تسنيم
تفسير قران كريم - جلد ۳

آية الله جوادى آملى

- ۱۲ -


لطايف و اشارات 
1 هبوط آدم و هبوط ابليس  
هبوط از مقام بالا به پايين گاهى بر اثر از دست دادن منزلت عالى است ، نظير آنچه دامنگير ابليس شد كه وى بر اثر خلع فلاح ، جامه طلاح در بر كرد و با رجم و صغار و هوان مذوما حورا (1082) فرود آمد و گاهى با حفظ كرامت براى دستگيرى ديگران ، تنزل حاصل مى شود، كه هيچ گونه غبارى بر دامن جلال و جمال چنان عالى نمى نشيند؛ مانند آنچه در سفر از حق به خلق آدم عليه السلام ظهور يافت . غرض آن كه ، برخى از هبوطها تنها مايه وهن هابط نمى شود، بلكه سبب كرامت مهبط مى گردد. از اين رو قلوب اولياى الهى كه مهبط وحى و الهام ويژه خداى سبحان قرار مى گيرد از كرامت خاص برخوردار مى شود.
فرق ديگر دو قسم از هبوط آن است كه در هبوط اول سعى هابط بر اين است كه نسبت به معارف الهى هم نائى باشد و هم ناهى ؛ يعنى هم خود از كمال دور باشد و هم ديگران را از تكامل نهى كند و در هبوط دوم كوشش هابط بر اين است كه هم خود صاعد گردد و هم وسيله صعود ديگران را با تعليم و تزكيه نفوس آنان مهيا سازد. از اين رو اسوه سالكان كوى وصال و امام راهيان سوى لقا مى شود.
2 مخاطبان اصلى در خطاب به هبوط  
چون محور اساسى در هبوط همان تنازع عامل صلاح و طلاح ، و تهافت و تنافى وسليه تقوا و طغواست و سهم حوا در اين داستان فرعى و تبعى است و اين تبعيت هيچ ارتباطى به جنسيت ندارد، بلكه اگر آن شخص ثالث مرد هم مى بود باز سهم فرعى و تبعى مى داشت ، زيرا سمت نبوت يا شايستگى رسالت آينده را نداشت ، بنابراين ، مى توان مصداق بارز آياتى را كه در زمينه هبوط نازل شده است آدم و ابليس دانست ، حتى در آن مورد كه خطاب به صورت تثنيه صادر شده است .
بيان آن مطلب چنين است : امر به هبوط گاهى به صورت مفرد نازل شده ، مانند:قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها(1083) و زمانى به صورت تثنيه ، مانند:قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو (1084) و گاهى به جمع ؛ مانند:وقلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو ، (1085) قلنا اهبطوا منها. (1086)
مخاطب در صورت افراد، خصوص ابليس است و در اين ترديدى نيست ؛ زيرا آن خطاب با بسيارى از اوصاف نكوهيده همراه است ، كه فقط در خور اوست . افزون براين كه ، تنها محور خطاب در آن بخش ، خصوص ابليس ‍ بود.
مخاطب در صورت تثنيه در صورت تثنيه گرچه طبق بحث هاى گذشته آدم و عليه السلام ارائه ، شد ليكن آنچه هم اكنون به ذهن مى آيد اين است كه مخاطب اصلى در اين خطاب تثنيه اى آدم و ابليس هستند و حوا ضمنا در تحت كلمه بعضكم لبعض عدو مندرج است ؛ زيرا حضور حوا در متن قصه ، به طور جدى و اصلى نبود و اين فرع بودن وى نه براى زدن بودن او، بلكه بر اثر عدم دخالت رسمى وى در متن جريان است ؛ نظير آنچه درباره حضرت موسى عليه السلام و مصاحب وى يوشع بن نون و حضرت خضر عليه السلام آمده است ؛ زيرا آن جريان مهم به دو بخش تقسيم مى شود: بخش اول عهده دار قصه موسى و يوشع است كه در آن محور افعال و ضماير به صورت تثنيه ذكر مى شود و مرجع آن موسى عليه السلام و يوشع هستند و بخش دوم عهده دار قصه موسى و خضر عليه السلام است كه در آن محور افعال و ضماير به صورت تثنيه ذكر مى شود و مرجع آن موسى و خضر هستند؛ مانند:فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينه (1087)،فانطلقا حتى اذا لقيا غلاما(1088)،فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قريه (1089) و هيچ فعل جمع يا ضمير، در آن ياد نشده و اين براى آن است كه محور اصلى در اين بخش حضرت موسى و خضر عليهما السلام بوده اند و يوشع سهم موثرى در آن نداشته است .
البته اين استشهاد مبنى بر آن است كه يوشع ، حضرت موسى عليه السلام را در بخش دوم جريان همانند بخش اول همراهى كرده باشد و چون عنوان دشمنى در متن جريان محل بحث ماخوذ است و بين آدم و حوا هيچ گونه عداوتى نبود، بلكه يكى از اين دو نفر مايه سكون و آرامش ديگرى بود، گرچه برخى از فرزندان آنها كه بالقوه موجود بوده اند نه بالفعل ، داراى تعادى و دشمنى متقابل بوده اند، ليكن بالقوه بالفعل ، و آنچه مدار عداوت بالفعل بوده رابطه بين آدم و ابليس بوده است ، بنابراين ، مى توان احتمال داد كه خطاب تثينه در اهبطا متوجه آدم و ابليس بوده است ؛ چنان كه دخالت ابليس در خطاب جمع اهبطوا محرز است ؛ زيرا آدم و حوا يك سو و ابليس از سوى ديگر سبب تحق چنين عداوت متقابلى هستند و از آن جهت كه امر دوم به هبوط جمعى ، همان امر اول به هبوط جمعى ، است ، پس مخاطب در اهبطوا (1090) همان آدم و حوا و ابليس هستند.
3 سه راهنمايى و دو هشدار  
چنان كه در ابتداى تفسير آيه گذشت پس از هبوط و استقرار آدم و حوا عليهما السلام در زمين و رانده شدن شيطان و آشكار شدن عداوت او با انسان ، ضرورت وحى و دين مطرح مى شود؛ زيرا انسان با داشتن چنين دشمنى در زمين ، بدون راهنما به مقصد نمى رسد و راهنماى او از درون ، عقل و از بيرون ، وحى است .
با توجه به مختار بودن انسان و امكان تمرد او در برابر وحى ، دو آيه محل بحث ، هشدارى است به همه انسان ها كه هر كس هدايت الهى را بپذيرد و مطيع رهنمود خدا شود از خوف و حزن مصون مى ماند و كسى كه از آن سرباز زند و راه تكذيب و انكار پيش گيرد، گرفتار عذاب آتش خواهد شد.
اين قاعده كلى كه لازمه اش اختيار انسان در پذيرش هدايت الهى و عدم پذيرش آن است و از اين جهت دو آيه محل بحث به منزله آياتى مانندانا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(1091) است كه به صورت هاى مختلفى در قرآن تكرار شده است ؛ گاهى بدون آن كه كسى مخاطب قرار گيرد بيان مى شود؛ نظير آنچه در آيات محل بحث آمده و نيز آنچه در سوره طه وارد شده است :فاما ياتينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى # و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا(1092) و گاهى با عنوان يا بنى آدم همه فرزندان آدم مخاطب قرار گيرند:يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه (1093)؛ يعنى اى فرزندان آدم مواظب باشيد كه شيطان نسبت به شما فتنه همان طور كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون برد.
به هبر تقدير، قرآن اين حقيقت را اعلام مى دارد: شما كه به زمين هبوط يافته ايد بايد بدانيد كه مهبط شما با بهشت متفاوت و جايگاه رنج و تعب و مرگ است و دشمنى هاى شما با يكديگر و با شيطان نيز در زمين ، ظهور و بروز مى كند و اگر در بهشت ، دشمنى شيطان با شما تنها در اين زمينه بود كه از موقعيت بهشتى محرومتان كند، در زمين به اين نحو است كه تلاش ‍ مى كند شما را از سعادت ابدى باز دارد. آن سان كه ديگر راهى براى جبران و ترميم نماند. مشكلات مادى زمين قابل تحمل است ، ولى اگر شيطان شما را اغوا كند از سعادت ابدى محروم مى شويد.
آياتى چون آيات محل بحث سه دلالت و راهنمايى دارد:
الف : بشر در زمين بدون دين نخواهد بود و از آغاز استقرار آدم و همسرش ‍ در زمين ، همواره مساله هدايت الهى مطرح بوده است و بدانيد كه شما نمى توانيد بدون دين و قانون در زمين زندگى كنيد.
ب : بشر در انتخاب راه آزاد است .
ج : هدايتى جز رهنمود خداوند نيست .
