تفسير نمونه جلد ۹
جمعي از فضلا
- ۷ -
در تـفـاسـيـر تـقـريبا چيزى در اين زمينه ننوشته اند ولى آنچه در بالا گفتيم
احتمالاتى بود كه قابل مطالعه است .
2 - زيـر و رو چـرا؟ - گـفتيم عذاب بايد تناسبى با نحوه گناه داشته باشد از آنجا كه
اين قوم در طريق انحراف جنسى همه چيز را دگرگون ساختند، خداوند نيز شهرهاى آنها را
زيـر و رو كرد و از آنجا كه - طبق روايات - بارانى از سخنان ركيك به طور مداوم بر
هم مى ريختند، خداوند هم بارانى از سنگ بر سر آنان فرو ريخت .
3 - بـاران سـنـگ چرا؟ - آيا بارش سنگريزه قبل از زير و رو شدن شهرهاى آنها بود، يا
هـمـراه آن ، يـا بـعـد از آن ؟ در مـيان مفسران گفتگو است و آيات قرآن نيز صراحتى
در اين زمينه ندارد، زيرا اين جمله با واو، عطف شده كه ترتيب از آن استفاده نمى
شود.
ولى بـعـضـى از مـفـسـران مـانـنـد نـويـسـنـده المـنـار مـعـتـقـد اسـت ، ايـن
بـاران سـنـگ يـا قـبـل از زير و رو شدن بوده ، يا در اثناء آن ، و فلسفه آن ، اين
بوده كه افراد پراكنده اى كـه در گـوشـه و كنار قرار داشتند و زير آوارها مدفون
نشدند، سالم در نروند، آنها نيز به كيفر اعمال زشتشان برسند!.
روايتى كه مى گويد: همسر لوط، صدا را كه شنيد سر بر گردانيد و در
همان حال سنگى به او اصابت كرد و او را كشت ، نشان مى دهد كه اين دو (زير و رو شدن
و باران سنگ ) با هم صورت گرفته است .
ولى اگر از اينها صرف نظر كنيم ، مانعى ندارد كه براى تشديد عذاب و محو آثار آنها
سـنـگـريـزه حـتـى پـس از زيـر و رو شـدن بـر آنـهـا نازل شده باشد به طورى كه
سرزمينشان زير آن پنهان گردد و آثارش محو شود.
4 - نشاندار چرا؟ - گفتيم جمله مسومة عند ربك اين نكته را مى فهماند كه اين سنگها
از نزد خـدا نـشـانـدار بـودنـد، ولى در ايـنكه چگونه نشاندار بود، در ميان مفسران
گفتگو است ، بـعـضـى گفته اند در اين سنگها علاماتى بود كه نشان مى داد سنگ معمولى
نيست ، بلكه مـخصوصا براى عذاب الهى نازل شده است ، تا با ريزش سنگهاى ديگر اشتباه
نشود، و بـه هـمـيـن دليل بعضى ديگر گفته اند، سنگها شباهتى با سنگهاى زمينى نداشت
، بلكه مـشـاهـده وضـع آنـها نشان مى داد، نوعى سنگ آسمانى است كه از خارج كره زمين
به سوى زمين سرازير شده است !.
بـعـضـى نـيـز گـفته اند اينها علائمى در علم پروردگار داشته كه هر كدام از آنها
درست بـراى فـرد مـعـيـن و نقطه معين نشانه گيرى شده بود، اشاره به اينكه آنقدر
مجازاتهاى الهـى روى حـسـاب اسـت كـه حـتـى مـعلوم است كدام شخص با كدام سنگ بايد
در هم كوبيده شود، بيحساب و بى ضابطه نيست .
5 - تحريم همجنس گرائى .
همجنس گرائى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است و هر
دو داراى حد شرعى است .
حـد هـمـجـنـس گـرائى در مـردان خـواه فـاعـل بـاشـد يـا مفعول اعدام است ، و براى
اين اعدام طرق مختلفى در فقه بيان شده است ، البته اثبات اين گناه بايد
از طـرق مـعـتـبر و قاطعى كه در فقه اسلامى و روايات وارده از معصومين ذكر شده صورت
گـيـرد، و حـتـى سـه مـرتـبـه اقـرار هـم بـه تـنـهـائى كـافـى نـيـسـت و بـايـد
حداقل چهار بار اقرار به اين عمل كند.
و امـا حـد هـمـجـنـس گرائى در زنان پس از چهار بار اقرار و يا ثبوت بوسيله چهار
شاهد عادل (به شرائطى كه در فقه گفته شده ) صد تازيانه است ، و بعضى از فقها گفته
اند اگر زن شوهردارى اين عمل را انجام بدهد حد او اعدام است .
اجراى اين حدود، شرائط دقيق و حساب شده اى دارد كه در كتب فقه اسلامى آمده است .
روايـاتـى كـه در مـذمـت هـمـجـنـس گـرائى از پـيـشـوايـان اسـلام نـقـل شـده آنقدر
زياد و تكان دهنده است كه با مطالعه آن هر كس احساس مى كند كه زشتى اين گناه به
اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايه آن قرار دارد.
از جـمـله در روايـتـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )
مـى خـوانـيم لما عمل قوم لوط ما عملوا بكت الارض الى ربها حتى بلغ دموعها الى
السماء، بكت السماء حتى بلغ دموعها العرض ، فاوحى الله الى السماء ان احصبيهم ، و
اوحى الى الارض ان اخسفى بهم : هنگامى كه قوم لوط آن اعمال ننگين را انجام دادند
زمين آنچنان ناله و گريه سر داد كه اشكهايش به آسمان رسيد، و آسمان آنچنان گريه كرد
كه اشكهايش به عرش رسيد، در ايـن هـنـگـام خـداونـد به آسمان وحى فرستاد كه آنها را
سنگباران كن ! و به زمين وحى فرستاد كه آنها را فرو بر! (بديهى است گريه و اشك جنبه
تشبيه و كنايه دارد).
و در حـديـثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سـلّم ) فـرمـود: مـن جـامـع غـلاما جاء يوم القيامة جنبا لا ينقيه ماء
الدنيا و غضب الله عليه و لعنه و اعد له جهنم و سائت مصيرا... ثم قال ان الذكر يركب
الذكر فيهتز
العـرض لذلك : هـر كـس بـا نـوجـوانـى آمـيزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر
مى شود، آنچنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كرد، و خداوند او را غضب مى
كند و از رحـمـت خـويـش دور مـى دارد و دوزخ را بـراى او آمـاده ساخته است و چه بد
جايگاهى است ... سپس فرمود: هر گاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه
در مى آيد.
در حـديـث ديـگـرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : آنها كه تن به چنين
كارى در مـى دهـنـد بـازمـانـدگـان سـدوم (قـوم لوط) هـستند سپس اضافه فرمود: من
نمى گويم از فـرزنـدان آنـهـا هـسـتـنـد ولى از طـيـنـت آنـهـا هـسـتـنـد سـؤ ال
شـد همان شهر سدوم كه زيرورو شد، فرمود: آرى چهار شهر بودند سدوم و صريم و لدنا و
غميرا (عمورا).
در روايـت ديـگـرى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود:
از پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) شـنـيـدم چـنـيـن مـى گـفـت : لعـن
الله المـتـشـبـهـيـن مـن الرجال بالنساء و المتشبهات من النساء بالرجال : لعنت خدا
بر آن مردانى باد كه خود را شبيه زنان مى سازند، (با مردان آميزش جنسى مى كنند) و
لعنت خدا بر زنانى باد كه خود را شبيه مردان مى كنند.
فلسفه تحريم هم جنس گرائى .
