تفسير نمونه جلد ۶

جمعي از فضلا

- ۵ -


همانطور كه در آخرين بحث در آيات گذشته گفتيم ، سرگذشت آدم و درگيرى او با شيطان دورنمائى بود از زندگى همه انسانها در روى زمين ، به همين جهت ، خداوند از اين آيات به بعد يك سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده ، براى همه فرزندان آدم ، بيان ميكند، كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت .
نخست به همان مساله لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت ، اشاره كرده ميفرمايد: اى فرزندان آدم ، ما لباسى بر شما فرو فرستاديم ، كه (اندام شما را ميپوشاند و) زشتيهاى بدنتان را پنهان ميسازد. (يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم ).
ولى فايده اين لباس كه براى شما فرستادهايم ، تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتيها نيست بلكه لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان ميدهد، براى شما نيز فرستاده ايم (و ريشا).
ريش در اصل واژه عربى ، به معنى پرهاى پرندگان است و از آنجا كه پرهاى پرندگان لباسى طبيعى در اندام آنها است ، به هر گونه لباس ، نيز گفته ميشود، ولى چون پرهاى پرندگان غالبا به رنگهاى مختلف و زيبا است يك نوع مفهوم زينت در معنى كلمه ريش افتاده است ، علاوه بر اين به پارچه هائى كه روى زين اسب و يا جهاز شتر مى اندازند ريش گفته ميشود.
بعضى از مفسران و اهل لغت نيز آنرا به معنى وسيعترى اطلاق كرده اند
و آن هر گونه اثاث و وسائل مورد نياز انسان است ، اما مناسبتر در آيه فوق همان لباسهاى زينتى و جالب است .
به دنبال اين جمله كه درباره لباس ظاهرى سخن گفته است ، قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيره قرآن در بسيارى از موارد است ، هر دو جنبه را بهم مى آميزد و ميگويد: لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است (و لباس التقوى ذلك خير).
تشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس ، تشبيه بسيار رسا و گويائى است ، زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ ميكند، و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها، و هم عيوب جسمانى را مى پوشاند و هم زينتى است براى انسان ، روح تقوى و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى ، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب ميشود. زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مى افزايد.
در اينكه منظور از لباس تقوى چيست در ميان مفسران گفتگو بسيار شده است ، بعضى آنرا به معنى عمل صالح و بعضى حياء و بعضى لباس عبادت و بعضى به معنى لباس جنگ مانند زره و خود و حتى سپر گرفته اند، زيرا تقوى از ماده وقاية به معنى نگاهدارى و حفظ است ، و به همين معنى در قرآن مجيد نيز آمده است چنانكه در سوره نحل آيه 81 ميخوانيم : (و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر و سرابيل تقيكم باسكم ...) و براى شما پيراهنهائى قرار داد كه شما را از گرما حفظ مى كند و هم پيراهن هائى كه شما را در ميدان جنگ محفوظ ميدارد.
ولى همانطور كه بارها گفته ايم آيات قرآن غالبا معنى وسيعى دارد كه مصداقهاى مختلف را در بر ميگيرد، در آيه مورد بحث نيز ميتوان تمام اين معانى را از آيه استفاده كرد.
و از آنجا كه لباس تقوى در مقابل لباس جسمانى قرار گرفته ، به نظر ميرسد كه منظور از آن همان روح تقوى و پرهيزكارى است ، كه جان انسان را حفظ مى كند و معنى حياء و عمل صالح و امثال آن در آن جمع است .
در پايان آيه مى فرمايد: اين لباسهائى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى ، لباس جسمانى و لباس تقوى ، همگى از آيات و نشانه هاى خدا است تا بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند. (ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون ).
فرود آمدن لباس !
در آيات متعددى از قرآن مجيد، به جمله انزلنا (فرو فرستاديم ) برخورد مى كنيم كه ظاهرا، با مفهوم فرستادن از طرف بالا به سمت پائين ، سازش ندارد، مانند آيه مورد بحث ، زيرا خداوند در اين آيه ميفرمايد: لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را ميپوشاند در حالى كه ميدانيم لباس يا از پشم حيوانات گرفته مى شود و يا از مواد گياهى و مانند اينها كه همه از زمين است .
در سوره زمر آيه 6 نيز ميخوانيم و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج (براى شما هشت زوج از چهار پايان فرو فرستاد) و در سوره حديد آيه 25 ميخوانيم و انزلنا الحديد ... (آهن را فرو فرستاديم ...)
بسيارى از مفسران ، اصرار دارند كه اين گونه آيات را به معنى نزول مكانى ، يعنى از طرف بالا به پائين ، تفسير كنند مثلا بگويند چون آب باران از بالا به زمين نازل مى شود و گياهان و حيوانات از آن سيراب ميگردند، بنابراين مواد لباسها به يك معنى از آسمان به زمين فرستاده شده است ، در مورد آهن نيز سنگهاى عظيم آسمانى كه تركيبات آهن در آن وجود داشته به سوى زمين جذب شده است .
ولى با توجه به اينكه نزول گاهى به معنى نزول مقامى آمده است ، و در استعمالات روزانه نيز زياد به كار ميرود و مثلا ميگويند از طرف مقام بالا چنين دستورى صادر شده و يا ميگوئيم رفعت شكواى الى القاضى (شكايتم را به سوى قاضى بالا بردم ) هيچ لزومى ندارد كه ما اصرار بر تفسير اين آيات به نزول مكانى داشته باشيم .
و از آنجا كه نعمتهاى پروردگار از طرف مقام والاى ربوبيت به بندگان ارزانى شده تعبير به نزول در آن ، كاملا مفهوم و قابل درك است .
نظير اين موضوع ، در الفاظ اشاره به قريب و بعيد نيز ديده مى شود كه گاهى يك موضوع مهم كه از نظر مكانى در دسترس ما است ولى از نظر مقامى بسيار بلندپايه است ، با اسم اشاره بعيد از آن تعبير ميكنيم ، مثلا در فارسى ميگوئيم به آن جناب چنين معروض ‍ ميدارم (با اينكه طرف نزديك ما نشسته است ) و در قرآن مجيد ميخوانيم ذلك الكتاب لا ريب فيه : آن كتاب پر عظمت بلند پايه (يعنى قرآن ) جاى شك و ترديدى ندارد.
لباس در گذشته و حال
تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد هميشه انسان لباس مى پوشيده است ، ولى البته در طول تاريخ و با گذشت زمان و با تفاوت امكنه ، لباسها فوقالعاده متنوع و متفاوت بوده است ، در گذشته بيشتر لباس به عنوان حفظ از سرما و گرما و همچنين زينت و تجمل مورد استفاده قرار ميگرفته است ، و جنبه ايمنى و حفاظت آن در درجه بعد بوده ، اما در زندگى صنعتى امروز، نقش ايمنى لباس و جنبه حفاظت آن در بسيارى از رشته ها در درجه اول اهميت قرار دارد، فضانوردان ، ماموران آتش نشانى ، كارگران معادن ، غواصان ، و بسيارى ديگر، از لباسهاى مخصوص براى حفظ خود در برابر انواع خطرها استفاده مى كنند.