دو هشدار مهم را نيز در بر دارد: نخست اين كه ، بدانيد عداوت و درگيرى شيطان با شما تا زمانى كه در زمين زندگى مى كنيد ادامه دارد و ديگر اين كه ، آنان كه مغلوب شيطان شوند به عذاب ابدى مبتلا خواهند شد و تنها كسانى خوف و حزنى ندارند كه هر گونه ميل و هواى نفسانى و شخصى خويش را كه گاهى به صورت قانون و دين و هدايت جلوه داده مى شود، كنار بگذارند و تنها تابع هدايت خدا شوند.
4 نفى خوف و حزن از هدايت يافتگان  
نفى خوف و حزن از پيروان هدايت خدا:فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون وعده اى است كه در قيامت به آن وفا مى شود وگرنه در دنيا، مومن بايد بين خوف و رجا به سر ببرد.
توضيح اين كه ، هدايت خداوند مجموعه اى از قواعد اعتقادى ، اخلاقى و عملى است كه از جمله آن ، لزوم ترس از خداوند و اميد به رحمت اوست . هم بايد به رحمت گسترده او اميد داشت و ياس از رحمت خداوند را كفر دانست و هم بايد به رحمت گسترده او اميد داشت و ياس از رحمت خداوند را كفر دانست و هم بايد از عذاب او ترسيد و نسبت به خداوند بى پروا نبود. از اين رو مى فرمايد:امن هو قانت اناء الليل ساجدا يحذر الاخره و يرجو رحمه ربه قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (1094)؛ يعنى به كسى كه در طول شب ، در حال خشوع و ركوع و سجود به سر مى برد و از آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگار خود اميدوار است بگو: آيا دانايان و نادانان برابرند. (1095)
خداوند در آيه محل بحث مى فرمايد:فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون در سوره اعراف نيز مى فرمايد: پروردگارتان را با ابتهال و ترس از درون ، بخوانيد؛ ادعوا ربكم تضرعا و خفيه (1096) و در سوره سجده كسانى را كه از ترس خدا شب زنده دارى مى كنند با عظمت مى ستايد:تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا وطمعا(1097) و نيز در سوره الرحمن مى فرمايد: و لمن خاف مقام ربه جنتان (1098) و در سوره نازعات مى فرمايدو اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى # فان الجنه هى الماوى . (1099)
پس مقتضاى جمع ميان آن آيات و آيه محل بحث اين است كه وعده لا خوف عليهم ولا هم يحزنون مربوط به معاد است . همان چيزى كه در سوره فاطر از قول بهشتيان ظاهر گشته كه مى گويند:الحمد لله الذين اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور # الذى احلنا دار المقامه من فضله لا يمسنا فيها صنب ولا يمسنا فيها لغوب (1100) و همان وعده اى كه در قيامت با خطاب يا عباد لا خوف عليكم اليوم ولا انتم تحزنون (1101) انجاز مى شود.
نظير اين وعده و انجاز آن ، در مسائل دنيا نيز هست ؛ چنان كه خداوند به مادر موسى عليه السلام فرمود:ولا تخافى ولا تحزنى انا رادوه اليك وجا علوه من المرسلين (1102) و سپس به اين وعده وفا كرده ، مى فرمايد:فرجعناك الى امك تقر عينها ولا تحزن (1103) يا به رزمندگان مومن وعده مى دهد كه :ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين (1104) و در باره فتح مكه مى فرمايد:لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنين محلقين روسكم و مقصرين لا تخافون (1105) وعده اى كه به آن وفا شد و بر اثر آن مسلمانان با پيروزى وارد مكه شدند و رسول مكرم اعلام كرد:لا اله الا الله وحده وحده ، انجز وعده و نصر عبده (1106) دعايى كه آن حضرت با توجه به و ما ينطق عن الهوى (1107)، از جانب خداوند به آن مامور شده است ، يا درباره فرعونيان به موسى وعده مى دهد كه :فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لاتخاف دركا ولا تخشى (1108) كه اين وعده اى است به صورت نفى ، بر خلاف لا تخافى كه وعده اى بود به صورت نهى . سپس در آيه فغشيهم من اليم ما غشيهم (1109) وفاى به اين وعده را مطرح مى كند.
به هر حال ، اين گونه موارد، وعده هايى است دنيايى كه به آن وفا شده است . وعده هاى اخروى خداوند نيز به همنى صورت است ؛ يعنى قطعا به آن عمل مى شود؛ زيرا خلف وعده از جانب خداوند ممكن است : لا يخلف الله وعده (1110) و آنچه در آيه محل بحث آمده :فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون ، مصداق وعده آلهى است ؛ يعنى وعده رفع و دفع خوف و حزن اولياى الهى كه در آيات متعدد ديگرى نيز، به آن اشاره شده است ؛ چنان كه در سوره احقاف مى فرمايد: تحقيقا كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست ، سپس استقامت ورزيدند خوف و حزنى بر آنان نخواهد بود؛ان الذين قالوا ربنا الله استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون . (1111)
جالب است كه خصوص وفاى به همين وعده (عدم حزن و خوف در آخرت ) در سوره انبياء آمده است ؛ يعنى صريحا به آنان گفته مى شود كه مصونيت از دلهره و فزع بزرگ همان چيزى است كه در دنيا به شما وعده داده شده بود:ان الذين سبقت لهم منا الحسنى ... لا يحزنهم الفزع الاكبر... هذا يومكم الذى كنتم توعدون . (1112)
انسانى كه از خدا مى ترسد و در دنيا از خوف و خشيت ، برخوردار است در آخرت ، حزنى و خوفى ندارد و از سلامت محض بهره مند مى شود. كسى كه امروز از هدايت خداوند پيروى مى كند فردا، سلام الهى كه فيض خاص ‍ خداوند است بر او تنزل مى كند: والسلام على من اتبع الهدى (1113) و از گزند خوف و حزن سالم است و كسى كه در دنيا مومن باشد و لباس ايمانش ‍ را به ستم آلوده نكند، در آخرت از امن و امنيتى كه جامع بين نفى خوف و نفى حزن است برخوردار مى شود:الذين امنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن (1114) و آنها در دنيا تقوا پيشه كنند در قيامت در مقام امن و جايگاه امين به سر مى برند: ان المتقين فى مقام امين (1115) و چنان كه از پاسخ رسول گرامى به ابن مسعود كه در اواخر عمر شريف آن حضرت پرسيد: متى اجلك يا نبى الله ؟ بر مى آيد، در عرش اعلى سكنى مى گزينند و از لذيذترين و سيراب كننده ترين پيمانه و گواراترين زندگى و عيش بهره مند مى شوند:المنقلب الى ... العرش الا على والكاس الاوفى والعيش الاهنا . (1116)
5 خوف و حزن ممدوح و مذموم  
اولياى الهى ، چنان كه گذشت ، در دنيا خوف ممدوح دارند؛ يعنى خشيت از غضب خدا در صورت ارتكاب گناه و نپيمودن راه راست و خوف از اعراض محبوب و روگردانى آن معشوق حقيقى به همراه رجا و اميد به رحمت او، ليكن خوف و حزن مذموم مربوط به كافرانى است كه اساسا به خداوند ايمان نياورده اند و نيز مومنانى كه در طليعه ايمان قرار دارند و به مقام ولايت و تقوا و استقامت و تقوا نرسيده اند و با مبتلا شدن به حوادثى چون از دست دادن مال ، فرزند و...، محزون مى شوند، يا با احتمال حمله دشمن يا روى آوردن فقر يا از دست رفتن اموال ، دچار هراس ‍ مى گردند:ولنبلونكم بشى ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس والثمرات . (1117)
توضيح اين كه ، انسان عادى بر اثر اين كه چيزى از دست داده هم اكنون غمگين است و به عذاب درونى حزن مبتلاست و براى چيزى كه در آينده احتمال از دست رفتنش مى رود هم اكنون هراسان است و به عذاب درونى خوف دچار است .
چنين نگرانى و هراس از آينده ، يا اندوه از گذشته ، مربوط به كسانى است كه اصلا به خدا ايمان نياورده اند يا در صورت ايمان به مقام ولايت و تقوا و استقامت و ثابت در راه حق نرسيده اند. اما آنان كه به مقام اولياى الهى نرسيده و طعم قرب و محبت و ولايت حق را چشيده اند نه از آسيب آينده هراسى دارند و نه از فقدان گذشته اندوهى . بلكه مى تواند گفت نه در آينده آسيبى مى بينند و نه در گذشته چيزى را از دست داده اند؛ زيرا اولياى الهى به چيزى جز خدا دل نمى بندند تا قبل زوال باشد و اگر هم چيزى را بر اثر غفلت و نسيان از دست داده باشند به خداى مدرك كل فوت (1118) و مبدل السيئات بالحسنات (1119) پناه مى برند، تا گذشته ها را تدارك وكمبودها را جبران و بلكه بدى ها را به حسنه تبديل كنند و احساس و حالتى كه اين گروه از آن بر خوردارند همان است كه در آيه لكيلا تاسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم (1120) به آن اشاره شده است .
