تفسير نمونه جلد ۵

جمعي از فضلا

- ۸ -


و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا
ثانيا - به طورى كه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين پيشنهاد از طرف جمعى از روساى قريش بود و آنها به خاطر تحقير و ناديده گرفتن قرآن چنين پيشنهادى را مطرح كرده بودند و مسلم است پيامبر در برابر پيشنهادهائى كه از چنين انگيزه هائى سرچشمه بگيرد تسليم نخواهد شد.
ثالثا - كسانى كه اين ايراد را ميكنند گويا ساير آيات قرآن را از نظر دور داشته اند كه چگونه خود قرآن به عنوان يك معجزه جاويدان صريحا معرفى شده و بارها از مخالفان دعوت به مقابله گرديده و ضعف و ناتوانى آنها را آشكار
ساخته است و نيز آيه اول سوره اسراء را فراموش كرده اند كه صريحا مى گويد خداوند پيامبرش را از مسجدالحرام به مسجد اقصى در يك شب برد.
رابعا - اين باوركردنى نيست كه قرآن مملو از معجزات و خارق عادات انبياء و پيامبران بوده باشد و پيامبر اسلام بگويد من خاتم پيامبرانم و برتر از همه آنها، و آئين من بالاترين آئين است ، اما در برابر خواسته حقجويان كمترين معجزهاى از خود نشان ندهد آيا در اينصورت در نظر افراد بيطرف و حقيقت طلب نقطه ابهام مهمى در دعوت او پيدا نميشد؟!
اگر او معجزه اى نمى داشت مى بايست مطلقا سخنى از معجزات انبياى ديگر نگويد تا برنامه خويش را بتواند توجيه نمايد و راههاى اعتراض را بر خود ببندد، اينكه او با دست و دل باز مرتبا از اعجاز ديگران سخن ميگويد و خارق عادات موسى بن عمران و عيسى بن مريم و ابراهيم و صالح و نوح (عليهماالسلام ) را بر مى شمرد، دليل روشنى است كه او از نظر معجزات خود كاملا مطمئن بوده است .
لذا در تواريخ اسلامى و روايات معتبر و نهج البلاغه خارق عادات مختلفى از پيامبر نقل شده است كه مجموع آنها در سر حد تواتر است .

آيه و ترجمه


و ما من دابة فى الا رض و لا طئر يطير بجناحيه إ لا اءمم اءمثالكم ما فرطنا فى الكتب من شى ء ثم إ لى ربهم يحشرون(38)