وسائل توليد لباس در عصر ما بقدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با
گذشته اصلا قابل مقايسه نيست .
نويسنده تفسير المنار در جلد هشتم در ذيل آيه مورد بحث چنين مى نويسد: يكى از روساى كشور آلمان روزى از يك كارخانه پارچه بافى ديدن ميكرد، هنگام ورود در كارخانه گوسفندانى را به او نشان دادند در حالى كه مشغول چيدن پشم از آنها بودند، پس از بازديد به هنگامى كه ميخواست از كارخانه خارج شود پارچهاى به عنوان هديه به او دادند و به او گفتند اين پارچه از پشم همان گوسفندانى است كه به هنگام ورود در برابر شما چيده شد، يعنى يكى دو ساعت بيشتر طول نكشيد كه پشم از بدن گوسفند فرود آمد و پارچه جالبى براى پوشش رئيس كشور شد!.
اما متاسفانه در عصر ما جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس بقدرى گسترش يافته كه فلسفه اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى دهد.
لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستيها، توسعه فساد، تحريك شهوات خودنمائى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن ، حتى گاه لباسهائى در ميان جمعى از مردم به خصوص جوانان غربزده ديده ميشود كه جنبه جنون آميز آن بر جنبه عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس ، اصولا چنين به نظر ميرسد كه كمبودهاى روانى عاملى براى به نمايش گذاردن اينگونه انواع لباسهاى عجيب و غريب است ، افرادى كه نمى توانند با كار چشمگيرى خود را به جامعه نشان دهند، سعى دارند با لباسهاى نامانوس و غريب و عجيب وجود و حضور خود را در جامعه اثبات كنند، و به همين دليل ملاحظه ميكنيم افراد با شخصيت و آنها كه داراى عقده حقارتى نيستند، از پوشيدن اين گونه لباسها متنفرند.
به هر صورت ثروتهاى عظيمى كه از طريق لباسهاى گوناگون و مدپرستيهاى مختلف و چشم هم چشميها در مساله لباس ، نابود ميشود، رقم بسيار مهمى را
تشكيل مى دهد كه اگر صرفه جوئى ميشد بسيارى از مشكلات اجتماعى را حل ميكرد و مرهمهاى مؤ ثرى بر زخمهاى جانكاه جمعى از محرومان جامعه بشرى ميگذارد.
مساله مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو ميكشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد ميدهد.
از تاريخ زندگى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير پيشوايان بزرگ استفاده مى شود كه آنها با مساله تجمل پرستى در لباس سخت مخالف بودند، تا آنجا كه در روايتى ميخوانيم : هيئتى از مسيحيان نجران به خدمت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند در حالى كه لباسهاى ابريشمين بسيار زيبا كه تا آن زمان در اندام عربها ديده نشده بود در تن داشتند، هنگامى كه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و سلام كردند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پاسخ سلام آنها را نگفت حتى حاضر نشد يك كلمه با آنها سخن گويد، از على (عليه السلام ) در اين باره چاره خواستند، و علت رويگردانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از آنها جويا شدند، على (عليه السلام ) فرمود: من چنين فكر ميكنم كه اينها بايد اين لباسهاى زيبا و انگشترهاى گرانقيمت را از تن بيرون كنند سپس خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برسند آنها چنين كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام آنها را پاسخ داد و با آنها سخن گفت ، سپس فرمود: و الذى بعثنى بالحق لقد أ تونى المرة الاولى و ان ابليس لمعهم :
سوگند به خدائى كه مرا به حق فرستاده است ، نخستين بار كه اينها بر من وارد شدند ديدم شيطان نيز به همراه آنها است .
در آيه بعد خداوند به همه افراد بشر و فرزندان آدم ، هشدار مى دهد كه مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقه دشمنى خود را با پدر آنها نشان داده ، همانطور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام او بيرون كرد، ممكن
است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نمايد، لذا ميگويد: اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد، آنچنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد، تا عورت آنها را به آنها نشان دهد (يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوآتهما).
در حقيقت چيزى كه اين آيه را با آيه قبل پيوند مى دهد اين است كه در آنجا سخن از لباس ظاهرى و معنوى انسان (لباس تقوا و پرهيزكارى ) در ميان آمده بود در اين آيه هشدار مى دهد كه مراقب باشيد، اين لباس تقوا را شيطان از تن شما بيرون نكند.
البته ظاهر عبارت لا يفتننكم الشيطان نهى كردن شيطان از اين عمل است ، ولى اين گونه عبارتها كنايه لطيفى براى نهى مخاطب محسوب ميشود، و به اين ميماند كه به شخص مورد علاقه خود خطاب كنيم و بگوئيم نبايد فلان دشمن به تو ضربه بزند، يعنى تو مراقب باش كه ضربه نخورى !.
سپس تاكيد مى كند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جدا است ، او و همكارانش شما را مى بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى كنيد و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود! (انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم ).
در حقيقت آنجا كه تصور ميكنيد تنها خودتان هستيد و خودتان ، ممكن است آنها حضور داشته باشند، و براستى بايد در برابر چنين دشمن ناپيدائى كه لحظات حمله او را با دقت نمى توان پيشبينى كرد، هميشه آماده دفاع بود.
و در پايان آيه جمله اى بيان مى كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد مهم و آن اينكه اگر كسى بگويد: چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته ، دشمنى كه هيچگونه موازنه قوا
با او ندارد، به هر كجا بخواهد ميرود، بدون اينكه كسى حضورش را احساس كند، حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگها حركت ميكند! آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است ؟!
آيه در پاسخ اين سؤ ال احتمالى ميگويد: ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بيايمان قرار داديم (انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤ منون ).
يعنى آنها هرگز اجازه ورود به منطقه روح و قلب افرادى كه آمادگى خود را براى پذيرش آنان اعلام نداشته اند ندارند، و به تعبير ديگر گامهاى نخستين از طرف خود انسان برداشته مى شود و اجازه ورود به كشور تن از طرف او داده ميشود، و تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان ميتواند از مرزهاى روح او بگذرد، بنابراين كسانى كه دريچه هاى روح خود را به روى شياطين ببندند، آنها قدرت عبور از آن را نخواهند داشت .
