تفسير سوره يوسف (ع)

يعقوب جعفرى

- ۱ -


مقدمه

انتظار اينكه همه رويدادها و حوادث تاريخى به طور مشروح در قرآن ذكر شده باشد توقّع بى جائى است; چرا كه قرآن يك كتاب تاريخ نيست بلكه قرآن كتابى است كه از هر چيزى در طريق وصول به هدفهاى تربيتى خود استفاده مى كند و طبيعى است كه «تاريخ» نيز به عنوان يك وسيله خوب مورد توجّه قرار گرفته و از آن به صورت ابزارى در جهت رسيدن به آن هدفها بهره مى گيرد.
در قرآن نمونه هاى تاريخى فراوانى به چشم مى خورد، امّا در همه آنها هدف خاصّى دنبال مى شود و در ضمن آنها مبادى حركت تاريخ ـ به عنوان سنن ـ مطرح مى گردد. بعضى از وقايع تاريخى به صورت اجمال و با اشاره اى گذرا بيان شده است وبعضى ديگر به طول مفصّل و مشروح مرود بحث قرار گرفته است و اين مى رساند كه منظور قرآن تاريخ نگارى نيست بلكه به آن قسمت از رويدادها توجّه دارد كه به هدفهاى تربيتى قرآن كمك كند.
تاريخ در قرآن جنبه سرگرمى و تفنّن ندارد بلكه آن قسمت از وقايع تاريخى انتخاب مى شود كه انسان را به تفكّر وتدبّر وادار و عطش او را در جستجوى حقّ بيشتر مى كند و خلاصه اى از تجربيات ارزنده بشر را در اختيار او قرار مى دهد.
به همين جهت مى بينيم قرآن كريم در بيان قصّه هاى تاريخى روش خاصى دارد كه با روش كتابهاى قصه و تاريخ متفاوت است.
گاهى قصه اى به طور مشروع و مفصل ذكر مى شود مانند داستان حضرت موسى (ع) كه از قبل از ولادت او شروع مى شود و به طور مشروح ادامه مى يابد و گاهى هم قصه به طور خلاصه ودر جملات كوتاهى بيان مى شود مانند قصه زكريا و ايوب و يونس و إدريس. بعضى از قصه ها هم از نظر تفصيل در حد متوسطى قرار گرفته است مانند قصه آدم و نوح و مريم.
شروع قصه هاى نيز با يكديگر فرق دارد. گاهى قصه از زمان ولادت قهرمان داستان و حتى از پيش از ولادت وى آغاز مى شود مانند قصه موسى و عيسى و مريم و گاهى از دوران جوانى قهرمان داستان شروع مى شود مانند قصه ابراهيم و گاهى قصه را از دوران ميان سالى و حتى پيرى قهرمان داستان آغاز مى كند مانند قصه نوح و شعيب و صالح و لوط.
على (ع) با بينش خاصى كه دارد وتاريخ را بصورت ابزارى در جهت شناخت سنتهاى الهى مطرح مى كند در باره اين حقيقت مى فرمايد
و في القرآن نباء ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم مابينكم(1)
در قرآن اخبار پيشينيان وآيندگان و حكم مسائلى كه ميان شماست، آمده است.
استفاده از تاريخ در واقع عينيت دادن به معرفتهاى عقلى و تجسم بخشيدن به ذهنيت هاى انسانى است و شخص با استفاده از آزمونهاى مكرّر تاريخ به نتيجه هايى مى رسد كه قابل مقايسه با نتيجه هايى است كه در آزمايشگاه هاى علوم تجربى بدست مى آيد.
عبرّت آموزى وپندگيرى از تاريخ كه متون مذهبى و نوشته هاى علماى اخلاق مورد تأكيد قرار گرفته است گوياى اين واقعيت است كه انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از تلخى ها و شيرينى ها و غم ها و شادى ها و پستى ها و بلندى هاى تاريخ گذشتگان و به طور كلى از آن چه بر پيشينيان رفته است، آگاهى و از آنها عبرت گيرد و پند بياموزد واژه عبرت كه در اين سوره نيز استعمال شده است به معناى سنجش و بدست آوردن وزن و اندازه چيزى و نيز به معناى تفكر و تدّبر آمده است(2).
عبرت آموزى از تاريخ يعنى اينكه انسان وقايع تاريخى را بسنجد و با دقت و تدبر، ظوابط و معيارهاى كلّى را از بطن تاريخ بيرون بكشد و از آنها در تنظيم امور زندگى خود استفاده كند.
لقد كان في قصصهم عبرة لاولى الألباب (3).
همانا در داستان آنان «عبرتى» براى خردمندان است.
در اينجا اين مطلب را هم اضافه كنيم كه درست است قرآن به محتواى قصه آن هم به خاطر هدفهاى معنوى توجه دارد امّا در عين حال قصه را در قالب زيباترين شكل ممكن و با تكنيك خاص داستان نويسى بيان مى كند و به سبب همين ارتباط عميق ميان شكل و محتوى است كه مى توانيم بگوييم داستانهاى قرآن يك معجزه مزدوج است(4).

سوره يوسف

مشخصات و فضايل اين سوره

سوره مباركه يوسف به صورت يك مجموعه واحد، در مكه نازل شده است و اينكه در بعضى از روايات از ابن عباس نقل شده كه چند آيه نخست آن در مدينه نازل شده، با سياق و هماهنگى آيات سازگار نيست و نمى توان آن را قبول كرد. اين سوره به اتفاق قاريان 111 آيه دارد و پس از سوره هود نازل شده است و مشابهتهايى در ميان اين دو سوره وجود دارد. ضمناً اين سوره مشتمل بر طولانى ترين قصه در قرآن يعنى قصه حضرت يوسف است. اين قصه كه از آن به «احسن القصص» يعنى زيباترين قصه ها ياد شده، تنها قصه اى در قرآن است كه همه قسمتهاى آن با رعايت ترتيب زمانى در يك سوره ذكر شده; قصه هاى ديگر قرآن به صورت پراكنده آمده و مطابق با هدفهاى تربيتى خاصى تقطيع شده است و اين نشان مى دهد كه قرآن در نقل قصه ها، از روشهاى گوناگونى استفاده كرده است.
در روايتى از حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه سوره يوسف را به زنان خود ياد ندهيد.اين روايت در كافى به صورت مرفوعه نقل شده است و اگر از ضعف سند آن چشم پوشى كنيم،شايد ناظر به اين معناست كه اگر قرار باشد يك سوره از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد، آن سوره سوره يوسف نباشد چون در آن شرح عشق بازيهاى همسر عزيز مصر آمده است. اين احتمال از آنجا تقويت مى شود كه در آن روايت گفته شده كه به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد بلكه سوره نور را ياد بدهيد متن روايت چنين است:
قال اميرالمؤمنين(ع): لا تعلّموا نساءكم سورة يوسف و لا تقرأوهن ايّاها فانّ فيها الفتن و علّموهن سورة النور فانّ فيها المواعظ.(5)
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد و آن را بر آنان نخوانيد كه در آن آزمايشهاست بلكه به آنان سوره نور را ياد بدهيد كه در آن پندهاست.
شبيه اين روايت از پيامبر(ص) نيز نقل شده و در آن نيز سوره يوسف با سوره نور مقايسه شده است. مفهوم اين سخن آن است كه اگر بنا باشد سوره اى از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد و يا آن را بر آنان بخوانيد، آن سوره سوره يوسف نباشد بلكه سوره نور باشد كه در آن احكام مربوط به زنان مخصوصاً مسايل حجاب بيان شده است و اين مطلب ناظر بر حسن انتخاب است و مانع از آن نيست كه اگر تمام قرآن و يا چندين سوره از قرآن به زنان ياد داده شود، سوره يوسف از آن استثنا باشد بلكه در چنين حالتى ياد دادن سوره يوسف به زنان اشكالى ندارد.
اتفاقاً در بعضى ديگر از روايات، ياد دادن سوره يوسف به خانواده و كنيزان توصيه شده است:
عن النبى(ص) قال: علّموا ارقّاءكم سورة يوسف فانه ايّما مسلم قرءها و علّمها اهله و ما ملكت يمينه هون الله عليه سكرات الموت و اعطاه القوّة ان لا يحسد مسلما.(6)
پيامبر خدا(ص) فرمود: به بردگان خود سوره يوسف را ياد بدهيد زيرا هر مسلمانى كه اين سوره را بخواند و به خانواده و كنيزكان خود ياد بدهد،خداوند سكرات مرگ را به او آسان مى كند و به او قدرتى مى دهد كه به برادر مسلمان خود حسد نكند.