ترجمه :
38 - هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز ميكند نيست ، مگر اينكه امت هائى همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم ، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند.
تفسير:
از آنجا كه اين آيه بخشهاى وسيعى را بدنبال دارد نخست بايد لغات آيه و بعد تفسير اجمالى آن را ذكر كرده ، سپس به ساير بخشها بپردازيم :
دابه از ماده ديبب بمعنى آهسته راه رفتن و قدمهاى كوتاه برداشتن است ، و معمولا به همه جنبندگان روى زمين گفته ميشود، و اگر مى بينيم كه به شخص سخن چين ديبوب گفته مى شود و در حديث وارد شده : لا يدخل الجنة ديبوب : هيچگاه سخنچين داخل بهشت نميشود نيز از همين نظر است كه او آهسته ميان دو نفر رفت آمد مى كند تا آنها را نسبت بهم بدبين سازد.
طائر به هر گونه پرنده اى گفته ميشود، منتها چون در پاره اى از موارد به امور معنوى كه داراى پيشرفت و جهش هستند اين كلمه اطلاق مى شود در آيه مورد بحث براى اينكه نظر فقط روى پرندگان متمركز شود جمله : يطير بجناحيه يعنى با دو بال خود پرواز مى كند به آن افزوده شده .
امم جمع امت و امت بمعنى جمعيتى است كه داراى قدر مشتركى هستند، مثلا: دين واحد يا زبان واحد، يا صفات و كارهاى واحدى دارند.
يحشرون از ماده حشر بمعنى جمع است ، ولى معمولا در قرآن به اجتماع در روز قيامت گفته ميشود، مخصوصا هنگاميكه به ضميمه الى ربهم بوده باشد.
آيه فوق بدنبال آيات گذشته كه درباره مشركان بحث مى كرد و آنها را به سرنوشتى كه در قيامت دارند متوجه مى ساخت ، سخن از حشر و رستاخيز عمومى تمام موجودات زنده ، و تمام انواع حيوانات به ميان آورده ، نخست مى گويد:
هيچ جنبنده اى در زمين ، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند نيست مگر اينكه امت هائى همانند شما هستند (و ما من دابه فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ).
و به اين ترتيب هر يك از انواع حيوانات و پرندگان براى خود امتى هستند همانند انسانها، اما در اينكه اين همانندى و شباهت در چه جهت است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ،
بعضى شباهت آنها را با انسانها از ناحيه اسرار شگفت انگيز خلقت آنها دانسته اند زيرا هر دو نشانه هائى از عظمت آفريدگار و خالق را با خود همراه دارند.
و بعضى از جهت نيازمنديهاى مختلف زندگى يا وسايلى را كه با آن احتياجات گوناگون خود را بر طرف مى سازند، ميدانند.
در حالى كه جمعى ديگر معتقدند كه منظور شباهت آنها با انسان از نظر درك و فهم و شعور است ، يعنى آنها نيز در عالم خود داراى علم و شعور و ادراك هستند، خدا را مى شناسند و به اندازه توانائى خود او را تسبيح و تقديس مى گويند، اگر چه فكر آنها در سطحى پائينتر از فكر و فهم انسانها است ، و ذيل اين آيه - چنانكه خواهد آمد - نظر آخر را تقويت مى كند.
سپس در جمله بعد مى گويد: ما در كتاب هيچ چيز را فروگذار نكرديم (ما فرطنا فى الكتاب من شى ء).
ممكن است منظور از كتاب ، قرآن بوده باشد كه همه چيز (يعنى تمام امورى كه مربوط به تربيت و هدايت و تكامل انسان است ) در آن وجود دارد، منتها گاهى به صورت كلى بيان شده ، مانند دعوت به هر گونه علم و دانش ، و گاهى به جزئيات هم پرداخته شده است مانند بسيارى از احكام اسلامى و مسائل اخلاقى .
احتمال ديگر اينكه منظور از كتاب عالم هستى است ، زيرا عالم
آفرينش مانند كتاب بزرگى است كه همه چيز در آن آمده است و چيزى در آن فروگذار نشده .
هيچ مانعى ندارد كه هر دو تفسير با هم در آيه منظور باشد زيرا نه در قرآن چيزى از مسائل تربيتى فروگذار شده ، و نه در عالم آفرينش نقصان و كم و كسرى وجود دارد.
و در پايان آيه ميگويد تمام آنها بسوى خدا در رستاخيز جمع مى شوند (ثم الى ربهم يحشرون ).
ظاهر اين است كه ضمير هم در اين جمله به انواع و اصناف جنبندگان و پرندگان برمى گردد، و به اين ترتيب قرآن براى آنها نيز قائل به رستاخيز شده است و بيشتر مفسران نيز اين مطلب را پذيرفته اند كه تمام انواع جانداران داراى رستاخيز و جزاء و كيفرند، تنها بعضى منكر اين موضوع شده ، و اين آيه و آيات ديگر را طور ديگر توجيه كرده اند مثلا گفته اند منظور از حشر الى الله همان بازگشت به پايان زندگى و مرگ است .