گـر چـه در دنـيـاى غـرب كه آلودگيهاى جنسى فوق العاده زياد است ، اين گونه زشتيها
مـورد تـنـفر نيست و حتى شنيده مى شود در بعضى از كشورها همانند انگلستان طبق
قانونى كه با كمال وقاحت از پارلمان گذشته اين موضوع جواز
قـانـونـى پيدا كرده !! ولى شيوع اين گونه زشتيها هرگز از قبح آن نمى كاهد و مفاسد
اخلاقى و روانى و اجتماعى آن در جاى خود ثابت است .
گـاهـى بعضى از پيروان مكتب مادى كه اينگونه آلودگيها را دارند براى توجيه عملشان
مى گويند ما هيچگونه منع طبى براى آن سراغ نداريم !.
ولى آنـهـا فـرامـوش كـرده انـد كـه اصـولا هـر گـونـه انـحراف جنسى در تمام روحيات
و ساختمان وجود انسان اثر مى گذارد و تعادل او را بر هم مى زند.
تـوضـيـح ايـنـكـه : انـسـان بـه صـورت طـبـيـعـى و سـالم تـمـايـل جـنـسـى به جنس
مخالف دارد و اين تمايل از ريشه دارترين غرائز انسان و ضامن بقاء نسل او است .
هـر گـونـه كـارى كـه تـمـايـل را از مـسير طبيعيش منحرف سازد، يكنوع بيمارى و
انحراف روانى در انسان ايجاد مى كند.
مردى كه تمايل به جنس موافق دارد و يا مردى كه تن به چنين كارى مى دهد هيچكدام يك
مرد كـامـل نـيـسـتند، در كتابهاى امور جنسى هموسكو آليسم (همجنس گرائى ) به عنوان
يكى از مهمترين انحراف ذكر شده است .
ادامه اين كار تمايلات جنسى را نسبت به جنس مخالف در انسان تدريجا مى كشد و در مورد
كـسـى كه تن به اين كار در مى دهد احساسات زنانه تدريجا در او پيدا مى شود، و هر دو
گـرفـتـار ضـعف مفرط جنسى و به اصطلاح سرد مزاجى مى شوند، به طورى كه بعد از مدتى
قادر به آميزش طبيعى (آميزش با جنس مخالف ) نخواهند بود.
بـا تـوجه به اينكه احساسات جنسى مرد و زن هم در ارگانيسم بدن آنها مؤ ثر است و هم
در روحـيات و اخلاق ويژه آنان ، روشن مى شود كه از دست دادن احساسات طبيعى تا چه حد
ضـربـه بـر جـسم و روح انسان وارد مى سازد، و حتى ممكن است افرادى كه گرفتار چنين
انـحـرافـى هـسـتند، چنان گرفتار ضعف جنسى شوند كه ديگر قدرت بر توليد فرزند پيدا
نكنند.
ايـن گـونـه اشـخـاص از نـظـر روانـى غـالبـا سالم نيستند و در خود يكنوع بيگانگى
از خويشتن و بيگانگى از جامعه اى كه به آن تعلق دارند احساس مى كنند.
قـدرت اراده را كـه شـرط هـر نـوع پـيـروزى اسـت تـدريـجـا از دسـت مـى دهـنـد، و
يـكـنوع سرگردانى و بى تفاوتى در روح آنها لانه مى كند.
آنـهـا اگـر بـه زودى تصميم به اصلاح خويشتن نگيرند و حتى در صورت لزوم از طبيب
جـسـمـى يـا روانـى كـمك نخواهند و اين عمل به صورت عادتى براى آنها در آيد، ترك آن
مـشـكل خواهد شد، ولى در هر حال هيچوقت براى ترك اين عادت زشت دير نيست ، تصميم مى
خواهد و عمل .
بـهـر حـال سـرگـردانـى روانـى تـدريـجـا آنـهـا را بـه مـواد مـخدر و مشروبات
الكلى و انحرافات اخلاقى ديگر خواهد كشانيد و اين يك بدبختى بزرگ ديگر است .
جـالب ايـنـكـه در روايات اسلامى در عباراتى كوتاه و پر معنى اشاره به اين مفاسد
شده اسـت ، از جـمـله در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خوانيم كه
كسى از او سؤ ال كـرد لم حـرم الله اللواط: چـرا خـداونـد لواط را حـرام كـرده اسـت
فـرمـود: مـن اجـل انـه لو كـان اتـيـان الغـلام حـلالا لاسـتـغـنـى الرجـال عـن
النـسـاء و كـان فـيـه قـطـع النـسـل و تـعـطـيـل الفـروج و كـان فـى اجـازة ذلك
فـسـاد كـثـيـر: اگر آميزش با پسران حـلال بـود مـردان از زنـهـا بـى نـيـاز (و
نـسـبـت بـه آنـان بـى مـيـل ) مـى شدند، و اين باعث قطع نسل انسان مى شد و باعث از
بين رفتن آميزش طبيعى جنس موافق و مخالف مى گشت و اين كار مفاسد زياد اخلاقى و
اجتماعى ببار مى آورد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه است كه اسلام يكى از مجازاتهائى را كه براى
چنين افـرادى قـائل شـده آنـسـت كـه ازدواج خـواهـر و مـادر و دخـتـر شـخـص
مـفـعـول بـر فـاعـل حـرام اسـت يـعـنـى اگـر چـنـيـن كـارى قبل از ازدواج صورت
گرفته شد، اين زنان براى او حرام ابدى مى شوند.
آخـريـن نـكـتـه اى كـه در ايـنـجـا بـايـد يـادآور شـويـم اين است كه كشيده شدن
افراد به ايـنـگونه انحراف جنسى علل بسيار مختلفى دارد و حتى گاهى طرز رفتار پدر و
مادر با فرزندان خود، و يا عدم مراقبت از فرزندان همجنس ، و طرز معاشرت و خواب آنها
با هم در خانه ممكن است از عوامل اين آلودگى گردد.
گاهى ممكن است انحراف اخلاقى ديگر سر از اين انحراف بيرون آورد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در حـالات قـوم لوط مـى خـوانـيـم كـه عـامـل آلودگـى
آنـهـا بـه ايـن گـنـاه ايـن بـود كـه آنـهـا مـردمـى بـخـيـل بـودنـد و چـون
شـهـرهـاى آنـهـا بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت و آنها نمى خـواسـتـند از
ميهمانان و عابرين پذيرائى كنند در آغاز چنين به آنها وانمود مى كردند كه قـصـد
تـجـاوز جـنسى به آنان دارند تا ميهمانان و عابرين را از خود فرار دهند، ولى اين
عـمـل تـدريـجـا بـه صورت عادت براى آنها در آمد و تمايلات انحراف جنسى تدريجا در
وجود آنها بيدار شد و كارشان به جائى رسيد كه از فرق تا قدم آلوده شدند.
حـتـى شـوخى هاى بى موردى كه گاهى در ميان پسران و يا دختران نسبت به همجنسان خود
مـى شـود گـاهـى انـگـيـزه كـشـيـده شـدن بـه ايـن انـحـرافـات مـى گـردد، بـه هـر
حـال بـايد به دقت مراقب اينگونه مسائل بود، و آلودگان را به سرعت نجات داد و از
خدا در اين راه توفيق طلبيد.
اخلاق قوم لوط.
در روايات و تواريخ اسلامى اعمال زشت و ننگين ديگرى به موازات انحراف جنسى از آنها
نقل شده است از جمله در سفينة البحار مى خوانيم :
قـيـل كـانـت مـجـالسـهم تشتمل على انواع المناكير مثل الشتم و السخف و الصفح و
القمار و ضرب المخراق و خذف الاحجار على من مربهم و ضرب المعازف و المزامير و كشف
العورات :
گـفـتـه مـى شـود مـجـالس آنـهـا مـمـلو بـود از انـواع مـنـكـرات و اعـمـال زشـت ،
فـحـشـهـاى ركـيـك و كـلمـات زنـنـده بـا هـم رد و بـدل مـى كـردند، با كف دست بر
پشت يكديگر مى كوبيدند، قمار مى كردند، و بازيهاى بـچـهـگانه داشتند، سنگ به عابران
پرتاب مى كردند و انواع آلات موسيقى را بكار مى بردند و در حضور جمع بدن خود را
برهنه و كشف عورت مى نمودند!.