آيات ديگر قرآن نيز شاهد اين حقيقت است ، در سوره نحل آيه 100 ميخوانيم انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون : تسلط شيطان بر آنها است كه به او عشق ميورزند و او را سرپرست خود انتخاب كرده اند و كسانى كه او را پرستش ميكنند.
و در آيه 47 سوره حجر مى خوانيم ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين : تو بر بندگان من تسلط نخواهى داشت ، مگر بر گمراهانى كه از تو پيروى ميكنند.
به تعبير ديگر: درست است كه ما شيطان و همكارانش را نمى بينيم ، ولى به اصطلاح ردپاى آنها را ميتوانيم مشاهده كنيم ، هر جا مجلس گناه است ، و در هر نقطه اى وسائل معصيت ، آماده است ، و در هر موقع پاى زرق و برق دنيا و تجمل پرستى به ميان مى آيد، و به هنگام طغيان غرائز، و در موقع برافروخته شدن آتش خشم و غضب حضور شيطان قطعى است ، و گويا در چنين مواردى انسان صداى وسوسه
او را با گوش دل ميشنود و ردپاى او را با چشم خود مى بيند.
در اين زمينه حديث جالبى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: لما دعا نوح ربه عز و جل على قومه اتاه ابليس لعنه الله فقال يا نوح ان لك عندى يدا! اريد ان اكافيك عليها فقال نوح انه ليبغض الى ان يكون لك عندى يد فما هى ؟ قال بلى دعوت الله على قومك فاغرقتهم فلم يبق احد اغويه فانا مستريح حتى ينسق قرن آخر و اغويهم ، فقال له نوح ما الذى تريد ان تكافئنى به ؟
قال اذكرنى فى ثلاث مواطن فانى اقرب ما اكون الى العبد، اذا كان فى احداهن .
اذكرنى اذا غضبت ؟
و اذكرنى اذا حكمت بين اثنين !
و اذكرنى اذا كنت مع امرئة خاليا ليس معكما احد!
هنگامى كه نوح به قوم خود نفرين كرد و هلاك آنها را از خدا خواست (و طوفان همه را درهم كوبيد) ابليس نزد او آمد و گفت : تو حقى بر گردن من دارى كه من ميخواهم آنرا تلافى كنم !.
نوح (در تعجب فرو رفت ) گفت بسيار بر من گران است كه حقى بر تو داشته باشم ، چه حقى ؟!
گفت : همان نفرينى كه در باره قومت كردى و آنها را غرق نمودى ، و احدى باقى نماند كه من او را گمراه سازم ، بنابراين من تا مدتى راحتم تا زمانى كه نسل ديگرى بپاخيزند و من به گمراه ساختن آنها مشغول شوم . نوح (با اينكه حد اكثر كوشش را براى هدايت قوم خود كرده بود، در عين حال ناراحت شد و) به ابليس گفت حالا چه جبرانى ميخواهى بكنى ؟. گفت : در سه موقع بياد من باش ! كه من نزديكترين فاصله را به بندگان
در اين سه موقع دارم :
هنگامى كه خشم ترا فرا ميگيرد به ياد من باش !.
و هنگامى كه ميان دو نفر قضاوت ميكنى بياد من باش !.
و هنگامى كه با زن بيگانه اى تنها هستى و هيچكس در آنجا نيست باز به ياد من باش !.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه جمعى از مفسران از آيه فوق چنين استفاده كرده اند كه شيطان براى انسان به هيچ وجه قابل رؤ يت نيست ، در حالى كه از پارهاى از روايات استفاده مى شود كه چنين امرى احيانا ممكن است .
ولى ظاهرا اين دو با هم منافاتى ندارند، زيرا قاعده اصلى آن است كه مشاهده نشود ولى اين قاعده مانند بسيارى از قاعده هاى ديگر موارد استثنائى دارد.
در آيه بعد اشاره به يكى از وسوسه هاى مهم شيطانى مى كند كه بر زبان جمعى از انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مى شود و آن اينكه هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام ميدهند، اگر از دليل آن سؤ ال شود، در پاسخ ميگويند اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتهايم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)
سپس اضافه ميكنند:
خداوند هم ما را به آن دستور داده است (و الله امرنا بها).
مساله تقليد كوركورانه از نياكان به اضافه تهمت به ساحت مقدس پروردگار دو عذر ساختگى و ناموجه هستند، كه شيطان صفتان در اعمال خود، غالبا به آن متشبث ميشوند.
جالب اينكه قرآن در پاسخ آنها اعتنائى به دليل اول يعنى پيروى كور
كورانه از نياكان نمى كند، گويا آن را مستغنى از هر گونه جواب مى داند زيرا عقل سليم آن را درك مى كند، به علاوه كرارا در قرآن به پاسخ آن اشاره شده است .
و تنها به پاسخ دوم قناعت كرده ، مى گويد: خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمى دهد زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست (قل ان الله لا يامر بالفحشاء)
دستور به فحشاء طبق صريح آيات قرآن ، كار شيطان است نه كار خداوند، خداوند تنها به نيكيها و خوبيها فرمان مى دهد.
سپس با اين جمله آيه ختم مى شود كه آيا به خدا نسبت هائى مى دهيد كه نمى دانيد (اتقولون على الله ما لا تعلمون )
گر چه ظاهرا مناسبتر اين بود كه گفته شود: چرا چيزى را كه دروغ است و واقعيت ندارد به خدا نسبت مى دهيد؟ ولى به جاى آن فرموده است چرا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟ اين در حقيقت براى آن است كه حداقل مطالبى كه مورد قبول طرف است ، مورد استناد واقع شود و گفته شود و اگر شما يقين به دروغ بودن اين سخنان نداريد، لااقل دليلى هم بر اثبات آن نداريد، پس چرا بى دليل تهمت ميزنيد و چيزى را كه نميدانيد به خدا نسبت مى دهيد؟!
منظور از فحشاء چيست ؟
در اينكه منظور از فاحشه (كار زشت و قبيح ) در اينجا چيست ؟ بسيارى از مفسران گفته اند اشاره به رسم جمعى از اعراب در زمان جاهليت است كه لخت و برهنه مادرزاد! زن و مرد در اطراف خانه خدا طواف ميكردند، به گمان اينكه در لباسهائى كه مرتكب گناه شده اند، شايسته نيست خانه خدا را طواف كنند! البته اين تفسير متناسب با آيات قبل كه درباره لباس و پوشش انسان ، سخن
مى گويد، مى باشد.
ولى در روايات متعددى مى خوانيم كه منظور از فاحشه در اينجا گفتار پيشوايان ظالم و ستمگر است كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كنند و معتقدند كه خدا اطاعت آنها را بر مردم فرض كرده است .
اما بعضى از مفسران مانند نويسنده المنار و الميزان مفهوم آيه را يك مفهوم وسيع گرفته اند كه هر گونه كار زشت و قبيحى را در بر مى گيرد و با توجه به وسعت مفهوم كلمه فاحشه مناسبتر همين است كه معنى آيه همان معنى وسيع كلمه باشد و مساله طواف عريان و پيروى از پيشوايان ظلم و ستم از مصاديق روشن آن محسوب مى گردد و منافاتى هم با روايات ندارد.
درباره تسليم بى قيد و شرط در برابر رسوم نياكان در ذيل آيه 170 بقره جلد اول صفحه 422 توضيح كافى داده شده است .
آيه و ترجمه