ولى همانطور كه اشاره كرديم ظاهر اين تعبير در قرآن مجيد همان رستاخيز و برانگيخته شدن در قيامت است .
روى اين جهت آيه به مشركان اخطار مى كند خداوندى كه تمام اصناف حيوانات را آفريده ، و نيازمنديهاى آنها را تامين كرده ، و مراقب تمام افعال آنها است و براى همه رستاخيزى قرار داده ، چگونه ممكن است براى شما حشر و رستاخيزى قرار ندهد و به گفته بعضى از مشركان چيزى جز زندگى دنيا و حيات و مرگ آن در كار نباشد.
نكته ها
در اينجا به چند موضوع بايد دقت كرد
1 - آيا رستاخيز براى حيوانات هم وجود دارد؟
شك نيست كه نخستين شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور و بدنبال آن تكليف و مسئوليت است ، طرفداران اين عقيده مى گويند مداركى در دست است كه نشان مى دهد حيوانات نيز به اندازه خود داراى درك و فهمند، از جمله :
زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است كه روشنگر سطح عالى فهم و شعور آنها است كيست كه درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجيب آنها و نظام شگفت انگيز لانه و كندو، سخنانى نشنيده باشد، و بر درك و شعور تحسين آميز آنها آفرين نگفته باشد؟ گرچه بعضى ميل دارند همه اينها را يك نوع الهام غريزى بدانند، اما هيچ دليلى بر اين موضوع در دست نيست كه اعمال آنها به صورت ناآگاه (غريزه بدون عقل ) انجام مى شود.
چه مانعى دارد كه اين اعمال همانطور كه ظواهرشان نشان مى دهد ناشى از عقل و درك باشد؟ بسيار مى شود كه حيوانات بدون تجربه قبلى در برابر حوادث پيش بينى نشده دست به ابتكار ميزنند، مثلا گوسفندى كه در عمرش گرگ را نديده براى نخستين بار كه آن را مى بيند به خوبى خطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده و به هر وسيله كه بتواند براى دفاع از خود و نجات از خطر متوسل مى شود.
علاقه اى كه بسيارى از حيوانات تدريجا به صاحب خود پيدا مى كنند شاهد ديگرى براى اين موضوع است ، بسيارى از سگ هاى درنده و خطرناك نسبت به صاحبان خود و حتى فرزندان كوچك آنان مانند يك خدمتگزار مهربان رفتار ميكنند.
داستانهاى زيادى از وفاى حيوانات و اينكه آنها چگونه خدمات انسانى را
جبران مى كنند در كتابها و در ميان مردم شايع است كه همه آنها را نمى توان افسانه دانست .
و مسلم است آنها را به آسانى نمى توان ناشى از غريزه دانست ، زيرا غريزه معمولا سرچشمه كارهاى يكنواخت و مستمر است ، اما اعمالى كه در شرائط خاصى كه قابل پيش بينى نبوده بعنوان عكس العمل انجام ميگردد به فهم و شعور شبيه تر است تا به غريزه .
هم امروز بسيارى از حيوانات را براى مقاصد قابل توجهى تربيت مى كنند، سگهاى پليس براى گرفتن جنايتكاران ، كبوترها براى رساندن نامه ها، و بعضى از حيوانات براى خريد جنس از مغازه ها، و حيوانات شكارى براى شكار كردن ، آموزش مى بينند و وظائف سنگين خود را با دقت عجيبى انجام ميدهند، (امروز حتى براى بعضى از حيوانات رسما مدرسه افتتاح كرده اند!)
از همه اينها گذشته ، در آيات متعددى از قرآن ، مطالبى ديده مى شود كه دليل قابل ملاحظه اى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى شود، داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان ، و داستان آمدن هدهد به منطقه سبا و يمن و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان شاهد اين مدعا است .
در روايات اسلامى نيز احاديث متعددى در زمينه رستاخيز حيوانات ديده ميشود، از جمله :
از ابوذر نقل شده كه مى گويد: ما خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود، ميدانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود ولى خدا ميداند چرا؟ و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد.