روشـن اسـت در چـنـان مـحـيـط آلودهـاى ، انـحـراف و زشتى هر روز ابعاد تازه اى
بخود مى گـيـرد، و اصـولا قبح اعمال ننگين برچيده مى شود و آنچنان در اين مسير پيش
مى روند كه هيچ كارى در نظر آنها زشت و منكر نيست !.
و از آنـهـا بدبختتر اقوام و ملتهائى هستند كه در عصر پيشرفت علوم و دانشها در همان
راه گـام بـرمـى دارنـد و حـتـى گـاهـى اعـمـالشـان بـقـدرى نـنـگـيـن و رسـوا اسـت
كـه اعمال قوم لوط را به فراموشى مى سپارد.
آيه و ترجمه
و إ لى مـديـن أ خـاهـم شـعـيـبـا قـال يـقـوم اعـبـدوا الله مـا لكـم مـن إ له
غـيـره و لا تـنـقـصـوا المكيال و الميزان إ نى أ رئكم بخير و إ نى أ خاف عليكم
عذاب يوم محيط
(84)
و يـقـوم أ وفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أ شياءهم و لا تعثوا
فى الا رض مفسدين (85)
بقيت الله خير لكم إ ن كنتم مؤ منين و ما أ نا عليكم بحفيظ
(86)
|
ترجمه :
84 - و بـه سـوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ، گفت اى قوم من ! الله را پرستش
كـنـيـد كه جز او معبود ديگرى براى شما نيست و پيمانه و وزن را كم نكنيد (و دست به
كم فروشى نزنيد) من خير خواه شما هستم و من از عذاب روز فراگير بر شما بيمناكم !.
85 - و اى قـوم من !، پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء (و اجناس )
مردم عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد.
86 - سرمايه حلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان
داشته باشيد، و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ايمان ) نيستم .
تفسير :
مدين سرزمين شعيب .
بـا پـايـان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم شعيب و مردم مدين مى رسد
هـمـان جـمـعـيـتـى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت پرستى سرگردان
شـدنـد، نه تنها بت كه در هم و دينار و مال و ثروت خويش را مى پرستيدند، و به خاطر
آن كـسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى
كردند.
در آغـاز مـى گـويـد: و بـه سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم : (و الى مدين
اخاهم شعيبا)
كلمه اخاهم (برادرشان ) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم به خاطر آن است كه نهايت
مـحـبـت پـيـامـبـران را بـه قوم خود باز گو كند، نه فقط به خاطر اينكه از افراد
قبيله و طائفه آنها بود بلكه علاوه بر آن خير خواه و دلسوز آنها همچون يك برادر
بود.
مـديـن (بر وزن مريم ) نام آبادى شعيب و قبيله او است ، اين شهر در مشرق خليج عقبه
قرار داشـتـه و مـردم آن از فـرزنـدان اسـمـاعـيـل بودند، و با مصر و لبنان و
فلسطين تجارت داشته اند.
امـروز شـهـر مـديـن بـه نام معان ناميده مى شود ولى بعضى از جغرافيون نام مدين را
بر مردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سينا مى زيسته اند.
در تـورات نـيـز نـام مـديـان آمـده ، امـا بـه عـنـوان بـعـضـى از قـبـائل (و
البـتـه اطـلاق يـك نـام بـر شـهـر و صـاحـبـان شـهـر معمول است ).
ايـن پـيـامـبـر اين برادر دلسوز و مهربان همانگونه كه شيوه همه پيامبران در آغاز
دعوت بـود نـخـسـت آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى توحيد دعوت كرد و گفت
: اى قـوم ! خـداونـد يـگـانـه يـكـتـا را بـپـرسـتـيـد كـه جـز او مـعـبـودى بـراى
شـمـا نـيـسـت (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ).
چـرا كـه دعـوت بـه توحيد دعوت به شكستن همه طاغوتها و همه سنتهاى جاهلى است ، و هر
گونه اصلاح اجتماعى و اخلاقى بدون آن ميسر نخواهد بود.
آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گيرد و در آن
زمـان در مـيـان اهـل مـديـن سـخـت رائج بود اشاره كرده و گفت : به هنگام خريد و
فروش پـيـمـانـه و وزن اشـيـاء را كـم نـكـنـيـد (و لا تـنـقـصـوا المكيال
و الميزان ).
مـكـيـال و مـيـزان بـه مـعـنـى پيمانه و ترازو است و كم كردن آنها به معنى كم
فروشى و نپرداختن حقوق مردم است .
رواج ايـن دو كـار در مـيـان آنـهـا نـشانه اى بود از نبودن نظم و حساب و ميزان و
سنجش در كارهايشان ، و نمونه اى بود از غارتگرى و استثمار و ظلم و ستم در جامعه
ثروتمند آنها.
اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:
نـخـسـت مـى گـويـد: قـبـول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده
شـود، پـيـشـرفت امر تجارت ، پائين آمدن سطح قيمتها، آرامش جامعه ، خلاصه من خير
خواه شـمـا هستم و مطمئنم كه اين اندرز نيز سرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد
بود. (انى اراكم بخير).
ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفـسـير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد: من شما را
داراى نعمت فـراوان و خـيـر كـثيرى مى بينم بنابراين دليلى ندارد كه تن به پستى در
دهيد و حقوق مردم را ضايع كنيد و به جاى شكر نعمت كفران نمائيد.
ديگر اينكه ، من از آن مى ترسم كه اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى ، عذاب روز
فراگير، همه شما را فرو گيرد (و انى اخاف عليكم عذاب يوم محيط).
محيط در اينجا صفت براى يوم است ، يعنى يك روز فراگير و البته فراگير بودن روز بـه
مـعـنـى فراگير بودن مجازات آن روز است ، و اين مى تواند اشاره به عذاب آخرت و
همچنين مجازاتهاى فراگير دنيا باشد.
بـنـابـرايـن هم شما نياز به اين گونه كارها نداريد و هم عذاب خدا در كمين شما است
پس بايد هر چه زودتر وضع خويش را اصلاح كنيد.
آيـه بـعـد مجددا روى نظام اقتصادى آنها تاكيد مى كند و اگر قبلا شعيب قوم خود را
از كم فـروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده ، مى گويد: اى
قوم ! پـيـمـانـه و وزن را بـا قـسـط و عـدل وفـا كـنـيـد (و يـا قـوم اوفـوا
المكيال و الميزان بالقسط).
و ايـن اصـل يـعـنى اقامه قسط و عدل و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعه شما
حكومت كند.
سـپس قدم از آن فراتر نهاده ، مى گويد: بر اشياء و اجناس مردم عيب مگذاريد، و چيزى
از آنها را كم مكنيد (و لا تبخسوا الناس اشيائهم ).
بخس (بر وزن نحس ) در اصل به معنى كم كردن به عنوان ظلم و ستم است .
و ايـنـكه به زمينهائى كه بدون آبيارى زراعت مى شود بخس گفته مى شود به همين علت
اسـت كـه آب آن كـم اسـت (تـنـهـا از بـاران اسـتـفـاده مـى كـنـد) و يـا آنـكـه
محصول آن نسبت به زمينهاى آبى كمتر مى باشد.