فضايل اين سوره

همانگونه كه براى خواندن سوره هاى ديگر قرآن فضيلتهايى نقل شده، براى خواندن سوره يوسف نيز فضايلى در روايات آمده است. علاوه بر روايتى كه در بالا نقل كرديم، در روايت ديگرى، از حضرت امام صادق(ع) فضيلت خاصى براى خواندن سوره يوسف نقل شده است. متن روايت چنين است:
عن ابى عبدالله(ص) قال: من قرء سورة يوسف فى كل يوم او فى كل ليلة بعثها الله يوم القيامة و جماله جمال يوسف و لايصيبه فزع يوم القيامة و كان من خيار عبادالله الصالحين.(7)
امام صادق(ع) فرمود: هر كس سوره يوسف را هر روز و يا هر شب بخواند، خداوند او را در قيامت مبعوث مى كند در حالى كه جمال او مانند جمال يوسف است و به او ناراحتى روز قيامت نمى رسد و از برگزيدگان بندگان صالح خدا مى شود.
بدون شك خواندن سوره اى از قرآن همراه با تدبر و عبرت آموزى و پندگيرى، آثار تربيتى فراوانى در انسان دارد و او را شايسته هر نوع ثواب و پاداشى از جانب خداوند مى كند.
اين مطلب را هم در اينجا اضافه كنيم كه سوره يوسف به خاطر زيبايى و شكوه خاصى كه دارد، از دير باز مورد توجه فراوان قرار گرفته و براى آن تفسيرها و شرحهاى بسيارى به زبانهاى گوناگون نوشته شده و شايد كمتر سوره اى از سوره هاى قرآن، مانند سوره يوسف تفسيرهاى اختصاصى داشته باشد.

دورنمايى از اين سوره

اين سوره به صورت يك مجموعه كامل سرگذشت يوسف پيامبر را نقل مى كند و در آغاز مطلب از اين داستان به عنوان زيباترين داستانها (احسن القصص) ياد مى كند.
قصه از آنجا شروع مى شود كه يوسف در خواب مى بيند كه يازده ستاره به اضافه آفتاب و ماه به او سجده مى كنند. وقتى او اين خواب را به پدرش يعقوب تعريف مى كند، پدر به او مى گويد كه خواب خود را به برادرانت تعريف نكن كه به تو آسيب مى رسانند و به او مى گويد كه اين خواب تعبير خوشى دارد و خداوند تو را برگزيده خود خواهد كرد و به تو تأويل احاديث را ياد خواهد داد و نعمتش را بر تو تمام خواهد كرد همانگونه كه بر پدرانت تمام كرده است.
با اين مقدمه، داستان شروع مى شود و از كينه و حسد برادران يوسف نسبت به او خبر مى دهد كه باعث شد او را با خود به صحرا ببرند و در صحرا به چاه اندازند و پيش پدر خود به دروغ بگويند كه يوسف را گرگ خورده است.
در اين ميان كاروانى از راه مى رسد و يوسف را از چاه بيرون مى آورد و او را با خود به مصر مى برد و به قيمت ناچيزى به پادشاه مصر مى فروشد و اين زمينه اى براى رشد يوسف مى شود و خداوند به اين وسيله او را قدرت مى بخشد و به او نبوت و علم عطا مى كند.
همسر پادشاه مصر عاشق يوسف مى شود و او را به سوى خود مى خواند ولى يوسف عفت و پاكدامنى خود را حفظ مى كند. همسر پادشاه مورد ملامت زنان شهر قرار مى گيرد و او در يك مجلسى كه زنان را دعوت كرده بود، يوسف را به آنها نشان مى دهد وقتى آنها زيبايى خيره كننده يوسف را مى بينند با چاقوهايى كه براى خوردن ميوه در دست داشتند، دستهاى خود را مى برند و اظهار مى دارند كه او از جنس بشر نيست بلكه او فرشته اى بزرگوار است.
مقاومت يوسف در برابر خواسته نامشروع همسر پادشاه سبب مى شود كه يوسف به زندان بيفتد. دو نفر ديگر را نيز به زندان مى برند و با يوسف هم بند مى شوند آن دو نفر هر كدام خوابى مى بينند و يوسف خواب آنها را تعبير مى كند و در همان زندان آنها را به سوى خداوند يكتا دعوت مى كند و يوسف سالها در زندان مى ماند.
از طرف ديگر روزى پادشاه مصر خوابى مى بيند و اطرافيان او از تعبير خواب او ناتوان مى شوند و به او خبر مى دهند كه يوسف مى تواند خواب او را تعبير كند. يوسف را از زندان بيرون مى آورند و تعبير خواب پاشاه را از او مى پرسند و او چنين تعبير مى كند كه هفت سال خشكسالى و قحطى خواهد شد و آنها را راهنمايى مى كند كه براى مقابله با قحطى چه كار بكنند. يوسف نزد پادشاه موقعيت خوبى پيدا مى كند و همسر پادشاه اعتراف مى كند كه يوسف بى گناه است و من از او كام دل خواستم. به هر حال پادشاه، يوسف را خزانه دار خود مى كند.
قحطى شروع مى شود و برادران يوسف براى گرفتن غلّه پيش يوسف مى آيند و او را نمى شناسند ولى يوسف آنها را مى شناسد يوسف به آنها مى گويد: شما برادرى در خانه داريد او را نيز نزد من بياوريد و اگر او را نياوريد به شما چيزى داده نخواهد شد، برادران پيش يعقوب برمى گردند و اظهار مى دارند كه به ما غله ندادند و تو بايد برادرمان را به همراه ما بفرستى تا به ما غله دهند و ما او را حفظ خواهيم كرد. يعقوب مى گويد: چگونه او را به شما بسپارم در حالى كه پيش از اين برادرش (يوسف) را نيز به شما سپرده بودم، خداوند خود حافظ او باشد و شما بايد با خدا پيمان ببنديد كه او را نزد من مى آوريد و اى فرزندان من! از يك در وارد نشويد بلكه از چند در وارد شويد،حكم از آنِ خداوند است بر او توكل كردم و همه بايد به او توكل كنند.
برادران به سوى مصر حركت مى كنند و بر يوسف وارد مى شوند، يوسف برادر كوچك خود را كنار خود جاى مى دهد ولى خود را معرفى نمى كند و به هنگام دادن غلّه، به مأموران دستور مى دهد كه مخفيانه پيمانه پادشاه را در بار برادر كوچكش بگذارند و اعلام مى شود كه پيمانه پادشاه گم شده و از بار هر كس كه پيدا شود او بايد بازداشت شود. بارها را مى گردند و از بار برادر كوچك يوسف پيدا مى شود، برادران به ناچار او را در مصر رها مى كنند و به كنعان پيش يعقوب برمى گردند و با نهايت شرمندگى جريان دزدى پيمانه پادشاه و بازداشت برادر كوچك را تعريف مى كنند، يعقوب از صبر جميل سخن مى گويد و اميد خود را به خدا مى بندد ولى آنچنان درفراق پسران خود گريه مى كند كه بينايى خود را از دست مى دهد و شكايت پيش خدا مى برد.
يعقوب كه از بازگشت يوسف و برادر كوچكش نااميد نشده بود، به فرزندان دستور مى دهد كه يوسف و برادرش را جستجو كنند و نااميد نباشند كه فقط كافران از رحمت خدا نااميد مى شوند. آنان بار ديگر پيش يوسف مى آيند و از وضع اسفبارى كه براى آنها و خانواده يعقوب پيش آمده سخن مى گويند. يوسف به آنها مى گويد: آيايادتان هست كه به يوسف چه كرديد؟ آنها فرياد مى زنند كه آيا تو يوسف هستى؟ و يوسف مى گويد: آرى و اين برادر من است، خدا بر من منت گذاشته و خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند. آنهابا شرمندگى، به خطاى خود اعتراف مى كنند ولى يوسف آنها را مى بخشد و پيراهن خود را به آنان مى دهد و مى گويد: اين پيراهن را ببريد و به روى پدرم بيندازيد كه بينايى خود را باز مى يابد و همگى پيش من آييد.