و در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود ان الله يحشر هذه الامم يوم القيامة و يقتص ‍ من بعضها لبعض حتى يقتص للجماء من القرناء: خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت برمى انگيزاند و قصاص ‍ بعضى را از بعضى مى گيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت باو شاخ زده است از او خواهد گرفت .
در آيه 5 سوره تكوير نيز مى خوانيم و اذا الوحوش حشرت هنگاميكه وحوش محشور مى شوند اگر معنى اين آيه را حشر در قيامت بگيريم (نه حشر و جمع بهنگام پايان اين دنيا) يكى ديگر از دلائل نقلى بحث فوق خواهد بود.
2 - اگر آنها رستاخيز دارند تكليف هم دارند
سئوال مهمى كه در اينجا پيش مى آيد و تا آن حل نشود تفسير آيه فوق روشن نخواهد شد اين است كه آيا مى توانيم قبول كنيم كه حيوانات تكاليفى دارند با اينكه يكى از شرائط مسلم تكليف عقل است و به همين جهت كودك و يا شخص ديوانه از دايره تكليف بيرون است ؟ آيا حيوانات داراى چنان عقلى هستند كه مورد تكليف واقع شوند؟ و آيا ميتوان باور كرد كه يك حيوان بيش از يك كودك نابالغ و حتى بيش از ديوانگان درك داشته باشد؟ و اگر قبول كنيم كه آنها چنان عقل و دركى ندارند چگونه ممكن است تكليف متوجه آنها شود.
در پاسخ اين سئوال بايد گفت كه تكليف مراحلى دارد و هر مرحله ادراك و عقلى متناسب خود ميخواهد، تكاليف فراوانى كه در قوانين اسلامى براى يك انسان وجود دارد بقدرى است كه بدون داشتن يك سطح عالى از عقل و درك انجام آنها ممكن نيست و ما هرگز نميتوانيم چنان تكاليفى را براى حيوانات بپذيريم ، زيرا شرط آن ، در آنها حاصل نيست ، اما مرحله ساده و پائين ترى از
تكليف تصور مى شود كه مختصر فهم و شعور براى آن كافى است ، ما نمى توانيم چنان فهم و شعور و چنان تكاليفى را بطور كلى درباره حيوانات انكار كنيم .
حتى در باره كودكان و ديوانگانى كه پاره اى از مسائل را ميفهمند انكار همه تكاليف مشكل است مثلا اگر نوجوانان 14 ساله كه به حد بلوغ نرسيده ولى كاملا مطالب را خوانده و فهميده اند در نظر بگيريم ، اگر آنها عمدا مرتكب قتل نفس شوند در حالى كه تمام زيانهاى اين عمل را ميدانند آيا ميتوان گفت هيچ گناهى از آنها سرنزده است ؟! قوانين كيفرى دنيا نيز افراد غير بالغ را در برابر پاره اى از گناهان مجازات ميكند، اگر چه مجازاتهاى آنها مسلما خفيفتر است .
بنابراين بلوغ و عقل كامل شرط تكليف در مرحله عالى و كامل است ، در مراحل پائين تر يعنى در مورد پارهاى از گناهانى كه قبح و زشتى آن براى افراد پائينتر نيز كاملا قابل درك است بلوغ و عقل كامل را نميتوان شرط دانست .
با توجه به تفاوت مراتب تكليف ، و تفاوت مراتب عقل اشكال بالا در مورد حيوانات نيز حل مى شود.
3 - آيا اين آيه دليل بر تناسخ است
عجيب اينكه بعضى از طرفداران عقيده خرافى تناسخ به اين آيه براى مسلك خود استدلال كرده اند و گفته اند آيه ميگويد حيوانات امت هائى همانند شما هستند، در حاليكه ميدانيم آنها ذاتا، همانند ما نيستند، بنابراين بايد بگوئيم ممكن است روح انسانها پس از جدا شدن از بدن در كالبد حيوانات قرار بگيرند باين وسيله كيفر بعضى از اعمال سوء خود را ببينند!
ولى علاوه بر اينكه عقيده به تناسخ بر خلاف قانون تكامل ، و بر خلاف منطق عقل ميباشد، و لازمه آن انكار معاد است (چنانكه مشروحا در جاى خود گفته ايم ) آيه بالا به هيچ وجه دلالتى بر اين مسلك ندارد، زيرا همانطور كه گفتيم مجتمعات
حيوانى از جهاتى ، همانند مجتمعات انسانى هستند، و اين شباهت جنبه فعلى دارد، نه بالقوه ، زيرا آنها نيز سهمى از درك و شعور دارند، و سهمى از مسئوليت ، و سهمى از رستاخيز، و از اين جهات شباهتى به انسانها دارند.
اشتباه نشود تكليف و مسئوليت انواع جانداران در يك مرحله خاص مفهومش اين نيست كه آنها داراى رهبر و پيشوائى براى خود هستند و شريعت و مذهبى دارند آنچنان كه از بعضى صوفيه نقل شده است ، بلكه رهبر آنها در اينگونه موارد تنها درك و شعور باطنى آنها است ، يعنى مسائل معينى را درك ميكنند و باندازه شعور خود در برابر آن مسئول هستند.

