تفسير نمونه جلد ۶

جمعي از فضلا

- ۱۳ -


سپس گفت : پروردگارا اين درخواست نابجا تنها كار جمعى از سفهاى ما بود
(آيا ما را به خاطر كار آنها هلاك مى كنى ؟) (اتهلكنا بما فعل السفهاء منا).
بعضى از مفسران وجود كلمه رجفه (لرزه ) را در اين آيه و وجود كلمه صاعقه در آيه 55 سوره بقره كه مربوط به تقاضاى رويت پروردگار است دليل بر تفاوت اين دو ميقات گرفته اند، ولى چنانكه سابقا هم گفته ايم ، صاعقه در بسيارى از اوقات با لرزه شديد همراه است ، زيرا بر اثر برخورد الكتريسته هاى مثبت و منفى كه اولى در ابر و دومى در زمين است ، جرقه عظيمى به وجود مى آيد كه كوهها و زمينها را به لرزه در مى آورد و گاهى از هم متلاشى مى كند، در داستان صالح (ع ) نيز در مورد بلائى كه بر اين جمعيت گنهكار نازل شد، گاهى تعبير به (صاعقه ) شده (سوره فصلت آيه 17) و گاهى به (رجفة ) (سوره اعراف آيه 78).
و نيز بعضى از مفسران تعبير بما فعل السفهاء منا (به كارى كه سفهاى ما كرده اند) را دليل بر اين گرفته اند كه مجازات در اينجا به خاطر عملى بوده كه از بنى اسرائيل سرزده (همانند گوساله پرستى ) نه بخاطر سخنى كه در مورد تقاضاى رؤ يت خدا داشتند.
پاسخ اين سخن نيز روشن است ، زيرا سخن نيز يكى از افعال انسان است ، و اطلاق (فعل ) بر (سخن ) چيز تازه و غير معمولى نيست ، مثلا هنگامى كه مى گوئيم خداوند در قيامت به همه كارهاى ما پاداش و كيفر مى دهد، مسلما اين تعبير، سخنان ما را نيز در بر خواهد گرفت .
سپس موسى (عليه السلام ) به دنبال اين تضرع و تقاضا از پيشگاه خدا عرضه مى دارد: (پروردگارا مى دانيم اين آزمايش تو بود كه هر كه را بخواهى (و مستحق ببينى ) با آن گمراه مى كنى و هر كس را بخواهى (و شايسته بدانى ) هدايت مى نمائى ) (ان هى الا فتنتك ).
در اينجا نيز مفسران در زمينه معنى (فتنه ) سخن بسيار دارند، ولى با توجه
به اينكه (فتنه ) در قرآن مجيد مكرر به معنى آزمايش و امتحان آمده است ، چنانكه در آيه 28 سوره انفال انما اموالكم و اولادكم فتنه : (سرمايه ها و فرزندان شما وسيله آزمايش شما هستند) (و همچنين آيه 2 سوره عنكبوت و آيه 126 سوره توبه ) مفهوم آيه مورد بحث چندان پيچيده نيست .
زيرا بدون شك بنى اسرائيل در اين صحنه با آزمايش شديدى روبرو شدند، و خداوند به آنها نشان داد كه اين تقاضا (تقاضاى رؤ يت او) يك تقاضاى بى مورد و نابجا و محال است .
و در پايان آيه موسى (عليه السلام ) عرض مى كند: (بار الها تنها تو ولى و سرپرست مائى ، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده ، تو بهترين آمرزندگانى ) (انت ولينا فاغفر لنا و ارحمنا و انت خير الغافرين ).
از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه سرانجام هلاك شدگان بار ديگر زندگى را از سر گرفتند و به اتفاق موسى (عليه السلام ) به سوى بنى اسرائيل بازگشتند، و آنچه را ديده بودند براى آنها بازگو نمودند و به تبليغ و ارشاد آن مردم بيخبر پرداختند.
در آيه بعد دنباله تقاضاى موسى (عليه السلام ) از پروردگار و تكميل مساله توبه كه در آيات قبل به آن اشاره شد چنين آمده است ، موسى مى گويد:
(خداوندا در اين جهان و در سراى ديگر نيكى براى ما مقرر بدار) (و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة و فى الاخرة ).
(حسنة ) به معنى هر گونه نيكى و زيبائى و خوبى است ، بنابراين همه نعمتها و همچنين توفيق عمل صالح و آمرزش و بهشت و هر گونه سعادت را شامل مى شود، و دليلى ندارد - همانند بعضى از مفسران - آنرا مخصوص به يك قسمت از اين مواهب بدانيم .
سپس دليل اين تقاضا را چنين بيان مى كند: (ما به سوى تو بازگشت كرده ايم و از سخنانى كه سفيهان ما گفته اند كه شايسته مقام با عظمت تو نبود، پوزش طلبيده ايم ) (انا هدنا اليك ).
(هدنا) از ماده هود (بر وزن صوت ) به معنى بازگشت تواءم با نرمى و آرامش است و به طورى كه بعضى از لغويين گفته اند، هم بازگشت از خير به شر را شامل مى شود و هم از شر به خير را ولى در بسيارى از موارد به معنى توبه و بازگشت به اطاعت فرمان خدا آمده است .