يعقوب، بوى پيراهن يوسف را از فرسنگهاى دور مى شنود و آن را اظهار مى دارد ولى اطرافيان، او را به گمراهى ديرينه متهم مى كنند اما وقتى قافله مى رسد پيراهن را به روى او مى اندازند و او بينا مى شود و مى گويد: آيا به شما نگفتم كه من از خدا چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد؟ و فرزندانش پيش او نيز به خطاى خود اعتراف مى كنند و از او مى خواهند از خدا براى آنان طلب آمرزش كند و او چنين مى كند.
برادران يوسف همانگونه كه او گفته بود همگى به همراه پدر و مادر يوسف به مصر رهسپار مى شوند و يوسف از آنان استقبال مى كند و پدر و مادر خود را بر تخت مى نشاند و آنان همگى در برابر يوسف تعظيم و سجده مى كنند و بدينگونه يعقوب به يوسف مى رسد و يوسف از نعمتهايى كه خداوند به او داده ياد مى كند.
در اينجا داستان حضرت يوسف تمام مى شود و خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد كه اين از خبرهاى غيبى بود كه بر تو وحى كرديم و تو از آن آگاهى نداشتى و به دنبال اين سخن حقايقى را بيان مى كند و در پايان اظهار مى دارد كه در اين قصه ها كه گفته شد، عبرتهايى براى انديشمندان وجود دارد و اين يك سخن دروغ نيست بلكه تصديق كننده كتابهاى آسمانى پيشين و تفصيل همه چيز و هدايت و رحمت براى مؤمنان است.

تفسير سوره يوسف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (1 )
اِنّآ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2 )
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمآ أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ اِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الْغافِلينَ(3)

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. الف، لام، را. اين آيه هاى كتاب روشنگر است (1)
همانا ما آن را قرآنى عربى فرستاديم، باشد كه انديشه كنيد (2)
ما بر تو زيباترين داستان را با اين قرآن كه به تو وحى كرديم، بازگو مى كنيم و همانا تو پيش از آن از غافلان بودى(3)

لغت واعراب

1 ـ «تلك» اشاره به آيات اين سوره و يا مجموع قرآن است.
2 ـ «المبين» صفت براى «الكتاب» است و به معناى روشنگر و بيان كننده مى باشد.
3 ـ «قرآنا» يا بدل از ضمير «انزلناه» و يا حال از آن است و يا براى ايجاد زمينه براى آوردن حال «عربيا» است.
4 ـ «عربيا» حال از «قرآنا» است و «عربى» هم به زبان عربى و هم به كسى كه زبان او عربى است گفته مى شود.
5 ـ «احسن» مفعول به «نقصّ» است.
6 ـ «القصص» قصه گويى، با فتحه قاف مصدر است و اگر قاف مكسور باشد جمع قصه مى شود. اصل قصه به معناى پيروى كردن است و چون قصه گو سخن را پى درپى و پشت سر هم مى گويد، به كار او قصه مى گويند. «احسن القصص» اشاره به قصه يوسف است كه در همين سوره آمده است و احتمال اينكه صفت براى كل قرآن باشد نيز بعيد نيست مانند: احسن الحديث.
7 ـ «با» در «بما اوحينا» براى سببيت است.
8 ـ «ان» در «و ان كنت» مخفف از ثقيله و براى تأكيد مطلب است و لذا در خبر آن لام آمده است.