قل أ مر ربى بالقسط و أ قيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين كما بدأ كم تعودون (29)
فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضللة إ نهم اتخذوا الشيطين أ ولياء من دون الله و يحسبون أ نهم مهتدون (30)


ترجمه :
29 - بگو پروردگارم به عدالت فرمان داده است ، و توجه خويش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت ) به سوى او كنيد و او را بخوانيد و دين (خود) را براى او خالص گردانيد (و بدانيد) همانگونه كه در آغاز شما را آفريد (بار ديگر در رستاخيز)
بازمى گرديد.
30 - جمعى را هدايت كرده و جمعى را (كه شايستگى نداشته اند) گمراهى بر آنها مسلم ... آنها (كسانى هستند كه ) شياطين را به جاى خداوند، اولياى خود انتخاب كردند و چنين گمان مى كنند كه هدايت يافته اند.
تفسير :
از آنجا كه در آيه گذشته ، سخن از فحشاء كه مفهوم آن هر گونه كار زشتى را شامل مى شود در ميان بود، و تاكيد شده بود كه خداوند هرگز دستور به فحشاء نمى دهد، در اين آيه به اصول دستورات پروردگار در زمينه وظائف عملى در يك جمله كوتاه اشاره شده و سپس اصول عقائد دينى يعنى مبدء و معاد را به طور فشرده بيان مى كند.
نخست مى گويد: اى پيامبر به آنان بگو پروردگار من به عدالت دستور داده است (قل امر ربى بالقسط).
و مى دانيم عدالت مفهوم وسيعى دارد كه همه اعمال نيك را در بر مى گيرد، زيرا حقيقت عدالت آن است كه هر چيز را در مورد خود به كار برند و به جاى خود نهند.
گر چه ميان عدالت و قسط تفاوتى وجود دارد، عدالت به اين گفته مى شود كه انسان حق هر كس را بپردازد، و نقطه مقابلش ، آن است كه ظلم و ستم كند و حقوق افراد را از آنها دريغ دارد ولى قسط مفهومش آن است كه حق كسى را به ديگرى ندهد، و به تعبير ديگر تبعيض روا ندارد، و نقطه مقابلش آن است كه حق كسى را به ديگرى دهد.
ولى مفهوم وسيع اين دو كلمه مخصوصا به هنگامى كه جدا از يكديگر استعمال مى شوند تقريبا مساوى است و به معنى رعايت اعتدال در همه چيز و همه كار و هر چيز را به جاى خويش قرار دادن مى باشد.
سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هر گونه شرك داده مى فرمايد: توجه
قلب خويش را در هر عبادتى به او كنيد و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد (و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد).
او را بخوانيد و دين و آئين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد (و ادعوه مخلصين له الدين ).
پس از تحكيم پايه توحيد، توجه به مساله معاد و رستاخيز كرده ، مى گويد: همانگونه كه شما را در آغاز آفريد، دگربار در قيامت باز مى گرديد (كما بدأ كم تعودون .
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - مفسران در تفسير جمله اقيموا وجوهكم عند كل مسجد تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند:
گاهى گفته اند منظور از آن توجه به قبله به هنگام نماز است .
و گاهى گفته اند منظور شركت در مساجد به هنگام نمازهاى روزانه است .
و گاهى نيز احتمال داده اند كه هدف از آن ، حضور قلب و نيت خالص به هنگام عبادت مى باشد.
ولى تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم ، يعنى توجه به خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و توجه به غير خدا مناسبتر با قبل و بعد اين جمله به نظر مى رسد، اگر چه اراده همه اين معانى از مفهوم آيه نيز دور نيست .
2 - كوتاهترين استدلال براى معاد
در مورد معاد و رستاخيز مردگان بحث زياد شده است و از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه هضم اين مساله براى بسيارى از مردم كوتاه فكر در اعصار پيشين مشكل بوده است تا آنجا كه گاهى مطرح شدن مساله رستاخيز و معاد را در گفتار انبياء، دليل بر نادرست بودن دعوت آنها و حتى (العياذ بالله ) دليل بر جنون
و ديوانگى آنان مى گرفتند و مى گفتند: افترى على الله كذبا ام به جنة .
اين كه پيامبر مى گويد بعد از آنكه خاك شديد و پراكنده گشتيد باز هم زنده خواهيد شد، تهمتى است كه بر خدا بسته ، و يا ديوانه است !.
ولى بايد توجه داشت چيزى كه بيشتر موجب تعجب و شگفتى آنان مى شد مساله معاد جسمانى بود، زيرا باور نمى كردند پس از آنكه بدنهاى ما خاك گردد، و ذرات خاكش در مسير باد و طوفان قرار گيرد و به هر گوشه اى از كره زمين افشانده شود بار ديگر اين ذرات پراكنده ، از آغوش خاك و از ميان امواج درياها و از لابلاى ذرات هوا گردآورى شود، و همان انسان نخستين لباس حيات و زندگى در بر پوشد.
قرآن مجيد در آيات مختلف به اين پندار نادرست پاسخ گفته و آيه فوق يكى از كوتاهترين و جالبترين تعبيرات را در اين زمينه بازگو مى كند و مى گويد: نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف ، فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟ آبهائى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره اى از آن ، احتمالا در يكى از اقيانوس هاى روى زمين سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمين ها فرو ريختند، و ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته ، روزى به صورت دانه گندم يا ميوه درخت ، يا سبزى هاى مختلف بود كه از نقاط پراكنده زمين گردآورى شد
بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين ، باز همان ذرات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهد؟ و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟ بنابراين همانگونه كه در آغاز، خدا شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مى گرداند و اين
همان مطلبى است كه در جمله كوتاه بالا مى خوانيم .
در آيه بعد چگونگى عكس العملهاى مردم را در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد) بيان مى كند و مى گويد: توفيق خداوند شامل حال گروهى شد و آنها را به راه حق هدايت كرد، در حالى كه گروه ديگرى گمراهى بر آنان مسلم گرديد (فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة ).
و براى اينكه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند، طايفه اى را هدايت مى كند و جمع ديگرى را گمراه ، در جمله بعد اضافه مى كند: گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند، و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند (انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله ).
و عجب اينكه با تمام گمراهى و انحراف چنين مى پنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند (و يحسبون انهم مهتدون )
اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند، و آنچنان غرق فساد و تباهى و انحراف و بت پرستى گردند كه حس ‍ تشخيص آنها به كلى دگرگون شود، زشتى ها را زيبائى ، و گمراهى ها را هدايت ، پندارند، و در اين حال درهاى هدايت به كلى به روى آنها مسدود خواهد شد، و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند.
آيه و ترجمه