راغب در كتاب مفردات از بعضى نقل مى كند: (كه نامگذارى (قوم يهود) به اين نام ، بخاطر همين سخنى است كه با خدا داشتند و در واقع اين نام يكنوع مدح و ستايش از آنها بوده و زنده كننده خاطره بازگشت آنها به سوى خدا، سپس معنى اصلى فراموش شده و به عنوان نامى روى اين قوم و ملت باقى مانده است ).
ولى با توجه به اينكه بعضى ديگر از لغويين معنى آن را هر گونه بازگشت از شر به خير و يا از خير به شر ذكر كرده اند، مى توان گفت اين كلمه چندان متضمن مدح نيست بلكه ممكن است حكايت از نوسان روحى و ناپايدارى اخلاقى اين جمعيت كند.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند علت نامگذارى اين قوم به (يهود) ارتباطى با اين سخن ندارد بلكه در اصل از ماده (يهوذا) كه نام يكى از فرزندان يعقوب است گرفته شده و سپس ذال تبديل به دال گرديده و يهودا شده و منسوب به آن يهودى مى باشد.
سرانجام خداوند دعاى موسى (عليه السلام ) را به اجابت مى رساند و توبه او را
مى پذيرد، ولى نه بدون قيد و شرط، بلكه با شرائطى كه در ذيل آيه آمده است ، مى گويد:
(خداوند فرمود عذاب و كيفرم را به هر كس بخواهم (و مستحق ببينم ) مى رسانم ) (قال عذابى اصيب به من اشاء).
بارها گفته ايم كه (مشيت ) در اينگونه موارد بلكه در همه موارد به معنى خواست مطلق و بدون قيد و شرط نيست ، بلكه خواست تواءم با حكمت و شايستگى ها و لياقتها است و به اين ترتيب پاسخ هر گونه اشكالى در اين زمينه روشن مى شود.
سپس اضافه مى كند: (اما رحمت من همه چيز را در بر گرفته است ) (و رحمتى وسعت كل شى ).
اين رحمت واسعه پروردگار ممكن است اشاره به نعمتها و بركات دنيوى باشد كه همگان را در برگرفته و بر و فاجر و نيك و بد از آن بهره مى برند.
و نيز مى تواند اشاره به همه رحمت هاى مادى و معنوى باشد زيرا نعمتهاى معنوى اختصاص به قوم و جمعيتى ندارد، هر چند شرائطى دارد كه بدون آن ، شامل كسى نمى شود، و به تعبير ديگر درهاى رحمت الهى به روى همگان گشوده است و اين خود مردمند كه بايد تصميم بگيرند و از اين در وارد شوند و اگر كسانى شرائط ورود در آن را فراهم نسازند دليل بر تقصير خود آنها است ، نه محدود بودن رحمت خدا (تفسير دوم با مفهوم آيه و جمله هاى كه بعد مى آيد سازگارتر و مناسبتر است ).
ولى براى اينكه كسانى خيال نكنند پذيرش توبه و يا وسعت رحمت پروردگار و عموميت آن ، بى قيد و شرط و بدون حساب و كتاب است ، در پايان آيه اضافه مى كند (من بزودى رحمتم را براى كسانى كه سه كار را انجام مى دهند مى نويسم ، آنها كه تقوا پيشه مى كنند، و آنها كه زكات مى پردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند) (فساءكتبها للذين يتقون و يوتون الزكاة
و الذين هم بآياتنا يؤ منون )
(تقوا) اشاره به پرهيز از هر گونه گناه و آلودگى است .
و زكات به معنى وسيع كلمه و طبق حديث معروف لكل شى زكاة : (براى همه نعمتها و مواهب الهى ، زكاتى هست ) تمام اعمال نيك را شامل مى شود.
و جمله و الذين هم بآياتنا يومنون ، ايمان به مقدسات را فرا مى گيرد.
و به اين ترتيب آيه مشتمل بر يك برنامه كامل و جامع است .
و اگر زكات را به معنى خصوص زكات مال تفسير كنيم ، ذكر آن از ميان ساير وظائف الهى به خاطر اهميتى است كه در عدالت اجتماعى دارد.
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده است كه حضرت مشغول نماز بود، شنيد مرد عربى مى گويد: اللهم ارحمنى و محمدا و لا ترحم معنا احدا (خداوندا تنها من و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مشمول رحمت قرار بده و هيچكس ديگر را در اين رحمت وارد مكن )! هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام نماز را داد رو به او كرده فرمود: لقد تحجرت واسعا! يعنى (موضوع نامحدود و وسيعى را محدود ساختى و جنبه اختصاصى به آن دادى )! اشاره به اينكه رحمت بى پايان خدا به هيچ صورت نمى تواند محدود به من و تو باشد.
آيه و ترجمه