تفسير آيات

بحثى درباره حروف مقطعه قرآن

* آيات (1 ـ 2) بسم الله الرحمن الرحيم. الر. تلك آيات ... : آغاز سوره مانند سوره هاى ديگر با نام خداوند رحمان و رحيم است و پس از آن سه حرف الف و لام و راء قرار دارد كه از حروف مقطعه قرآن است و درباره آنها توضيحاتى داريم كه در پى مى آيد:
در اول بيست و نه سوره از سوره هاى قرآن حروفى ذكر شده كه به آن «حروف مقطعه» گفته مى شود. مجموع حروفى كه در اول اين بيست و نه سوره آمده با حذف مكررات چهارده حرف است. حروف مقطعه گاهى يك حرفى است مانند ق و ن در اول سوره هاى قاف و قلم و گاهى دو حرفى است مانند طه و يس در اول سوره هاى طه و يس و گاهى سه حرفى است مانند الم در اول سوره بقره و آل عمران و گاهى چهار حرفى است مانند المر و المص در اول سوره رعد و اعراف و گاهى پنج حرفى است مانند كهيعص و حمعسق در اول سوره مريم و شورى.
اكنون بايد ديد كه هدف از ذكر اين حروف در اول بعضى از سوره هاى قرآن چيست؟ و آيا اين حروف معانى خاصى دارند و يا راز ورمزى است ميان خدا و پيامبر و كسى جز پيامبر و كسانى كه پيامبر به آنها ياد داده، از معانى آن آگاه نيست.
درباره حروف مقطعه مطالب گوناگونى گفته شده گاهى آنها را نامهاى سوره دانسته اند وگاهى آنها را نام خدا معرفى كرده اند و مطالب ديگر. به نظر مى رسد كه ميان اين حروف و سوره هايى كه در اول آنها واقع شده اند تناسبى هست و مثلا مشابهتهايى ميان سوره هايى كه با طس و يا حم و يا الم شروع مى شود وجود دارد و به طورى كه گفته مى شود طبق تحقيقى كه به وسيله كامپيوتر انجام گرفته در هر سوره اى كه اين حروف در اول آن قرار گرفته آن حرفها بيشتر از حرفهاى ديگر در آن سوره تكرار شده است مثلا در سوره بقره و هر سوره اى كه با الم شروع شد الف و پس از آن لام و پس از آن ميم بيشتر از همه حروف تكرار شده و در سوره ق حرف قاف از همه حروف بيشتر تكرار شده است اگر اين تحقيق درست باشد، به خوبى روشن مى شود كه تناسب ويژه اى ميان حروف مقطعه و سوره وجود دارد.
حال مى گوييم با رعايت همان تناسب، خداوند در اول بعضى از سوره ها حروفى را به صورت تقطيع شده آورده كه معناى خاصى ندارد و هدف از آن جلب توجه خواننده و يا شنونده به آيات آن سوره است و مى توانيم اين حروف را نوعى حروف تنبيه بدانيم كه در زبان عربى نظير دارد مانند هاء تنبيه كه در اول «هذا» آمده است و اساساً در تمام زبانها در هنگام محاوره، گوينده براى جلب توجه مخاطب خود گاهى صدايى را در مى آورد كه هيچ معناى خاصى ندارد و فقط هدف از آن ايجاد آمادگى براى شنيدن است.
مى توان گفت كه حروف مقطعه در عين حال كه براى جلب توجه شنونده است هدف ديگرى را هم تعقيب مى كند و آن اينكه به مردم گوشزد مى كند كه آيات قرآن از همين حروف كه در دسترس همگان است تشكيل يافته و در عين حال در حدى از اعجاز است كه هيچكس نمى تواند سوره اى مانند آن بسازد. به عبارت ديگر، مواد و عناصر تشكيل دهنده آيات قرآنى همين الفبا است كه در اختيار همه قرار دارد ولى از تركيب همين الفبا جملاتى ساخته شده كه ساختن مانند آن از قدرت بشر خارج است.
اين مطلب درست به اين مى ماند كه تمام عناصر و مواد تشكيل دهنده يك موجود زنده، در طبيعت موجود است اما انسان نمى تواند با تركيب همين مواد و مخلوط كردن ميان آنها يك موجود زنده بسازد. حال قرآن نيز مانند آن موجود زنده است كه مواد عناصر تشكيل دهنده آن در اختيار انسان است ولى از ساختن سوره اى مانند سوره هاى قرآن عاجز و ناتوان مى باشد.
چيزى كه اين نظر را درباره حروف مقطعه تأييد مى كند اين است كه در سوره هايى كه با حروف مقطعه شروع شده است در بيشتر موارد بلافاصله پس از حروف مقطعه سخن از قرآن و نزول آن به ميان مى آيد. مانند الم ذلك الكتاب لاريب فيه(بقره /2) المص كتاب انزل اليك (اعراف/ 1) الر كتاب احكمت آياته (هود/ 1) طسم تلك آيات الكتاب المبين (قصص/ 2).
همچنين در چند روايت كه از ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده، حروف مقطعه قرآن به همين نحو تفسير شده است البته اگر صدور اين روايات از ائمه قطعى بود ما ترديدى در آن نداشتيم اما چون صدور اين روايات قطعى نيست ما آنها را به عنوان مؤيد همين نظريه ذكر مى كنيم.
عن على بن الحسين (ع) قال الله تعالى: الم ذلك الكتاب اى يا محمد هذا الكتاب الذى انزلته اليك هوالحروف المقطعة التى منها الف و لام و ميم و هو بلغتكم و حروف هجائكم فاتوا بمثله ان كنتم صادقين(8)
امام سجاد فرمود: خداوند مى فرمايد (الم ذلك الكتاب، يعنى اى محمد اين كتابى كه بر تونازل كرده ام از همين حروف مقطعه اى است كه از جمله آنها الف و لام و ميم است اى مردم اين به لغت شما و حروف تهجى شماست پس اگر راست مى گوييد مانند آن را بياوريد.
عن على بن موسى الرضا (ع) قال: ان الله تبارك و تعالى انزل هذاالقرآن بهذه الحروف التى يتداولها جميع العرب ثم قال : قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله(9)
امام رضا فرمود: همانا خداوند اين قرآن را با همين حروفى كه ميان همه عربها متداول است، نازل كرده و سپس گفته است. اگر انس و جن جمع شوند تا مانند اين قرآن را بياورند ، نخواهند توانست.
البته اين توجيهى كه ما براى حروف مقطعه ذكر كريم مانع از آن نيست كه در اين حروف راز و رمزهايى باشد كه علم آن در اختيار خدا و پيامبر و ائمه معصومين است و احتمال اينكه اين حروف كليدهايى براى راهيابى به درون قرآن و بطون گوناگون آن باشد احتمال بعيدى نيست. امام باقر (ع) به ابولبيد مخزومى فرمود:
يا ابا لبيد ان فى حروف القرآن المقطعه لعلما جّما(10)
اى ابو لبيد در حروف مقطعه قرآن علم سرشارى وجود دارد.
همچنين در بعضى از روايات بر داشتهاى عجيبى از حروف مقطعه قرآن شده است مثلا در چند روايت، امام صادق (ع) سال انقراض حكومت بنى اميه را از «المص»كه در اول سوره اعراف آمده، پيش بينى كرده است.(11)