يبنى ءادم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا إ نه لا يحب المسرفين (31)
قل من حرم زينة الله التى أ خرج لعباده و الطيبت من الرزق قل هى للذين ءامنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيمة كذلك نفصل الايت لقوم يعلمون (32)


ترجمه :
31 - اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى دارد.
32 - بگو چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است ؟ بگو اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص (براى مؤ منان ) خواهد بود اينچنين آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم .
تفسير :
در اين آيات به تناسب سرگذشت آدم در بهشت ، همچنان سخن از مساله پوشش تن و ساير مواهب زندگى و چگونگى استفاده صحيح از آنها است .
نخست به همه فرزندان آدم به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى شود دستور مى دهد كه زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد (يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد)
اين جمله مى تواند هم اشاره به زينتهاى جسمانى باشد كه شامل پوشيدن لباس هاى مرتب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى شود، و هم شامل زينتهاى معنوى ، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده ، و يا اگر مى بينيم تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به ميان آمده است ، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداق هاى روشن است .
و همچنين اگر مى بينيم كه در بعضى ديگر از روايات ، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينت هاى ظاهرى و باطنى را در بر مى گيرد.
گر چه اين حكم مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است ، ولى ضمنا نكوهشى است از عمل زشت جمعى از اعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجدالحرام و طواف خانه خدا كاملا عريان و برهنه مى شدند، و هم اندرزى است به آنها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد لباس هاى كثيف و مندرس و يا لباس هاى مخصوص منزل را در تن مى كنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيئت شركت مى نمايند، كه متاسفانه هم اكنون نيز در ميان جمعى از بى خبران مسلمانان معمول و متداول است ، در حالى كه طبق آيه فوق و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است دستور داريم بهترين لباس هاى خود را به هنگام شركت در مساجد بپوشيم .
در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى كند و مى گويد از آنها بخوريد و بنوشيد (و كلوا و اشربوا).
اما چون طبع زياده طلب انسان ، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيه صحيح ، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مى كند ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد (و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ).
كلمه اسراف كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده گرائى و اتلاف و مانند آن را شامل مى شود، و اين روش قرآن است كه به هنگام تشويق به استفاده كردن از مواهب آفرينش ، فورا جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصيه مى كند.
در آيه بعد با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى برند تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال ، نشانه زهد و پارسائى و مايه قرب به پروردگار است ، مى پردازد و مى گويد: اى پيامبر بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است (قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ).
اگر اين امور، بد بود، خدا نمى آفريد، و اكنون كه براى استفاده بندگانش آفريده است چگونه ممكن است آنها را تحريم كند؟ مگر ميان دستگاه آفرينش و دستورات دينى تضاد ممكن است وجود داشته باشد؟!
سپس براى تاكيد اضافه مى كند: به آنها بگو اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده ، اگر چه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى كنند ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر كه صفوف كاملا از هم مشخص مى شوند، اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى گيرد، و ديگران به كلى از آن محروم مى شوند! (قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة )
بنابراين چيزى كه در دنيا و آخرت مال آنها است و مخصوصا در جهان ديگر اختصاص به آنها دارد چگونه ممكن است تحريم گردد؟ حرام چيزى است كه مفسده انگيز باشد، نه نعمت و موهبت .
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه اين مواهب در دنيا اگر چه آميخته با گرفتاريها و گاهى با غم و رنجها و اندوه ها است ، ولى در سراى ديگر خالص از همه اين ناملايمات در اختيار مؤ منان قرار خواهد گرفت (ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد).
در پايان آيه به عنوان تاكيد مى گويد: اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى فهمند تشريح مى كنيم (كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون ).
زينت و تجمل از نظر اسلام
در مورد استفاده از انواع زينتها، اسلام مانند تمام موارد، حد اعتدال را انتخاب كرده است ، نه مانند بعضى كه مى پندارند استفاده از زينتها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد مخالف زهد و پارسائى است ، و نه مانند تجمل پرستانى كه غرق در زينت و تجمل مى شوند، و تن به هر گونه عمل نادرستى براى رسيدن به اين هدف نامقدس مى دهند.
و اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگيريم مى بينيم كه تعليمات اسلام در اين زمينه درست هماهنگ ويژگيهاى روح انسان و ساختمان جسم او است .
توضيح اينكه :
به گواهى روانشناسان ، حس زيبائى يكى از چهار بعد روح انسانى است كه به ضميمه حس نيكى ، و حس دانائى ، و حس مذهبى ، ابعاد اصلى روان آدمى را تشكيل مى دهند، و معتقدند تمام زيبائيهاى ادبى ، شعرى ،