و اگـر بـه وسـعـت مـفـهوم اين جمله نظر بيفكنيم دعوتى است به رعايت همه حقوق فردى
و اجـتـمـاعـى بـراى همه اقوام و همه ملتها، بخس حق در هر محيط و هر عصر و زمان به
شكلى ظـهـور مـى كند، و حتى گاهى در شكل كمك بلا عوض ! و تعاون و دادن وام !
(همانگونه كه روش استثمار گران در عصر و زمان ما است ).
در پـايـان آيـه بـاز هـم از ايـن فـراتـر رفـته ، مى گويد: در روى زمين فساد مكنيد
(و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
فـسـاد از طـريـق كـم فـروشى ، فساد از طريق غصب حقوق مردم و تجاوز به حق ديگران ،
فـسـاد بـه خـاطر بر هم زدن ميزانها و مقياسهاى اجتماعى ، فساد از طريق عيب گذاشتن
بر اموال و اشخاص ، و بالاخره فساد به خاطر تجاوز به حريم حيثيت
و آبرو و ناموس و جان مردم !.
جـمـله (لا تـعـثـوا)
به معنى فساد نكنيد است بنابراين ذكر (مفسدين
) بعد از آن به خاطر تاءكيد هر چه بيشتر روى اين مساءله است .
دو آيـه فـوق ايـن واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساءله اعتقاد به
توحيد و ايـدئولوژى صـحـيح ، يك اقتصاد سالم از اهميت ويژه اى برخوردار است ، و نيز
نشان مى دهد كه بهم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.
سرانجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش كميت ثروت - ثروتى كه از راه ظلم و ستم و
اسـتـثـمار ديگران بدست آيد - سبب بى نيازى شما نخواهد بود، بلكه
(سرمايه حلالى كـه بـراى شـمـا بـاقـى مـى مـاند هر چند كم و اندك باشد
اگر ايمان به خدا و دستورش داشته باشيد بهتر است )
(بقية الله خير لكم ان كنتم مؤ منين ).
تـعـبـيـر بـه (بـقـيـة الله
) يـا بـه خـاطـر آن اسـت كـه سـود حلال اندك چون به فرمان خدا است
(بقية الله ) است .
و يـا ايـنـكـه تـحـصـيـل حلال باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركات مى شود.
و يا اينكه اشاره به پاداش و ثوابهاى معنوى است كه تا ابد باقى مى ماند هر چند دنيا
و تـمـام آنـچه در آن است فانى شود، آيه 46 سوره كهف و الباقيات الصالحات خير عند
ربك ثوابا و خير املا نيز اشاره به همين است .
و تعبير به ان كنتم مؤ منين (اگر ايمان داشته باشيد) اشاره به اين است كه اين
واقعيت را تنها كسانى درك مى كنند كه ايمان به خدا و حكمت او و فلسفه فرمانهايش
داشته باشند.
در روايـات متعددى ميخوانيم كه بقية الله تفسير به وجود مهدى (عليهالسلام ) يا بعضى
از امامان ديگر شده است ، از جمله در كتاب اكمال الدين از امام باقر
(عليه السلام ) چنين نقل شده : اول ما ينطق به القائم عليه السلام حين خرج هذه
الاية بقية الله خـيـر لكـم ان كـنتم مؤ منين ، ثم يقول انا بقية الله و حجته و
خليفته عليكم فلا يسلم عليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقية الله فى ارضه :
(نـخستين سخنى كه مهدى (عليه السلام ) پس
از قيام خود مى گويد اين آيه است (بقية
الله خـيـر لكـم ان كـنتم مؤ منين ) سپس
مى گويد منم بقية الله و حجت و خليفه او در ميان شـما، سپس هيچكس بر او سلام نمى
كند مگر اينكه ميگويد: السلام عليك يا بقية الله فى ارضه
).
بـارهـا گـفـتـه ايـم آيـات قـرآن هـر چـنـد در مـورد خـاصـى نازل شده باشد مفاهيم
جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر و وسيع تر، تطبيق
شود.
درسـت اسـت كـه در آيـه مـورد بحث ، مخاطب قوم شعيبند، و منظور از
(بقية الله ) سود و سـرمـايـه
حـلال و يـا پـاداش الهـى است ، ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى
مانده و مايه خير و سعادت او گردد، (بقية
الله ) محسوب مى شود.
تمام پيامبران الهى و پيشوايان بزرگ (بقية
الله )اند.
تـمـام رهـبـران راسـتين كه پس از مبارزه با يك دشمن سر سخت براى يك قوم و ملت باقى
ميمانند از اين نظر بقية الله اند.
هـمـچـنـيـن سربازان مبارزى كه پس از پيروزى از ميدان جنگ باز مى گردند آنها نيز
بقية الله اند.
و از آنجا كه مهدى موعود (عليه السلام ) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از
قـيـام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است يكى از روشنترين مصاديق
(بقية الله ) مى باشد و از همه
به اين لقب شايسته تر است ، بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران
و امامان است .
در پـايـان آيـه مـورد بـحـث از زبان شعيب مى خوانيم كه مى گويد: وظيفه من همين
ابلاغ و انـذار و هـشـدار بـود كـه گـفـتـم و (مـن
مـسـئول اعـمـال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم
) اين شما و اين راه و اين چاه ! (و ما انا عليكم بحفيظ).
آيه و ترجمه
قـالوا يـشـعـيـب أ صـلوتـك تـأ مـرك أ ن نـتـرك مـا يـعـبـد ءابـاؤ نـا أ و أ ن
نفعل فى أ مولنا ما نشؤ ا إ نك لا نت الحليم الرشيد
(87)
قال يقوم أ رءيتم إ ن كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا و ما أ ريد أ ن أ
خالفكم إ لى مـا أ نهئكم عنه إ ن أ ريد إ لا الاصلح ما استطعت و ما توفيقى إ لا
بالله عليه توكلت و إ ليه أ نيب
(88)
و يقوم لا يجرمنكم شقاقى أ ن يصيبكم مثل ما أ صاب قوم نوح أ و قوم هود أ و قوم صلح
و ما قوم لوط منكم ببعيد
(89)
و استغفروا ربكم ثم توبوا إ ليه إ ن ربى رحيم ودود
(90)
|
ترجمه :
87 - گـفـتـنـد: اى شـعـيـب آيـا نـمـازت تـو را دسـتـور مـى دهد كه ما آنچه را
پدرانمان مى پرستيدند ترك گوئيم ؟ و آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟
تو مرد بردبار و رشيدى هستى ؟.
88 - گـفـت : اى قـوم مـن ! هـر گـاه مـن دليـل آشـكـارى از پروردگارم داشته باشم و
رزق خوبى بمن داده باشد (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟) من هرگز
نـمـى خـواهـم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم خودم مرتكب شوم ، من جز اصلاح تا
آنجا كـه تـوانـائى دارم نـمـى خـواهـم ، و تـوفـيـق مـن جـز بـه خـدا نـيـسـت ،
بـر او توكل كردم و به سوى او باز گشتم .
89 - و اى قـوم مـن دشـمـنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما بهمان سرنوشتى كه قوم
نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چندان دور
نيست .
90 - از پـروردگـار خـود آمـرزش بـطـلبـيد و به سوى او باز گرديد كه پروردگارم
مهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است .
تفسير :
منطق بياساس لجوجان .
اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس - العملى نشان
داد.
آنـهـا كـه بـتـهـا را آثـار نـيـاكـان و نـشـانـه اصـالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و
از كم فروشى و تقلب در معامله سود كلانى مى بردند، در برابر شعيب چنين گفتند: اى
شعيب ! آيـا ايـن نـمـازت بـه تـو دسـتـور مى دهد كه ما آنچه را
(پدرانمان مى پرستيدند ترك گوئيم )؟!