عربى بودن قرآن

اكنون به تفسير سوره يوسف مى پردازيم:
نخستين مطلبى كه در اين سوره بيان شده، اشاره به روشنگرى آيات قرآنى است و اينكه قرآن به زبان عربى نازل شده است. مى فرمايد: اين، آياتِ كتاب روشنگر است. اين جمله يا اشاره به آيات همين سوره است كه در آن قصه يوسف آمده و يا اشاره به مجموع قرآن است و در هر دو صورت خاصيت روشنگرى قرآن را بيان مى كند.
صفت ديگرى كه در اينجا براى قرآن ذكر شده، عربى بودن است، مى فرمايد: ما قرآن را به زبان عربى فرستاديم تا شما بينديشيد; چون مردم مكه عرب زبان بودند و اگر قرآن به زبانهاى ديگرى مانند عبرى يا سريانى نازل مى شد، آنان به درستى آن را نمى فهميدند ولذا به زبان عربى نازل شد تا براى آنان قابل فهم باشد. البته اسلام يك دين جهانى است و اختصاص به عربها ندارد ولى به هر حال بايد قرآن به يكى از زبانهاى دنيا نازل مى شد وبهتر و كارآمدتر اين بود كه به زبان همان قومى نازل شود كه پيامبر اسلام(ص) از آنها بود و بايد دعوت خود را از آنان شروع مى كرد، از اين رو قرآن به زبان عربى نازل شد تا مخاطبان آن بتوانند در آن انديشه كنند و لذا در اين آيه مى فرمايد: قرآن را به زبان عربى نازل كرديم باشد كه شما در آن بينديشيد. ضمناً زبان عربى زبان گسترده و پرواژه اى است و قابليت آن را دارد كه هرگونه مفهومى را برساند و به طورى كه زبان شناسان اظهار مى دارند كمتر زبانى از چنين قابليتى برخوردار است.
در عين حال كه قرآن به زبان عربى نازل شده است، در برخى از آيات قرآنى واژه هاى غير عربى كه از زبانهاى ديگر مانند فارسى و عبرى و يونانى و قبطى وارد عربى شده،نيز ديده مى شود مانند: استبرق،سجّيل، اباريق، ارائك، تنّور، حوب، رسّ، سجّين، سرادق، سكر، سينا، فردوس، قراطيس، قسوره،قنطار،كافور، مرجان، مشكاة، و مانند آنها. كسانى در اين باره كتابهاى مستقلى نوشته اند مانند سيوطى كه كتابى تحت عنوان «المهذب فيما وقع فى القرآن من معرب» نوشته و تاج الدين سبكى كه قصيده اى در اين باره دارد.
بدون شك اشتمال قرآن بر واژه هاى غير عربى، در عربى بودن قرآن اشكالى به وجود نمى آورد چون نوع كلمات قرآن و شيوه آن عربى است و اين مقدار در عربى بودن يك سخن كافى است.

قصه هاى پيامبران در قرآن

مطلب ديگر اينكه، در اين آيات از قصه يوسف و يعقوب كه دو تن از پيامبران الهى بودند، به عنوان «احسن القصص» ياد كرده وآن را زيباترين داستان معرفى نموده است و اين اشاره به قصه هاى ديگرى است كه در قرآن آمده است. توجه كنيم كه قصه هاى قرآن كه نوعا مربوط به پيامبران خدا و شرح مبارزات و روشنگريهاى آنان است، همگى زيبا ومفيد و عبرت آموز است ولى داستان يوسف زيباتر و شيرين تر است.
قرآن كريم قصه هاى پيامبران را نه براى سرگرمى بلكه به خاطر هدفهاى تربيتى مطرح مى كند تا روحيه پيامبر اسلام ومؤمنان را بالا ببرد وآنها مطمئن باشند كه جبهه حق هميشه پيروزاست و اساسا نام و ياد پيامران مايه دلگرمى و نشاط است.

در اينجا ذكر اين مطلب را سودمند مى دانيم كه در قرآن كريم نامهاى مبارك بيست و پنج تن از پيامبران خدا آمده و بعضى از آنها بارها تكرار گرديده و داستان زندگى آنها گاهى با تفصيل و گاهى به طور خلاصه بيان شده است و اين در حالى است كه طبق بعضى از روايات، خداوند در طول تاريخ، براى هدايت بشر يكصدوبيست و چهار هزار پيامبر فرستاده است.
البته در خود قرآن تذكر داده شده كه پيامبران خدا منحصر در آنچه كه در قرآن آمده نيست بلكه پيامبرانى هم هستند كه داستان آنها در قرآن نيامده است:
ورسلا قد قصصنا عليك من قبل ورسلا لم نقصصهم عليك (نساء/164)
و پيامبرانى كه از پيش داستان آنها را بر تو گفته ايم و پيامبرانى كه داستان آنها را بر تو نگفته ايم.
ما وظيفه داريم كه به همه پيامبران احترام كنيم و به آنها ايمان بياوريم و در اصل نبوت ميان آنها فرقى نگذاريم و بدانيم كه همه آنها سفيران خدا در زمين و تبليغ كنندگان احكام دين بودند و خط فكرى واحدى داشتند:
قولوا آمنّا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيّون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون (بقره/136)

بگو ايمان آورديم به خدا و به آنچه كه بر ما نازل شده و آنچه كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و موسى و عيسى و همه پيامبران از جانب پروردگارشان نازل شده است ميان هيچ يك از آنها جدايى نمى اندازيم و ما بر او تسليم هستيم.
باوجود اينكه ما بايد به همه پيامبران ايمان داشته باشيم بايد بدانيم كه همه آنها از لحاظ رتبه و مقام يكسان نيستند بلكه بعضى از آنها بر بعضى ديگر فضيلت و برترى دارند و پيامبر اسلام برتر از همه آنهاست:
تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (بقره/253)
اين پيامبران بعضى شان را بر بعضى ديگر برترى داديم.
اكنون بر سر آنيم كه پيامبرانى را كه نامهاى آنها در قرآن كريم آمده است برشماريم. اين پيامبران بدون رعايت هيچ گونه ترتيبى عبارتند از:
1 ـ آدم كه نام او بيست و پنچ بار در قرآن آمده;
2 ـ ادريس كه نام او دوبار در قرآن آمده;
3 ـ نوح كه نام او چهل و پنج بار در قرآن آمده;
4 ـ هود كه نام او ده بار در قرآن آمده;
5 ـ صالح كه نام او يازده بار در قرآن آمده;
6 ـ ابراهيم كه نام او شصت و نه بار در قرآن آمده;
7 ـ لوط كه نام او بيست و هفت بار در قرآن آمده;
8 ـ اسماعيل كه نام او دوازده بار در قرآن آمده;
9 ـ اسحاق كه نام او هفده بار در قرآن آمده;
10 ـ يعقوب كه نام او شانزده بار در قرآن آمده;
11 ـ يوسف كه نام او بيست و هفت بار در قرآن آمده;
12 ـ شعيب كه نام او يازده بار در قرآن آمده;
13 ـ ايوب كه نام او چهار بار در قرآن آمده;
14 ـ ذوالكفل كه نام او دوبار در قرآن آمده;
15 ـ موسى كه نام او صد وسى و شش بار در قرآن آمده;
16 ـ هارون كه نام او بيست بار در قرآن آمده;
17 ـ داود كه نام او شانزده بار در قرآن آمده;
18 ـ سليمان كه نام او هفده بار در قرآن آمده;
19 ـ الياس كه نام او سه بار در قرآن آمده;
20 ـ اليسع كه نام او دوبار در قرآن آمده;
21 ـ يونس كه نام او چهاربار در قرآن آمده;
22 ـ زكريا كه نام او هفت بار در قرآن آمده;
23 ـ يحيى كه نام او پنج بار در قرآن آمده;
24 ـ عيسى كه نام او بيست و پنج بار در قرآن آمده;
25 ـ محمد كه نام او چهار بار در قرآن آمده به اضافه اينكه يك بار هم به صورت «احمد» آمده است.
در ميان اين پيامبران پنج نفر اولوالعزم بودند و رسالت جهانى داشتند كه عبارت بودند از: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(ص) وبقيه آنها در منطقه خاصى و يا براى قوم معينى مبعوث شده بودند.

