تفسير نمونه جلد ۹
جمعي از فضلا
- ۹ -
تفسير :
استقامت كن ، استقامت !.
اين آيات در حقيقت به عنوان دلدارى و تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) و بـيـان وظـيـفـه و مـسـئوليـت او نـازل شـده اسـت و در واقع يكى از نتائج
مهمى كه از شرح داسـتـانـهـاى اقـوام پـيـشـيـن گـرفـتـه مـى شـود هـمـيـن اسـت كـه
پـيـامـبـر و بـه دنبال او مؤ منان راستين از انبوه دشمنان نهراسند و در شكست قوم
بت پرست و ستمگرى كه با آن روبرو هستند شك و ترديدى به خود راه ندهند و به امدادهاى
الهى مطمئن باشند.
لذا در نـخستين آيه مى فرمايد: (شك و
ترديدى در مورد چيزى كه اينها پرستش مى كنند بـه خـود راه مـده كـه ايـنـهـا هـم از
هـمـان راهـى مـى روند كه گروهى از پيشينيان رفتند و پـرسـتـش نـمـى كـنـنـد مـگـر
هـمـانـگـونـه كـه نـيـاكـانـشـان از قبل پرستيدند بنابراين سرنوشتى بهتر از آنان
نخواهد داشت ) (فلا تك فى مرية مما يعبد
هؤ لاء ما يعبدون الا كما يعبد آبائهم من قبل ).
و لذا بلا فاصله مى گويد: (ما حتما نصيب و
سهم آنها را بدون كم و كاست از مجازات و عـذاب خواهيم داد)
و چنانچه به راه حق باز گردند، نصيب آنها از پاداش ما محفوظ است (و انا لموفوهم
نصيبهم غير منقوص ).
بـا ايـنـكـه جـمـله (مـوفـوهـم 9 خـود
بـه مـعـنـى اداى كامل حق است ، ذكر كلمه غير منقوص (بى كم و كاست ) براى تاءكيد
بيشتر روى اين مساله است .
در حقيقت اين آيه ، اين واقعيت را مجسم مى كند كه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين
خوانديم ، اسـطـوره و افـسـانـه نـبـود، و نـيز اختصاصى به گذشتگان نداشت ، سنتى
است ابدى و جاودانى و درباره تمام انسانهاى ديروز و امروز و فردا.
مـنـتـهـا ايـن مـجـازاتـهـا در بـسـيـارى از اقوام گذشته به صورت بلاهاى هولناك و
عظيم صـورت گـرفـت امـا در مـورد دشـمـنـان پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و
آله و سـلّم ) شـكـل ديـگـرى پـيـدا كـرد و آن اينكه خدا آنقدر قدرت و نيرو به
پيامبرش داد كه توانست بوسيله گروه مؤ منان دشمنان لجوج و بى رحم را كه به هيچ
صراطى مستقيم نبودند درهم بشكند.
بـاز بـراى تـسـلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اضافه مى كند:
(اگر قـوم تـو دربـاره كـتاب آسمانيت يعنى قرآن اختلاف و بهانه جوئى مى
كنند، ناراحت نباش زيـرا مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى (تورات ) را داديم و در
آن اختلاف كردند، بعضى پذيرفتند و بعضى منكر شدند)
(و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ).
و اگـر مى بينى در مجازات دشمنان تو تعجيل نمى كنيم ، به خاطر اين است كه مصالحى از
نـظـر تـعـليـم و تـربيت و هدايت اين قوم ، چنين ايجاب مى كند و اگر اين مصلحت نبود
و بـرنـامـه اى كه پروردگار تو از قبل در اين زمينه مقرر فرموده ايجاب تاخير نمى
كرد، در مـيـان آنها داورى لازم مى شد و مجازات دامانشان را مى گرفت (و لو لا كلمة
سبقت من ربك لقضى بينهم ).
(هـر چـنـد آنـهـا ايـن حـقـيقت را هنوز
باور نكردند و همچنان نسبت به آن در شك و ترديدند شكى آميخته با سوء ظن و بدبينى
) (و انهم لفى شك منه مريب ).
(مريب )
از ماده (ريب
) به معنى شكى است كه آميخته با بدبينى و سوء ظن و قرائن خـلاف بـاشـد و
بـنـابـراين مفهوم اين كلمه اين مى شود كه بت پرستان نه تنها در مساله حـقـانـيـت
قـرآن ، و يـا نـزول عذاب بر تبهكاران ترديد داشتند، بلكه مدعى بودند كه ما قرائن
خلافى نيز در دست داريم .
(راغب )
در كتاب مفردات ، (ريب
) را به شكى معنى مى كند كه بعدا پرده از روى آن برداشته شود، و به يقين
گرايد، بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود كه بزودى پرده از روى حـقـانـيـت دعـوت تـو
و همچنين مجازات تبهكاران برداشته مى شود و حقيقت امر ظاهر مى گردد.
بـراى تـاءكـيـد بـيـشتر اضافه مى كند كه (پروردگار
تو هر يك از اين دو گروه (مؤ مـنـان و كـافـران ) را بـه پـاداش اعـمـالشـان بـه
طـور كـامـل مـى رسـانـد و اعـمـال آنـهـا را بـى كـم و كـاسـت بـه خـودشـان تحويل
مى دهد) (و ان كلا لما ليوفينهم ربك
اعمالهم ).
و اين كار هيچگونه مشكل و مشقتى براى خداوند ندارد (زيرا
او به همه چيز آگاه است و از هر كارى كه انجام مى دهند با خبر مى باشد)
(انه بما يعملون خبير ).
جـالب ايـنـكـه مـى گـويـد: اعـمـالشان را به آنها مى دهيم و اين اشاره ديگرى بر
مساءله تـجـسـم اعـمـال اسـت و ايـنـكـه پـاداش و كـيـفـر در حـقـيـقـت اعمال خود
انسان است كه تغيير شكل مى يابد و به او مى رسد.
پـس از ذكـر سـر گـذشـت پـيـامـبران و اقوام پيشين و رمز موفقيت و پيروزى آنها و پس
از دلدارى و تقويت اراده پيامبر از اين طريق در آيه بعد، مهمترين دستور را به
پيغمبر اكرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مى دهد و مى گويد:
(استقامت كن همانگونه كه به تو دستور داده شده است
) (فاستقم ).
اسـتـقـامـت در راه تـبليغ و ارشاد كن ، استقامت در طريق مبارزه و پيكار كن ،
استقامت در انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات قرآن كن .
ولى ايـن اسـتقامت نه به خاطر خوش آيند اين و آن باشد و نه از روى تظاهر و ريا، و
نه بـراى كسب عنوان قهرمانى ، نه براى بدست آوردن مقام و ثروت و كسب موفقيت و قدرت
، بـلكـه تـنها به خاطر فرمان خدا و آنگونه كه به تو دستور داده شده است بايد باشد
(كما امرت ).
امـا ايـن دسـتـور تنها مربوط به تو نيست ، هم تو بايد استقامت كنى
(و هم تمام كسانى كـه از شـرك بـه سـوى ايـمـان بـاز گـشـتـه انـد و
قبول دعوت الله نموده اند.) (و من تاب معك
).
(اسـتـقـامتى خالى از افراط و تفريط، و
زياده و نقصان ، استقامتى كه در آن طغيان وجود نداشته باشد)
(و لا تطغوا).
(چرا كه خداوند از اعمال شما آگاه است ، و
هيچ حركت و سكون و سخن و برنامه اى بر او مخفى نمى ماند)
(انه بما تعملون بصير).
آيهاى پر محتوا و طاقت فرسا.
در حـديـث مـعـروفـى از ابـن عـبـاس چـنـيـن مـى خـوانـيـم : مـا نـزل عـلى رسـول
الله (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آية كانت اشد عليه و لا اشق من هذه الايـة ،
و لذلك قـال لاصـحـابـه حـيـن قـالوا له اسـرع اليـك الشـيـب يـا رسول الله !
شيبتنى هود و الواقعه .