الذين يتبعون الرسول النبى الاءمى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورئة و الانجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهئهم عن المنكر و يحل لهم الطيبت و يحرم عليهم الخبئث و يضع عنهم اصرهم و الاءغلل التى كانت عليهم فالذين ءامنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى اءنزل معه اولئك هم المفلحون(157)


ترجمه :
157 - آنها كه از فرستاده (خدا) پيامبر (امى ) پيروى مى كنند كسى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مى يابند و آنها را به معروف دستور مى دهد و از منكر باز مى دارد، پاكيزه ها را براى آنها حلال مى شمرد، ناپاكها را تحريم مى كند، و بارهاى سنگين و زنجيرهائى را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان بر مى دارد آنها كه به او ايمان آوردند و حمايتش كردند و ياريش نمودند و از نورى كه با او نازل شده پيروى كردند آنان رستگارانند.
تفسير :
از چنين پيامبرى پيروى كنيد
اين آيه در حقيقت ، مكمل آيه گذشته درباره صفات كسانى است كه مشمول رحمت واسعه پروردگار هستند، يعنى پس از ذكر صفات سه گانه تقوى و اداء زكات و ايمان به آيات پروردگار، در اين آيه صفات ديگرى به عنوان توضيح براى آنها ذكر مى كند و آن پيروى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، زيرا ايمان به خدا از ايمان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيروى از مكتبش ‍ جدائى ناپذير است ، همچنين
تقوا و زكات نيز بدون پيروى از رهبرى او تكميل نمى شود.
لذا مى گويد: (كسانى مشمول اين رحمت مى شوند كه از فرستاده پروردگار پيروى كنند) (الذين يتبعون الرسول ).
سپس براى اين رسول ، شش صفت علاوه بر مقام رسالت بيان مى كند:
1 - او پيامبر خدا است (النبى ).
نبى به كسى گفته مى شود كه پيام خدا را بيان مى كند و به او، وحى نازل مى شود - هر چند مامور به دعوت و تبليغ نباشد - اما رسول كسى است كه علاوه بر مقام نبوت ، مامور به دعوت و تبليغ به سوى آئين خدا و ايستادگى در اين مسير مى باشد.
در حقيقت رسالت مقامى است بالاتر از نبوت ، بنابراين در معنى رسالت ، نبوت هم افتاده است ، ولى چون آيه در مقام تشريح و توضيح و تفصيل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، آن دو را مستقلا ذكر كرده . در واقع آنچه به طور سربسته در مفهوم رسول افتاده ، به صورت مستقل و روشن به عنوان تجزيه و تحليل صفات او ذكر شده است .
2 - پيامبرى كه درس نخوانده و از ميان توده جمعيت برخاسته ، از سرزمين مكه ام القرى ، كانون اصلى توحيد طلوع كرده است (الامى ).
درباره مفهوم (امى ) كه از ماده (ام ) بمعنى مادر يا (امت ) به معنى جمعيت گرفته شده است در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى آنرا به معنى درس نخوانده مى دانند، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب استادى را نديده است ، و بعضى آن را به معنى كسى كه از ميان امت و توده مردم برخاسته ، نه از ميان اشراف ، و مترفين و جباران ، و بعضى به مناسبت اينكه مكه را (ام القرى ) مى گويند اين كلمه را مرادف (مكى ) دانسته اند.
روايات اسلامى كه در منابع مختلف حديث وارد شده نيز بعضى آنرا
به معنى درس نخوانده و بعضى آنرا به معنى مكى تفسير كرده اند.
ولى هيچ مانعى ندارد كه كلمه (امى ) اشاره به هر سه مفهوم بوده باشد و بارها گفته ايم كه استعمال يك لفظ در چند معنى ، هيچگونه مانعى ندارد، و در ادبيات عرب شواهد فراوانى براى اين موضوع وجود دارد. (درباره امى بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از تكميل تفسير اين آيه مشروحا بحث خواهيم كرد).
3 - (پيامبرى كه صفات و علامات و نشانه ها و دلائل حقانيت او را در كتب آسمانى پيشين (تورات و انجيل مشاهده مى كنند) (الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل ).
در زمينه وجود بشارات مختلف در كتب عهدين (تورات و انجيل ) حتى تورات و انجيل تحريف يافته كنونى نيز پس از تكميل تفسير اين آيه بحث جداگانه خواهيم داشت .
4 - (پيامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملا سازگار است ، به نيكى ها و آنچه خرد آن را مى شناسد و نزدش معروف است ، دعوت مى كند، و از بديها و زشتيها و آنچه خرد ناشناس مى شمرد، نهى مى نمايد) (ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر).
5 - محتواى دعوت او با فطرت سليم هم آهنگ است ، (طيبات و آنچه را طبع سليم مى پسندد، براى آنها حلال مى شمرد، و آنچه خبيث و تنفرآميز مى باشد بر آنها تحريم مى كند) (و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ).
6 - او بسان مدعيان دروغين نبوت و رسالت كه هدفشان به زنجير كشيدن توده هاى مردم و استعمار و استثمار آنها است ، نيست ، نه تنها بندى بر آنها نمى گذارد، بلكه (بارها را از دوش آنان بر مى دارد، و غل و زنجيرهائى را كه
بر دست و پا و گردنشان سنگينى مى كرد، مى شكند) (و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم )(1).
و چون اين صفات ششگانه به ضميمه مقام رسالت كه مجموعا هفت صفت مى شود، رويهمرفته نشانه روشن و دليل آشكارى بر صدق دعوت او است اضافه مى كند: (كسانى كه به او ايمان بياورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش يارى كنند، و از نور آشكارى كه با او نازل شده يعنى قرآن مجيد پيروى كنند بدون شك چنين افرادى رستگارانند) (فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ).
(عزروه ) از ماده (تعزير) به معنى حمايت و يارى كردن آميخته با احترام و بزرگداشت است ، و بعضى گفته اند كه اصل آن به معنى ، (منع و جلوگيرى ) است ، اگر جلوگيرى از دشمن باشد، مفهوم آن يارى كردن است ، و اگر جلوگيرى از گناه باشد، مفهوم آن مجازات و تنبيه است ، و لذا به مجازاتهاى خفيف تعزير مى گويند.
قابل توجه اينكه در آيه فوق به جاى (انزل اليه ) (انزل معه ) (با او نازل گرديد) آمده است ، در حالى كه مى دانيم شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزولى از آسمان نداشت ، ولى چون نبوت و رسالت او همراه قرآن از طرف خدا نازل شد، تعبير به (معه ) شده است .
نكته ها
در اينجا به چند موضوع مهم بايد توجه داشت :
1 - پنج دليل براى نبوت در يك آيه
در هيچيك از آيات قرآن دلائل حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همانند آيه فوق يكجا بيان نشده است ، اگر درست در صفات هفتگانه اى كه خداوند در اين آيه براى پيامبرش ذكر كرده دقت كنيم ، پنج دليل روشن براى اثبات نبوت او خواهيم يافت .
نخست اينكه او (امى ) بود و درس نخوانده ، اما با اينحال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت ، بلكه نقطه بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود، حتى آنها كه او را به نبوت نپذيرفته اند در عظمت كتاب و تعليماتش ترديد ندارند، آيا از يك انسان درس نخوانده ، و مكتب نديده ، و پرورش يافته يك محيط جهل و بربريت روى حسابهاى عادى ممكن است چنين كارى انجام پذيرد؟.
دوم اينكه دلائل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آنچنانكه انسان را به حقانيت او مطمئن مى سازد، بشاراتى در آنها آمده است كه تنها بر او تطبيق مى گردد.
سوم اينكه محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است ، زيرا دعوت به معروف و نهى از منكرات و زشتيها مى كند، و اين موضوع با مطالعه تعليماتش به خوبى روشن است .
چهارم محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است .
پنجم اگر او از طرف خدا نبود، حتما به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مى زد و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بيخبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند، در حالى كه مى بينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود:
زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پيگير و مستمر به علم و دانش .
زنجير بت پرستى و خرافات از راه دعوت به توحيد.
زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى از طريق دعوت به اخوت دينى و برادرى اسلامى ، و مساوات در برابر قانون .
و زنجيرهاى ديگر، هر يك از اينها به تنهائى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشنتر.
2 - چگونه پيامبر امى بود؟
درباره مفهوم (امى ) همانطور كه در بالا گفته شد، سه احتمال معروف وجود دارد، نخست اينكه به معنى درس نخوانده است ، دوم اينكه به معنى كسى است كه در سرزمين مكه تولد يافته و از مكه برخاسته است ، سوم به معنى كسى است كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده است ، ولى معروفتر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد، و همانگونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى با هم مراد باشد.
در اينكه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مكتب نرفت و خط ننوشت ، در ميان مورخان بحثى نيست و قرآن نيز صريحا در آيه 48 سوره عنكبوت درباره وضع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از بعثت مى گويد و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون : (پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهند سخنان ترا ابطال كنند گردد).
اصولا در محيط حجاز به اندازهاى باسواد كم بود كه افراد باسواد كاملا معروف و شناخته شده بودند، در مكه كه مركز حجاز محسوب مى شد تعداد كسانى كه از مردان مى توانستند بخوانند و بنويسند از 17 نفر تجاوز نمى كرد
و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت .
مسلما در چنين محيطى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملا معروف و مشهور مى شد. و به فرض اينكه نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند؟ آيا مردم به او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلم است ، اين قرينه روشنى بر امى بودن او است .
و در هر حال وجود اين صفت در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاكيدى در زمينه نبوت او بود تا هر گونه احتمالى جز ارتباط به خداوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد.
اين در مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز در هيچيك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد، بنابراين به همان حال امى بودن تا پايان عمر باقى ماند.
ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه (امى ) را به معنى (بى سواد) تفسير مى كنند، گويا توجه به اين تفاوت ندارند.
هيچ مانعى ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تعليم الهى ، خواندن - يا - خواندن و نوشتن را بداند، بى آنكه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى است و مكمل مقام نبوت است .
شاهد اين سخن آن است كه در رواياتى كه از امامان اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى توانست بخواند و يا هم توانائى خواندن داشت و هم توانائى نوشتن .
اما براى اينكه جائى براى كوچكترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانائى استفاده نمى كرد.
و اينكه بعضى گفته اند توانائى بر خواندن و نوشتن ، كمالى محسوب نمى شود، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند نه علم واقعى و كمال حقيقى پاسخش در خودش نهفته است ، زيرا آگاهى از وسيله كمالات خود نيز كمالى است روشن .
ممكن است گفته شود در دو روايت كه از ائمه اهلبيت (عليه مالسلام ) نقل شده ، صريحا تفسير (امى ) به درس نخوانده ، نفى گرديده است ، و تنها به معنى كسى كه به (ام القرى ) (مكه ) منسوب است تفسير شده .
در پاسخ مى گوئيم يكى از اين دو روايت به اصطلاح (مرفوعه ) است و سند آن فاقد ارزش ، و روايت دوم از (جعفر بن محمد صوفى ) نقل شده كه از نظر علم رجال شخص مجهولى است .
و اما اينكه بعضى تصور كرده اند كه آيه دوم سوره جمعه يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و آيات ديگرى كه به اين مضمون است دليل بر آن است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملا اشتباه است ، زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است . از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه :
1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور قطع ، نزد كسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود، و به اين ترتيب يكى از صفات او اين است كه نزد استادى درس نخوانده است .
2 - هيچگونه دليل معتبرى در دست نداريم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نبوت يا بعد از آن عملا چيزى را خوانده يا نوشته باشد.
3 - اين موضوع منافاتى با آن ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تعليم پروردگار قادر بر خواندن يا نوشتن بوده باشد.
بشارت ظهور پيامبر در كتب عهدين
گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسه يهود و نصارى (تورات و اناجيل ) نشان كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى (عليهماالسلام ) نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنها است مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه السلام ) نازل گرديده و در دست شاگردان بوده .
بنابراين اگر جملههائى كه صراحت كامل درباره بشارت ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته باشد در آنها ديده نشود جاى تعجب نخواهد بود.
ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشاره قابل ملاحظهاى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد كه جمعى از دانشمندان ما آنها را در كتابها يا مقاله هائى كه در اين موضوع نگاشته اند جمع آورى نموده ، و چون ذكر آنهمه بشارات و بحث و گفتگو پيرامون دلالت آنها بطول مى انجامد ما تنها به چند قسمت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم .
1 - در تورات سفر تكوين فصل 17 شماره 17 تا 20 چنين مى خوانيم : (و ابراهيم به خدا گفت كه اى كاش اسماعيل در حضور تو زندگى نمايد ... و در
حق اسماعيل (دعاى ) ترا شنيدم اينك به او بركت دادم و او را بارور گردانيده به غايت زياد خواهم نمود و دوازده سرور توليد خواهد نمود و او را امت عظيمى خواهم نمود).
2 - در سفر پيدايش باب 49 شماره 10 مى خوانيم :
(عصاى سلطنت از يهودا و فرمانفرمائى از پيش پايش نهضت خواهد نمود تا وقتى كه (شيلوه ) بيايد كه به او امتها جمع خواهد شد.)
قابل توجه اينكه يكى از معانى شيلوه - طبق تصريح مسترها كس در كتاب قاموس مقدس - فرستادن مى باشد و با كلمه (رسول ) يا رسول الله موافق است .
3 - در انجيل يوحنا باب 14 شماره 15 و 16 چنين مى خوانيم : (اگر شما مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند).
4 - و در همان انجيل يوحنا باب 15 شماره 26 مى خوانيم : (و چون آن تسلى دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد.)
5 - و نيز در همان انجيل يوحنا باب 16 شماره 7 به بعد مى خوانيم : (ليكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم آن تسلى دهنده به نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد ... اما چون او يعنى روح راستى بيايد او شما را به تمامى راستى ارشاد خواهد نمود، زيرا كه او از پيش خود سخن نخواهد گفت بلكه هر آنچه مى شنود خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد.)
نكته شايان توجه اينكه : در اناجيل فارسى در جمله هاى بالا كه از انجيل يوحنا است كلمه (تسلى دهنده ) آمده ، ولى در انجيل عربى چاپ لندن (مطبعه ويليام وطس - سال 1857) به جاى آن (فارقليطا) ذكر شده است .
آيه و ترجمه