(قالوا يا شعيب أ صلوتك تامرك ان نترك ما يعبد آبائنا).
و يا آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و نتوانيم به دلخواهمان در اموالمان
تصرف كنيم ؟ (او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء ).
(تـو كه آدم بردبار. پر حوصله و فهميده اى
)، از تو چنين سخنانى بعيد است ! (انك لانت الحليم الرشيد).
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا آنها روى (نماز)
شعيب تكيه كردند ؟.
بـعـضـى از مفسران گفته اند، اين به دليل آن بوده كه شعيب بسيار نماز مى خواند و به
مـردم مـى گـفت : نماز انسان را از كارهاى زشت و منكرات باز مى دارد، ولى جمعيت
نادان كه رابـطـه ميان نماز و ترك منكرات را درك نمى كردند، از روى مسخره به او
گفتند: آيا اين اوراد و حركات تو فرمان به تو مى دهد كه ما سنت نياكان و فرهنگ
مذهبى خود را زير پا بگذاريم ، و يا نسبت به اموالمان مسلوب الاختيار شويم ؟!.
بـعـضى نيز احتمال داده اند كه (صلوة
) اشاره به آئين و مذهب است ، زيرا آشكارترين سمبل دين نماز است .
بـهـر حـال اگـر آنـهـا درسـت انـديـشه مى كردند، اين واقعيت را در مى يافتند كه
نماز حس مـسـئوليـت و تـقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى و حقشناسى را در انسان زنده مى
كند، او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد، گرد و غبار خودپسندى و
خودپرستى را از صـفـحه دل او مى شويد، و او را از جهان محدود و آلوده دنيا به جهان
ماوراء طبيعت به عالم پـاكـيـهـا و نـيـكـيها متوجه مى سازد، و به همين دليل او را
از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و از كم فروشى و انواع تقلب باز مى
دارد.
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا آنها جمله انك لانت الحليم
الرشيد:
(تـو مـرد عـاقـل و فـهـمـيـده و بردبارى
) را از روى واقعيت و ايمان مى گفتند و يا به عنوان مسخره و استهزاء ؟.
مـفـسـران هـر دو احـتـمـال را داده انـد، ولى بـا تـوجـه به تعبير استهزاء آميزى
كه در جمله قـبـل خـوانـديـم (جـمـله أ صـلوتـك تـامـرك ) چـنين به نظر مى رسد كه
اين جمله را از روى استهزاء گفتند، اشاره به اينكه آدم حليم و بردبار كسى است كه تا
مطالعه كافى روى چـيـزى نـكـنـد و بـه صـحـت آن اطـمـيـنـان پـيـدا نـنـمـايـد،
اظـهـار نمى نمايد، و آدم رشيد و عاقل كسى است كه سنتهاى يك قوم را زير پا
نـگـذارد، و آزادى عـمـل را از صـاحـبـان امـوال ، سـلب نـكند، پس معلوم مى شود، نه
مطالعه كـافـى دارى و نـه عـقـل درسـت و نـه انـديـشـه عـمـيـق ، چـرا كـه عـقـل
درسـت و انـديشه عميق ايجاب مى كند انسان دست از روش نياكان خود برندارد و آزادى
عمل را از كسى سلب نكند!.
امـا شـعـيـب در پـاسـخ آنـهـا كـه سـخـنـانـش را حـمـل بـر سـفـاهـت و دليل بر
بيخردى گرفته بودند گفت : اى قوم من ! (اى گروهى كه شما از منيدو من هم از شـمـا، و
آنـچـه را بـراى خـود دوسـت مـى دارم بـراى شـمـا هـم مـى خـواهـم ) هر گاه خداوند
دليـل روشـن و وحـى و نـبـوت بـه مـن داده بـاشـد و عـلاوه بـر ايـن روزى پـاكـيـزه
و مال بقدر نياز بمن ببخشد، آيا در اين صورت ، صحيح است كه من مخالفت فرمان او كنم
و يـا نـسـبـت بـه شـمـا قـصـد و غـرضـى داشـتـه بـاشـم و خـيـر خـواهـتـان
نـبـاشـم ؟! (قال يا قوم أ رأ يتم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا).
شـعـيب با اين جمله مى خواهد بگويد من در اين كار تنها انگيزه معنوى و انسانى و
تربيتى دارم ، مـن حـقـايـقـى را مـى دانـم كه شما نمى دانيد و هميشه انسان دشمن
چيزى است كه نمى داند.
جـالب تـوجـه ايـنـكـه در اين آيات تعبير يا قوم (اى قوم من ) تكرار شده است ، به
خاطر ايـنكه عواطف آنها را براى پذيرش حق بسيج كند و به آنها بفهماند كه شما از من
هستيد و مـن هـم از شـمـا (خـواه قـوم در ايـنـجـا بـه مـعـنـى قـبـيـله بـاشـد و
طـايـفـه و فـامـيـل ، و خـواه بـه مـعـنـى گروهى كه او در ميان آنها زندگى مى كرد
و جزء اجتماع آنها محسوب مى شد).
سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند (گمان
مبريد كه من ميخواهم شما را
از چـيـزى نهى كنم ولى خودم به سراغ آن بروم )
(و ما اريد ان اخالفكم الى ما انها كم عنه ).
به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد، اما خودم با انجام
اين اعـمـال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خودم در برابر
آنها سر تعظيم فرود آورم ، نه هرگز چنين نيست .
از ايـن جـمـله چنين بر مى آيد كه آنها شعيب را متهم مى كردند كه او قصد سودجوئى
براى شخص خودش دارد، و لذا صريحا اين موضوع را نفى مى كند.
سرانجام به آنها مى گويد: (من يك هدف
بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شما است تا آنجا كه در قدرت دارم
) (ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ).
اين همان هدفى است كه تمام پيامبران آن را تعقيب مى كردند، اصلاح عقيده اصلاح اخلاق
، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى .
و براى رسيدن به اين هدف (تنها از خدا
توفيق مى طلبم ) (و ما توفيقى الا بالله
).
و بـه هـمـيـن دليـل بـراى انجام رسالت خود، و رسيدن به اين هدف بزرگ
(تنها بر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم
) (عليه توكلت و اليه انيب ).
بـراى حـل مـشـكـلات ، بـا تـكـيـه بـر يـارى او تـلاش مـى كـنـم ، و بـراى تحمل
شدائد اين راه ، به او باز مى گردم .
سـپـس آنـها را متوجه به يك نكته اخلاقى مى كند و آن اينكه بسيار مى شود كه انسان
به خـاطـر بـغض و عداوت نسبت به كسى ، و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى ، تمام مصالح
خـويش را ناديده مى گيرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد، به آنها مى
گويد (اى قوم من ! مبادا دشمنى و عداوت با
من شما را به گناه
و عصيان و سركشى وا دارد) (و يا قوم لا
يجرمنكم شقاقى ).
(مـبـادا هـمـان بـلاها و مصائب و رنجها و
مجازاتهائى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صـالح رسـيـد بـه شـمـا هـم بـرسـد)
(ان يـصـيـبـكـم مثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح ).
(حـتى قوم لوط با آن بلاى عظيم يعنى زير و
رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن از شما چندان دور نيستند)
(و ما قوم لوط منكم ببعيد).
نـه زمـان آنـهـا از شـمـا چـنـدان فـاصـله دارد، و نـه مـكـان زنـدگـيـشـان و نـه
اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!.