(هـيـچ آيـه اى شـديـد و مـشـكـلتـر از
اين آيه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـازل نـشـد و لذا هنگامى كه
اصحاب از آنحضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى نمايان ،
گشته ، فرمود مرا سوره هود و واقعه پير كرد!.
و در روايـت ديـگـرى مـى خـوانـيـم : هـنـگـامـى كـه آيـه فـوق نـازل شـد پـيـامبر
فرمود: شمروا، شمروا، فما رئى ضاحكا: (دامن
به كمر بزنيد، دامن به كمر بزنيد (كه وقت كار و تلاش است ) و از آن پس پيامبر هرگز
خندان ديده نشد)!.
دليـل آن هـم روشـن اسـت ، زيـرا چـهـار دسـتـور مـهـم در ايـن آيه وجود دارد كه هر
كدام بار سنگينى بر دوش انسان مى گذارد.
از همه مهمتر، فرمان به استقامت است ، استقامت كه از ماده قيام گرفته شده از اين
نظر كه انـسـان در حـال قـيـام بـر كار و تلاش خود تسلط بيشترى دارد، استقامت كه به
معنى طلب قـيـام اسـت يـعـنـى در خود آنچنان حالتى ايجاد كن كه سستى در تو راه
نيابد، چه فرمان سخت و سنگينى ؟.
هـمـيـشـه بـدسـت آوردن پـيـروزيـهـا كـار نـسـبـتـا آسـانـى اسـت ، امـا نـگه
داشتن آن بسيار مـشـكـل آنـهـم در جـامـعـه اى آنـچـنـان عـقـب افـتـاده و دور از
عـقـل و دانـش در بـرابـر مردمى لجوج و سرسخت ، و در ميان دشمنانى انبوه و مصمم ، و
در طريق ساختن جامعه اى سالم و سر بلند و با ايمان و پيشتاز، استقامت در اين راه
كار ساده اى نبوده است .
دستور ديگر اينكه اين استقامت بايد تنها انگيزه الهى داشته باشد و هر گونه وسوسه
شـيطانى از آن دور بماند، يعنى بدست آوردن بزرگترين قدرتهاى سياسى و اجتماعى ، آنهم
براى خدا!.
سوم مساءله رهبرى كسانى است كه به راه حق برگشتند و آنها را هم به استقامت واداشتن
.
چـهـارم مـبـارزه را در مـسـير حق و عدالت ، رهبرى نمودن و جلوگيرى از هر گونه
تجاوز و طغيان ، زيرا بسيار شده است كه افرادى در راه رسيدن به هدف نهايت استقامت
را به خرج مـى دهـنـد اما رعايت عدالت براى آنها ممكن نيست و غالبا گرفتار طغيان و
تجاوز از حد مى شوند.
آرى مـجـمـوع ايـن جـهـات دسـت بـه دسـت هـم داد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) را آنـچـنـان در زيـر بـار مـسـئوليـت فـرو بـرد كـه حـتـى مجال لبخند زدن
را از او گرفت و او را پير كرد!.
و بـه هـر حـال ايـن تـنـها دستورى براى ديروز نبود بلكه براى امروز و فردا فرداهاى
ديگر نيز هست .
امـروز هـم مسئوليت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در اين چهار جمله خلاصه
مى شـود اسـتـقامت - اخلاص - رهبرى مؤ منان - و عدم طغيان و تجاوز، و بدون به كار
بستن اين اصـول ، پـيـروزى بـر دشـمـنـانـى كـه از هـر سـو از داخـل و خـارج مـا را
احـاطـه كـرده انـد و از تـمـام وسـائل فـرهـنگى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى و
نظامى بر ضد ما بهره گيرى مى كنند امكان پذير نمى باشد.
آيه و ترجمه
و لا تـركـنـوا إ لى الذيـن ظـلمـوا فـتـمـسـكـم النـار و مـا لكـم من دون الله من
أ ولياء ثم لا تنصرون (113)
|
ترجمه :
113 - و تـكـيـه بـر ظـالمـان نـكـنـيـد كـه مـوجـب مى شود آتش شما را فرو گيرد و
در آن حال جز خدا هيچ ولى و سرپرستى نخواهيد داشت و يارى نمى شويد.
تفسير :
تكيه بر ظالمان و ستمگران . اين آيه يكى از اساسيترين برنامه هاى اجتماعى و سياسى و
نظامى و عقيدتى
را بـيـان مـى كـنـد، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته و به عنوان يك وظيفه قطعى مى
گويد:
(بـه كـسـانى كه ظلم و ستم كرده اند، تكيه
نكنيد)و اعتماد و اتكاى كار شما بر اينها
نباشد (و لا تركنوا الى الذين ظلموا).
(چرا كه اين امر سبب مى شود كه عذاب آتش ،
دامان شما را بگيرد) (فتمسكم النار)
(و غـيـر از خـدا هـيـچ ولى و سـرپـرسـت و يـاورى نـخـواهيد داشت
) (و ما لكم من دون الله من اولياء).
و با اين حال واضح است كه (هيچكس شما را
يارى نخواهد كرد) (ثم لا تنصرون ).
نكته ها :
در اينجا چند نكته مهم است كه بايد به آن توجه كرد:
1 - مـفـهوم (ركون
) - (ركون
) از ماده (ركن
) به معنى ستون و ديواره هائى است كـه سـاخـتمان يا اشياء ديگر را بر سر
پا مى دارد، و سپس به معنى اعتماد و تكيه كردن بر چيزى به كار رفته است .
گـرچـه مـفـسـران مـعـانـى بـسـيـارى بـراى ايـن كـلمـه در ذيـل آيـه آورده انـد،
ولى هـمـه يـا غالب آنها به يك مفهوم جامع و كلى باز مى گردد، مثلا بعضى آنرا به
معنى تمايل و بعضى به معنى (همكارى
) و بعضى به معنى (اظهار رضايت
) يا (دوستى
) و بعضى به معنى (خير خواهى و
اطاعت ) ذكر كرده اند كه همه اينها در
مفهوم جامع اتكاء و اعتماد و وابستگى جمع است .
2 - در چـه امـورى نـبـايـد بـه ظـالمـان تـكـيـه كـرد - بـديـهـى اسـت كـه در
درجـه اول نـبـايـد در ظـلمـهـا و ستمگريهايشان شركت جست و از آنها كمك گرفت ، و در
درجه بعد اتـكـاء بـر آنـهـا در آنـچـه مـايـه ضـعـف و نـاتـوانـى جـامـعـه
اسـلامـى و از دسـت دادن استقلال و خود كفائى و تبديل شدن به يك عضو وابسته و
ناتوان مى گردد بايد
از مـيان برود كه اين گونه ركونها جز شكست و ناكامى و ضعف جوامع اسلامى ، نتيجه اى
نخواهد داشت .
و امـا ايـنـكه : فى المثل مسلمانان با جوامع غير مسلمان ، روابط تجارى يا علمى بر
اساس حـفـظ مـنـافـع مـسـلمـيـن و اسـتـقـلال و ثـبـات جـوامـع اسـلامـى داشـتـه
بـاشـنـد، نـه داخـل در مفهوم ركون به ظالمين است و نه چيزى است كه از نظر اسلام
ممنوع بوده باشد و در عـصر خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اعصار بعد
همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است .
3 - فلسفه تحريم ركون به ظالمان .
تـكـيـه بـر ظـالم ، مـفـاسـد و نـابـسـامـانـيـهـاى فـراوانـى مـى آفـريـنـد كـه
بـطـور اجـمـال بـر هـيـچـكـس پوشيده نيست ، ولى هر قدر در اين مساله كنجكاوتر شويم
به نكات تازه اى دست مى يابيم .
- تـكـيـه بـر ظـالمان باعث تقويت آنهاست و تقويت آنها باعث گسترش دامنه ظلم و فساد
و تباهى جامعه ها است ، در دستورات اسلامى مى خوانيم كه انسان تا مجبور نشود (و حتى
در پـارهـاى از اوقـات مـجـبـور هـم شـود) نـبايد حق خود را از طريق يك قاضى ظالم و
ستمگر بگيرد، چرا كه مراجعه به چنين قاضى و حكومتى براى احقاق حق مفهومش به رسميت
شناختن ضـمـنـى و تـقويت او است ، و ضرر اين كار گاهى از زيانى كه به خاطر از دست
دادن حق مى شود بيشتر است .