تنها اين گروهند كه عدم خوف و حزنشان اختصاص به آخرت ندارد، بلكه شامل دنيا و آخرت ، هر دو مى شود و قرآن كريم درباره آنان به طور مطلق مى فرمايد:الا ان اولياء الله لاخوف عليهم ولا هم يحزنون (1121) و بلكه در موردى به عدم خوف و حزن آنان در دنيا اشاره كرده ، مى فرمايد:ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا ولا تحزنوا و ابشروا بالجنه التى كنتم توعدون # نحن اولياوكم فى الحيوه الدنيا و فى الاخره ...(1122). و ممكن است برخى آيات گذشته ، نظير ان المتقين فى مقام امين (1123) والذين امنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن (1124) وان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون (1125) نيز، اطلاق داشته به طورى كه شامل دنيا و آخرت اين گروه شود.
6 آثار پذيرش و رد هدايت الهى 
در آيات محل بحث براى كسانى كه از هدايت الهى پيروى نكردند عذاب آتش و براى هدايت يافتگان به هدايت الهى عدم خوف و حزن در آخرت بيان شده است ، ليكن در سروه طه كه همين جريان (يعنى عاقبت هدايت يافتگان به هدايت الهى و كافران مكذب آيات الهى ) بيان شده ، به فرجام اين دو گروه به نحو مطلق و بدون اختصاص به آخرت ، اشاره شده است :فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى # و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا ، (1126) يعنى عاقبت كسانى كه پيرو هدايت الهى شدند، اين است كه از سردرگمى ها، رنج ها، اضطراب ، خوف ها و حزن هاى مادى رهايى مى يابند و آنها كه از ياد خداوند اعراض كردند، يعنى هدايت و حزن هاى مادى رهايى مى يابند و آ نها از ياد خداوند اعراض كردند، يعنى هدايت الهى را نپذيرفته ، كفر ورزيدند و آياتش را تكذيب كردند (چون جمله و من اعرض عن ذكرى در آيه سوره طه به جاى والذين كفروا و كذبوا... در آيه محل بحث قرار گرفته است ) گرفتار زندگى تنگ شده ، آسودگى و آسايشى نداشته ، پيوسته نسبت به گذشته محزون و نسبت به آينده هراسناكند.
چون مراد از اين زندگى تنگ : معيشه ضنكا تنها فشار مالى نيست ، بلكه كسى كه از ياد حق اعراض كند در تنگناست ؛ گرچه متمكن و سرمايه دار باشد، بلكه آن فشارى كه متمكن ، متحمل مى شود به مراتب بدتر از فشارى است كه فقيرر به آن مبتلا مى گردد؛ زيرا انسان تهى دست ، تنها يك فشار مى بيند، اما انسان متكاثر از دو فشار رنج مى برد؛ فشار و نگرانى نگهدارى مى جودى هايش (چون بخشى از تلاشش صرف آن مى شود كه چگونه ثروت خود را حفظ كند) و نگرانى ديگرى كه از بابت افزودن بر سرمايه اش ‍ پيدا مى كند ؛ يعنى بخش ديگر تلاش وى در اين راه صرف مى شود كه چگونه بر آمار ثروت خود بيفزايد. پس هرگز آسوده نيست و چنين است كه هم در دنيا، هم در برزخ و هم در جهنم تحت فشار است و حتى در جهنم در مكانى تنگ به سر مى برد:و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين . (1127)
با اين بيان روشن مى شود كه ، پيروى از هدايت خدا موجب صيانت از خوف و حزن و ضلالت و شقاوت در دنيا و آخرت و در همه موقعيت هاست و تمرد و تكذيب و اعراض از ياد و هدايت الهى ، معيشت ضنك و تنگ در همه نشئه ها را به همراه مى آورد.
7 هدايت الهى و تعديل رهايى  
هدايت الهى خواه به صورت برهان عقلى و خواه به صورت دليل نقلى معتبر ارائه شود رهايى بشر را تعديل مى كند، نه آن كه حريت وى را تعطيل كند؛ زيرا هدايت خدا هماهنگ با فطرت روحى و طبيعت بدنى انسان است و همه نيازهاى صادق او را از حاجت هاى كاذب وى جدا مى كند و همه اسباب و علل حق و صحيح را از ابزار باطل و نادرست ممتاز مى سازد و انسان مالك را از اسراف و اتراف مى رهاند و به احسان و عدل و حيات طيب مى رساند. نشانه آن بررسى و تحليل آياتى است كه خداوند در آنها اثر مثبت اهتداى به هدايت الهى را تبيين مى كند كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
1 استقرار در زمين و تمتع از مواهب طبيعى آن بعد از هبوط گاهى به زيبايى آزادى آراسته مى شود و زمانى به زشتى بى بند و بارى و رهايى آلوده مى گردد. هدايت خداوند سهم موثرى در تفكيك حسن آزادى از قبح رهايى دارد. همان طور كه قبلا به اشاره رفت ، چنين فرمود:يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى (1128)؛ يعنى گرچه در آيه محل بحث اصل تمتع به نحو اطلاق مطرح شده ، ليكن در سوره هود همان تمتع به قيد حسن مقيد شد و تحسين تمتع همان تعديل بدون تعطيل آن است و هرگونه لذتى كه در قلمرو طبيعت ، مقدور انسان باشد اگر به زيبايى آزادى ، تعديل و تحسين شود همان اهتداى به هدايت الهى است وگرنه كفران نعمت و تكذيب ره آورد عقل و نقل خواهد بود.
2 انسان متحركى است كه هدف قطعى را در پيش رو دارد و چنين سالكى براى نجات از كژ راهه نيازمند به هدايت آفريدگار خود است و تابع رهنمود الهى از خطر ضلالت و زيان شقاوت و رنج ، در امان است ؛ چنان كه خداوند بركت هدايت خود را چنين وصف مى كند:فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى (1129) بنابراين ، بشر مهتدى ، آينده شفاف را در پيش رو دارد و به آن اميدوار است .
3 بشر منحرف و كجرو كه از رهنمود آفريدگار خود طرفى نمى بندد از زيبايى آزادى محروم و به زشتى رهايى مبتلا مى گردد و هماره در تنگناى طبيعت و قفس تن و قبر اغراض و گور غرايز مهلك ، مدفون است و گرفتار فشار قبر زندگى است ؛ زيرا خود را زنده به گور كرده است . تعبير قرآن كريم در اين باره چنين است :و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا(1130) همه اين مطالب را خداى سبحان درباره برنامه حيات بخش ‍ بشر پس از هبوط به زمين و ايتاى هدايت و اتيان آن به سوى مردم ارائه مى كند. پس دنياى صادق و صحيح و آزادى زيبا به كام ره يافتگان است و دنياى كاذب و باطل و رهايى زشت ، بهره كج روان .
8 دركات كفر و تكذيب آيات الهى  
آنچه در محل بحث بازگو شده وصف دو گروه ممتاز در ايمان كفر است ؛ يعنى تابعان تام ، و متمردان تام ، و اما گروه هاى ديگر كه گاهى تابع ، و زمانى متمردند و پيروى را با كج روى مخلوط كرده اند در اين جا مطرح نشده اند؛ گرچه در آيات ديگر مانند 97 تا 102 سوره توبه از احوال گروه هاى ديگرى مطالبى ارائه شده است ؛ نظير:و اخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و اخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم (1131).
كيفر صعب و حادى كه براى كافران و مكذبان آيات الهى پيش بينى شده براى اوساط از مومنان عاصى و عاصيان مومن در نظر گرفته نشده است ؛ مثلا از از اصحاب النار به شمار آمدن و در آتش دوزخ خالد بودن ، وعيد تلخ آنها نخواهد بود؛ چنان كه مصونيت از هراس و اندوه چنين مومنان تبهكار و تبه كاران مومن كه صالح و طالح را به هم آميختند و طغوا و تقوا را در هم مخلوط كردند نيست .
كفر و تكذيب آيات الهى گاهى قلبى است و زمانى زبانى . اگر تكذيب ، قلبى بود و اقرار، زبانى ، چنين اختلاطى نفاق خواهد بود و اگر تصديق ، قلبى بود و انكار، زبانى ، چنين تركيبى تقيه محسوب مى شود.
به هر تقدير، انكار دين يا پس از علم به صدق مدعى رسالت است ، كه چنين جحودى از استكبار ناشى مى شود يا پس از جهل مركب ، به صحت آن است و علم به خلاف آن را همراهى مى كند كه در اين حال غير از كفر درونى و جهل مركب ، رذيلت ديگرى در درون چنين كافرى نيست و محتمل است كه پس از روشن شدن مطلب ، حق را بپذيرد.