البته (مدين
) كه مركز قوم شعيب بود از سرزمين قوم لوط فاصله زيادى نداشت ، چرا كـه
هـر دو از مـنـاطق شامات بودند، و از نظر زمانى هر چند فاصله داشتند اما فاصله آنها
نـيـز آنـچـنـان نـبـود كـه تـاريـخشان به دست فراموشى سپرده شده باشد، و اما از
نظر عـمـل هـر چند ميان انحرافات جنسى قوم لوط و انحرافات اقتصادى قوم شعيب ، ظاهرا
فرق بـسيار بود، ولى هر دو در توليد فساد، در جامعه و به هم ريختن نظام اجتماعى و
از ميان بـردن فـضائل اخلاقى و اشاعه فساد با هم شباهت داشتند، به همين جهت گاهى در
روايات مـى بـيـنـم كـه يـكـدرهـم ربـا كـه طـبـعـا مـربـوط بـه مسائل اقتصادى است
با زنا كه يك آلودگى جنسى است مقايسه شده است .
و سـرانـجام دو دستور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراه
مى دهد:
نـخـسـت ايـنـكـه (از خـداونـد آمـرزش
بـطلبيد) تا از گناه پاك شويد، و از شرك و
بت پرستى و خيانت در معاملات بر كنار گرديد (و استغفروا ربكم ).
(و پـس از پـاكـى از گـنـاه به سوى او باز
گرديد كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت )
(ثم توبوا اليه ).
در واقـع اسـتـغـفـار، تـوقـف در مـسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به
سوى او است كه وجودى است بى انتها.
و بـدانـيـد گـنـاه شـمـا هر قدر عظيم و سنگين باشد، راه بازگشت به روى شما باز است
(چرا كه پروردگار من ، هم رحيم است و هم
دوستدار بندگان ) (ان ربى رحيم ودود).
(ودود)
صـيـغـه مـبالغه از ود به معنى محبت است ، ذكر اين كلمه بعد از كلمه
(رحيم )
اشـاره بـه اين است كه نه تنها خداوند به حكم رحيميتش به بندگان گنهكار توبه كار
تـوجه دارد بلكه از اين گذشته آنها را بسيار دوست مى دارد كه هر كدام از اين دو
(رحم و محبت ) خود انگيزه اى است براى پذيرش استغفار و توبه بندگان .
آيه و ترجمه
قـالوا يـشـعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و إ نا لنرئك فينا ضعيفا و لو لا رهطك
لرجمنك و ما أ نت علينا بعزيز
(91)
قـال يـقـوم أ رهـطـى أ عـز عليكم من الله و اتخذتموه وراءكم ظهريا إ ن ربى بما
تعملون محيط (92)
و يـقـوم اعـملوا على مكانتكم إ نى عمل سوف تعلمون من يأ تيه عذاب يخزيه و من هو
كذب و ارتقبوا إ نى معكم رقيب
(93)
|
ترجمه :
91 - گـفتند اى شعيب ! بسيارى از آنچه را ميگوئى ما نمى فهميم ، و ما تو را در ميان
خود ضـعيف مى يابيم ، و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم و
تو در برابر ما قدرتى ندارى .
92 - گـفـت : اى قـوم ! آيـا قـبـيـله كوچك من نزد شما از خداوند، عزيزتر است در
حالى كه (فـرمـان ) او را پـشـت سـر انداخته ايد؟ پروردگارم با آنچه انجام مى دهيد
احاطه دارد (و آگاه است ).
93 - اى قـوم ! هـر كـارى از دسـتتان ساخته است انجام دهيد من هم كار خود را خواهم
كرد!، و بـه زودى خـواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او مى آيد و چه كسى
دروغگو است ، شما انتظار بكشيد من هم در انتظارم .
تفسير :
تهديدهاى متقابل شعيب و قومش
شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين
بـه عـنـوان خـطيب الانبياء لقب گرفته ، گفتارش را كه بهترين راهگشاى زندگى مادى و
معنوى اين گروه بود با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد، اما ببينيم
اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.
آنـهـا بـا چـهـار جـمـله كـه هـمـگـى حـكـايـت از لجـاجـت و جهل و بى خبرى مى كرد
جواب دادند.
نـخـسـت ايـنـكـه (گـفتند: اى شعيب ما
بسيارى از حرفهاى تو را نمى فهميم )
(قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول ).
اسـاسـا سـخـنـان تـو سروته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه ما
بخواهيم پـيـرامـون آن بـيـنـديـشـيـم ! و بـه هـمـيـن دليـل چـيـزى نـيـسـت كـه
بـخـواهـيـم آنـرا مـلاك عمل قرار دهيم ، بنابراين زياد خود را خسته مكن و به سراغ
ديگران برو!
ديـگـر ايـنـكـه (مـا تـو را در مـيان خود
ضعيف و ناتوان مى يابيم ) (و انا لنريك
فينا ضعيفا).
بـنـابـراين اگر فكر كنى حرفهاى بى منطقت را با قدرت و زور مى توانى به كرسى بنشانى
، آنهم اشتباه است .
گـمـان مـكـن اگـر مـا حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت تو است ،
(اگر مـلاحـظـه قـوم و قـبـيـله ات و احـتـرامـى كـه بـراى آنـهـا قـائل
هـسـتـيـم نـبـود تـرا بـه بـدتـريـن صـورتـى بـه قتل مى رسانديم يعنى ترا سنگباران
مى كرديم )! (و لو لا رهطك لرجمناك ).
جـالب ايـنـكـه آنـها از قبيله شعيب به عنوان (رهط)
ياد كردند، كه در لغت عرب به يك جـمـعـيـت كـم از سـه تـا هـفـت يـا ده و يـا
حـداكـثـر بـه گـفـتـه بـعـضـى بـه چهل نفر اطلاق مى شود، اشاره به اينكه گروه
قبيله تو نيز در نظر ما قدرتى
نـدارنـد، بـلكـه مـلاحـظـات ديـگر است كه ما را از اين كار باز مى دارد و اين درست
به آن مـيـمـانـد كـه مـا بـه ديـگـرى مـى گـوئيـم اگـر مـلاحـظـه ايـن چـهـار
نـفـر قـوم و فـامـيـل تـو نـبـود حـق تـو را در دسـتـت مـى گـذاشـتـيـم ، در حـالى
كـه واقـعـا فـامـيـل و قـبـيـله او چـهـار نفر نيست بلكه منظور بيان اين نكته است
كه آنها اهميتى از نظر قدرت ندارند.
سـرانـجام گفتند (تو براى ما فردى نيرومند
و شكست ناپذير نيستى ) (و ما انت علينا
بعزيز).
تـو هـر چـنـد از بـزرگـان قـبـيله ات محسوب مى شوى ، به خاطر برنامه اى كه در پيش
گرفتى در نظر ما قرب و منزلتى ندارى .
شـعـيـب بـدون ايـنكه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود، با همان منطق
شيوا و بيان رسا به آنها چنين پاسخ گفت :
اى قـوم ! آيـا ايـن چـنـد نـفـر قـوم و قـبـيـله مـن نـزد شـمـا
(ازخـداونـدعـزيـزتـرنـد)؟
(قال يا قوم ارهطى اعز عليكم من الله ).
شـمـا كـه بـه خاطر فاميل من كه به گفته خودتان چند نفرى بيش نيستند به من آزار نمى
رسـانـيـد چـرا بـه خـاطر (خدا)
سخنانم را نمى پذيريد؟ آيا چند نفر در برابر عظمت پروردگار به حساب مى آيند ؟.
آيا شما براى خدا احترام قائليد؟ (با
اينكه او و فرمان او را پشت سرانداخته ايد)؟
(و اتخذ تموه و رائكم ظهريا).
و در پـايـان مـى گـويـد: فـكـر نـكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان را
نمى شنود، (يقين بدانيد كه پروردگار من به
تمام اعمالى كه انجام مى دهيد،
احاطه دارد) (ان ربى بما تعملون محيط).