- تكيه بر ظالمان در فرهنگ فكرى جامعه تدريجا اثر مى گذارد و زشتى ظلم و گناه را از
ميان مى برد و مردم را به ستم كردن و ستمگر بودن تشويق مى نمايد.
- اصـولا تـكـيـه و اعـتـمـاد بـر ديـگـران كه در شكل وابستگى آشكار گردد، نتيجه اى
جز بدبختى نخواهد داشت تا چه رسد به اينكه اين تكيه گاه ظالم و ستمگر باشد.
- يـك جامعه پيشرو و پيشتاز و سربلند و قوى ، جامعه اى است كه روى پاى خود بايستد
هـمـانـگـونـه كـه قـرآن در مـثال زيبائى در سوره فتح آيه 29 مى فرمايد فاستوى على
سوقه : همانند گياه سرسبزى كه روى پاى خود ايستاده و براى زنده ماندن و سرفرازى
نياز به وابستگى به چيز ديگر ندارد.
يك جامعه مستقل و آزاد، جامعه اى است كه از هر نظر خود كفا باشد و پيوند و ارتباطش
باد گران ، پيوندى بر اساس منافع متقابل باشد، نه بر اساس اتكاء يك ضعيف بر قوى ،
ايـن وابستگى خواه از نظر فكرى و فرهنگى باشد يا نظامى يا اقتصادى و يا سياسى ،
نـتـيـجـه اى جـز اسـارت و اسـتـثـمار ببار نخواهد آورد، و اگر اين وابستگى به
ظالمان و ستمگران باشد، نتيجه اش وابستگى به ظلم آنها و شركت در برنامه هاى آنها
خواهد بود.
البـتـه فـرمـان آيـه فـوق مـخصوص به روابط جامعه ها نيست بلكه پيوند و رابطه دو
فـرد را بـا يـكـديـگـر نيز شامل مى شود كه حتى يك انسان آزاده و با ايمان هرگز
نبايد مـتـكـى بـه ظـالم و سـتـمـگـر بـوده بـاشـد كـه عـلاوه بـر از دسـت دادن
استقلال ، سبب كشيده شدن به دايره ظلم و ستم او و تقويت و گسترش فساد و بيدادگرى
خواهد بود.
4 - الذين ظلموا چه اشخاص هستند ؟.
مفسران در اين زمينه احتمالات مختلفى ذكر كرده اند بعضى آنها را به مشركان تفسير
كرده ولى هـمـانـگـونـه كـه گـروه ديـگـرى گفته اند هيچ دليلى ندارد كه آنها را به
مشركان مـنـحـصـر كـنـيـم و اگـر مـصـداق ظـالمـان در عـصـر نـزول آيـه مـشـركـان
بـوده انـد، دليل بر انحصار نمى شود.
هـمـانـگـونـه كـه تـفـسـيـر ايـن كـلمـه در روايـات بـه مـشـركـان نـيـز دليـل بـر
انـحـصـار نيست ، زيرا كرارا گفته ايم اينگونه روايات غالبا مصداق روشن و آشكار را
بيان مى كند.
بنابراين تمام كسانى كه دست به ظلم و فساد در ميان بندگان خدا زده اند و آنها را
بنده و بـرده خـود سـاخته اند و از نيروهاى آنها به نفع خود بهره كشى كرده اند و
خلاصه در مفهوم عام كلمه (الذين ظلموا)
وارد هستند جزء مصاديق آيه مى باشند.
ولى مـسـلم اسـت كـسانى كه در زندگى خود ظلم كوچكى را مرتكب شده اند و گاهى مصداق
ايـن عـنـوان بـوده اند داخل در مفهوم آن نيستند، زيرا در اين صورت كمتر كسى از آن
مستثنى خـواهـد بـود و ركـون و اتكاء به هيچكس مجاز نخواهد شد مگر اينكه معنى ركون
را اتكاء و اعتماد در همان جنبه ظلم و ستم بدانيم كه در اين صورت حتى كسانى را كه
يكبار دست به ظلم آلوده اند شامل مى شود.
5 - بـعـضى از مفسران اهل سنت در اينجا اشكالى مطرح كرده اند كه روى مبانى آنها
پاسخ آن چـنـدان آسـان نـيـسـت و آن ايـنكه از يكسو در روايات آنها وارد شده كه
بايد در برابر سـلطـان وقـت - بـه عـنـوان اولو الامـر - تـسليم بود، هر كس كه
باشد، مثلا: در حديثى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند
كه بر شما لازم است اطاعت سلطان كـنـيـد و ان اخـذ مـالك و ضـرب ظـهـرك :
(هـر چـنـد مال تو را بگيرد و تازيانه بر پشتت بزند)!
و روايات ديگرى كه روى اطاعت سلطان به معنى وسيع كلمه تاكيد مى كند.
و از سوى ديگر آيه فوق مى گويد: (به افراد
ظالم و ستمگر تكيه و اعتماد نكنيد):
آيا اين دو دستور قابل جمع است ؟.
بعضى خواسته اند با يك استثناء، اين تضاد را برطرف سازند و آن اينكه اطاعت سلطان تا
آنجا لازم است كه راه عصيان را نپويد و در طريق كفر گام ننهد.
ولى لحن روايات آنها در زمينه اطاعت سلطان چندان با چنين استثنائى
هماهنگ نيست .
در هر صورت ما فكر مى كنيم همانگونه كه در مكتب اهلبيت آمده تنها اطاعت از ولى امرى
لازم اسـت كـه عـالم و عـادل بـوده بـاشد و بتواند جانشين عام پيامبر و امام محسوب
شود و اگر سـلاطـيـن بـنـى اميه و بنى عباس احاديثى به نفع خود در اين زمينه ساخته
و پرداخته اند بـه هـيـچـوجـه بـا اصـول مـكتب ما و با تعليماتى كه از قرآن گرفته
ايم هماهنگ نيست و بايد چنين رواياتى را اگر قابل تخصيص است تخصيص وگرنه به كلى
كنار بگذاريم چرا كه هر روايتى بر خلاف كتاب الله بوده باشد مردود است و قرآن صراحت
دارد كه امام و پيشواى مؤ منين بايد ظالم نباشد و آيه فوق نيز صريحا مى گويد به
ظالمان تكيه و اعتماد نكن !.
و يا اينكه اينگونه روايات را مخصوص مقام ضرورت و ناچارى بدانيم .
آيه و ترجمه
و أ قـم الصـلوة طـرفـى النـهـار و زلفـا مـن اليـل إ ن الحـسـنـت يذهبن السيات ذلك
ذكرى للذكرين (114)
و اصبر فإ ن الله لا يضيع أ جر المحسنين
(115)
|
ترجمه :
114 - نماز را در دو طرف روز و اوائل شب برپا دار، چرا كه حسنات ، سيئات (و آثار
آنها را) بـر طـرف مـى سـازنـد، ايـن تـذكـرى اسـت بـراى آنـهـا كـه اهل تذكرند.
115 - و شكيبائى كن كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد.
تفسير :
(نماز)
و (صبر).
در اين آيات ، انگشت روى دو دستور از مهمترين دستورات اسلامى كه در واقع روح ايمان
و پايه اسلام است گذارده شده :
نـخـسـت فـرمـان بـه اقـامـه نـمـاز داده مـى گـويـد: نـمـاز را در دو طـرف روز، و
در اوائل شـب بـر پـا دار (و اقـم الصـلوة طـرفـى النـهـار و زلفـا مـن الليل ).
ظاهر تعبير طرفى النهار (دو طرف روز) اين است كه نماز صبح و مغرب را بيان مى كند،
كـه در دو طـرف روز قرار گرفته و (زلف
) كه جمع (زلفه
) به معنى نزديكى اسـت بـه قـسـمـتهاى آغاز شب كه نزديك به روز است گفته
مى شود بنا بر اين منطبق بر نماز عشا مى گردد.