قل يأ يها الناس إ نى رسول الله إ ليكم جميعا الذى له ملك السموت و الا رض لا إ له إ لا هو يحى و يميت فامنوا بالله و رسوله النبى الا مى الذى يؤ من بالله و كلمته و اتبعوه لعلكم تهتدون (158)


ترجمه :
158 - بگو: اى مردم ! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ، همان خدائى كه حكومت آسمانها و زمين از آن او است ، معبودى جز او نيست ، زنده مى كند و مى ميراند پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش ، آن پيامبر درس نخوانده اى كه ايمان به خدا و كلماتش ‍ دارد و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد.
تفسير :
دعوت جهانى پيامبر
در حديثى از امام مجتبى چنين مى خوانيم : عده اى از يهود نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: اى محمد توئى كه گمان مى برى فرستاده خدائى و همانند موسى (عليه السلام ) بر تو وحى فرستاده مى شود؟!
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كمى سكوت كرد، سپس فرمود: آرى منم سيد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى كنم ، من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستاده پروردگار جهانيانم
آنها سؤ ال كردند به سوى چه كسى ؟ به سوى عرب يا عجم يا ما؟
(خداوند آيه فوق را نازل كرد، و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد).
ولى با اين حال پيوند و ارتباط آيه با آيه قبل در زمينه صفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دعوت به پيروى از آئين او جاى انكار نيست .
نخست به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: (بگو اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ) (قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا).
اين آيه همانند آيات بسيارى ديگر از قرآن مجيد، دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
در آيه 28 سوره سبا نيز مى خوانيم و ما ارسلناك الا كافة للناس : ترا جز به سوى همه مردم نفرستاديم .
و در آيه 19 سوره انعام مى خوانيم : و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ : (اين قرآن به من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه قرآن به آنها مى رسد انذار كنم ).
و در آغاز سوره فرقان مى خوانيم : تبارك الذى انزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: (پاينده و برقرار است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش فرستاد كه جهانيان را از مسئوليتهايشان بيم دهد).
اينها نمونه آياتى است كه گواه جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و در اين باره باز هم به خواست پروردگار ذيل آيه 7 سوره شورى بحث خواهيم كرد، و در ذيل آيه 92 سوره انعام نيز بحث نسبتا مشروحى در اين زمينه داشتيم سپس خدائى را كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى او دعوت مى كند با سه صفت معرفى مى كند:
(خداوندى كه حكومت آسمانها و زمينها از آن او است ) (الذى له ملك السماوات و الارض ).
(خداوندى كه معبودى شايسته پرستش جز او وجود ندارد) (لا اله الا هو).
(خداوندى كه زنده مى كند و مى ميراند و نظام حيات و مرگ به فرمان او است ) (يحيى و يميت ).
و به اين ترتيب ، الوهيت غير خالق آسمان و زمين ، و هر گونه بت ، و همچنين تثليث مسيحيت را نفى مى كند، و نيز قدرت پروردگار را بر رسالت جهانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و توانائى او را بر امر معاد تاكيد مى كند.
و در پايان از همه مردم جهان دعوت مى كند كه (به خدا و فرستاده او پيامبر درس نخوانده و قيام كننده از ميان توده هاى جمعيت ايمان بياورند) (فامنوا بالله و رسوله النبى الامى ).
(پيامبرى كه تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمى كند، بلكه در درجه اول خودش به آنچه مى گويد، يعنى به خدا و سخنان او ايمان دارد (الذى يؤ من بالله و كلماته ).
نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مى پذيرد، بلكه تمام كتب راستين انبياء پيشين را نيز مى پذيرد.
ايمان او به آئينش كه از خلال اعمال و رفتارش آشكار است ، خود دليل روشنى بر حقانيت او است ، زيرا عمل يك گوينده ، نشان مى دهد كه تا چه اندازه به گفته خود مؤ من است ، و ايمان او به گفتارش يكى از نشانه هاى صدق و راستگوئى او است تمام تاريخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين حقيقت گواهى مى دهد، كه او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پايبند بود و ايمان داشت .
آرى (از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد، تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد (و اتبعوه لعلكم تهتدون ).
اشاره به اينكه ايمان به تنهائى كافى نيست ، بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد.
جالب توجه اينكه آيه فوق در مكه نازل شده است كه در آن روز پيروان اسلام ، در اقليت شديدى قرار داشتند، آنچنان كه شايد كمتر كسى احتمال مى داد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حتى بر مكه مسلط شود، تا چه رسد به جزيره عرب و يا قسمت مهم دنيا.
بنابراين كسانى كه فكر مى كنند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست مدعى رسالت بر مكه بود و هنگامى كه آئينش بالا گرفت به فكر تسلط بر حجاز افتاد و سپس در فكر كشورهاى ديگر فرو رفت و نامه به سلاطين دنيا نوشت و اعلام جهانى بودن آئينش ‍ را كرد پاسخ همه آنها را آيه فوق كه در مكه نازل شده است مى دهد، و مى گويد: او از آغاز كار دعوت جهانى خود را آشكار ساخت .
آيه و ترجمه


و من قوم موسى اءمة يهدون بالحق و به يعدلون (159)
و قطعنهم اثنتى عشرة اءسباطا اءمما و اءوحينا إ لى موسى إ ذ استسقئه قومه اءنِ اضرِب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عينا قد علم كل اءناس مشربهم و ظللنا عليهم الغمم و اءنزلنا عليهم المن و السلوى كلوا من طيبت ما رزقنكم و ما ظلمونا و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون (160)