نكته اى كه نبايد مورد غفلت قرار گيردت اين است كه ، چنان كه در مباحث تفسيرى دو آيه محل بحث گذشت ، هرگز تصديق با انكار جمع نمى شود؛ همان طور كه تكذيب نيز با اعتقاد جمع نخواهد شد. البته تكذيب ، با علم به صدق و حق بودن دعوى و دعوت مدعى رسالت جمع مى شود، ولى با اعتقاد به صدق و حق بودن آن جمع نمى شود؛ زيرا بين اعتقاد و علم فرق اساسى است . پس آنچه در تعبيرهاى تفسير المنار به چشم مى خورد كه انكار با اعتقاد به حق بودن جمع مى شود نارواست . (1132)
9 ترتيب عناصر محورى قصه آدم  
عناصر محورى داستان آدم عليه السلام را امورى تشكيل مى دهد كه سبق و لحوق برخى از آنها محرز است ولى احراز ترتيب سابق و لاحق در بعض ‍ ديگر آنها آسان نيست ، جريان گفتمان و رايزنى مشورت آموز الهى با فرشتگان ، پيشاپيش داستان مزبور چونان تابلويى زرين مى درخشد، بخش ‍ آفرينش بدن آدم در محدوده طبيعت قرار گرفته و تاريخمند بوده است و بين مراتب آن ، سبق و لحوق زمانى حاكم بود؛ مانند، طين ، حماء مسنون ، صلصال كالفخار، تسويه ... البته جريان تكامل ، ملحوظ است ؛ زيرا طفره ، محال است ، گرچه لازم نيست جريان تكامل بر روال عادى صورت پذيرد؛ چون حفظ اصل تكامل بدون روال عادى نيز ممكن است . نفخ روح پس از تسويه حاصل شد و وجود عقلى روح انسانى مقدم بر عالم طبيعت است ، ليكن وجود نفسى او مبتنى بر آرااى متفاوت در اين مبحث است كه آيا روحاينه الحدوث و البقاءاست يا جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء.
پس از نفخ روح و پديد آمدن آدم ، مساله خلافت به نحو بالقوه محقق شد؛ يعنى موجودى خلق شد كه واجد صلاحيت خلافت الهى است . پس از تعليم اسماى حسناى خدا، آن خلافت از قوه بعيد به قوه نزديك به فعليت رسيد. پس از عرضه اسماء بر فرشتگان و اظهار عجز آنان از انباء و صدور دستور انباى آدم به آنان و ظهور گزراش اسماء توسط آدم براى ملائكه ، خلافت شانى مزبور به فعليت ، بالغ شد.
پس از تماميت نصاب خلافت بالفعل دستور سجده براى خليفه الله صادر شد. فرشتگان فرمان مزبور را امتثال كردند و ابليس نسبت به آن تمرد كرد.
فرشتگان ممتثل در ظل اطاعت ، همچنان در مقام منيع قرب الهى ماندند و كرامت آنان از ناحيه الهى ادامه يافت . شيطان مارد بر اثر تيرگى جهل و تاريكى جهالت ، از آن منزلت ، هبوط موهون پيدا كرد.
آدم عليه السلام به عنوان آزمومن ، وارد منطقه اى شد كه در عين رفاه و كمال ، از گزند وسوسه ابليس محفوظ نبود. آسيب پذيرى آدم عليه السلام از وسوسه شيطان و ابتلاى وى به زلت و لغزش در عين صيانت كرامت و عصمت ، سبب هبوط مصلحت آميز وى به زمين شد و جريان وحى و نبوت و رسالت بعد از آن ظاهر شد.
سرد اين داستان و نظم و نضد تاريخى آن به حسب الفاظ قرآنى همين است كه به آن اشارت رفت ، ليكن نكته مهم آن است كه آنچه در محدوده طبيعى قرار گرفت زمانمند است و تقدم و تاخر تاريخى آن بدون محذور عقلى است و آنچه در محدوده فرا طبيعى واقع شد گرچه سبق و لحوق خاص ‍ خود را داراست ، ليكن از اتصاف ، به تقدم و تاخر تاريخى و از اتسام به سمه سبق و لحوق زمانى مصون است ، گرچه ممكن است تبيين آن به زبان مخاطبان طبيعى در كسوت الفاظ مفيد تاريخى و موهم تزمن آن به زمان خاص و تمكن آن به مكان مخصوص باشد.
بحث روايى 
1 مصاديق هدايت الهى  
عن جابر قال : سالت ابا جعفر عليه السلام عن تفسير هذه الايه فى باطن القرآن : فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون ؟ قال : تفسير الهدى على ، قال الله فيه : فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون . (1133)
اشاره : با اغماض از مرفوع يا موقوف يا مرسل بودن رواياتى كه به عنوان تفسير روايى نقل مى شود لازم است توجه شود كه اولا، اين گونه احاديث به عنوان تطبيق و بيان برخى از مصاديق كامل كه مورد اعراض عده اى و اعتراض گروهى و معارضه جمعى قرار گرفته صادر شده و ثانيا، در حد تمثيل است ، نه تعيين ؛ زيرا تنها مصداق هدايت ، حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ننيست ، بلكه همه معصومى از اهل طاها و ياسين عليهم السلام مصاديق كامل آن هستند؛ چنان كه قرآن كه ثقل اكبر است و همتاى عترت طاهرين عليهم السلام است مصداق ديگرى از هدايت الهى است .
2 آيات تكذيب شده  
عن العسكرى عليه السلام : والذين كفروا و كذبوا باياتنا الدالات على صدق محمذد على ما جاءبه من اخبار القرون السالفه و على ما اداه الى عباد الله من ذكر تفضيله لعلى وآله الطبين خير الفاضلين بعد محمد صلى الله عليه و آله و سلم سيد البريات اولئك الرافعون لصدق محمد صلى الله عليه و آله و سلم فى انبائه و المكذبون له فى نصب اوليائه على سيد الاوصياء المنتجبين من ذريه الطاهرين .(1134)
اشاره : همان طور كه در ضمن حديث گذشته بازگو شد، صرف نظر از ضعف سندى اين گونه احاديث كه بر اثر رفع يا قطع يا وقف يا ارسال است از جهت متن نيز عهده دار تبيين معناى آيه نيست ، بلكه در صدد تطبيق مفهوم بر مصداق خاص است كه مورد انكار گروهى قرار گرفته است .
قصه آدم در قرآن و عهدين 
در پاين تفسير آيات خلافت برخى از مطالبى كه مربوط به بررسى و تطبيق قصه آدم در قرآن كريم و احاديث ماثور با آنچه از متون دينى عهدين يا تفاسير شارحان آنها آمده ارائه مى شود و داورى نهايى بين آنها مرهون بينش ‍ و فتواى جامع بينى و كلان نگرى مفسير است كه از جوامع الكلم آگاه و از خطوط مشترك بين كتاب هاى آسمانى مطلع و از دخيل و بيگانه مستحضر است ، تا بدون افراط و تفريط، حكم عدل را صادر كند.
1 راز صعوبت فتوا در قصه آدم  
رمز صعوبت فتوا درباره آدم و حوا و ابليس اين است كه بعضى از رخدادهاى كهن هر از چند گاهى مورد مطالعه و بررسى برخى از كارشناسان رشته اختصاصى آن قرار مى گيرد. از اين رو آراى ارائه شده در آن اندك و تضارب آنها كم و جمع بندى بين آنها سهل است ، ليكن برخى از رويدادهاى عتيق و قديمى هماره مورد مطالعه و تحليل عده زيادى از علاقمندان و پژوهشگران خصوصى و عمومى قرار گرفته و انبوهى از آراى متضارب را گرد آورده ، به طورى كه عصاره گيرى و جمع بندى آنها صعب است و گاهى نيز محصولى جز تحير ندارد.
قصه دراز دامن آدم و حوا و ملائكه و ابليس از سنخ دوم است ؛ زيرا آنچه مربوط به دانش زيست شناسى و پديد آمدن آدم به عنوان انسان اولى است همواره در بستر تحقيق زيست شناسان قرار گرفته و مى گيرد و از طرفى با آفرينش آدم عليه السلام مخلوط مى شود و آنچه وابسته به متون دينى و اسناد نقلى اسا دائما در معرض استنباط گونه گون مفسران و استظهار متفاوت شارحان واقع شده و مى شود و آنچه مربوط به نقل از مصادر عصمت و منابع امن دينى است هماره در مسير گزارش هاى غث و سمين و داستان سرايى هاى صدق و كذب قرار گرفته و مى گيرد و آنچه مربوط به تحليل هاى عقلى يا يافته هاى شهودى حكيمان و عارفان است هر از چند گاهى با طرح بديع مقبول يا بدعت منحول آميخته شده و مى شود.
اين سرنوشت آشوب زده وقتى غبار غم آن بر قلب يك مفسر سنگين و ثقيل است كه مى بيند بعضى از آيات متشابه بدون ارجاع به محكمات مطرح است و احاديث تفسيرى از حيث مقطوع ، موقوف ، مرفوع ، موهون يا مرسل بودن ضعيف است ؛ يعنى هم آيات قرآن كه ثقل اكبر و مرجع نهايى است درست تبيين نشده و هم احاديث ماثور به نصب اعتبار و حجيت نرسيده ، تا صلاحى تفسير و شرح آيات قرآن كريم را دارا باشد.