هـمـين تفسير در روايات ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نيز وارد شده كه آيه فوق اشاره
به سه نماز (صبح و مغرب و عشا) است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا از نمازهاى پنجگانه تنها در اينجا
اشـاره بـه سـه نـماز صبح و مغرب و عشا شده و از نماز ظهر و عصر سخن به ميان نيامده
است .
پيچيده بودن پاسخ اين سؤ ال سبب شده است كه بعضى از مفسران
(طرفى النهار) را آنـچـنـان
وسـيـع بـگـيـرنـد كـه هـم نـمـاز صـبـح و هـم ظـهـر و عـصـر و هـم مـغـرب را شـامل
شود و با تعبير به (زلفا من الليل
) كه اشاره به نماز عشا است همه نمازهاى پنجگانه را در بر مى گيرد.
ولى انـصـاف ايـن اسـت كـه (طرفى النهار)
تاب چنين تفسيرى را ندارد مخصوصا با تـوجـه بـه ايـنـكـه مـسـلمـانـان صـدر اول
مـقـيـد بـودنـد كـه نـمـاز ظـهـر را در اول وقت و نماز عصر را حدود نيمه وقت (ميان
ظهر و غروب آفتاب ) انجام دهند.
تـنـهـا چـيـزى كـه مى توان اينجا گفت اين است كه در آيات قرآن گاهى هر پنج نماز
ذكر شـده مـانـنـد اقـم الصـلوة لدلوك الشـمـس الى غـسـق الليـل و قـرآن الفجر
(اسراء - 78) و گاهى سه نماز مانند آيه مورد بحث و گاهى تنها يـك نـمـاز ذكـر شـده
اسـت ، مـانند حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى و قوموا لله قانتين (بقره -
238).
بـنـابـرايـن لزومـى نـدارد كـه در هـر مورد هر پنج نماز با يكديگر ذكر شود بخصوص
ايـنـكـه گـاهـى مناسبات ايجاب مى كند كه تنها روى نماز ظهر (صلوة وسطى ) به خاطر
اهـمـيتش تكيه شود، و گاهى روى نماز صبح و مغرب و عشا كه گاهى بخاطر خستگى و يا
خواب ممكن است در معرض فراموشى قرار گيرد.
سـپـس بـراى اهـمـيـت نـمـاز روزانـه خصوصا و همه عبادات و طاعات و حسنات عموما
چنين مى گويد: (حسنات ، سيئات را از ميان
مى برند) (ان الحسنات يذهبن السيئات ).
(و اين تذكر و يادآورى است براى آنها كه
توجه دارند) (ذلك ذكرى للذاكرين ).
آيـه فـوق هـمـانـنـد قـسـمـتـى ديـگـر از آيـات قـرآن تـاثـيـر اعمال نيك را در از
ميان بردن آثار سوء اعمال بد بيان مى كند، در سوره نساء آيه 31 مى خـوانـيـم ان
تـجـتـنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم : (اگر
از گناهان بزرگ دورى كنيد گناهان كوچك شما را مى پوشانيم
).
و در آيـه (7 عنكبوت ) مى خوانيم و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفرن عنهم
سيئاتهم :
(كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام
دارند گناهان آنانرا مى پوشانيم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب اثـر خـنـثـى كـنـنـده گـنـاه را در طـاعـات و اعمال نيك تثبيت
مى كند.
از نـظـر روانـى نيز شك نيست كه هر گناه و عمل زشتى ، يك نوع تاريكى در روح و روان
انـسـان ايـجاد مى كند كه اگر ادامه يابد اثرات آنها متراكم شده ، به صورت وحشتناكى
انسان را مسخ مى كند.
ولى كار نيك كه از انگيزه الهى سر چشمه گرفته به روح آدمى لطافتى مى بخشد كه آثـار
گـنـاه را مـى تـوانـد از آن بـشـويـد و آن تـيـرگـيـهـا را بـه روشـنـائى مبدل
سازد.
امـا از آنـجـا كـه جـمله فوق (ان الحسنات يذهبن السيئات ) بلا فاصله بعد از دستور
نماز ذكـر شـده يـكى از مصداقهاى روشن آن ، نمازهاى روزانه است و اگر مى بينيم در
روايات تنها تفسير به نمازهاى روزانه شده دليل بر انحصار نيست ، بلكه همانگونه كه
بارها گفته ايم بيان يك مصداق روشن قطعى است .
اهميت فوق العاده نماز
در روايـات مـتـعـددى كـه ذيـل آيات فوق از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
و ائمه معصومين (عليهم السلام ) نقل شده تعبيراتى ديده مى شود كه از اهميت فوق
العاده نماز در مكتب اسلام پرده بر مى دارد.
ابـو عـثمان مى گويد: من با سلمان فارسى زير درختى نشسته بودم ، او شاخه خشكى را
گـرفـت و تـكـان داد تـا تـمـام بـرگـهـايـش فـرو رفـت ، سـپـس رو بـه مـن كـرد و
گـفـت سئوال نكردى چرا اين كار را كردم .
گفتم : بگو ببينم منظورت چه بود؟
گـفـت : اين همان كارى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام داد
هنگامى كه خـدمـتـش زيـر درخـتـى نـشـسـتـه بـودم ، سـپـس پـيـامـبـر ايـن سـؤ ال
را از مـن كـرد و گـفـت سـلمـان نـمـى پـرسـى چـرا چـنـين كردم ؟ من عرض كردم
بفرمائيد چـرا؟فـرمـود: ان المـسـلم اذا تـوضـا فـاحـسن الوضوء ثم صلى الصلوات
الخمس تحاتت خـطـاياه كما تحات هذا الورق ثم قرء هذه الاية و اقم الصلوة ...:
هنگامى كه مسلمان وضو بـگـيـرد و خـوب وضـو بـگـيرد، سپس نمازهاى پنجگانه را بجا
آورد، گناهان او فرو مى ريـزد، هـمانگونه كه برگهاى اين شاخه فرو ريخت ، سپس همين
آيه (اقم الصلوة ...) را تلاوت فرمود.
در حديث ديگرى از يكى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنام
(ابى امامه
) مـى خـوانـيـم كه مى گويد: روزى در مسجد
خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـشـسـتـه بـوديم كه مردى آمد و عرض
كرد يا رسول الله من گناهى كرده ام كه حد بر آن لازم مى شود، آن حد را بر من اجرا
فرما، فرمود: آيا نماز با ما خواندى ؟ عرض كرد آرى ، اى رسولخدا، فرمود: خداوند
گناه تو - يا حد تو - را بخشيد.
و نـيـز از عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده كه مى فرمايد: با رسولخدا در مسجد در
انتظار نماز بوديم كه مردى برخاست و عرض كرد: اى رسولخدا من گناهى كرده ام پيامبر
(صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) روى از او بـرگـردانـد، هـنـگـامـى كـه نـمـاز
تمام شد همان مرد برخاست و سخن اول را تكرار كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) فرمود: آيا با مـا ايـن نـمـاز را انـجـام نـدادى ؟ و بـراى آن بـخوبى وضو
نگرفتى ؟ عرض كرد: آرى ، فرمود اين كفاره
گناه تو است !.
و نـيـز از عـلى (عـليـه السـلام ) از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم
) نـقل شده كه فرمود: انما منزلة الصلوات الخمس لامتى كنهر جار على باب احدكم فما
يظن احدكم لو كان فى جسده درن ثم اغتسل فى ذلك النهر خمس مرات كان يبقى فى جسده درن
فكذلك و الله الصلوات الخمس لامتى :
نـمـازهاى پنجگانه براى امت من همچون يك نهر آب جارى است كه بر در خانه يكى از شما
باشد، آيا گمان مى كنيد اگر كثافتى در تن او باشد و سپس پنج بار در روز در آن نهر
غسل كند آيا چيزى از آن بر جسد او خواهد ماند (مسلمانه ) همچنين است بخدا سوگند
نمازهاى پنجگانه براى امت من .