سـخـنـگـوى بـليـغ كـسـى اسـت كـه در بـرابـر تـمـام مـوضـع گـيـرى هـاى طـرف
مـقـابل موضع خود را در لابلاى سخنانش مشخص كند، از آنجا كه مشركان قوم شعيب در آخر
سـخـنـان خـود، او را تـهـديد ضمنى به سنگسار كردن نمودند، و قدرت خود را به رخ او
كشيدند، شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند:
(اى قـوم مـن ! هـر چـه در قـدرت داريـد
انـجـام دهيد و كوتاهى نكنيد و هر كارى از دستتان ساخته است مضايقه ننمائيد)
(و يا قوم اعملوا على مكانتكم ).
(من نيز كار خودم را مى كنم
) (انى عامل ).
(امـا بـزودى خـواهيد فهميد چه كسى گرفتار
عذاب خوار كننده خواهد شد من يا شما و چه كسى دروغگو است ، من يا شما؟)
(سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و من هو كاذب ).
و حال كه چنين است ، شما در انتطار بمانيد، من هم در انتظارم (و ارتقبوا انى معكم
رقيب ).
(شـمـا در انـتـظـار ايـن بـاشيد كه
بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت و نفوذتان بر من پـيـروز شـويـد مـن هم در انتظار
اين هستم كه مجازات دردناك الهى بزودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحه
گيتى بر اندازد)!
آيه و ترجمه
و لمـا جاء أ مرنا نجينا شعيبا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و أ خذت الذين ظلموا
الصيحة فأ صبحوا فى ديرهم جثمين
(94)
كأ ن لم يغنوا فيها أ لا بعدا لمدين كما بعدت ثمود
(95)
|
ترجمه :
94 - و هـنـگـامـى كه فرمان ما فرا رسيد شعيب و آنها را كه با او ايمان آورده
بودند، به رحمت خود، نجات داديم و آنها را كه ستم كردند صيحه (آسمانى ) فرو گرفت و
در ديار خود به رو افتادند (و مردند).
95 - آنـچـنـان كـه گـوئى هـرگـز از ساكنان آن ديار نبودند، دور باد مدين (از رحمت
خدا) همانگونه كه قوم ثمود دور شدند!.
تفسير :
پايان عمر تبهكاران مدين .
در سـرگـذشـت اقـوام پـيشين بارها در قرآن مجيد خوانده ايم كه در مرحله نخست ،
پيامبران بـه دعوت آنها به سوى خدا بر مى خاستند و از هر گونه آگاه سازى و اندرز و
نصيحت مـضـايقه نمى كردند، در مرحله بعد كه اندرزها براى گروهى سود نمى داد، روى
تهديد بـه عـذاب الهـى تكيه مى كردند، تا آخرين كسانى كه آمادگى پذيرش دارند تسليم
حق شوند و به راه خدا باز گردند و اتمام حجت شود، در مرحله سوم كه هيچيك از اينها
سودى نـمى داد به حكم سنت الهى در زمينه تصفيه و پاكسازى روى زمين ، مجازات فرا مى
رسيد و اين خارهاى سر راه را از ميان مى برد.
در مـورد قـوم شـعـيـب يعنى مردم مدين نيز، سرانجام مرحله نهائى فرا رسيد، چنانكه
قرآن گويد:
(هـنـگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات
اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج ) فرا رسيد، نـخـسـت شـعـيب و كسانى را كه با او
ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم (و لما جاء امرنا
نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه برحمة منا).
سـپـس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين ، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت (و اخذت
الذين ظلموا الصيحة ).
صـيـحـه هـمانگونه كه سابقا هم گفتهايم به معنى هر گونه صداى عظيم است ، و قرآن
حـكـايـت از نـابـودى چـنـد قـوم گنهكار بوسيله صيحه آسمانى مى كند، اين صيحه
احتمالا وسـيـله صـاعـقه و مانند آن بوده است ، و همانگونه كه در داستان قوم ثمود
بيان كرديم ، گاهى ممكن است امواج صوتى بقدرى قوى باشد كه سبب مرگ گروهى شود.
و بـه دنـبال آن مى فرمايد: قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانه هاى خود برو
افـتـادنـد و مـردنـد و اجـسـاد بـيـجانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا
بود (فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ).
آنـچـنان طومار زندگانى آنها در هم پيچيده شد كه گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند
(كان لم يغنوا فيها).
تـمام آن ثروتهائى كه به خاطر آن گناه و ظلم و ستم كردند و تمام آن كاخها و زينتها
و زرق و برقها و غوغاها، همه از ميان رفت و همه خاموش شدند.
سـرانـجـام هـمـان گـونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد ميفرمايد دور باد
سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همانگونه كه قوم ثمود دور شدند (الا بعدا لمدين
كما بعدت ثمود).
روشـن اسـت كـه مـنـظـور از مـديـن در ايـنـجـا اهـل مدين است ، آنها بودند كه از
رحمت خدا دور افتادند.
درسهاى تربيتى در داستان شعيب .
خـاطـرات پـيـامبران و ماجراى زندگى اقوام پيشين هميشه الهام بخش براى اقوام بعد
است چـرا كـه آزمـايـشـهـاى زنـدگـى آنـان - هـمـان آزمـايـشـهـائى كـه گـاهـى
دهـهـا سال يا صدها سال بطول انجاميده - در لابلاى چند صفحه از تاريخ در اختيار
همگان قرار مى گيرد، و هر كس مى تواند در زندگى خود از آن الهام بگيرد.
سرگذشت اين پيامبر بزرگ (شعيب ) نيز درسهاى فراوانى به ما مى دهد از جمله :
1 - اهـمـيـت مـسائل اقتصادى - در اين سرگذشت خوانديم كه شعيب بعد از دعوت به توحيد
آنـهـا را دعـوت بـه حـق و عـدالت در امـور مـالى و تـجـارت كـرد، اين خود نشان مى
دهد كه مـسـائل اقتصادى يك جامعه را نمى توان ساده شمرد، و نيز نشان مى دهد كه
پيامبران فقط مامور مسائل اخلاقى نبوده اند، بلكه اصلاح وضع نابسامان اجتماعى و
اقتصادى نيز بخش مـهـمـى از دعـوت آنها را تشكيل مى داده است تا آنجا كه آنرا بعد
از دعوت به توحيد قرار مى دادند.
2 - اصـالتـهـا را نـبـايـد فـداى تـعـصـب كـرد - در ايـن سـرگـذشـت خوانديم كه يكى
از عـوامـل سـقـوط ايـن قـوم گـمـراه در دامـان بـدبـخـتـى ايـن بود كه آنها به
خاطر كينه ها و عـداوتـهـاى شـخـصـى ، حـقـايـق را بـدسـت فـرامـوشـى مـى
سـپـردنـد، در حالى كه انسان عـاقـل و واقـع بـين كسى است كه حق را از هر كس هر چند
دشمن شماره يك او باشد بشنود و بپذيرد.
3 - نـمـاز دعـوت بـه تـوحـيـد و پـاكـى مـى كـنـد - قـوم گـمـراه شعيب از روى تعجب
از او پرسيدند كه آيا اين نماز تو دعوت به ترك پرستش بتها و ترك كم فروشى و تقلب
ميكند؟.
شايد آنها فكر ميكردند اين حركات و اذكار چه اثرى ميتواند در اين
امـور بـگـذارد، در حـالى كـه مـا مى دانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو بر قرار
است ، اگـر نماز به معنى واقعى يعنى حضور انسان با تمام وجودش در برابر خدا باشد،
اين حضور نردبان تكامل و وسيله تربيت روح و جان و پاك كننده زنگار گناه از قلب او
است ، اين حضور، اراده انسان را قوى ، عزمش را راسخ و غرور و كبر را از او دور مى
سازد.