صنايع ظريفه ، و هنر به معنى واقعى همه مولود اين حس است ، با وجود اين چگونه ممكن است ، يك قانون صحيح ، اين حس اصيل را در روح انسان خفه كند، و عواقب سوء عدم اشباع صحيح آن را ناديده بگيرد.
لذا در اسلام : استفاده كردن از زيبائيهاى طبيعت ، لباسهاى زيبا و متناسب ، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن ، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است ، و روايات زيادى در اين زمينه از پيشوايان مذهبى در كتب معتبر نقل شده است .
به عنوان نمونه در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مى خوانيم هنگامى كه به نماز برمى خواست بهترين لباسهاى خود را مى پوشيد سؤ ال كردند چرا بهترين لباس خود را مى پوشيد؟ فرمود: ان الله جميل يحب الجمال فاتجمل لربى و هو يقول خذوا زينتكم عند كل مسجد.
خداوند زيبا است و زيبائى را دوست دارد و به همين جهت ، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم مى پوشم و هم او دستور داده است كه زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد.
در حديث ديگرى مى خوانيم كه يكى از زاهدان ريائى به نام عباد بن كثير با امام صادق (عليه السلام ) روبرو شد، در حالى كه امام (عليه السلام ) لباس نسبتا زيبائى بر تن داشت ، به امام گفت : تو از خاندان نبوتى ، و پدرت (على عليه السلام ) لباس بسيار ساده مى پوشيد چرا چنين لباس جالبى بر تن تو است ؟ آيا بهتر نبود كه لباسى كم اهميت تر از اين مى پوشيدى ، امام فرمود: واى بر تو اى عباد!، من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق :
چه كسى حرام كرده است زينتهائى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزيهاى پاكيزه را؟ ... و روايات متعدد ديگر.
اين تعبير كه خداوند زيبا است و زيبائى را دوست دارد، و يا تعبير به اينكه خداوند زيبائيها را آفريده ، همگى اشاره به اين حقيقت است كه اگر استفاده از هر گونه زيبائى ، ممنوع بود، خداوند هرگز اينها را نمى آفريد، آفرينش زيبائيها در جهان هستى خود دليل بر اين است كه خالق زيبائيها آن را دوست دارد.
ولى مهم اينجاست كه غالبا در اين گونه موضوعات ، مردم راه افراط را مى پويند، و با بهانه هاى مختلف رو به تجمل پرستى مى آورند، و به همين دليل قرآن مجيد - همانطور كه گفتيم - بلافاصله بعد از ذكر اين حكم اسلامى از اسراف و زياده روى و تجاوز از حد، مسلمانان را بر حذر مى دارد، در بيش از بيست مورد در قرآن مجيد به مساله اسراف اشاره شده و از آن نكوهش گرديده است (درباره اسراف در ذيل آيات متناسب مشروحا سخن خواهيم گفت ).
به هر حال روش قرآن و اسلام در اين مورد، روش موزون و معتدلى است كه نه جمود دارد و تمايلات زيباپسندى روح انسان را در هم مى كوبد، و نه بر اعمال مسرفان و تجمل پرستان و شكمخواران صحه مى گذارد مخصوصا در جوامعى كه افراد محروم و بينوا وجود داشته باشد حتى از زينتهاى معتدل نيز نهى مى كند، و لذا مى بينيم در بعضى از روايات هنگامى كه از بعضى امامان سؤ ال مى كردند چرا لباس فاخر پوشيده ايد در حالى كه جد شما على (عليه السلام ) چنين لباسى در تن نمى كرد؟ در پاسخ مى فرمودند مردم آن زمان در شدت و فشار بودند و مى بايست چنين شود، اما مردم زمان ما زندگى مرفه ترى دارند و در چنين شرائطى استفاده از اين زينتها (در حدود معقول ) مانعى ندارد.
يك دستور مهم بهداشتى
جمله كلوا و اشربوا و لا تسرفوا: بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه در آيه فوق آمده است ، گر چه بسيار ساده به نظر مى رسد، اما امروز
ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سرچشمه بسيارى از بيماريها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى ماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاه هاى بدن ، و هم منبع آماده اى است براى انواع عفونتها و بيماريها، لذا براى درمان بسيارى از بيماريها، نخستين گام همين است كه اين مواد مزاحم كه در حقيقت زباله هاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاكسازى جسم عملى گردد.
عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم ، اسراف و زياده روى در تغذيه و به اصطلاح پرخورى است ، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست مخصوصا در عصر و زمان ما كه بيماريهاى گوناگونى مانند بيمارى قند، چربى خون ، تصلب شرائين ، نارسائيهاى كبد و انواع سكته ها، فراوان شده ، افراط در تغذيه با توجه به عدم تحرك جسمانى كافى ، يكى از عوامل اصلى محسوب مى شود، و براى از بين بردن اينگونه بيماريها راهى جز حركت كافى و ميانه روى در تغذيه نيست .
مفسر بزرگ ما، مرحوم طبرسى در مجمع البيان مطلب جالبى نقل مى كند كه هارون الرشيد طبيبى مسيحى داشت كه مهارت او در طب معروف بود، روزى اين طبيب به يكى از دانشمندان اسلامى گفت : من در كتاب آسمانى شما چيزى از طب نمى يابم ، در حالى كه دانش مفيد بر دو گونه است : علم اديان و علم ابدان ، او در پاسخش چنين گفت : خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه از كتاب خويش آورده است كلوا و اشربوا و لا تسرفوا: بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد و پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش ‍ خلاصه كرده است المعدة بيت الادواء و الحمية رأ س كل دواء و اعط كل بدن ما عودته : معده خانه همه بيماريها است ، و امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را
عادت داده اى (از عادات صحيح و مناسب ) آن را از او دريغ مدار.
طبيب مسيحى هنگامى كه اين سخن را شنيد گفت : ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس طبا!: قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوس ‍ (طبيب معروف ) طبى باقى نگذارده است .
كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى كنند، خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا به اهميت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.
آيه و ترجمه