بـه هر حال جاى ترديد نيست كه هر گاه نماز با شرائطش انجام شود، انسانرا در عالمى
از مـعـنـويت و روحانيت فرو مى برد كه پيوندهاى ايمانى او را با خدا چنان محكم مى
سازد كه آلودگيها و آثار گناه را از دل و جان او شستشو مى دهد.
نـمـاز انـسـانـرا در بـرابـر گـنـاه بـيـمـه مـى كـنـد، و نـيـز نماز زنگار گناه
را از آئينه دل مى زدايد.
نماز جوانه هاى ملكات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مى روياند، نماز اراده را
قوى و قـلب را پـاك و روح را تـطهير مى كند، و به اين ترتيب نماز در صورتى كه بصورت
جسم بيروح نباشد مكتب عالى تربيت است .
اميد بخشترين آيه قرآن
در تـفـسـيـر آيـه مـورد بـحـث حـديـث جـالبـى از عـلى (عـليـه السـلام ) بـه ايـن
مـضـمـون نقل شده است كه روزى رو به سوى مردم كرد و فرمود: به نظر شما اميد بخشترين
آيه
قـرآن كـدام آيـه است ؟ بعضى گفتند آيه ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون
ذلك لمـن يـشـاء (خـداونـد هـرگـز شـرك را نـمـى بـخشد و پائين تر از آن را براى هر
كس كه بخواهد مى بخشد).
امـام فـرمـود: خـوب اسـت ، ولى آنـچـه مـن مـيـخـواهـم نـيـسـت ، بـعـضـى
گـفـتـنـد آيـه و مـن يـعـمـل سـوء او يـظـلم نـفـسـه ثـم يـسـتـغـفـر الله يـجـد
الله غـفـورا رحـيـمـا (هـر كـس عـمـل زشـتـى انـجام دهد يا بر خويشتن ستم كند و
سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحيم خواهد يافت ) امام فرمود خوبست ولى
آنچه را مى خواهم نيست .
بعضى ديگر گفتند آيه قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله
(اى بندگان من كه اسراف بر خويشتن كرده ايد از رحمت خدا مايوس نشويد) فرمود خوبست
اما آنچه مى خواهم نيست !
بـعـضـى ديگر گفتند آيه و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا نفسهم ذكروا الله
فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله (پرهيزكاران كسانى هستند كه هنگامى كه
كار زشتى انـجـام مى دهند يا به خود ستم مى كنند به ياد خدا مى افتند، از گناهان
خويش آمرزش مى طـلبـنـد و چه كسى است جز خدا كه گناهان را بيامرزد) باز امام
فرمود خوبست ولى آنچه مى خواهم نيست .
در ايـن هـنـگـام مـردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه كردند فرمود: چه
خبر است اى مسلمانان ؟ عرض كردند: به خدا سوگند ما آيه ديگرى در اين زمينه سراغ
نداريم .
امـام فرمود: از حبيب خودم رسولخدا شنيدم كه فرمود: اميد بخشترين آيه قرآن اين آيه
است و اقـم الصـلوة طـرفـى النـهـار و زلفـا مـن الليل ان الحسنات يذهبن السيئات
ذلك ذكرى للذاكرين .
البـتـه هـمـانگونه كه در ذيل آيه 48 سوره نساء گفتيم در حديث ديگرى آمده است كه
اميد بـخـشترين آيه قرآن : آيه (ان الله
لا يغفران يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء)
مى باشد.
اما با توجه به اينكه هر يك از اين آيات به زاويه اى از اين بحث نظر دارد و يك بعد
از ابعاد آنرا بيان مى كند، تضادى با هم ندارد:
در واقع آيه مورد بحث از كسانى سخن مى گويد كه نمازهاى خود را به خوبى انجام مى
دهـنـد، نـمـازى بـا روح و بـا حـضـور قـلب كـه آثـار گـنـاهـان ديـگـر را از دل و
جانشان مى شويد.
امـا آيـه ديـگر از كسانى سخن مى گويد كه داراى چنين نمازى نيستند و تنها از در
توبه وارد مى شوند پس اين آيه براى اين گروه و آن آيه براى آن گروه اميد بخش ترين
آيه است .
چـه امـيـدى از ايـن بـيـشـتر كه انسان بداند هر گاه پاى او بلغزد و يا هوى و هوس
بر او چيره شود (بدون اينكه اصرار بر گناه داشته باشد پايش به گناه كشيده شود)
هنگامى كه وقت نماز فرا رسيد، وضو گرفت و در پيشگاه معبود به راز و نياز برخاست
احساس شـرمـسـارى كـه از لوازم تـوجـه بـه خـدا اسـت نـسـبـت بـه اعمال گذشته به
او دست داد گناه او بخشوده مى شود و ظلمت و تاريكيش از قلب او بر مى خيزد.
به دنبال برنامه انسانساز نماز و بيان تاثيرى كه حسنات در زدودن سيئات دارد در آيه
بـعـد فرمان به (صبر)
مى دهد، و مى گويد: (شكيبا باش كه خدا اجر
نيكوكاران را ضايع نمى كند) (و اصبر فان
الله لا يضيع اجر المحسنين ).
گرچه بعضى از مفسران خواسته اند معنى صبر را در اينجا محدود به مورد نماز و يا اذيت
و آزارهاى دشمنان در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنند.
ولى روشن است كه هيچگونه دليلى بر محدود ساختن معنى صبر، در آيه مورد بحث نداريم
بـلكـه يك مفهوم كلى و جامع را در بر دارد كه هر گونه شكيبائى را در برابر مشكلات ،
مـخـالفـتـهـا، آزارهـا، هـيـجـانـهـا، طـغـيـانـهـا و مـصـائب گـونـاگـون را شامل
مى شود و ايستادگى در برابر تمام اين حوادث در مفهوم جامع صبر مندرج است .
(صـبـر)
يـك اصـل كـلى و اسـاس اسلامى است كه در موردى از قرآن با نماز همراه ذكر شـده اسـت
شـايـد بـه اين دليل كه نماز در انسان (حركت
) مى آفريند و دستور صبر، مـقاومت ايجاب مى كند، و اين دو يعنى
(حركت ) و
(مقاومت ) هنگامى كه دست به
دست هم دهند عامل اصلى هر گونه پيروزى خواهند شد.
اصـولا هـيچگونه نيكى بدون ايستادگى و صبر ممكن نيست ، چون بپايان رساندن كارهاى
نـيـك حـتـمـا اسـتـقـامـت لازم دارد، و بـه هـمـيـن جـهـت در آيـه فـوق بـه
دنـبـال امـر بـه صـبـر مـى فـرمـايـد خـداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند،
يعنى نيكوكارى بدون صبر و ايستادگى ميسر نيست .
ذكـر ايـن نـكـته نيز لازم است كه مردم در برابر حوادث ناگوار به چند گروه تقسيم مى
شوند.
1 - گروهى فورا دست و پاى خود را گم مى كنند و به گفته قرآن بنا بر جزع و فزع مى
گذارند اذا مسه الشر جزوعا (معارج - 20).
2 - گـروه ديـگـرى دسـت و پـاى خـود را گـم نـمـى كـنـنـد و بـا تحمل و برد بارى در
برابر حادثه مى ايستند.
3 - گروه ديگرى هستند كه علاوه بر تحمل و برد بارى ، شكر گزارى هم دارند.
4 - گروه ديگرى هستند كه در برابر اينگونه حوادث عاشقانه به تلاش
و كـوشـش بـر مـى خـيـزند و براى خنثى كردن اثرات منفى حادثه ، طرح ريزى مى كنند،
جـهـاد و پـيـكـار خـسـتـگـى نـاپـذيـر بـه خـرج مـى دهـنـد و تـا مشكل را از پيش
پا بر ندارند آرام نمى گيرند.
خداوند به چنين صابرانى وعده پيروزى داده (ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين -
انفال : 65).
و نـعمتهاى بهشتى را پاداش سراى ديگر آنها شمرده (و جزا هم بما صبروا جنة و حريرا -
انسان : 12).