آيه و ترجمه


و الذين كذبوا بايتنا صم و بكم فى الظلمت من يشإ الله يضلله و من يشأ يجعله على صرط مستقيم(39)


ترجمه :
39 - آنها كه آيات ما را تكذيب كردند كر و لال در تاريكى ها قرار دارند، هر كس را خدا بخواهد (و مستحق باشد) گمراه مى كند و هر كس را بخواهد (و شايسته بيند) بر راه راست قرار خواهد داد.
تفسير:
كر و لالها!
بار ديگر قرآن به بحث از منكران لجوج ميپردازد و مى گويد: آنها كه آيات ما را تكذيب كردند كر و لال هستند، و در ظلمت و تاريكى قرار گرفته اند (و الذين كذبوا باياتنا صم و بكم فى الظلمات ).
نه گوش شنوائى دارند كه حقائق را بشنوند، و نه زبان حقگوئى كه اگر حقيقتى را درك كردند براى دگران بازگو كنند. و چون ظلمت خود خواهى و خود پرستى و لجاجت و جهل گرداگرد آنها را فرا گرفته ، نميتوانند چهره حقايق را ببينند و به اين ترتيب از اين سه نعمت بزرگ (شنيدن و ديدن و گفتن ) كه انسان را با دنياى خارج مربوط ميسازد محرومند.
بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از افراد كر مقلدينى هستند كه بدون چون و چرا از رهبران گمراهى تبعيت ميكنند و گوش خود را بسته اند كه صداى رهبران الهى را نمى شنوند، و منظور از افراد گنگ همان رهبران گمراه هستند كه حقايق را بخوبى درك ميكنند، اما براى حفظ موقعيت و منافع مادى خويش مهر سكوت بر لب زده اند و هر دو دسته در ظلمت جهل و خود پرستى گرفتارند.
و بدنبال آن ميفرمايد: خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد بر جاده مستقيم قرار مى دهد (من يشاء الله يظله و من يشاء يجعله على صراط مستقيم )
سابقا گفته ايم نسبت دادن هدايت و ضلالت به مشيت و اراده خدا موضوعى است كه آيات ديگر قرآن آن را بخوبى تفسير مى كنند، در يك جا مى خوانيم يضل الله الظالمين خداوند ستمگران را گمراه مى كند و در جاى ديگر و ما يضل به الا الفاسقين تنها فاسقان را گمراه مى كند و در جاى ديگر و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا كسانى كه در راه ما مجاهده كنند آنها را به راههاى مستقيم خود هدايت خواهم كرد از اين آيات و آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مى شود كه هدايتها و ضلالتهائى كه در اين موارد به اراده خدا نسبت داده شده است در حقيقت پاداش و كيفرهائى است كه در مقابل انجام اعمال نيك و بد به بندگان مى دهد و به تعبير روشنتر گاهى اعمال فوق العاده زشتى از انسان سر ميزند كه بر اثر آن تاريكى وحشتناكى روح او را احاطه خواهد كرد، چشمان حقيقت بين از او گرفته مى شود، و گوش او صداى حق را نمى شنود،
و زبان او از گفتن حق باز مى ماند.
اما بعكس گاهى چنان كارهاى نيك فراوان از او سر ميزند كه يك دنيا نور و روشنائى به روح او مى پاشد، ديد و درك او وسيعتر و فكر او پرفروغتر و زبان او در گفتن ، حق گوياتر ميشود، اين است معنى هدايت و ضلالت كه به اراده خدا نسبت داده مى شود.