چنان كه دشوارى هاى متون دينى از يهوديت به مسيحيت واريز و از آن جا به اسلام سرزير شده و چون اين ماجرا سردراز دارد آنچه از متون دينى و گزارش هاى مربوط به پيش از يهوديت است به دستگاه تفسيرى دين يهود منتقل شده و سرانجام همه آنچه از آدم عليه السلام تا خاتم صلى الله عليه و آله و سلم گفته شده نمونه اى از آن در حوزه تفسير و تحليل اسلامى راه يافته و اصل ناب قصه آدم عليه السلام محفوف به هاله هاى مكروه و ناخواسته و باور نكردنى است كه تنها مفسر بهشتى منش و محقق جنت طلب مى تواند همه مكاره اطراف آن را كنار زنده و همه هاله هاى حريم آن را پشت سر بگذارد و عقل برهانى را چونان وحى قرآنى پس از ارجاع متشابه به محكم و عرضه حديث بر قرآن و همچنين توزين آنچه در كتاب هاى محتمل التحريف آمده با ميزان حق و صدق مطلق ، يعنى قرآن ، چراغ راه قرار دهد و به اميد افاضه الهى و افازه غيبى گام بردارد و تا مرز يقين يا طمانينه ، دم بر نياورد و به مقدار معلوم فتوا دهد و از اظهار نظر در ماوراى آن خود دارى كند؛ زيرا علم به حقايق ، روزى تدريجى جوامع بشرى است و براى هر عصر و مصر و نسلى ، سهم خاصى تعيين مى شود.
توصيه اساسى در اين محور آن است كه مبادا نقد اسرائيليات از قلمرو خود تعدى كند و به مبتنى از متون دينى اصيل تورات ، انجيل ، زبور، و مانند آن برسد؛ زيرا همان طور كه در باره نبوت ، بايد به عصمت ، قداست و سمت الهى همه رسولان الهى معتقد بود: لا نفرق بين احد من رسله (1135)، در باره كتاب هاى اصيل و صحيفه هاى غير محرف و متون مصون از نفوذ غير وحى ، بايد قداست ، طهارت و حجيت آنها را باور داشت : 0 لا نفرق بين شى ءمن كتبه ؛ زيرا قرآن كريم ايمان به همه كتاب هاى غير محرف الهى را لازم دانسته است :امن الرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون كل امن بالله و ملائكه و كتبه ورسله . (1136)
2 انسان اولى در زيست شناسى و متون دينى  
ظاهر هر متنى كه براى تعليم مردم القا شده برپايه فرهنگ محاوره گفتمان جمهورى حجت است ، مگر آن كه دليل معتبر عقلى يا نقلى ، مايه انصراف از ظهور آن گردد و متون مقدس دينى از اين اصل تعليمى مستثناى نيست . از اين رو ظاهر قرآن كريم به آفرينش آدم را از عناصر ارضى مى داند و او را فرزند كسى نمى داند حجت است .
آنچه درباره انسان اولى در زيست شناسى طرح و بررسى شده و نيز آنچه از فسيل هاى مكشوف ، استنباط شده و آنچه از آثار باستانى به دست آمده ، مادامى كه از مرز فرضيه ابتدايى عبور نكرده و صبغه تحقيق علمى نگرفته تكيه گاه اعتماد محققن انسان شناس نخواهد شد؛ چنان كه سبب تصرف در ظاهر متون دينى نمى شود و اگر از معبر فرضيه گذشت و به نصاب تئورى تثبيت شده رسيد و تكيه گاه پژوهشگران فنى شد هرگز عهده دار اثبات كيفيت پيدايش آدم عليه السلام نيست ، تا مايه تصرف در ظاهر متون دينى شود؛ زيرا انسان هاى فراوانى قبل از آدم عليه السلام به دنيا آمده و منقرض شده اند، ولى آدم عليه السلام از نسل هيچ كدام از آنان نبوده است .
سر ناكار آمد بودن فسيل هاى مكشوف و نيز موثر نبودن تجارب فنى زيست شناسى آن است كه اين گونه از امور تجربى گرچه زبان اثبات دارد ليكن هرگز لسان نفى ندارد؛ چون امتناع خلاف مكشوف خود را نيازموده است ، يعنى تجربه مى تواند فتوا دهد كه چنين مطلبى درباره بشر واقع شده است ، ولى نمى تواند ادعا كند كه غير آن محال است و تنها راه تحقق بشر همين است كه آثار باستانى همراه با آزمون هاى زيست شناسى ديگر ارائه مى كند.
غرض آن كه ، لازم است اولا، جريان تحقيق كيفيت پيدايش آدم عليه السلام را كه نسل كنونبى بشر فرزندان او هستند از بررسى پيدايش انسان اولى جدا كرد.
ثانيا، نصاب ارزش دانش تجربى را از ارزش دانش فلسفى يا كلامى كه توان ديد وسيع دو جانبه نفى و اثبات را دارد تفكيك كرد و عدم وجدان تجربى را دليل عدم وجود ماعداى مورد تجربه به حساب نياورد و امتناع عادى را با استحاله عقلى خلط نكرد.
ثالثا، عنوان جعل به معناى خلق كه داراى مفعول واحد است نبايد با جعل به معناى تصيير و تحويل كه داراى دو مفعول است همتا تلقى شود و آيه انى جاعل فى الارض خليفه كه به معناى آفريدن خليفه است و اگر نبايد به معناى قرار دادن و گرداند وضع چيزى به وضع ديگر پنداشته شود.
رابعا، نبايد عنوان خدا را با خليفه نسل قبل مخلوط كرد، گرچه اگر هم آدم ، خليفه انسان هاى قبلى باشد باز دليل تحول انواعه يا پديد آمدن وى از نسل پيشين نيست . (1137)
خامسا، عنوان تعليم ، گرچه دليل سبق وجود آدم متعلم است ، ليكن هرگز دليل پديد آمدن وى از نسل قبلى يا نشانه تحول انواع داروينى نيست . (1138)
بنابر اين ، صحت و سقم آرا و انظار زيست شناسان از قبيل : 1 رويش بشر از زمين ، 2 خاستگاه كيهانى بشر كه موجب ريزش مواد اولى وى در هوا و انتقال آن به وسيله باران به زمين شده است ، 3 ترانسفورميسم يا تكامل انواع ، 4 فيكسيسم يا ثبات انواع ، هيچ كدام تعيين كننده سر گذشت آفرينش آدم عليه السلام نخواهد بود، مگر در صورت انحصار انسان اولى در آدم و ثبوت عدم تحقق بشرى قبل از او؛ در حالى كه طبق برخى از نقل هاى روايى و غير روايى انسان هاى فراوانى پيش از حضرت آدم عليه السلام آمدند و سپرى شدند؛ چنان كه عوالم فراوانى معمور و مخروب شد تا نوبت به آدم اخير و عالم كنونى رسيد و هيچ يك از آراى مزبور، عهده دار تعيين سرنوشت آدم عليه السلام كه در متون دينى از آن سخن به ميان مى آيد نيست ؛ چنان كه هيچ كدام از متون دينى ادعاى حصر آفرينش بشر در آدم و عدم تحقق هيچ انسانى پيش از آدم در ادوار دور تاريخ را ندارد؛ زيرا ظاهر آنها اين است كه : 1 همه بشرهاى كنونى نسل آدمند.
2 حضرت آدم عليه السلام نيز فرزند كسى نبوده است . 3 آفرينش انسان در بيرون از زهدان زن ممكن است ؛ چنان كه آفرينش انسان بدون پدر نيز ممكن است ، ولى سرعت و بطوءاين تحول هرگز به معناى طفره و نپيمودن مراحل متوسط بين جماد و انسان نيست ؛ چنان كه تكامل سريع يا بطى به معناى تحول انواع داروينى نخواهد بود؛ زيرا تكامل نطفه به درجه وجودى انسان با اين كه بدون طفره است ولى به نحو تحول انواع داروينى نيست .
خلط مسائل رياضى و تجربى از يك سو و اشتباه حصر عقلى با حصر ناقص ‍ استقرايى از سوى ديگر و اختلاط امتناع عادى با استحاله عقلى از سوى سوم و مرعوب شدن روانى در برابر پيشرفت دانش تجربى از سوى چهارم و شايد علل و عوامل ديگرى كه متراكم شده ، موجب جمودى و ركود درباره تحول انواع شده است .