4 - خـود بـيـنـى رمـز تـوقـف است - قوم شعيب چنانكه از آيات فوق استفاده كرديم
افرادى خـودخـواه و خـودبـيـن بـودند، خود را فهميده و شعيب را نادان مى -
پنداشتند، او را به باد مسخره مى گرفتند، سخنانش را بى محتوا و شخصش را ضعيف و
ناتوان مى خواندند، و اين خود بينى و خود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك
ساخت و آنها را به خاك سياه نشاند!.
نـه تـنها انسان كه حيوان نيز اگر خود بين باشد در راه متوقف خواهد شد، مى گويند:
يك نـفـر اسب سوار به نهر آبى رسيد ولى با تعجب ملاحظه كرد كه اسب حاضر نيست از آن
نـهـر كـوچـك و كـم عمق بگذرد، هر چه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت ، مرد
حكيمى فـرا رسـيـد و گـفـت : آب نـهـر را بـه هـم زنـيـد تـا گل آلود شود مشكل حل
خواهد شد! اين كار را كردند اسب به آرامى عبور كرد، تعجب كردند و از او نكته حل
مشكل را خواستند.
مـرد حكيم گفت : هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مى ديد و مى پنداشت خود
او اسـت ، و حـاضـر نـبـود پـا بـه روى خـويـشـتـن بـگـذارد، هـمـيـن كـه آب گل
آلود شد و خويش را فراموش كرد با سادگى از آن گذشت !.
5 - ايـمـان و عـمـل از هـم جـدا نـيستند - هنوز بسيارند كسانى كه فكر مى كنند با
داشتن يك عـقـيـده سـاده مى توان مسلمان بود، هر چند عملى از آنها سر نزند، هنوز
زيادند كسانى كه ديـنـى را ميخواهند كه بر سر راه هوسهاى سركش آنها مانعى ايجاد
نكند و از هر نظر آنان را آزاد بگذارد.
داستان شعيب نشان مى دهد كه اين قوم نيز خواهان چنين آئينى بودند، لذا به او مى
گفتند ما نـه حـاضـريـم بـتـهـاى نـيـاكـان را فـرامـوش كـنـيـم و نـه آزادى عمل
در اموال و ثروتمان را از دست دهيم .
آنـهـا فـرامـوش كـرده بـودنـد كـه اصـولا مـيـوه درخـت ايـمـان ، عـمـل اسـت و
آئيـن انـبـيـاء بـراى ايـن بـوده است كه خودكامگيها و انحرافات عملى انسان را
اصلاح كنند وگرنه يك درخت بى شاخ و برگ و ميوه به هيچ كار جز سوزاندن نمى آيد.
امروز اين طرز فكر، با نهايت تاسف ، در ميان عده اى از مسلمانان قوت گرفته كه اسلام
را در مـجـمـوعـه اى از عـقـائد خـشـك خـلاصـه مـى كـنـنـد كـه در داخـل مـسـجد
همراه آنها است و همينكه از در مسجد بيرون آمدند با آن خداحافظى مى كنند و در
ادارات و بازارها و محوطه كار آنها اثرى از اسلام نيست .
سـيـر و سـيـاحـت در بـسـيارى از كشورهاى اسلامى حتى كشورهائى كه كانون ظهور اسلام
بـوده ايـن واقـعـيـت تـلخ را نـشـان مـى دهـد كـه اسـلام در يك مشت عقيده و چند
عبادت كم روح خـلاصـه شـده ، نه از آگاهى ، و نه از عدالت اجتماعى ، و نه از رشد
فرهنگى ، و نه از بينش و اخلاق اسلامى در آنها خبرى نيست .
هـر چـنـد خوشبختانه در پرتو پارهاى از انقلابهاى اسلامى مخصوصا در ميان قشر جوان
يـكـنـوع حـركـت بـه سـوى اسـلام راسـتـيـن و آمـيـزش ايـمـان و عـمـل پـيـدا شـده
اسـت ، و ديـگـر ايـن جـمـله كـه اسـلام را بـا اعمال ما چكار؟ يا اسلام مربوط به
دل است نه زندگى كمتر شنيده مى شود.
و نيز اين تز كه گروههاى التقاطى مى گويند ما عقيده را از اسلام و اقتصاد را از
ماركس گـرفـتـه ايـم ، كـه شبيه طرز تفكر گمراهان قوم شعيب است نيز محكوم شمرده مى
شود، ولى بـهـر حـال ايـن جـدائى و تـفرقه از قديم بوده و امروز نيز هست كه بايد با
آن به مبارزه برخاست .
6 - مـالكـيت بيقيد و شرط سرچشمه فساد است - قوم شعيب نيز گرفتار اين اشتباه بودند
كـه هـيـچـكـس نـمـى تـوانـد كـمـتـريـن مـحـدوديـتـى بـراى تـصـرف در امـوال
نـسـبـت بـه مـالكـيـن قـائل شـود حـتـى از شـعـيـب تـعـجـب مـى كـردنـد و مـى
گـفـتـنـد: مـثـل تـو بـا ايـن عـقـل و درايـت مـمـكـن اسـت جـلو آزادى عـمـل ما را
در اموال ما بگيرد اين سخن را خواه به عنوان استهزاء خواه به عنوان حقيقت گفته
بـاشـنـد نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا مـحـدوديـت در تـصـرفـات مـالى را دليل بر عدم
عقل و درايت مى دانستند! در حالى كه اشتباه بزرگ آنها همين بود اگر مردم در تصرف در
اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد و بدبختى فرا خواهد گرفت ، هـمـيـشه امور
مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شدهاى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند و
گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد.
7 - هـدف پـيـامـبـران تنها اصلاح بود - شعار ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ، تنها
شعار شـعيب نبوده ، بلكه از شعارهاى همه انبياء و تمام رهبران راستين بوده است
گفتار و كردار آنها نيز شاهدى بر اين هدف محسوب مى شود، آنها نه براى سر گرمى مردم
آمده بودند و نـه بـخـشـش گـنـاهـان ، و نـه فـروخـتـن بهشت به آنان ، و نه براى
حمايت از زورمندان و تـخـديـر تـوده هـا بـلكـه هـدفـشان ، اصلاح به معنى مطلق و به
معنى وسيع كلمه بود، اصـلاح در تـفكر و انديشه ، اصلاح در اخلاق ، اصلاح در نظامات
فرهنگى و اقتصادى و سياسى جامعه ، اصلاح در همه ابعاد اجتماع .
و در تحقق اين هدف تكيه گاهشان تنها خدا بود، و از هيچ توطئه و تهديدى هراس نداشتند
چنانكه شعيب گفت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
آيه و ترجمه
و لقد أ رسلنا موسى بايتنا و سلطن مبين
(96)
إ لى فرعون و ملايه فاتبعوا أ مر فرعون و ما أ مر فرعون برشيد
(97)
يقدم قومه يوم القيمة فأ وردهم النار و بئس الورد المورود
(98)
و أ تبعوا فى هذه لعنة و يوم القيمة بئس الرفد المرفود
(99)
|
ترجمه :
96 - ما موسى را با آيات خود و دليل آشكار فرستاديم .
97 - بـه سـوى فرعون و اطرافيانش ، اما آنها از فرمان فرعون پيروى كردند در حالى كه
فرمان فرعون مايه رشد و نجات نبود.
98 - او در پـيـشـاپـيـش قـومـش روز قـيـامـت خـواهـد بـود و آنـهـا را (بـجـاى
چـشـمـه هـاى زلال بهشت ) وارد آتش مى كند و چه بد است كه آتش آبگاه انسان باشد.
99 - آنـهـا در ايـن جـهان و روز قيامت از رحمت خدا دور خواهند بود و چه بد عطائى
به آنها داده ميشود.
تفسير :
|