آيه و ترجمه


قل اء رءيتكم إ ن اءتئكم عذاب الله اءو اءتتكم الساعة اء غير الله تدعون إ ن كنتم صدقين (40)
بل إ ياه تدعون فيكشف ما تدعون إ ليه إ ن شاء و تنسون ما تشركون(41)


ترجمه :
40 - بگو آيا هيچ فكر كرده ايد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد يا رستاخيز بر پا شود آيا غير خدا را (براى حل مشكلات خود) مى خوانيد، اگر راست ميگوئيد؟!
41 - (نه ) بلكه تنها او را ميخوانيد و او اگر بخواهد مشكلى را كه به خاطر آن او را خوانده ايد بر طرف ميسازد و آنچه را (امروز) شريك (خدا) قرار مى دهيد (آنروز) فراموش مى كنيد.
تفسير:
توحيد فطرى
بار ديگرى روى سخن به مشركان كرده و از راه ديگرى براى توحيد و يگانه پرستى ، در برابر آنها، استدلال ميكند، به اين طريق كه لحظات فوق
العاده سخت و دردناك زندگى را به خاطر آنها مى آورد، و از وجدان آنها استمداد مى كند كه در اينگونه لحظات كه همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند پناهگاهى جز خدا براى خودشان فكر ميكنند! اى پيامبر به آنها بگو اگر عذاب دردناك خداوند به سراغ شما بيايد و يا قيامت با آنهمه هول و هيجان و حوادث وحشتناك بر پا شود، راست بگوئيد آيا غير خدا را براى برطرف ساختن شدائد خود مى خوانيد؟
(قل ا رايتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة ا غير الله تدعون ان كنتم صادقين ).
روح معنى اين آيه نه تنها براى مشركان ، براى همه كس به هنگام بروز شدائد و حوادث سخت ، قابل درك است ، ممكن است در حال عادى و در حوادث كوچك انسان به غير خدا متوسل گردد، اما هنگامى كه حادثه فوق العاده شديد باشد انسان همه چيز را فراموش ميكند ولى در همين حال در اعماق دل خود يكنوع اميدوارى به نجات كه از منبع قدرت مرموز و نامشخصى سر چشمه ميگيرد احساس ميكند اين همان توجه به خدا و حقيقت توحيد است .
حتى مشركان و بت پرستان در چنين لحظاتى سخنى از بتها به ميان نمى آورند
و همه را به دست فراموشى مى سپرند.
در آيه بعد مى فرمايد: بلكه تنها او را ميخوانيد، او هم اگر بخواهد مشكل شما را بر طرف ميكند، و شريكهائى كه براى خدا درست كرده بوديد همه را فراموش مى كنيد (بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما تشركون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد.
1 - استدلالى كه در دو آيه فوق ديده مى شود همان استدلال به توحيد فطرى است كه در دو بحث ميتوان از آن استفاده كرد يكى در اصل اثبات وجود خدا، و ديگر در اثبات يگانگى او، لذا در روايات اسلامى ، و همچنين در سخنان دانشمندان ، هم در برابر منكران خدا و هم در برابر مشركان با آن استدلال شده است .
2 - قابل توجه اينكه در استدلال بالا سخن از قيام ساعة (روز رستاخيز) به ميان آمده ، در حالى كه ممكن است گفته شود، آنها چنان روزى را اصلا قبول نداشتند، بنابراين چگونه ممكن است در برابر آنها چنين استدلالى شود؟
ولى بايد توجه داشت كه اولا همه آنها منكر قيامت نبودند بلكه جمعى از آنها به نوعى از رستاخيز اعتقاد داشتند ثانيا ممكن است منظور از ساعة همان ساعت مرگ يا ساعت حوادث وحشتناكى باشد كه انسان را در آستانه مرگ قرار ميدهد ثالثا ممكن است اين تعبير كنايه از حوادث هولناك بوده باشد زيرا آيات قرآن مكرر ميگويد كه شروع رستاخيز با يك سلسله حوادث فوق العاده هولناك همراه است : و زلزله ها، طوفانها، صاعقه ها و مانند آن در آن هنگام به وقوع مى پيوندند.
3 - با اينكه مى دانيم روز رستاخيز و حوادث قبل از آن مسائل حتمى است و به هيچ وجه قابل تغيير نيست ، چگونه در آيه فوق مى گويد: اگر خدا بخواهد آن را بر طرف خواهد ساخت ؟ آيا فقط منظور بيان قدرت پروردگار است ؟ و يا معنى ديگرى منظور بوده است ؟
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : منظور اين نيست كه خداوند اصل قيام ساعت و روز رستاخيز را با دعا از بين ببرد بلكه منظور اين است مشركان - و حتى غير مشركان - هنگامى كه در آستانه قيامت قرار گيرند از حوادث و مشكلات آن و كيفرهاى سختى كه در پيش ‍ دارند وحشت ميكنند و از خدا مى خواهند اين وضع را بر آنان آسان گرداند و آنها را از خطرات برهاند، در حقيقت دعا براى نجات خويش از حوادث دردناك است نه دعا براى از بين رفتن رستاخيز.