(برمى گرديم به داستان يوسف)

اِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ يآ أَبَتِ اِنّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لى ساجِدينَ (4 )
قالَ يا بُنَىَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى اِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْدًا اِنَّ الشَّيْطانَ لِلاْنِْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ (5 )
وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَمآ أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ اِبْراهيمَ وَ اِسْحاقَ اِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ (6 )

هنگامى كه يوسف به پدرش گفت: اى پدر من، من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در حال سجده كردن بر من هستند(4)
گفت: اى پسرك من! خواب خود را بر برادرانت بازگو مكن كه به تو حيله اى مى كنند، همانا شيطان بر انسان دشمنى آشكار است(5)
و اين چنين پروردگارت تو را برمى گزيند و از تعبير خوابها به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان يعقوب به پايان مى برد،همانگونه كه آن را پيشتر بر پدرانت ابراهيم و اسحاق به پايان برده است. همانا پروردگار تو داناى فرزانه است(6)

لغت واعراب

1 ـ «يوسف» نام يكى از فرزندان يعقوب. اين كلمه عبرى است و نبايد براى آن اشتقاق عربى درست كرد همانگونه كه بعضى ها آن را مشتق از اسف دانسته اند اساسا وزن يُفْعُل در عربى وجود ندارد. بنابراين، اين كلمه بخاطر علميت و عجميت غير منصرف است.
2 ـ «ابت» در اصل «ابى» با ياء متكلم بوده، ياء آن تبديل به تاء شد و كسره ياء به آن انتقال يافت. شايد علت اين تبديل، ايجاد مشابهت ميان كلمه ابى با كلماتى مانند اخت، بنت، عمه و خالة است كه همگى در خويشاوندان به كار مى رود و در آخر آنها تاء وجود دارد. به گفته زمخشرى اين تاء براى تانيث لفظ اب است هر چند كه اب مذكر است و اين كار در كلام عربى نظايرى دارد مانند شاة و حمامة.
3 ـ «رايت» از رؤيا به معناى خواب ديدن است و اينكه اين فعل دو بار آمده براى تأكيد است و يا دومى جواب سؤال مقدر است به اين بيان كه يوسف مى گويد: من يازده ستاره و خورشيد و ماه را درخواب ديدم، گويا از او سؤال مى شود كه آنها را چگونه ديدى و او مى گويد: ديدم كه در حال سجده بر من بودند.
4 ـ «ساجدين» جمع براى اولى العقل است; چون كار ستارگان و خورشيد و ماه از كارهايى بود كه از عقلا سر مى زند.
5 ـ «فيكيدوا لك» بر تو حيله مى كنند، بر تو بدانديشى مى كنند. واژه كيد به خودى خود متعدى مى شود و اينكه در اينجا با لام متعدى شده براى تأكيد در تخويف است.
6 ـ «يجتبيك» تو را برمى گزيند.از اجتباء به معناى گزينش است.
7 ـ «تأويل» برگردانيدن مطلب به معناى واقعى آن و در اينجا به مفهوم تعبير كردن آمده است.
8 ـ «احاديث» در اينجا به معناى تصورات انسان است كه بيشتر در خواب نمود دارد و «تأويل احاديث» يعنى تعبير رؤياها و خوابها. ضمناً اين واژه جمع حديث نيست چون فعيل به افاعيل جمع بسته نمى شود، حال بايد بگوييم يا جمع احدوثه و يا اسم جمع براى حديث است.
9 ـ «آل» خاندان، اهل بيت. اين واژه دلالت بر مجد و عظمت و شرافت خاندان دارد.
10 ـ «من قبل» با حذف مضاف اليه، به تقدير من قبلك يا من قبل هذا.
11 ـ «ابراهيم و اسحاق» يا عطف بيان و يا بدل از «ابويك» و يا منصوب به تقدير «اعنى» هستند.

تفسير آيات

آغاز قصه يوسف و خواب ديدن او

* آيات (4 ـ 5) اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت ... : با اين آيات قصه يوسف آغاز مى شود، شروع قصه از آنجاست كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: اى پدر در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابر من سجده مى كنند. البته منظور از سجده در اينجا همان تعظيم كردن است. يعقوب كه از تعبير خواب آگاهى داشت، اين خواب را به عنوان يك رؤياى صادقه دليلى بر آينده درخشان يوسف يافت و از آنجا كه مى دانست برادران يوسف نيز از تعبير خواب آگاهى دارند، به يوسف سفارش كرد كه خواب خود را به برادرانش تعريف نكند; چون آنها از آينده درخشان يوسف باخبر مى شوند و از روى حسد و بدانديشى، درباره يوسف توطئه چينى مى كنند و زندگى او را به خطر مى اندازند. البته برادران يوسف افراد با ايمان و موحدى بودند اگر چه دچار وسوسه شيطانى شدند و لغزيدند و اينكه برخى آنها را همان اسباط مى دانند، درست به نظر نمى رسد چون اسباط معروف، پس از موسى بودند.
يعقوب كه اين سفارش را كرد، اضافه نمود كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است، يعنى در مواردى كه زمينه حسد فراهم باشد، شيطان انسان را وسوسه مى كند و او را به انجام كارهاى ناشايست وادار مى سازد چون شيطان دشمن ديرينه انسان است و از هر طريقى كه بتواند انسان را به ارتكاب گناه وامى دارد و سعى مى كند كه ميان فرزندان آدم فتنه و آشوب برپا نمايد.
خواب يوسف سرآغاز قصه او و تعبير و عينيت يافتن همين خواب، پايان قصه اوست و در اواخر همين سوره خواهيم ديد كه پدر و مادر و يازده برادر او در برابر عظمت او به سجده افتادند و خوابى را كه يوسف چهل سال پيش از آن ديده بود تعبير شد.