ترجمه :
159 - و از قوم موسى گروهى به سوى حق هدايت مى كنند و حاكم به حق و عدالتند.
160 - و آنها را به دوازده گروه كه هر يك شاخهاى (از دودمان اسرائيل ) بودند تقسيم كرديم و هنگامى كه موسى تقاضاى آب (براى قوم تشنه كامش در بيابان ) كرد به او وحى فرستاديم كه عصاى خود را بر سنگ بزن ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون ريخت آنچنان كه هر گروه چشمه خود را مى شناختند و ابر را بر سر آنها سايبان ساختيم و بر آنها من و سلوى فرستاديم (و به از آنان گفتيم ) از روزيهاى پاكيزه كه به شما داده ايم بخوريد (و سپاس خدا را بجا آوريد ولى آنها نافرمانى و ستم كردند) اما به ما ستم نكردند لكن به خودشان ستم نمودند.
تفسير
گوشهاى از نعمتهاى خدا به بنى اسرائيل
در آيات فوق باز سخن پيرامون بنى اسرائيل و سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنها است .
در آيه نخست اشاره به واقعيتى مى كند كه شبيه آن را در قرآن ديده ايم
واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد، و آن احترام به موقعيت اقليتهاى صالح است يعنى : چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموما مردمى گمراه و سركش معرفى شوند بلكه در برابر اكثريت مفسده جو، اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت ، قرآن براى اين اقليت صالح اهميت خاصى قائل شده است و مى گويد: از قوم موسى (عليه السلام ) گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى كنند و حاكم به حق و عدالتند (و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون ).
اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه تسليم در برابر سامرى و دعوت او نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى (عليه السلام ) بودند و يا گروههاى صالح ديگرى كه بعد از موسى (عليه السلام ) بروى كار آمدند.
ولى اين معنى با ظاهر آيه چندان سازگار نيست ، زيرا (يهدون ) و (يعدلون ) فعل مضارع است و حداقل حكايت از زمان حال يعنى عصر نزول قرآن مى كند و وجود چنين گروهى را در آن زمان اثبات مى نمايد، مگر اينكه كلمه (كان ) در تقدير بگيريم ، تا آيه اشاره به زمان گذشته بوده باشد و مى دانيم تقدير گرفتن بدون وجود قرينه خلاف ظاهر است .
و نيز مى تواند ناظر به اقليتى از يهود كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى زيستند بوده باشد همانها كه تدريجا و پس از مطالعه كافى روى دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرانجام اسلام را پذيرفتند و در جمع مسلمانان راستين و حاميان مخلص ‍ در آمدند، اين تفسير با ظاهر آيه و فعل مضارع كه در آن به كار رفته است هماهنگتر است .
و اينكه در پارهاى از روايات شيعه و اهل سنت وارد شده كه اين آيه اشاره به گروه كوچكى است از بنى اسرائيل كه در ماوارء چين زندگى دارند، زندگى عادلانه و تواءم با تقوا و خداشناسى و خداپرستى ، علاوه بر اينكه با آنچه از وضع جهان آگاهيم سازگار نيست و تواريخ موجود اين موضوع را تاييد نمى كند،
احاديث مزبور از حيث سند معتبر نمى باشد، و نمى توان به عنوان يك حديث صحيح طبق قواعد علم رجال روى آنها تكيه كرد.
در آيه بعد اشاره به چند قسمت از نعمتهاى خدا بر بنى اسرائيل مى كند. نخست مى گويد: (ما آنها را به دوازده گروه تقسيم كرديم ) (تا نظمى عادلانه و دور از برخوردهاى خشونت آميز در ميانشان حكومت كند) (و قطعناهم اثنتى عشرة اسباطا امما).
روشن است هنگامى كه يك ملت داراى تقسيم بنديهاى صحيح و منظم بوده باشد، و هر بخش و يا هر گروه تحت رهبرى رهبر لايقى قرار گيرد، اداره آنها آسانتر و رعايت عدالت در ميانشان سهلتر خواهد بود، و به همين دليل تمام كشورهاى جهان مى كوشند از اين اصل پيروى كنند.
كلمه (اسباط) جمع (سبط) بر وزن ثبت و همچنين بر وزن سفت ) در اصل به معنى توسعه و گسترش چيزى به آسانى و راحتى است ، سپس به فرزندان - مخصوصا نوه ها- و شاخه هاى يك فاميل ، سبط و اسباط گفته شده است .
در اينجا منظور از اسباط همان تيره هاى بنى اسرائيل است كه هر كدام از يكى از فرزندان يعقوب (عليه السلام ) منشعب شده بودند.
نعمت ديگر اينكه هنگامى كه بنى اسرائيل در بيابان سوزان ، به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند، و از موسى (عليه السلام ) تقاضاى آب كردند، (به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد، ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد) (و اوحينا الى موسى اذا ستسقاه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتى عشرة عينا).
و آنچنان اين چشمه ها در ميان آنها تقسيم شد كه هر كدام به خوبى چشمه خود را مى شناختند (قد علم كل اناس مشربهم ).
از اين جمله استفاده مى شود كه اين دوازده چشمه كه از آن صخره عظيم جوشيد نشانه ها و تفاوتهائى داشته است ، آنچنان كه هر كدام از اسباط بنى اسرائيل چشمه خود را مى شناختند و اين خود سبب مى شد كه اختلافى در ميان آنها بروز نكند و نظم و انضباط حكمفرما گردد و آسانتر سيراب شوند.
نعمت ديگر اينكه در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت ، ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم (و ظللنا عليهم الغمام ).
بالاخره چهارمين نعمت اين بود كه من و سلوى را به عنوان دو غذاى لذيذ و نيرو بخش بر آنها فرستاديم (و انزلنا عليهم المن و السلوى ).
درباره (من ) و (سلوى ) اين دو غذاى مطبوع و مفيد كه خداوند به بنى اسرائيل در آن بيابان ارزانى داشت ، مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند كه ما در جلد اول همين تفسير ذيل آيه 57 سوره بقره بيان كرديم و گفتيم بعيد نيست كه (من ) يكنوع عسل طبيعى بوده كه در دل كوههاى مجاور وجود داشته و يا شيره هاى مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كنار آن بيابان مى روئيده ظاهر مى شده است ، و (سلوى ) يكنوع پرنده حلال گوشت شبيه به - كبوتر بوده است .
و به آنها گفتيم از غذاهاى پاكيزهاى كه در اختيار شما گذارده ايم بخوريد (و فرمان خدا را به كار بنديد) (كلوا من طيبات من رزقناكم ).
اما آنها خوردند و كفران و ناسپاسى كردند، آنها (به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون )
بايد توجه داشت كه مضمون اين آيه با تفاوت مختصرى ، در سوره بقره آيات 57 و 60 آمده است منتهى در آنجا به جاى (انبجست )، (انفجرت ). آمده است ، و به عقيده جمعى از مفسران تفاوت اين دو عبارت در اين است كه
كه (انفجرت ) به معنى (بيرون ريختن آب با فشار و كثرت ) است ، ولى (انبجست ) به معنى (بيرون ريختن آب بطور مختصر و كم ) است ، و اين تفاوت شايد اشاره به آن است كه چشمه هاى آب ناگهانى از آن صخره عظيم بيرون نريخت تا مايه وحشت گردد، و توانائى كنترل آن را نداشته باشند بلكه نخست به آرامى بيرون ريخت و سپس گسترش پيدا كرد و به حد وفور رسيد.
بعضى ديگر از مفسران معتقدند كه اين دو كلمه هر دو به يك مفهوم است .
آيه و ترجمه