قل إ نما حرم ربى الفوحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق و أ ن تشركوا بالله ما لم ينزل به سلطنا و أ ن تقولوا على الله ما لا تعلمون (33)


ترجمه :
33 - بگو خداوند تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان ، حرام كرده است و (همچنين ) گناه و ستم بدون حق ، و اينكه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده شريك او قرار دهيد، و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد.
تفسير :
محرمات الهى
بارها ديده ايم كه قرآن مجيد هر گاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى آورد، بلافاصله از نقطه مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مى گويد، تا هر دو بحث ، يكديگر را تكميل كنند، در اينجا نيز به دنبال اجازه استفاده از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها، سخن از محرمات به ميان آورده و به
طور عموم ، و سپس به طور خصوص انگشت روى چند نقطه مهم مى گذارد.
در آغاز از تحريم فواحش سخن مى گويد و مى فرمايد: اى پيامبر بگو: پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است اعم از اينكه آشكار باشد يا پنهان (قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ).
فواحش جمع فاحشه به معنى خصوص اعمالى است كه فوق العاده زشت و ناپسند است نه همه گناهان ، و شايد تاكيد روى اين مطلب كه خواه پنهان باشد يا آشكار، از اين جهت است كه عربهاى جاهلى ، عمل زشت منافى عفت را اگر پنهانى انجام مى شد، مجاز مى شمردند، و تنها در صورتى كه آشكار باشد ممنوع مى دانستند.
سپس موضوع را تعميم داده و به تمام گناهان اشاره مى كند و مى گويد (و الاثم )
اثم در اصل به معنى هر گونه كارى است كه زيانبخش باشد و موجب انحطاط مقام انسان گردد، و او را از رسيدن به ثواب و پاداش ‍ نيك باز دارد، بنابراين هر نوع گناهى در مفهوم وسيع اثم داخل است .
ولى بعضى از مفسران ، اثم را در اينجا تنها به معنى شراب گرفته اند، و شعر معروف ،
شربت الاثم حتى ضل عقلى كذاك الاثم يصنع بالعقول
آنقدر اثم (شراب ) نوشيدم كه عقلم گم شد، آرى شراب ، با عقل آدمى اين چنين مى كند.
ولى ظاهر اين است كه اين معنى تمام مفهوم اثم نيست بلكه يكى از افراد روشن آن است .
بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذارده ، مى گويد:
و هر گونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران (و البغى بغير الحق )
بغى به معنى كوشش و تلاش براى بدست آوردن چيزى است ، ولى غالبا به كوششهائى گفته مى شود كه براى غصب حق ديگران است و لذا مفهوم آن غالبا با مفهوم ظلم و ستم مساوى است .
روشن است توصيف بغى در آيه مورد بحث ، به غيرالحق از قبيل توضيح و تاكيد روى معنى بغى است .
سپس اشاره به مساله شرك كرده ، مى گويد: و نيز پروردگار من ، حرام كرده كه شريكى بى دليل براى او قائل شويد (و ان تشركوا بالله ما لم ينزل به سلطانا).
در اينجا نيز روشن است كه جمله ما لم ينزل به سلطانا براى تاكيد و توجه به اين حقيقت است كه مشركان هيچگونه دليل و گواه منطقى و خردپسندى در كار خود ندارند، و كلمه سلطان به معنى هر گونه دليل و گواهى است كه باعث تسلط و پيروزى انسان بر مخالف مى شود.
آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مى كند نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است (و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون ).
درباره سخن گفتن بدون علم ، ذيل آيه 28 همين سوره نيز بحث كرده ايم . در آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين مساله زياد تاكيد شده و مسلمانان به شدت از گفتن چيزهائى كه نمى دانند، ممنوع شده اند، تا آنجا كه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : من افتى بغير علم لعنته ملائكة السماوات و الارض : آن كس كه بدون علم و آگاهى فتوا دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت مى كنند.
و اگر درست در وضع جوامع انسانى و بدبختيهائى كه دامن آنها را مى گيرد دقت كنيم خواهيم ديد كه قسمت مهمى از اين بدبختيها از شايعه سازى و سخن گفتن بدون اطلاع و گواهى به ناحق و اظهار نظرهاى بى مدرك سرچشمه مى گيرد.
آيه و ترجمه


