبّ لقاى او شدم (1292).
سرّ عدم نقض مفاد آيه به سيره سيّئه برخى از مسلمانان كه در عين اعتقاد به انحصار حق در قرآن و سنت معصومان : از مرگ هراسانند و آن را آرزو نمى كنند، در ثناياى بحث تفسيرى گذشت ؛ زيرا آنان هرگز دعاوى باطل يهودان را نداشته و ندارند.
گناه ، سبب ترس از مرگ  
مقصود از كلمه ما در بما قدّمت اءيديهم گناهان و اعمال ناشايست است ؛ پس جمله (و لن يتمنّوه اءبداً بما قدّمت اءيديهم ) دلالت دارد بر اين كه معصيت حكم خدا، اشتياق به مرگ و اميد به بهره مندى از نعمت هاى آخرت را از بين مى برد يا آن را كم مى كند. به بيان ديگر، گناه از اسباب خوف از مگ است ؛ چنان كه اين جمله دلالت دارد كه انسان پس از مرگ ا زسفره عمل خود ارتزاق مى كند و اين نكته اى است كه نسبت به اعمال خير، در آيه ما تقدّموا لا نفسكم من خير تجدوه عنداللّه (1293) به آن تصريح شده و اين بدان معنا نيست كه گناه و عمل شرّ فراموش ‍ مى شود، بلكه تقييد به (من خير) صرفاً از باب تشويق به خير است ، وگرنه اصلِ حاكمِ من يعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً يَرَه (1294) همچنان محفوظ است .
مبداء فاعلى كارهاى انسان خود اوست ، نه چيز ديگر و كارهاى جوارحى او به تناسب هر عضو مخصوصى صورت مى پذيرد؛ به طورى كه برخى كارها يا چشم و بعضى با گوش و قسمى از آن با دست و برخى از آن با پا و مانند آن انجام مى گيرد.
آگاه به ستم كاران
در برخى آيات مربوط به موضوع مورد بحث چنين آمده است : و ما اللّه يغافلٍ عمّا تعملون (1295)، ليكن در خصوص آيه كنونى با اين كه خداوند به همه اشيا و اشخاص عالِم است ، چنين فرمود: واللّه عليم بالظالمين ؛ يعنى از يهودان به ظالمان ياد كرد و اسم ظاهر را به جاى ضمير قرار داد و منشاء احكام ياد شده را ستم يهودى هاى اسرائيلى دانست ؛ هر چند اين عنوان ساير ستم كاران را نيز شامل مى شود.
منشاء گناهان و دعاوى باطل 
جمله (ولتجدنّهم اءحرص الناس على حيوة ...) كه با دو حرف تاءكيد لام و نون آمده در مقام بيان منشاء گناهان و دعاوى باطل يهود و نيز ظالم بودن و هراسناك بودن آنان از مرگ است و بيانگر اين است كه سرّ آن همه ظلم و معصيت از يك سو و سبب ترس از مرگ ، همانا دل باختگى و علاقه شديد به دنياست چون محبّت دنيا سر منشاء همه گناهان است : حب الدنيا راءس كل خطيئة ، وقتى محبّت و حرص يهود به دنيا از همه بيشتر باشد، طبعاً گناهانشان نيز از ديگران بيشتر است .
هراس از مردن يابراى تخيّل فنا و توهم عدم است يا براى بيم از عذابْ در يحات پس از مرگ است يا براى اشتياق به لذايذ طبيعى و عيش رفيه مادى كه براى برخى مهيّاست . يهودان به د عامل مبتلابودند؛ يعنى هم از عذاب بعد از مردن ءندوهناك بودند و هم مشتاق و حريص بر ماندن . قرآن كريم همه راه هاى هراس از مرگ را مسدود كرد؛ زيرا موت را وفات دانست ، نه فوت و مردن را هجرت و ميلاد جديد اعلام كرد، نه نابودى و بيم عذاب را بر اثر رهنمود اطاعت از خداوند به اميد تنعّم تبديل كرد و حرص بر ماندن در دنيا را به لهو و لعب دانستن آن و بى وَبّى و مُوبّى اعلام كردن مرتع آن (1296) كاهش داد.

next page

fehrest page

back page