3 صفوت ويژه قصه صفى  
كتاب تدوينى خداوند همچون كتاب تكوينى او بر اساس نظام احسن پديد آمده است . از اين رو مى فرمايد: الله نزل احسن الحديث (1139) ظهور احسن بودن آن در جريان داستان سرايى به اين وضع است كه بهترين قصه با بهترين اقتصاص و قصه گويى در آن ارائه شده و آيه كريمه نحن نقص ‍ عليك احسن القصص (1140) مى تواند به اين معناى جامع تفسير شود: ما بهترين داستان (مصدر به معناى مفعول ) را به بهترين وجه (احسن القصص ، مفعول مطلق نوعى ) اقتصاص مى كنيم ؛ يعنى هم زيباترين قصه را بازگو مى كنيم و هم به زيباترين وجه ، داستان سرايى مى كنيم . بنابر اين ، همه قصه هاى قرآن و نيز همه اقتصاص هاى قرآنى به نحو احسن است .
حسن قصه در حق ، صدق ، نافع و آموزنده بودن آن است و حسن اقتصاص ‍ در پرهيز از اجمال ، اهمال ، ابهام ، تطويل ، ايجاز مخل و مانند آن است . داستان آدم عليه السلام از همين جهت احسن القصص است و آنچه در طليعه سوره يوسف آمده ناظر به سنت الهى دراصل اقتصاص است و به هيچ وجه اختصاصى به داستان حضرت يوسف عليه السلام ندارد، بلكه هرگونه زيبايى در قصه يوسف و هر گونه هنرمندى در نحوه اقتصاص آن داستان ، يافت شود تبلورى از حسن قصه آدم و تجلى اى از كيفيت اقتصاص آن است ؛ زيرا همه جمال و جلال يوسف مرهون خلافت انسان كامل و آگاهى وى از اسماى حسناى خدا و مسجود شدن او براى فرشتگان و... است .
از اين جهت همه متون دينى موجود در جهان بايد بر قرآن كه قصه احسن آدم را به بهترين وجه اقتصاص كرده عرضه شود؛ زيرا قرآن بر همه آنها هيمنه و سيطره دارد؛ خواه آن متون به عنوان وحى آسمانى باشد، يا احاديث ماثور و خواه آن احاديث در حوزه يهوديت و مسيحيت و مانند آن صادر شده باشد، يا در حوزه اسلام . گرچه براى لزوم عرضه غير قرآن بر قرآن كريم دليل ديگرى وجود دارد كه در ثناياى بحث گذشته مورد اشاره قرار گرفت .
چون نحوه اقتصاص قرآن راجع به قصه آدم عليه السلام احسن است ، از اين رو اگر مطلبى در آن اغماض ، يا كيفيتى در نحوه آن اهمال شده يا براى آن است كه نقل آن مطلب يا رعايت اين كيفيت ، اثر منفى داشته يا براى آن است كه اگر آن نقل يا اين كيفيت ، اثر مثبت داشت معادل آن يا مشابه اين ، منقول يا ملحوظ شده است .
از آنچه گذشته مى توان چنين استنباط كرد كه خطوط كلى و جامع اصول قرآنى در باره قصه آدم مانند آفرينش آدم از خاك و بدون پدر و مادر بودن و... يا موافق كتاب هاى اصيل آسمانى گذشته است يا مخالف آنها نيست وگرنه متوليان عهديدن و احبار و رهبان كيش يهود و آيين ترسا كه در مرصاد نقد و رصد قدح قرار داشتند به شكار و پيكار مى آمدند و طبل جعل و افترا و دس و وضع مى كوبيدند و آن را اثبات مى كردند يا قرآن را به تناقض ، متهم و آن را ثابت مى كردند؛ زيرا قرآن كريم از يك سو داعيه تصديق صحيفه هاى سلف آسمانى را دارد: مصدقا لما بين يديه (1141) و از سوى ديگر علنا مخالف آنها سخن مى گويد و مضامين آنها را تصديق نمى كند. در حالى كه چنين اتهامى از ناحيه اهل كتاب نسبت به قرآن كريم مسموع نشده و آنچه به عنوان افترا و جعل و وضع و مانند آن نثار وحى الهى شده از طرف مشركان يا ملحدان بوده است .
البته از اثبات چنين تهمتى عاجز بوده و هستند.
سر وحدت و كثرت ، مره و تكرار، اجمال و تفصيل مشهود در قصه هاى قرآنى شايد همين باشد كه احسن بودن هر داستانى با داستان ديگر متفاوت است . از اين رو قصه اعلام خلافت آدم عليه السلام يك باز بازگو شده ، ولى جريان دستور سجده ، براى او و امتثال ملائكه و تمرد ابليس چند بار ذكر شده است .
خلاصه آن كه ، قصه آدم صفى يا صفوت ويژه ، ارائه شده و از تيرگى جهل و تاريكى كذب و آلودگى تحريف و ناپاكى جعل و دس مصون است .
4 موافقت فرشتگان با آفرينش آدم  
برخى از متون مستنبط از تورات ، مانند تلمود چنين دلالت دارد كه چون اراده الهى بر آفرينش آدم قرار گرفت ، فرشتگان به رايزنى فراخوانده شدند. برخى از ايشان به اميد مهر و عطوفتى كه از او ظاهر شد موافقت كردند و برخى از بيم تبه كارى ها و ستيزه هايى كه او برخواهد انگيخت مخالفت ورزيدند.
سرانجام ذات قدوسى بر آن شد كه آدم را بيافريند... (1142)، ليكن چنين تفصيلى از قرآن استظهار نمى شود؛ گرچه نقل معتر از معصوم عليه السلام مى واند به منزله شرح متن ، تقييد مطلق ، تخصيص عام و مانند آن ارائه شود. در غير اين صورت اثبات چنان تفكيكى بين ملائكه ، محتاج دليل معتبر خواهد بود.
5 آفرينش آدم به صورت خدا  
گرچه قرآن كريم درباره كرامت آفرينش انسان عنوان ، خلافت ، نفخ روح خدا در او و مانند آن را ملحوظ داشته ، ليكن از به كارگيرى عنوان صورت ، شبيه و نظير آن پرهيز كرده است ؛ يعنى در هيچ آيه قرآن مجيد چنين نيامده است كه انسان بر صورت خدايا شبيه خدا آفريده شد. البته در احاديث ، چنين عنوانى ، با تفكيك بين معناى صواب و خطاى آن ، از هم ، آمده است ؛ زيرا در برخى از اخبار عنوان صورت كه مستلزم تجسيم و تشبيه است از خداوند نفى شده (1143) و در بعضى از احاديث عنوان صورت كه مستلزم اضافه تشريفى انسان به خداوند است اثبات شده است ؛ (1144) نظير اضافه تشريفى كعبه به خدا در تعبير طهر بيتى ... با نزاهت خداوند از نياز به بيت يا مكان ديگر. ليكن در سفر تكوين تورات و نيز در تلمود و ديگر كتاب هاى تفسير و شرح متون مقدس ، عنوان صورت و شبيه كاملا موجود و ملحوظ است .
در تلمود چنين آمده است :
اين اصل كه انسان شبيه خدا آفريده شده است اساس تعليمات دانشمند يهود درباره وجود انسانى است . از اين لحاظ انسان بر همه مخلوقات جهان فضيلت دارد و خود نشان مى دهد كه عالى ترين نقطه در كار آفرينش است . انسان محبوب است ؛ زيرا شبيه خدا آفريده شده است ... يك انسان با همه عالم آفرينش برابر است ... . انسان نخست ، يك فرد تنها، آفريده شد، تا به تو بياموزد هر آن كس كه جان انسانى را تباه كند، كتاب مقدس به او اين نسبت را مى دهد كه گويى جهان كامل را نجات داده است .
ميشناسهندرين ، 4:5). (1145).
در كتاب الهايت مسيحى چنين آمده است :
كتاب مقدس وضع اولى انسان را چنين بيان مى دارد: به صورت خدا و شبيه خدا. از نظر زبان عبرى ظاهرا تفاوت زيادى بين صورت و شبيه بودن وجود ندارد و نبايد كوشش نماييم كه در ميان اين دو، تفاوت هايى پيدا كنيم ، ولى بايد بفهميم مقصود اصلى چيست . (1146)
خدا روح است و انسان هم داراى روح مى باشد. خصوصيات مهم روح عبارت اند از عقل و وجدان و اراده . روح ، يك وجود عقلانى و اخلاقى و آزاد است . پس خدا در موقع خلق انسان به صورت خودش اين خصوصيات خود را او قرار داد... . اين شباهت بين خصوصيات خدا و انسان ، شرط لازم براى شناختن خداست و پايه ذات دينى ما را تشكيل مى دهد. اگر شبيه خدا نمى بوديم نمى توانستيم او را بشناسيم ، بلكه مانند حيوانات فانى مى بوديم . (1147)
خلاصه آن كه ، تعبير به آفرينش انسان به صورت خدا و شبيه خدا در اصول تعليمى يهود و در مبادى و منابع تعليم دينى ترسا رايج است . عمده ، توجيه آن است ، تا معرفت الهى از گزند هر گونه تجسيم و آسيب هر سنخ تشبيه و آفت هر گونه حلول و اتحاد با موجود ممكن ، مصون بماند و همان وصف تابناك پاكى و سبحان همچنان از تاراج تحريف و توهم ناروا در جاى اصلى خود قرار گيرد.