و لكل أ مة أ جل فإ ذا جاء أ جلهم لا يستأ خرون ساعة و لا يستقدمون (34)


ترجمه :
34 - براى هر قوم و جمعيتى زمان و مدت (معينى ) است و به هنگامى كه مدت آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاخير مى كنند و نه بر آن پيشى مى گيرند.
تفسير :
هر جمعيتى سرانجامى دارد
در اين آيه خداوند به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملتها، اشاره مى كند و بحثهاى مربوط به زندگى فرزندان آدم در روى زمين و سرانجام و سرنوشت گنهكاران كه در آيات قبل گفته شد با اين بحث روشنتر مى شود.
نخست مى گويد: براى هر امتى زمان و مدت معينى وجود دارد (و لكل امة اجل ).
و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد، نه لحظه اى تاخير خواهند كرد و نه لحظه اى بر آن پيشى مى گيرند (فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون )
يعنى ملتهاى جهان همانند افراد، داراى مرگ و حياتند ملتهائى از صفحه روى زمين برچيده مى شوند، و بجاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مى گيرند، قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه ها را نيز
در بر مى گيرد.
با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تن پرورى مى باشد
هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهائى گام بگذارند، و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند، سرمايه هاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سرانجام سقوط مى كنند. بررسى فناى تمدنهائى همچون تمدن بابل ، و فراعنه مصر، و قوم سبا، و كلدانيان ، و آشوريان ، و مسلمانان اندلس ، و امثال آنها، اين حقيقت را نشان مى دهد كه در لحظه فرا رسيدن فرمان نابودى كه بر اثر اوج گرفتن فساد صادر شده بود، حتى ساعتى نتوانستند پايه هاى لرزان حكومتهاى خويش را نگاه دارند.
بايد توجه داشت كه ساعت در لغت به معنى كمترين وقت است ، گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان مى آيد اگر چه امروز معنى معروف آن يك بيست و چهارم مدت شبانه روز است .
پاسخ به يك اشتباه
بعضى از مذاهب ساختگى كه در قرون اخير پيدا شده اند براى رسيدن به اهداف خود، لازم ديده اند كه قبل از هر چيز پايه هاى خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به گمان خويش متزلزل سازند، لذا بعضى از آيات قرآن را كه هيچ دلالتى بر هدف آنها ندارد به كمك تفسير به راءى ، و سفسطه بر مقصود خود منطبق ساخته اند از جمله آيه مورد بحث است ، آنها مى گويند: قرآن گفته است هر امتى پايانى دارد و منظور از امت ، مذهب است بنابراين مذهب اسلام نيز بايد پايانى داشته باشد!
بهترين راه براى درك چگونگى اين استدلال اين است كه معنى واقعى امت را در لغت ، و سپس در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار دهيم .
از بررسى كتب لغت و همچنين موارد استعمال اين كلمه در قرآن كه بالغ بر 64 مورد مى شود چنين استفاده مى گردد كه امت در اصل به معنى جمعيت و گروه است .
مثلا در داستان موسى مى خوانيم و لما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون : هنگامى كه به آبگاه شهر مدين رسيد، جمعيتى را مشاهده كرد كه (براى خود و چهارپايانشان ) مشغول آب كشيدن هستند و نيز در مورد امر به معروف و نهى از منكر مى خوانيم : و لتكن منكم امة يدعون الى الخير: بايد جمعيتى از شما باشند كه دعوت به نيكيها كنند.
و نيز مى خوانيم : و قطعناهم اثنتى عشرة اسباطا امما: ما بنى اسرائيل را به دوازده قبيله و گروه تقسيم كرديم .
و نيز مى خوانيم : و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم : جمعيتى (از ساكنان شهر ايله از بنى اسرائيل ) گفتند: چرا اندرز مى دهيد افراد گناهكارى را كه خداوند آنها را هلاك خواهد كرد ... (اعراف - 164)
از اين آيات به خوبى روشن مى شود كه امت به معنى جمعيت و گروه است ، نه به معنى مذهب و نه به معنى پيروان مذهب ، و اگر مى بينيم كه به پيروان مذهب امت گفته مى شود، به خاطر آن است كه آنها نيز براى خود گروهى هستند.
بنابراين معنى آيه مورد بحث اين است كه هر جمعيت و گروهى ، سرانجامى
خواهند داشت ، يعنى نه تنها تك تك مردم ، عمرشان پايان مى پذيرد بلكه ملتها هم مى ميرند و متلاشى مى شوند و منقرض مى گردند اصولا در هيچ مورد امت ، در معنى مذهب به كار نرفته است ، و به اين ترتيب آيه مورد بحث هيچگونه ارتباطى به مساله خاتميت ندارد.
آيه و ترجمه


يبنى ءادم إ ما يأ تينكم رسل منكم يقصون عليكم ءايتى فمن اتقى و أ صلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (35)
و الذين كذبوا بايتنا و استكبروا عنها أ ولئك أ صحب النار هم فيها خلدون (36)


ترجمه :
35 - اى فرزندان آدم ! اگر رسولانى از خود شما به سراغتان بيايند كه آيات مرا براى شما بازگو كنند (از آنها پيروى كنيد) زيرا آنها كه پرهيزگارى پيشه كنند و عمل صالح انجام دهند (و در اصلاح خويش و ديگران بكوشند) نه ترسى بر آنها هست و نه غمناك مى شوند.
36 - و آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند اهل دوزخند، جاودانه در آن خواهند ماند.
تفسير :
دستور ديگرى به همه فرزندان آدم
بار ديگر خداوند فرزندان آدم را مخاطب ساخته ، مى گويد: اى فرزندان آدم اگر رسولانى از خودتان (از طرف من ) به سويتان آمدند كه آيات مرا به شما
عرضه مى دارند از آنها پيروى كنيد، زيرا آنها كه پرهيزگارى پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتى از مجازات الهى خواهند داشت و نه اندوه و غمى (يا بنى آدم اما ياتينكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى فمن اتقى و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).

next page

fehrest page

back page