و إ ذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث شئتم و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا نغفر لكم خطيئتكم سنزيد المحسنين(161)
فبدل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم فاءرسلنا عليهم رجزا من السماء بما كانوا يظلمون (162)


ترجمه :
161 - و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين قريه (بيت المقدس ) ساكن شويد و از هر جا (و بهر كيفيت ) بخواهيد از آن بخوريد (و بهره گيريد) و بگوئيد خداوندا! گناهان ما را بريز، و از در (بيت المقدس ) با تواضع وارد شويد، اگر چنين كنيد گناهان شما را مى بخشيم و نيكوكاران را پاداش بيشتر خواهيم داد.
162- اما كسانى كه از آنها ظلم و ستم (بر خويشتن ) كردند اين سخن (و آن برنامه ها) را دگرگون ساختند و غير از آنچه به آنها گفته شده بود انجام دادند لذا بخاطر ستمى كه روا داشتند بلائى از آسمان بر آنها
تفسير :
در تعقيب آيات گذشته در اين دو آيه اشاره به قسمت ديگرى از مواهب پروردگار به بنى اسرائيل و طغيانگرى آنان در برابر اين مواهب شده است .
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين سرزمين (بيت المقدس ) ساكن گرديد و از نعمتهاى فراوان آن ، در هر نقطه و هر گونه كه مى خواهيد استفاده كنيد) (و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث شئتم ).
و به آنها گفتيم (از خداوند تقاضاى ريزش گناه و بخشش خطاهايتان كنيد، و از در بيت المقدس با خضوع و تعظيم وارد شويد (و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا).
كه اگر اين برنامه ها را انجام دهيد، خطاهائى را كه مرتكب شده ايد مى بخشيم ، و به نيكوكاران پاداش بيشتر و بهتر خواهيم داد (نغفر لكم خطيئاتكم سنزيد المحسنين ).
ولى با اينكه درهاى رحمت به روى آنها گشوده بود، و اگر از فرصت استفاده مى كردند مى توانستند، گذشته و آينده خود را اصلاح كنند، اما ستمكاران بنى اسرائيل نه تنها استفاده نكردند بلكه فرمان پروردگار را بر خلاف آنچه به آنها گفته شده بود عمل كردند (فبدل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم ).
(سرانجام به خاطر اين نافرمانى و طغيان و ظلم و ستم بر خويشتن و بر - ديگران عذابى از آسمان بر آنها نازل كرديم (فارسلنا عليهم رجزا من السماء بما كانوا يظلمون ).
بايد توجه داشت كه مضمون اين دو آيه نيز با تفاوت مختصرى در سوره بقره آيه 58 و 59 آمده است و ما تفسير آن را بطور مشروحتر در جلد اول صفحه 182 و 183 آورديم .
تنها تفاوت مهمى كه ميان آيات مورد بحث و آيات سوره بقره است اين است كه در اينجا در پايان مى گويد بما كانوا يظلمون و در آنجا بما كانوا يفسقون و شايد تفاوت اين دو به خاطر آن باشد كه گناهان داراى دو جنبه است ، يكى جنبه مربوط به پروردگار و ديگرى جنبه مربوط به خود انسان ، قرآن در آيه سوره بقره با تعبير به فسق كه مفهومش خروج از اطاعت و فرمان خدا است ، اشاره به جنبه اول كرده و در آيه مورد بحث با تعبير به ظلم اشاره به جنبه دوم نموده است .
(حطه ) چيست و چه معنى دارد؟
قابل توجه اينكه بنى اسرائيل ماءمور بودند كه به هنگام ورود به بيت - المقدس دل و جان و روح خود را با يك توبه خالصانه و واقعى كه در كلمه حطه خلاصه مى شد، از آلودگى به گناهان گذشته بشويند، و از آنهمه جرائمى كه قبل از ورود به بيت المقدس مخصوصا آزارهائى كه به پيامبر بزرگشان موسى بن عمران نمودند از خدا تقاضاى بخشش كنند.
كلمه حطه كه در واقع شعار آنها به هنگام ورود به بيت المقدس بود، صورت اختصارى از جمله (مسئلتنا حطه ) يعنى تقاضاى ما ريزش گناهان ما و يا ريزش باران عفو و رحمتت بر ما است زيرا حطه در اصل به معنى نزول چيزى از طرف بالا است .
اما اين شعار مانند همه شعارها به اين مفهوم -
زبان جارى كنند بلكه مى بايست زبانشان ترجمان روح و تمام ذرات وجودشان باشد اما همانطور كه در آيه بعد آمده است بسيارى از آنها حتى اين شعار تربيتى را مسخ كردند، و به شكل زننده اى در آوردند و آن را يك وسيله مسخره و تفريح ساختند.
آيه و ترجمه


و سئلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر إ ذ يعدون فى السبت إ ذ تاءتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و يوم لا يسبتون لا تاءتيهم كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون (163)
و إ ذ قالت اءمة منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم اءو معذبهم عذابا شديدا قالوا معذرة إ لى ربكم و لعلهم يتقون (164)
فلما نسوا ما ذكروا به اءنجينا الذين ينهون عن السوء و اءخذنا الذين ظلموا بعذاب بيس بما كانوا يفسقون (165)
فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قردة خسين (166)