محققان يهود و ترسا به ويژه پس از شكوفايى جهان بينى الهى اسلام بر آن شدند تا آنچه در سفر تكوين و نيز اسفار دوم تا پنجم تورات آمده و همچنين در كتاب هاى رسمى مسيحيت مورد پذيرش واقع شده ، مورد تامل عميق قرار گيرد، تا از تهاجم نقد ما ديگرى و تجسيم خداى سبحان محفوظ بماند.
عده اى در معناى صورت و شبيه تصرف كردند و به ثمره كار آمد، نزديك شدند و گروهى در معناى انسان و آدم تصرف كردند، ولى از ظلمت تشبيه خارج نشدند، گرچه از ظلمات تجسيم بيرون آمدند.
گروه اول مانند موسى بن ميمون قرطبى اندلس (530603، مطابق 11321205م ) كه تورات آسمانى را براى هدايت اولين و آخرين دانسته و فهم معارف آن را مقدور كسى كه گاهى بر آن مرور مى كند و در لحظه فراغت از خوردن و نوشيدن ... به آن مى نگرد ميسور ندانسته ، صورت را در زبان عبرى غير از تخطيط و شكل دانسته و آن را به معناى شباهت معنوى تفسير كرده است ؛ چنان كه عنوان مثال را نيز به همين تشابه معنوى توجيه كرده و آن را مانند صورت به معناى تشابه جسمى ندانسته و مقصود از صورت و مثال را همان ادراك عقلى دانسته ، مى گويد: از اين جهت كه انسان (آدم ) از ادراك عقلى برخوردار است مخلوق بر صورت خدا و شاكله الهى است .
اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مى داند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناب بار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناى كامل با صاحب خانه ، وعده اى كه در اين معرفت ، سر آمد شده اند و همه مطالب لازم برهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابت و آشنايى را نصيب پيامبران ، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛ چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دور مشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگار خويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد، بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيرون از خانه معرفت و از آن دور است .
به هر تقدير، منظور از صورت و مثال همان معرفت عقلى و آگاهى تعقلى است كه انسان از آن برخوردار است و چنين كمالى همان شاكله الهى است كه آدم بر آن صورت ، مثال و شاكله ، خلق شده است . (1148)
ابن ميمون قلمرو علوم و درجات علما و دانشوران را چنين ترسيم مى كند: كسى كه در دانش رياضى و منطق كوشش مى كند و به آنها اشتغال دارد از گروهى است كه در بيرون خانه معرفت خدا به سر مى برد و در اطراف آن مى گردد؛ چنان كه به عنوان مثل و نمونه درباره ابن زوما گفته اند: ابن زوما لايزال فى الخارج ؛ او همواره در بيرون قصر معرفت خدا به سر مى برد. كسى كه در دانش طبيعى مى كوشد و به آن اشتغال دارد و آن را تكميل كرده باشد، وارد خانه معرفت الهى مى شود، ولى در دهليزهاى آن حركت مى كند. كسى كه طبيعيات را به كمال رسانده و علوم الهى را فهميده باشد به اندرون قصر با سلطان ، به سر برده و اين مقام ، درجه علماست و آنان نيز در مراحل كمال سلطان رسانده و علوم الهى را فهميده باشد به اندرون قصر با سلطان ، به سر برده و اين مقام ، درجه علماست و آنان نيز در مراحل كمال متفاوتند. كسى كه تمام هستى خود را متوجه خدا كند و همه كارهاى عقلى خود را مصروف بررسى موجودات براى استدلال به آنها بر خداى تعالى كند راه تدبر آنها را آگاه گردد به جاى سلطان قصر معرفت نشسته و اين مقام ، درجه انبياست .(1149)
مفسران و شارحان و متكلمان و دين پژوهان ديگرى بوده و هستند كه چونان ابن ميمون حكيم ، معناى صورت مثال را از محدوده تجسيم برتر دانسته و آن را به شاكله معنوى توجيه كرده اند. خلاصه آراى اين گروه تبيين معناى صورت ، مثال و شباهت ، و تنزيه آن از تجسيم است .
گروه دوم در معناى انسان (آدم ) كه مصور به صورت خدا و ممثل به مثال الهى و مشبه به شباهت خداست تصرف كرده ، آن را از محذر تجسيم و مفسده ماديت ، رهايى بخشودند، ليكن خطر تشبيه ، همچنان اين گروه را تهديد مى كند؛ مگر آن كه با يك توجيه برتر از آن نجات يابند؛ چنان كه گروه اول نيز ناچار از آن سخن برترند. گروه دوم گاهى مقصود از انسان را همان جنبه روح مجرد او توجيه مى كنند، نه خصوص پيكر يا مجموع روح و پيكر او، و زمانى منظور از انسان را وصف انديشه و خرد او تقرير مى كنند و گاهى مقصود از انسان (آدم ) را آدم روحانى و قديم كه در برابر آدم جسمانى و حادث است وجيه مى كنند. آنچه از حزقيال در عروج وى به آسمان و مشاهده عوالم روحانى نقل شده اين است كه وى از صورتى مثل صورت انسان سخن مى گويد. فيلون اسكندرانى فيلسوف يهودى (نيمه اول سده اول م ) نيز به وجود آدم علوى و سفلى قائل است و مى گويد: آن كه از بهشت خارج شد آدم سفلى بود و آدم علوى همچنان در بهشت باقى است . (1150)
عصاره اين توجيه ها رهايى از محذور تجسيم است ، ليكن خطر تشبيه به حال خود باقى است ؛ زيرا خداى سبحان موجودى است كه هيچ موجودى نظير، مثيل و شبيه او نيست . ليس كمثله شى ء (1151) تنها چيزى كه مى تواند دشوارى عنوان صورت ، مثال ، شباهت و تعابير ديگر را حل كند همان است كه عنصر محورى قرآن را تشكيل مى دهد؛ چون قرآن كريم واژه آيت و نشانه را وصف عمومى همه مخلوق ها مى داند و هر موجودى كه سهم وى از هستى بيشتر باشد صبغه آيت بودن وى قويتر است ، به طورى كه برخى از موجودهاى امكانى ، آيت روشن خداست ، مانند روز و بعضى از آنها آيت تاريك الهى است ، مانند شب :و جعلنا الليل و النهار ايتين و محونا ايه الليل و جعلنا ايه النهار مبصره . (1152)
گرچه همه موجودهاى امكان مظهر و آيت الهى است ، ليكن انسان بر اثر جامعيت ، از نحوه خاص مظهريت بر خوردار است . از اين جهت درباره او وارد شده كه خداوند انسان را به صورت ، مثال و شباهت خود آفريد. اين توجيه در مكتب عرفانى متاخر يهود مشهور است و احتمال تاثير ره آورد اسلامى بر آن را نمى توان نفى كرد؛ گر چه رمى اهل كتاب به تجسيم و تشبيه و مانند آن آسان نيست ، مگر آنچه قرآن درباره گروهى از آنان راجع به تثنيه تثليت در برابر توحيد، نقل كرده كه آن نقل ، حق و صدق خواهد بود؛ هر چند منقول ، باطل و كذب است .
تذكر: برخى از تحليل گران بر آنند كه آنچه در بعضى از تفاسير عهدين راجع به آفرينش آدم آمده است كه انسان عقلى قبل از انسان جسمانى آفريده شده ، متاثر از راى افلاطون است ، ليكن جزم به اين داورى آسان نيست ؛ زيرا ممكن است منشا هر دو يعنى هم راى افلاطون و هم تفسير برخى از مفسران عهدين ، روايات دينى هم راى افلاطون و هم تفسير برخى از مفسران عهدين ، روايات دينى كه همزمان با نزول تورات بين صحابه موساى كليم عليه السلام از ناحيه خود آن حضرت يا از حضرت هارون عليه السلام مطرح بوده است باشد دنظير آنچه در احاديث اسلامى آمده است كه ارواح ، قبل از ابدان آفريده شده اند و راى افلاطون كه مبتنى بر تقدم ارواح نسبت به ابدان اس با آن مطابق است .
البته رواج مكتب افلاطون در محدوده خاص زمانى يا مكانى از يك سو و انطباق اصطلاح و نحوه تعبير، با مصطلحات افلاطونى ازسوى ديگر، زمينه چنان تحليلى را فراهم مى كند. نظير آنچه يهوديان مى گويند كه خداوند جهان ، هستى را بر اساس تورات آفريد و معارف تورات ، نقشه آفرينش ‍ جهان امكان است (1153). كه چنين حكمى مطابق برخى از آراى حكماى يونان است .