آيه و ترجمه
فـلو لا كـان مـن القـرون من قبلكم اءولوا بقية ينهون عن الفساد فى الاءرض إ لا
قليلا ممن اءنجينا منهم و اتبع الذين ظلموا ما اءترفوا فيه و كانوا مجرمين
(116)
و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اءهلها مصلحون
(117)
|
ترجمه :
116 - چرا در قرون (و اقوام ) قبل از شما دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد
در زمـيـن جـلوگـيـرى كنند، مگر اندكى از آنها كه نجاتشان داديم و آنها كه ستم مى
كردند از تنعم و تلذذ پيروى كردند و گناهكار بودند (و نابود شدند).
117 - و چـنـيـن نـبـود كـه پروردگارت آباديها را به ظلم و ستم نابود كند در حالى
كه اهلش در صدد اصلاح بوده باشند.
تفسير :
امل تباهى جامعه ها.
بـراى تـكـمـيـل بـحـثـهـاى گـذشـتـه در ايـن دو آيـه يـك اصـل اسـاسى اجتماعى كه
ضامن نجات جامعه ها از تباهى است مطرح شده است ، و آن اينكه در هر جامعه اى
تـا زمـانـى كه گروهى از انديشمندان متعهد و مسئول وجود دارد كه در برابر مفاسد
ساكت نمى نشينند، و به مبارزه بر مى خيزند، و رهبرى فكرى و مكتبى مردم را در اختيار
دارند اين جامعه به تباهى و نابودى كشيده نمى شود.
امـا آن زمـان كـه بـى تـفاوتى و سكوت در تمام سطوح حكم فرما شد و جامعه در برابر
عوامل فساد بى دفاع ماند، فساد و به دنبال آن نابودى حتمى است .
در آيه نخست ضمن اشاره به اقوام پيشين كه گرفتار انواع بلاها شدند مى گويد
(چـرا در قرون و امتها و اقوام قبل از شما
نيكان و پاكان قدرتمند و صاحب فكرى نبودند كـه از فـسـاد در روى زمـيـن جـلوگـيرى
كنند) (فلو لا كان من القرون من قبلكم
اولوا بقية ينهون عن الفساد فى الارض ).
بـعـد به عنوان استثناء مى گويد: مگر افراد اندكى كه آنها را نجات داديم (الا قليلا
ممن انجينا منهم ).
اين گروه اندك هر چند امر به معروف و نهى از منكر داشتند، اما مانند لوط و خانواده
كوچكش و نـوح و ايـمـان آورندگان محدودش و صالح و تعداد كمى كه از او پيروى كرده
بودند، آنچنان كم و اندك بودند كه توفيق بر اصلاح كلى جامعه نيافتند.
و بـه هـر حـال سـتـمـگـران كـه اكـثـريـت ايـن جـامـعـه هـا را تـشكيل مى دادند به
دنبال ناز و نعمت و عيش و نوش رفتند و آنچنان مست باده غرور و تنعم و لذات شدند كه
دست به انواع گناهان زدند (و اتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين ).
سـپـس بـراى تاءكيد اين واقعيت ، در آيه بعد اضافه مى فرمايد: اينكه مى بينى خداوند
اين اقوام را به ديار عدم فرستاد به خاطر آن بود كه مصلحانى
در مـيـان آنها نبودند، زيرا (خداوند هرگز
قوم و ملت و شهر و ديارى را به خاطر ظلم و سـتـمـش نـابـود نـمـى كند اگر آنها در
راه اصلاح گام بردارند) (و ما كان ربك
ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون ).
چه اينكه در هر جامعهاى معمولا ظلم و فسادى وجود دارد، اما مهم اين است كه مردم
احساس كنند كـه ظـلم و فـسـادى هست و در طريق اصلاح باشند و با چنين احساس و گام
برداشتن در راه اصـلاح ، خـداونـد بـه آنـان مـهـلت مـى دهـد و قـانـون آفـريـنـش
بـراى آنـهـا حـق حـيـات قائل است .
اما همين كه اين احساس از ميان رفت و جامعه بى تفاوت شد و فساد و ظلم به سرعت همه
جا را گرفت آنگاه است كه ديگر در سنت آفرينش حق حياتى براى آنها وجود ندارد اين
واقعيت را با يك مثال روشن مى توان بيان كرد:
در بـدن انـسـان ، نـيـروى مـدافـع مـجهزى است به نام
(گلبولهاى سفيد خون ) كه هر
مـيـكـرب خـارجـى از طـريـق هـوا، آب و غـذا و خـراشـهـاى پـوسـت بـه داخـل بدن
هجوم كند اين سربازان جانباز در برابر آنها ايستادگى كرده و نابودشان مى كنند و يا
حداقل جلو توسعه و رشد آنها را مى گيرند.
بـديـهـى اسـت اگـر يـك روز ايـن نـيـروى بـزرگ دفـاعـى كـه از مـليـونـهـا سـربـاز
تـشـكـيـل مـى شود دست به اعتصاب بزند و بدن بى دفاع بماند چنان ميدان تاخت و تاز
ميكربهاى مضر، مى شود كه به سرعت انواع بيماريها به او هجوم مى آورند.
كل جامعه انسانى نيز چنين حالى را دارد اگر نيروى مدافع كه همان
(اولوا بقيه ) بوده بـاشد از
آن برچيده شود ميكربهاى بيمارى زاى اجتماعى كه در زواياى هر جامعه اى وجود دارد به
سرعت نمو و تكثير مثل كرده ، جامعه را سر تا پا بيمار مى كنند.
نقش (اولوا بقيه
) در بقاى جوامع آنقدر حساس است كه بايد گفت : بدون آنها حق حيات از
آنان سلب مى شود و اين همان چيزى است كه آيات
فوق به آن اشاره دارد.
اولوا بقيه چه كسانى هستند
(اولوا)
بـه مـعـنـى صاحبان و بقيه به معنى باقيمانده است و معمولا اين تعبير در لغت عـرب
بـه مـعـنـى اولوا الفـضل (صاحبان فضيلت و شخصيت و نيكان و پاكان ) گفته مى شـود
زيـرا انـسـان مـعمولا اجناس بهتر و اشياء نفيستر را ذخيره مى كند و نزد او باقى مى
ماند و به همين جهت اين كلمه مفهوم نيكى و نفاست را با خود دارد.
و از ايـن گـذشـتـه هـمـواره در ميدان مبارزات اجتماعى آنها كه ضعيفترند، زودتر از
صحنه خـارج مـى شـوند يا نابود مى گردند، و تنها آنها باقى مى مانند كه از نظر تفكر
و يا نيروى جسمانى قويترند، و به همين دليل باقيماندگان نيرومندانند، به همين جهت
در عرب ايـن ضـرب المـثـل وجـود دارد كـه مـى گـويـنـد فـى الزوايـا خـبـايـا و فـى
الرجـال بـقـايـا (در زاويـه هـا هـنـوز مـسـائل مـخـفـى وجـود دارد و در مـيـان
رجال ، شخصيتهائى باقيمانده ).
و نيز به همين دليل كلمه (بقيه
) كه در سه مورد از قرآن مجيد آمده است همين مفهوم را در بر دارد: در
داستان طالوت و جالوت در قرآن مجيد مى خوانيم :
ان آيـة مـلكـه ان يـاتـيـكـم التـابـوت فـيـه سـكـيـنـة مـن ربـكـم و بـقـيـة
مـمـا تـرك آل موسى : (نشانه حقانيت حكومت
طالوت اين است كه صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد هـمـان صـنـدوقـى كه يادگارى نفيس
خاندان موسى و هارون در آنست و مايه آرامش شما است
).
و نـيـز در داسـتـان شعيب در همين سوره خوانديم كه به قومش گفت : بقية الله خير لكم
ان كنتم مؤ منين (هود - 86).
و اينكه در پارهاى از تعبيرات نام (بقية
الله ) بر مهدى موعود (عليهالسلام )
گذارده شـده نـيـز اشـاره به همين موضوع است ، زيرا او يك وجود پر فيض و ذخيره بزرگ
الهى اسـت كـه بـراى بـر چـيـدن بـسـاط ظـلم و بـيـدادگـرى در جـهـان و بـر
افـراشـتـن پرچم عدل و داد نگاهدارى شده است
و از ايـنـجـا روشن مى شود كه چه حق بزرگى اين شخصيتهاى ارزشمند و مبارزه كنندگان
با فساد و (اولوا بقيه ها)
بر جوامع بشرى دارند چرا كه آنها رمز بقاء و حيات ملتها و نجات آنها از نابودى و
هلاكتند!