تعبير خواب يوسف توسط پدرش

* آيه (6) و كذلك يجتبيك ربّك و يعلّمك من تأويل الاحاديث ... : پس از سفارشى كه يعقوب درباره پنهان كردن خواب به يوسف كرد، چند مطلب را از اين خواب استخراج نمود: يكى اينكه خداوند او را برمى گزيند و او به مقامى مى رسد كه بنده برگزيده خداوند مى شود و شايد هم اين گزينش اشاره به مقامى باشد كه يوسف در مصر پيدا كرد و عزيز مصر شد. دوم اينكه خداوند به او تعبير خواب ياد مى دهد. منظور از «تأويل الاحاديث» همان تعبير خوابهاست، چون «تأويل» در چندمورد كه در اين سوره آمده به معناى تعبير است و احاديث هم به چيزهاى تازه گفته مى شود و در اينجا منظور همان خوابهاست كه همواره براى انسان تازگى دارد و به طورى كه خواهيم ديد يوسف چندين خواب را تعبير كرد و درست درآمد و او به تعبير خواب مشهور شد.
سومين مطلبى كه يعقوب از خواب يوسف استخراج كرد اين بود كه گفت خداوند نعمت خود را بر تو و خاندان يعقوب تمام خواهد كرد، يعنى بالاترين نعمت را به تو و اين خاندان خواهد داد همانگونه كه همين نعمت را پيش از اين به پدران تو ابراهيم و اسحاق داده است. منظور از اين نعمت بزرگ همان نعمت نبوت است كه خداوند آن را پيشتر به ابراهيم و اسحاق داده بود و اينك يوسف نيز شايستگى آن را يافته بود و خدا به يوسف و خاندان يعقوب نبوت را عطا نمود.
البته نبوت در نسل يوسف قرار نگرفت ولى در خاندان يعقوب ادامه يافت.

چند روايت
1 - عن ابى جعفر(ع) قال: تأويل هذه الرؤيا انه سيملك مصر و يدخل عليه ابواه و اخوته، اما الشمس فامّ يوسف راحيل و امّا القمر يعقوب و امّا الاحد عشر كوكبا فاخوته فلمّا دخلوا عليه سجدوا شكرا لله وحده حين نظروا اليه و كان السجود لله تعالى.(12)
امام باقر(ع) فرمود: تأويل اين خواب چنين است كه به زودى يوسف در مصر به سلطنت مى رسد و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند .اما آفتاب همان مادر يوسف، راحيل است و اما ماه يعقوب است و يازده ستاره برادرانش هستند .پس چون بر او وارد شدند و او را ديدند از باب سپاسگزارى بر خداى يگانه سجده كردند و سجده براى خدا بود.
2 ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: الرؤيا على ثلاثة وجوه: بشارة من الله للمؤمن و تحذير من الشيطان و اضغاث احلام.(13)
امام صادق(ع) فرمود: رؤيا بر سه قسم است: مژده اى از سوى خداوند بر مؤمن و تهديدى از شيطان و خوابهاى پريشان.

لَقَدْ كانَ فى يُوسُفَ وَ اِخْوَتِه آياتٌ لِلسّآئِلينَ (7 )
اِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ اِلى أَبينا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنَّ أَبانا لَفى ضَلال مُبين (8 )
اُقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِه قَوْمًا صالِحينَ (9 )
قالَ قآئِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فى غَيابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ اِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (10 )

همانا در يوسف و برادرانش نشانه هايى براى پرسش كنندگان است (7)
هنگامى كه گفتند: همانا يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوب ترند در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، همانا پدر ما در گمراهى آشكار است(8)
يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى بيفكنيد تا توجه پدرتان تنها به شما باشد و پس از آن گروهى شايسته و صالح باشيد(9)
گوينده اى از آنها گفت: يوسف را نكشيد بلكه او را در تاريكى چاه بيفكنيد تا بعضى از قافله ها او را برگيرند، اگر اهل كار هستيد(10)

لغت واعراب

1 ـ «للسائلين» براى پرسندگان، براى پژوهندگان و هر كسى كه اهل تحقيق باشد.
2 ـ «لام» در «ليوسف» براى ابتدا است و افاده تأكيد مى كند.
3 ـ «احبّ» اگر با «الى» متعدى شود به محبت كردن شخصى كه بعد از «الى» آمده دلالت دارد و اگر با لام متعدى شود به محبت كردن شخصى كه قبل از لام آمده دلالت مى كند مثلا وقتى مى گوييم: زيد احبّ الىّ من عمرو معنايش اين است كه من زيد را بيشتر از عمرو دوست دارم ولى اگر بگوييم زيد احبّ لى من عمرو معنايش اين است كه زيد مرا از عمرو بيشتر دوست دارد.
4 ـ «واو» در «و نحن» براى حال است.
5 ـ «عصبة» گروه نيرومند، گروهى كه افراد آن كمك يكديگرند. به ده نفر يا بيشتر تا چهل نفر گفته مى شود. اصل آن از تعصب است كه گويا اين افراد نسبت به يكديگر تعصب دارند و يااز عصابه است كه به معناى كلاه است كه دور سر را مى گيرد گويا اين افراد دور هدف واحدى را گرفته اند.
6 ـ «يخل» خالى بماند، مختص شود. اين فعل به اين حهت كه در جواب امر واقع شده مجزوم است و «تكونوا» هم عطف بر آن است.
7 ـ «غيابت» تاريكى، نهانگاه. از غيب مشتق شده كه دلالت بر پنهانى دارد. اين كلمه بر وزن فعاله و مصدر است و در رسم الخط مصحف تاء آن به صورت كشيده نوشته مى شود.
8 ـ «الجبّ» چاه. منظور از «غيابت الجبّ» بن چاه و يا قسمتهاى تاريك چاه است كه در ته آن كنده مى شود.
9 ـ «يلتقطه» او را برگيرد. التقاط به معناى برداشتن چيزى از راه است و لقطه و لقيط هم از آن مشتق شده است.
10 ـ «السيّاره» كاروان، قافله، گروهى كه در حال سير هستند.

تفسير آيات

نشانه هايى از قدرت خدا در قصه يوسف

* آيه (7) لقد كان فى يوسف و اخوته آيات ... : اكنون كه داستان يوسف و برادرانش را به تفصيل شرح مى دهد، اشعار مى دارد كه در داستان يوسف و برادران او نشانه ها و عبرتهايى براى پرسندگان و اهل تحقيق است.
منظور از «سائلان» پرسندگان خاصى نيست بلكه منظور از آن هر كسى است كه از قصه يوسف و برادران بپرسد و خواهان اطلاعات درستى درباره آنها باشد. اگر كسى چنين پرسشى داشته باشد و دنبال پژوهش و تحقيق در اين زمينه باشد و در اين داستان درست بينديشد، عبرتها و نشانه هايى از قدرت پروردگار را در اين داستان مى يابد و قدرت خدا را مى بينند كه چگونه موجودى را كه به ظاهر ضعيف بود و در قعر چاه قرار داشت، به مقام بالايى رسانيد و او را عزيز مصر كرد و چگونه او را از كيد همسر عزيز مصر نجات داد و چگونه او را به پيامبرى برگزيد و چگونه همان برادران را كه خود را نيرومند مى دانستند در برابر قدرت يوسف ذليل كرد و عبرتهايى از اين قبيل.
يعقوب دوازده فرزند داشت كه هر چند نفر آنها از يك مادر بودند. به گفته زمخشرى نامهاى آنان بدين قرار بود: يهودا، روبيل، شمعون، لاوى، ربالون، يشجر، دان، نفتالى، جاد، آشر، يوسف و بنيامين كه اين دو نفر اخير از يك مادر بودند.