ترجمه :
163 - و از آنها درباره (سرگذشت شهرى كه در ساحل دريا بود سوال كن ، و (بخاطر بياور هنگامى را كه آنها در روز شنبه تجاوز (و طغيان در برابر قانون خدا) مى كردند، همان هنگام كه ماهيانشان روز شنبه (كه روز تعطيل و استراحت - شان بود) آشكار مى شدند اما در غير روز شنبه به سراغ آنها نمى آمدند، اينگونه آنها را به چيزى آزمايش كرديم كه در برابر آن نافرمانى مى نمودند.
164 - و هنگامى را كه گروهى از آنها (به گروه ديگر ) گفتند چرا جمعى (گنهكار) را اندرز مى دهيد كه سرانجام خداوند آنها را هلاك خواهد كرد و يا به عذاب شديدى گرفتار خواهد ساخت (آنها را به حال خود واگذاريد تا نابود شوند) گفتند: (اين اندرزها) براى اعتذار (و رفع مسئوليت ) در پيشگاه پروردگار شماست ، به علاوه شايد آنها (بپذيرند و از گناه بازايستند و) تقوى پيشه كنند.
165 - اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند، نهى كنندگان از بدى را رهائى بخشيديم و آنها را كه ستم كردند به عذاب شديدى بخاطر نافرمانى شان
گرفتار ساختيم .
166 - هنگامى كه در برابر فرمانى كه به آنها داده شده بود سركشى نمودند به آنها گفتيم به شكل ميمونها در آئيد و طرد شويد.
تفسير :
يك سرگذشت عبرت انگيز
در اين آيات صحنه ديگرى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل ، كه مربوط به جمعى از آنها است كه در ساحل دريائى زندگى مى كردند، آمده است ، منتها روى سخن در آن به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و به او مى گويد كه از يهود معاصر خويش ‍ درباره اين جمعيت سوال كند يعنى اين خاطره را به وسيله سوال در ذهن آنان مجسم ساز، تا از آن پند گيرند، و از سركشى و كيفرى كه در انتظار سركشان است بپرهيزند.
اين سرگذشت ، چنانكه در روايات اسلامى به آن اشاره شده مربوط به جمعى از بنى اسرائيل است كه در ساحل يكى از درياها (ظاهرا درياى احمر بوده كه در كنار سرزمين فلسطين قرار دارد) در بندرى بنام ايله (كه امروز بنام بندر ايلات معروف مى باشد) زندگى مى كردند و از طرف خداوند به عنوان آزمايش و امتحان دستورى به آنها داده شد و آن اينكه صيد ماهى را در آن روز تعطيل كنند اما آنها با آن دستور مخالفت كردند و گرفتار مجازات دردناكى شدند كه شرح آنرا در اين آيات مى خوانيم .
در نخستين آيه مى فرمايد: (از قوم يهود معاصر خويش ماجراى شهرى را كه در كنار دريا قرار داشت سؤ ال كن ) (و اسئلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر).
(و به ياد آنها بياور زمانى را كه در روز شنبه از قانون پروردگار تجاوز
مى كردند) (اذ يعدون فى السبت ).
زيرا روز شنبه تعطيل آنها بود و وظيفه داشتند، دست از كار و كسب و صيد ماهى بكشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند، اما آنها اين دستور را زير پا گذاردند.
سپس قرآن آنچه را در جمله قبل سربسته بيان كرده بود چنين شرح مى دهد به خاطر بياور (آن هنگام را كه ماهيان در روز شنبه در روى آب آشكار مى شدند و در غير روز شنبه ماهى كمتر به سراغ آنها مى آمد) (اذ تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا).
(سبت ) در لغت به معنى تعطيل عمل براى استراحت است و اينكه در قرآن در سوره (نبا) مى خوانيم و جعلنا نومكم سباتا (خواب شما را مايه راحت شما قرار داديم نيز اشاره به همين موضوع است ، و روز شنبه را از اين جهت (يوم السبت ) ناميده اند كه برنامه هاى كسب و كار معمولى در آن تعطيل مى شد، سپس اين نام بر اين روز باقى ماند.
بديهى است جمعيتى كه در كنار دريا زندگى مى كنند، قسمت مهمى از تغذيه و درآمدشان از طريق صيد ماهى است ، و گويا به خاطر تعطيل مستمرى كه قبلا در روز شنبه در ميان آنها معمول بود، ماهيان در آن روز احساس امنيت از نظر صيادان مى كردند و دسته دسته به روى آب ظاهر مى شدند اما در روزهاى ديگر كه صيادان در تعقيب آنها بودند در اعماق آب فرو مى رفتند!
اين موضوع خواه جنبه طبيعى داشته ، و يا يك جنبه فوق العاده و الهى ، وسيلهاى بود براى امتحان و آزمايش اين جمعيت لذا قرآن مى گويد: ما اين چنين آنها را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مى كردند آزمايش مى كرديم (كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون ).
در حقيقت جمله (بما كانوا يفسقون ) اشاره به آن است كه آزمايش آنها
به چيزى بود كه آنها را به سوى خود جلب و به نافرمانى دعوت مى كرد و همه آزمايشها همين گونه است ، زيرا آزمايش بايد ميزان مقاومت افراد را در برابر كشش گناهان مشخص كند و اگر گناه كششى به سوى خود نداشت ، آزمايش مفهومى نمى داشت .
هنگامى كه اين جمعيت از بنى اسرائيل در برابر اين آزمايش بزرگ كه با زندگى آنان كاملا آميخته بود قرار گرفتند، به سه گروه تقسيم شدند:
(گروه اول ) كه اكثريت را تشكيل مى دادند، به مخالفت با اين فرمان الهى برخاستند.
(گروه دوم ) كه قاعدتا اقليت كوچكى بودند، در برابر گروه اول به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند.
(گروه سوم )، ساكتان و بى طرفان بودند، كه نه همگامى با گناهكاران داشتند و نه وظيفه نهى از منكر را انجام مى دادند.
در آيه دوم مورد بحث ، گفتگوى اين گروه را با نهى كنندگان شرح مى دهد و مى گويد: (بخاطر بياور هنگامى كه جمعى از آنها به جمع ديگرى گفتند: چرا قومى را اندرز مى دهيد كه خداوند سرانجام آنها را هلاك مى كند و يا به عذاب دردناكى كيفر خواهد داد) (و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم او معذبهم عذابا شديدا).
(آنها در پاسخ گفتند: ما به خاطر اين نهى از منكر مى كنيم كه وظيفه خود را در پيشگاه پروردگارتان انجام داده و در برابر او مسئوليتى نداشته باشيم ، بعلاوه شايد سخنان ما در دل آنها مؤ ثر افتد و دست از طغيان و سركشى بردارند) (قالوا معذرة الى ربكم و لعلهم يتقون ).

next page

fehrest page

back page