نكته ديگرى كه در آيه فوق جلب توجه مى كند اين است كه قرآن مى گويد: خداوند هيچ
شـهـر و آبـادى را بـه ظـلم و سـتم نابود نمى كند در حالى كه اهلش
(مصلح ) باشند. تـوجـه بـه
تـفـاوت (مـصـلح
) و (صـالح
) ايـن نـكـتـه را روشن مى سازد كه تنها
(صـلاحـيـت
) ضامن بقاء نيست بلكه اگر جامعه اى صالح نباشد ولى در مسير اصلاح گام
بردارد او نيز باز حق بقاء و حيات دارد، ولى آن روز كه نه صالح بود و نه مصلح ، از
نظر سنت آفرينش حق حيات براى او نيست و به زودى از ميان خواهد رفت .
بـه تعبير ديگر هر گاه جامعه اى ظالم بود اما به خود آمده و در صدد اصلاح باشد چنين
جامعه اى مى ماند، ولى اگر ظالم بود و در مسير اصلاح و پاكسازى نبود، نخواهد ماند.
نـكـتـه ديـگر اينكه يكى از سرچشمه هاى ظلم و جرم در آيات فوق پيروى از هوسرانى و
لذت پـرسـتـى و عـيـش و نـوشـهـا ذكر شده كه در قرآن از آن تعبير به
(اتراف ) مى شود.
اين تنعم و تلذذ بيقيد و شرط سرچشمه انواع انحرافاتى است كه در طبقات
تصيح توسط اسماعيل
در ابتداى كار پاك شود
مـرفـه جـامـعـه هـا به وجود مى آيد، چرا كه مستى شهوت آنها را از پرداختن به
ارزشهاى اصيل انسانى و درك واقعيتهاى اجتماعى باز مى دارد و غرق عصيان و گناه مى
سازد.
آيه و ترجمه
و لو شاء ربك لجعل الناس أ مة وحدة و لا يزالون مختلفين
(118)
إ لا من رحم ربك و لذلك خلقهم و تمت كلمة ربك لا ملا ن جهنم من الجنة و الناس أ
جمعين
(119)
|
ترجمه :
118 - و اگـر پـروردگـارت مـى خـواسـت هـمه مردم را امت واحده (بدون هيچگونه اختلاف
) قرار مى داد، ولى آنها همواره مختلفند.
119 - مـگـر آنـچـه پـروردگـارت رحـم كـنـد و بـراى هـمـين (پذيرش رحمت و در سايه
آن تكامل ) آنها را آفريد و فرمان پروردگارت قطعى است كه جهنم را از (سركشان و
طاغيان ) جن و انس پر خواهم كرد.
تفسير :
در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى از سـنـن آفـريـنش كه در واقع زير بناى
ساير مـسـائل مـربـوط بـه انسان است اشاره شده و آن مساله اختلاف و تفاوت در
ساختمان روح و جسم و فكر و ذوق و عشق انسانها، و مساله آزادى اراده و اختيار است .
مـى فرمايد: اگر خدا مى خواست ، همه مردم را امت واحده قرار مى داد ولى خداوند چنين
كارى را نـكـرده و هـمـواره انـسـانـهـا بـا هـم اخـتـلاف دارنـد (و لو شـاء ربـك
لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين ).
تـا كـسـى تـصـور نـكـنـد تـاكـيـد و اصـرار پـروردگـار در اطـاعـت فـرمـانـش دليل
بر اين است كه او قادر بر اين نبود كه همه آنها را در يك مسير و در يك برنامه معين
قرار دهد.
آرى هيچ مانعى نداشت كه او به حكم اجبار و الزام ، همه انسانها را يكنواخت و مؤ من
به حق و مجبور بر قبول ايمان بيافريند.
ولى نـه چـنـيـن ايـمانى فايده اى داشت ، و نه چنان اتحاد و هماهنگى ، ايمان اجبارى
كه از روى انـگـيـزه هـاى غـيـر ارادى بـرخـيـزد، نـه دليـل بـر شـخـصـيـت اسـت و
نـه وسـيـله تـكـامـل ، و نـه مـوجـب پـاداش و ثـواب ، درسـت بـه ايـن مـيـمـانـد
كـه خـداونـد زنـبـور عـسـل را چـنـان آفـريـده كـه بـه حـكـم الزام غـريـزه بـه
دنبال جمع آورى شيره گلها مى رود، و پشه مالاريا را آنچنان قرار داده كه تنها در
مردابها لانه مى كند و هيچكدام در اين راه از خود اختيارى ندارند.
اصـولا ارزش و امـتـياز انسان و مهمترين تفاوت او با موجودات ديگر داشتن همين موهبت
آزادى اراده و اخـتـيار است ، همچنين داشتن ذوقها و سليقه ها و انديشه هاى گوناگون
و متفاوت كه هر كدام بخشى از جامعه را مى سازد، و بعدى از ابعاد آن را تامين مى
كند.
از طرفى هنگامى كه آزادى اراده آمد، اختلاف در انتخاب عقيده و مكتب ، طبيعى است ،
اختلافى كـه سـبـب مـى شـود گـروهـى راه حـق را بـپـذيـرنـد و گـروه ديـگـرى راه
باطل را، مگر اينكه انسانها تربيت شوند و در دامان رحمت پروردگار و با استفاده از
مواهب او تـعليمات صحيح ببينند، در اين هنگام با تمام تفاوتهائى كه دارند و با حفظ
آزادى و اختيار، در راه حق گام خواهند گذارد هر چند در همين مسير نيز تفاوتهائى
خواهند داشت .
بـه همين جهت در آيه بعد مى فرمايد: مردم در پذيرش حق با هم اختلاف دارند مگر آنها
كه مشمول رحمت پروردگارند (الا من رحم ربك ).
ولى ايـن رحـمت الهى مخصوص گروه معينى نيست ، همه مى توانند (بشرط اينكه بخواهند)
از آن اسـتـفاده كنند، اصلا خداوند مردم را براى پذيرش اين رحمت و موهبت آفريده (و
لذلك خلقهم ).
آنـها كه بخواهند در زير اين چتر رحمت الهى قرار بگيرند راه براى آنها باز است
رحمتى كه از طريق تشخيص عقل و هدايت انبياء و كتب آسمانى به همه مردم افاضه شده است
.
و هـر گـاه از ايـن رحـمـت و مـوهـبت استفاده كنند درهاى بهشت و سعادت جاويدان به
روى آنها گشوده خواهد شد.
در غـيـر اين صورت فرمان خدا صادر شده است كه جهنم را از سركشان و طاغيان جن و انس
پر مى كنم (و تمت كلمة ربك لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ).
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - آزادى اراده اساس آفرينش انسان و دعوت همه انبياء است ، و اصولا بدون آن انسان
حتى يـك گـام در مـسـيـر تـكـامـل (تـكـامـل انـسـانـى و مـعـنـوى ) پـيـش
نـخـواهـد رفـت ، بـه هـمين دليـل در آيـات متعددى از قرآن تاكيد شده است كه اگر
خداوند مى خواست همه را به اجبار هدايت مى كرد، اما چنين نخواست .
كـار خـداونـد تـنـهـا دعـوت بـه مـسـير حق و نشان دادن راه ، و علامتگذارى ، و
هشدار دادن در برابر بيراهه ، و تعيين كردن راهبر، و برنامه طى طريق است .
قـرآن مـى گـويـد: ان عـليـنـا للهـدى ! بـر مـا نـشـان دادن راه اسـت (سـوره ليل
آيه 12).
و نيز مى گويد انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر: تو فقط يادآورى
كننده اى نه اجبار كننده (سوره غاشيه آيه 21).
و در سوره (شمس آيه 8) مى فرمايد: فالهمها فجورها و تقواها:
خداوند انسانرا آفريد و راه فجور و تقوا را به او الهام كرد.