حسد كردن برادران يوسف وتوطئه آنها

* آيات (8 ـ 10) اذ قالوا ليوسف احبّ الى ابينا منّا ... : برادران يوسف احساس مى كردند كه يوسف و بنيامين و بخصوص يوسف مورد علاقه و محبت بيشتر يعقوب است و پدر، آن دو را از ديگران بيشتر دوست مى دارد. آنها اين مطلب را ميان خود مطرح كردند و به يكديگر گفتند: يوسف و برادرش بنيامين نزد پدر محبوب تر از ما هستند در حالى كه ما افراد نيرومند و پرتوانى هستيم و بيشتر از آنها به پدر خدمت مى كنيم و سود مى رسانيم. آنها پدر را پيش خود مورد سرزنش قرار دادند و گفتند او در يك گمراهى آشكار است.
البته منظور آنها از گمراهى پدر، گمراهى در امر دين نبود; چون آنها به نبوت پدرشان ايمان داشتند بلكه منظور آنها اين بود كه پدر در تشخيص مصالح دنيوى اشتباه مى كند. او نبايد ميان فرزندان تبعيض قائل شود و خدمات آنان را ناديده بگيرد.
آنان در اين قضاوت اشتباه مى كردند چون محبت بيشتر يعقوب به يوسف و بنيامين، از اين جهت بود كه آنان خردسال بودند و طبيعى است كه هر پدرى به فرزند خردسال خود ابراز محبت بيشترى مى كند، چون او در موقعيتى است كه بيشتر به محبت و نوازش احتياج دارد. از اين گذشته محبت قلبى در دست انسان نيست و تبعيض ناروا اين است كه انسان ميان فرزندانش از نظر امكانات تفاوت قائل بشود وگرنه اظهار محبت بيشتر به فرزند خردسال تبعيض حساب نمى شود.

به هر حال، پيدايش اين احساس در برادران يوسف كه پدر، او را بيشتر از ديگران دوست دارد، آتش كينه و حسد را در درون آنان شعلهور كرد و به او رشك بردند و تصميم گرفتند كه او را از سر راه بردارند و به دنبال نقشه مناسبى بودند كه نظر خود را عملى سازند. آنها با خود مى گفتند: يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى دور دست بيفكنيد تا توجه پدر از او قطع شود و تنها به سوى شما ميل كند.
برادران يوسف مى دانستند كه چنين كارى گناه بزرگى است ولذا براى توجيه خود گفتند: اين نقشه را عملى كنيد و پس از آنكه از شرّ يوسف راحت شديد به سوى خدا توبه كنيد و پس از آن افراد صالح و شايسته اى باشيد! اين همان ترفند هميشگى شيطان است كه به هنگام وسوسه افراد مؤمن آن را به كار مى گيرد و به آنان تلقين مى كند كه اين گناه را بكنيد سپس با توبه كردن، آثار آن را از ميان ببريد و مردمان خوبى باشيد.
يكى از برادران يوسف كه يهودا نام داشت، پيشنهاد قتل يا تبعيد يوسف را رد كرد و گفت: يوسف را نكشيد بلكه اگر حتما بايد كارى بكنيد، بهتر است كه او را در قعر چاه و در تاريكى آن قرار بدهيد تا بعضى از كاروانيانى كه از كنار چاه عبور مى كنند او را پيدا كنند و با خود ببرند.
چنين مى نمايد كه يهودا خوش قلب تر از برادران ديگر بود و اساسا به توطئه بر ضد يوسف عقيده نداشت، ولى چون مجبور بود برادران را همراهى كند، گفت: اگر مى خواهيد كارى درباره يوسف انجام گيرد، چنين كنيد.
پيشنهاد يهودا در عين حال كه يوسف را از پدر جدا مى كرد، آسيب بدنى براى يوسف نداشت چون قرار شد كه او را به آرامى در تاريكى چاه يعنى در محلى قرار بدهند كه در نزديكى قعر چاه براى گذاشتن برخى از ابزار و آلات و يا استراحت مقنّى آماده مى كنند و نزد او نانى هم بگذارند تا كاروانيانى كه از آن چاه آب مى كشند، او را نجات دهند و با خود ببرند. معلوم مى شود كه اين چاه يك چاه معينى بود و بر سر راه عبور كاروانيان بود. گفته شده كه اين چاه سه فرسخ با خانه يعقوب فاصله داشت.

قالُوا يآ أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنّا عَلى يُوسُفَ وَ اِنّا لَهُ لَناصِحُونَ (11 )
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَدًا يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (12 )
قالَ اِنّى لَيَحْزُنُنى أَنْ تَذْهَبُوا بِه وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13 )
قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنّآ اِذًا لَخاسِرُونَ (14 )

گفتند: اى پدر تو را چه شده كه درباره يوسف بر ما اطمينان نمى كنى در حالى كه ما همواره خيرخواه او هستيم(11)
فردا او را با ما بفرست تا (در صحرا) غذا بخورد و بازى كند همانا ما نگهبان او هستيم(12)
گفت: اينكه او را ببريد مرا اندوهگين مى كند و مى ترسم در حالى كه شما از او بى خبريد، او را گرگ بخورد (13)
گفتند: اگر گرگ او را بخورد در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، در اين صورت ما از زيانكاران خواهيم بود(14)

لغت واعراب

1 ـ «لاتأمنّا» اطمينان نمى كنى بر ما. اين جمله براى نفى است نه نهى و اصل آن «تأمننا» است و دو نون در هم ادغام شده و در بعضى از قرائتها با تفكيك و يا اشمام خوانده شده است.
2 ـ «ناصحون» خيرخواهان، پندگويان.
3 ـ «يرتع» غذا و ميوه بخورد. اصل آن از رتع به معناى فراوانى ميوه و گياه است و نوعا در چريدن حيوانات استعمال مى شود و در مورد انسان هم اگر از ميوه هاى صحرا تغذيه كند استعمال مى شود.
4 ـ «يرتع و يلعب» چهارده نوع قرائت دارد كه مشهورترين آنها همان است كه در مصاحف موجود نوشته شده است.
5 ـ «ان تذهبوا» در حكم مصدر و فاعل «ليحزننى» مى باشد و تقدير آن چنين است: ليخزننى ذهابكم به.
6 ـ «الذئب» با همزه و با تخفيف آن، گرگ. و اصل آن از ذئوبه است كه به معناى وزيدن تند باد است و چون گرگ مانند باد بر سر شكار خود مى رسد به او «ذئب» گفتند.


پى‏نوشتها:

1) نهج البلاغة، حكمت: 313.
2) مفردات راغب، مادّه عبر.
3) سوره يوسف آيه 111.
4) براى آشنايى با زيبائى هاى قصه هاى قرآن رجوع شود به: سيد قطب، التصوير الفنى في القرآن.
5) كافى ج5 ص 516.
6) مجمع البيان ج 5 ص 315.
7) همان.
8) البرهان ج 1 ص 54.
9) بحار الانوار ج 2 ص 318.
10) تفسير البرهان ج 2 ص 3.
11) البرهان ج 2 ص 3.
12) تفسير قمى ج1 ص 167.
13) مجمع البيان ج5 ص 359.