6 نقد حدسيان يك متفكر يهودى  
آدم عليه السلام بر اثر ارتكاب منهى عنه و خوردن از درخت ممنوع از بهشت خارج شد و اگر آن را مرتكب نمى شد چه حالى پيدا مى كرد و تا چه مقدار وجودى يا امتداد كمى در آن جا مى ماند معلوم نيست و دليل معتبر عقلى يا نقلى بر آن اقامه نشده ، ليكن برخى از متفكران يهود درايت حدسى خود را همسان روايت حسى تلقى كرده و آن را به صورت گزارشى قابل اعتماد براى ديگران بازگو كرده اند كه اگر آدم گناه نكرده بود تمامى تورات بر او نازل مى شد؛ چنان كه برخى از احكام و قوانين پيش از ظهور شريعت موسى عليه السلام به آدم عليه السلام داده شده بود. مراعات روز سبت (شنبه ) از زمان او واجب شد و نخستين كسى كه اداى قربانى كرد او بود. (1154)
به عقيده يهودا هلوى (534478 ه ق 11401085م ) پزشك و فيلسوف يهودى اندلسى هر يك از انواع يا اقانيم چهار گانه طبيعت (جماد، نبات ، حيوان و انسان ) داراى جزئى است كه از ساير اجزا، برتر و كامل تر است . در نوع آدمى اين كمال در افرادى تحقق مى يابد كه از روح نبوت و نيروى الهى برخوردار باشند و اين نيروست كه انسان را توانا مى سازد تا با خداوند، پيوند استوار برقرار كند. اين نيرو از آدم به فرزندان يعقوب (اسرائيل ) به ارث رسيد و همين ويژگى است كه يهوديان را از همه اقوام ديگر ممتاز و جدا ساخته است ، ولى اين نيرو تنها زمانى تحقق و فعليت مى پذيرد كه از احكام الهى تورات سيراب شود و در ارض موعود پرورش يابد. (1155)
اين مطلب ، سندى جز حدس متفكر مزبور ندارد و گاهى باور روانى به صورت باور منطقى اشتباه مى شود و چنين پندارى صبغه باور منطقى به خود مى گيرد؛ مانند آن را تاييد نمى كند.
زيرا اولا، درجات انبيا و مرسلين متفاوت است و مراتب صحيفه ها و كتاب هاى آنان نيز يكسان نيست و اثبات اين كه اگر آدم عليه السلام مورد نهى را مرتكب نمى شد حامل چه صحيفه و كتاب مى بود معلوم نيست و دليل معتبرى كه چنان حدسى را تثبيت كند ارائه نشده است .
ثانيا، خداى سبحان ، هستى صرف و حق محض است و هر گونه درجه وجودى به لحاظ حكمت نظرى ، و هر گونه مرتبه ارزشى و اخلاقى به لحاظ حكمت عملى ، بخواهد ارزيابى شود بايد در ارتباط با خدايى كه حق محض است بررسى شود و خداوند، معيار كرامت انسان را پرهيز كارى او دانسته است : ان اكرمكم عند الله اتفيكم (1156) و نيل هر گونه عهد الهى به او را مشروط به عدل و صلاح ، و ممنوع به ظلم و طلاح ، اعلام كرده است : لاينال عهدى الظالمين . (1157) فرزندان ابراهيم خواه بنى اسماعيل و خواه بنى اسحاق هر كدام بر اساس صلاح و طلاح خود به آن فائز يا از آن محرومند و هيچ نژادى از آن جهت كه قوم ويژه و قبيله خاص است از كرامت مخصوص برخوردار نخواهد بود. هر كس پيروى از دين الهى و كتاب آسمانى آن عصر، بهتر و بيشتر باشد كاميابى وى از فيض خدا و فوز او كامل تر خواهد بود.
7 تساوى زن و مرد در آفرينش بر صورت الهى  
گرچه برخى از تعبيرهاى مفسران و شارحان عهدين ، موهم تقدم مرد بر زن و رجحان جنسيت يكى بر ديگرى است ، ليكن در بعضى از اصول اولى و مهم آنان ، تساوى زن و مرد از جهت آفرينش هر كدام بر صورت الهى ، مطرح شده است و چون عنوان صورت ، مثال و شباهت به معناى آيت و مظهريت توجيه شده است ، تا از آفت تجسيم و آسيب تشبيه مصون بماند در اين مبنا فرقى بين آفرينش آدم بر صورت خدا و نيز آفرينش حوا بر صورت خدا نيست . گوشه اى از اين تساوى در آفرينش بر صورت الهى را مى توان در سفر تكوين (1158) و در پاره اى از تفاسير درباره اسفار عهده قديم مشاهده كرد (1159)
تذكر: لازم است در اسناد مطالب به پيروان كتاب هاى آسمانى بين صاحب نظران ژرف انديش آنان و افراد عادى فرق گذاشت ؛ زيرا برخى از آنچه در نوشته هاى اوساط از نويسندگان آنان مشهود است مورد نقد اوحدى از آنها قرار گيرد. قرآن كريم كه بر محور عدل و قسط نازل و بر مدار حق و صدق سخن مى گويد، در حال نقد از مبتلايان به تثنيه و تثليث ، از پيروان راستين اهل كتاب به نيكى ياد مى كند و در اين باره چنين مى فرمايد:ليسوا سواء من اهل الكتاب امه قائمه يتلون ايات الله اناء الليل و هم يسجدون . (1160)
8 پدر معنوى آدم  
همان طور كه در تعابير عارفان ، حكيمان و متالهان اسلامى آمده است كه رسول گرامى اسلام هر چند به حسب ظاهر فرزند آدم ابو البشر است ولى به حسب معنا پدر اوست ؛ زيرا در وى معارف و كمالات برترى است كه شاهد پدرى او نسبت به حضرت آدم عليه السلام خواهد بود، كه نمونه اى از اين طرز تفكر عرفانى در اشعار ابن فارض مصرى آمده است :

انى و ان كنت ابن آدم صوره
ولى فيه معنى شاهد بابوتى (1161) .

در تعابير مفسران ، شارحان و عرفاى مسيحيت نيز مشابه اين مدح و ثنا مشهود است . (1162)
آنان بر اين باورند كه عيسى بن مريم گر چه از نظر بدن خاكى از راه مادر فرزند ظاهرى آدم صفى است ؛ ليكن معارف الهى وى شاهد پدر معنوى بودن او نسبت به حضرت آدم است ؛ چنان كه آنچه در كتاب هاى اسلامى به صورت ماثور و غير ماثور درباره رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مضبوط است كه آن حضرت صادر اول يا ظاهر اول است و موجودها و مظاهر امكانى توسط آن حضرت صادر يا ظاهر شده اند، در كتاب هاى مسيحيت نيز به صورت هاى گونه گون درباره مسيح عليه السلام چنين مشهود است كه آن حضرت اولين كلمه و اولين مخلوق الهى است .
گاهى از او به عنوان مولود الهى به جاى مخلوق الهى ياد مى شود.
شايد مشابه اين تعبير ثناآميز را پيروان موساى كليم عليه السلام و صحابه حضرت ابراهيم خليل عليه السلام درباره آن ذوات مقدس داشته باشند؛ يعنى درباره هر كدام از آنها نيز وصف صادر اول يا ظاهر نخست گفته شده و پدر معنوى آدم عليه السلام بودن آنان ، تلقى و مقبول شده است .
اين مطلب گذشته از نيازمندى به بررسى نقلى و ارزيابى صحت و سقم سند و متن ، بايد مورد تحليل عقلى قرار گيرد؛ زيرا ابوت معنوى همانند نبوت و رسالت و خلافت و ساير شوون كمالى مقول به تشكيك بوده ، داراى مراتب گونه گون است . از اين رو ممكن است با توجه به مقام والاى شخص آدم صفى عليه السلام مراحل برتر از او را به حساب صادر يا ظاهر مقدم از يك سو و پدر معنوى از سوى ديگر محسوب داشت ، نه هر مقام و مرتبه اى را بر او مقدم دانست .
9 نخستين انسان در آيين زردشت  
از آيين برجاى مانده زردشتى مطلبى راجع به خلافت انسان ، تعليم اسماء، انباى فرشتگان ، دستور سجده ، امتثال همگان جز ابليس و بالاخره معارف فراوانى كه در كتاب هاى آسمانى به ويژه قرآن كريم مشهود است . يافت نمى شود.
نخستين انسان در اين آيين كيومرث است . اين نام به معناى زندگى ميرا در برابر زندگى ناميرا كه مخصوص خداست آمده است . در اين آيين براى سعادت انسان و كمال وى اوصافى از قبيل انديشه نيك ، گفتار نيك و كردار نيك ، به عنوان اصول اخلاقى مطرح است و اوصاف ديگرى نيز در راستاى اصول ياد شده بازگو مى شود، كه بسيارى از آنها يا همه آنها به صورت هاى گونه گون در متون مقدس متدينان جهان ، مشهود است ، ليكن بحث هاى محورى خلافت و تعليم اسماء و نظاير آن ديده نمى شود.