و نـيـز در سـوره انـسـان آيـه 4 مـى خـوانـيـم : انـا هـديـنـاه السـبـيل اما
شاكرا و اما كفورا: ما راه را به انسان نشان داديم يا شكر گذارى مى كند و يا كفران
؟
بـنـابـراين آيات مورد بحث از روشنترين آياتى است كه بر آزادى اراده انسان و نفى
مكتب جبر تاكيد مى كند و دليل بر آن است كه تصميم نهائى با خود انسان است .
2 - درباره هدف آفرينش در آيات قرآن بيانات مختلفى آمده است كه در خلقت الجن و
الانس الا ليـعبدون : من جن و انس را نيافريديم مگر اينكه مرا پرستش كنند (ذاريات -
56) يعنى در مكتب بندگى و عبادت تكامل يا بند، و به عاليترين مقام انسانيت در اين
مكتب برسند.
در جـاى ديـگـر مى خوانيم الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا: آن
خدائى كه مـرگ و زنـدگـى را آفـريـد تـا شـمـا را بـيـازمـايـد تـا كـدامـيـن
بـهـتـر عـمـل مـى كـنـيـد (يـعـنـى آزمـايـشـى آمـيـخـتـه بـا پـرورش و در
نـتـيـجـه تكامل ) - سوره ملك آيه 2.
و در آيـه مـورد بـحـث مى فرمايد و لذلك خلقهم : براى پذيرش رحمت ، رحمتى آميخته با
هدايت و قدرت بر تصميم گيرى ، مردم را آفريد.
همانگونه كه ملاحظه مى كنيد، همه اين خطوط به يك نقطه منتهى مى شود و آن پرورش و
هدايت و پيشرفت و تكامل انسانها است كه هدف نهائى آفرينش محسوب مى شود.
هـدفـى كه بازگشتش به خود انسان است ، نه به خدا، زيرا او وجودى است بى نهايت از
تـمـام جـهـات ، و چـنـين وجودى كمبود در آن راه ندارد تا بخواهد با آفرينش خلق ،
كمبود و نيازى را برطرف سازد.
3 - در ذيـل آيه اخير، فرمان مؤ كد خداوند دائر به پر كردن جهنم از جن و انس مى
خوانيم ولى بديهى است كه اين فرمان حتمى تنها يك شرط دارد و آن بيرون رفتن از دايره
رحمت الهى و پشت پا زدن به هدايت و راهنمائى فرستادگان او است ، و به اين ترتيب اين
آيه نه تنها دليل بر مكتب بر جبر نخواهد بود، بلكه تاكيد مجددى است بر اختيار.
آيه و ترجمه
و كـلا نقص عليك من أ نباء الرسل ما نثبت به فؤ ادك و جاءك فى هذه الحق و موعظة و
ذكرى للمؤ منين (120)
و قل للذين لا يؤ منون اعملوا على مكانتكم إ نا عملون
(121)
و انتظروا إ نا منتظرون
(122)
و لله غيب السموت و الا رض و إ ليه يرجع الا مر كله فاعبده و توكل عليه و ما ربك
بغفل عما تعملون
(123)
|
ترجمه :
120 - مـا از هـر يـك از سرگذشتهاى انبياء را براى تو باز گو كرديم تا قلبت آرام (و
اراده ات قـوى ) گـردد و در ايـن (اخـبـار و سرگذشتها) حق و موعظه و تذكر براى مؤ
منان آمده است .
121 - و بـه آنـهـا كه ايمان نمى آورند بگو هر چه در قدرت داريد انجام دهيد ما هم
انجام مى دهيم ؟.
122 - و انتظار بكشيد ما هم منتظريم !
123 - و بـراى خـدا اسـت غـيـب (و اسـرار نهان ) آسمانها و زمين و همه كارها به او
باز مى گـردد، او را پـرسـتـش كـن و بـر او تـوكـل نـمـا و پـروردگـارت غافل از
كارهائى كه مى كنيد نيست .
تفسير :
مطالعه سرگذشت پيشينيان چهار اثر دارد
در ايـن آيـه آيـات سـوره هـود بـا آن پـايـان مـى پـذيـرد يـك نتيجه گيرى كلى از
مجموع بحثهاى سوره بيان شده است و از آنجا كه قسمت عمده اين سوره
داستانهاى عبرت انگيز پيامبران و اقوام پيشين بود، نتائج گرانبهاى ذكر اين داستانها
را در چهار موضوع خلاصه مى كند:
نـخـسـت مـى گـويـد: مـا سر گذشتهاى گوناگون پيامبران را براى تو بيان كرديم تا
قـلبـت را مـحـكـم كـنـيـم و اراده ات را قـوى و ثـابـت (و كـلا نـقـص عـليـك مـن
انـبـاء الرسل ما نثبت به فؤ ادك ).
كـلمه كلا اشاره به تنوع اين سرگذشتها است كه هر كدام به نوعى از جبهه گيريها در
بـرابـر انـبياء اشاره مى كند و نوعى از انحرافات و نوعى از مجازاتها را، و اين
تنوع ، اشعه روشنى بر ابعاد زندگى انسانها مى اندازد.
تـثـبـيت قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تقويت اراده او كه در اين
آيه به آن اشاره شده يك امر كاملا طبيعى است ، زيرا مخالفتهاى سرسختانه دشمنان لجوج
و بيرحم ، خـواه و نـاخـواه در قـلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اثر مى
گذاشت كه او هم انسان و بشر بود.
امـا براى اينكه هرگز كمترين گرد و غبار نوميدى و ياس بر قلب پاك او ننشيند، و
اراده آهـنـيـنش از اين مخالفتها و كارشكنيها به ضعف نگرايد، خداوند داستانهاى
انبياء و مشكلات كـار آنـهـا و مقاومتهايشان را در برابر اقوام لجوج و پيروزى آنها
را يكى پس از ديگرى شـرح مـى دهـد، تـا روح و دل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) و همچنين مؤ منانى كه دوشـادوش او در ايـن پـيـكـار بـزرگ شـركـت دارنـد،
هـر روز قـويـتـر از روز قبل باشد.
سـپـس بـه دومـيـن نـتـيـجـه بزرگ بيان اين داستانها اشاره كرده ، مى گويد: در اين
اخبار پـيـامـبـران حـقـايـق و واقـعـيـتـهـاى مـربـوط بـه زنـدگـى و حـيـات ،
پـيـروزى و شـكست ، عوامل موفقيت و تيره روزى ، همگى براى تو آمده است (و جائك
فى هذه الحق ).
سـومـيـن و چـهـارمـيـن اثر چشمگير بيان اين سرگذشتها آن است كه براى مؤ منان موعظه
و اندرز، تذكر و يادآورى است (و موعظة و ذكرى للمؤ منين )
جـالب ايـنـكـه نويسنده المنار در ذيل اين آيه مى گويد: در اين آيه معجزه ايجاز و
اختصار آنـچـنـان اسـت كه گوئى تمام اعجاز سرگذشتهاى گذشته را در خود جمع كرده و با
چند جمله كوتاه همه فوائد آنها را بيان نموده است .
و به هر حال اين آيه بار ديگر تاكيد مى كند كه تواريخ قرآن را نبايد سرسرى شمرد و
يا به عنوان يك سرگرمى از آن براى شنوندگان استفاده كرد چرا كه مجموعه اى است از
بـهترين درسهاى زندگى در تمام زمينه ها و راهگشائى است براى همه انسانهاى امروز و
فردا.
سـپـس بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دسـتـور مـى دهـد كـه تـو
نـيـز در مقابل سرسختيها و لجاجتهاى دشمن همان بگو كه بعضى از پيامبران پيشين به
اين افراد مـى گـفـتـنـد: بـه آنـهـا كـه ايـمـان نمى آورند بگو هر چه در قدرت
داريد انجام دهيد و از هـيـچـكـارى فـرو گـذار نـكـنـيـد مـا هـم آنـچـه در تـوان
داريـم انـجـام خـواهـيـم داد (و قل للذين لا يؤ منون اعملوا على مكانتكم انا
عاملون ).
|