آيه و ترجمه


و لقد اءرسلنا إ لى اءمم من قبلك فأ خذنهم بالبأ ساء و الضراء لعلهم يتضرعون (42)
فلو لا إ ذ جاءهم بأ سنا تضرعوا و لكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطن ما كانوا يعملون (43)
فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم اءبوب كل شى ء حتى إ ذا فرحوا بما اءوتوا اءخذنهم بغتة فإ ذا هم مبلسون (44)
فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العلمين (45)


ترجمه :
42 - ما به امتهائى كه پيش از تو بودند (پيامبرانى فرستاديم و هنگامى كه به مخالفت آنها برخاستند) آنها را به شدت و رنج و ناراحتى مواجه ساختيم شايد (بيدار شوند و در برابر حق ) تسليم گردند.
43 - چرا آنها هنگامى كه مجازات ما به آنان رسيد (خضوع نكردند و) تسليم نشدند، ولى دلهاى آنها قساوت پيدا كرد و شيطان هر كارى را كه مى كردند در نظرشان زينت داد.
44 - هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد و) آنچه به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم تا (كاملا) خوشحال شدند (و دل به آنها بستند) ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم ) در اين هنگام همه مايوس ‍ شدند (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد!)
45 - و (به اين ترتيب ) دنباله (زندگى ) جمعيتى كه ستم كرده بودند قطع شد و ستايش مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است
تفسير:
سرانجام زندگى اندرزناپذيران
در اين آيات نيز گفتگو با گمراهان و مشركان ادامه مى يابد و قرآن از راه ديگر براى بيدار ساختن آنها موضوع را تعقيب مى كند يعنى دست آنها را گرفته و به قرون و زمانهاى گذشته مى برد و چگونگى حالات امتهاى گمراه و ستمگر و مشرك را شرح مى دهد كه چگونه تمام عوامل تربيت و بيدارى در مورد آنها به كار گرفته شد اما جمعى از آنها به هيچيك از اينها توجه نكردند و سرانجام چنان عاقبت شومى دامانشان را گرفت كه عبرتى براى آيندگان شدند. نخست ميگويد ما پيامبرانى به سوى امم پيشين فرستاديم و چون اعتنا نكردند آنها را به منظور بيدارى و تربيت با مشكلات و حوادث سخت : با فقر و خشكسالى و قحطى با بيمارى و درد و رنج و باساء و ضراء مواجه ساختيم شايد متوجه شوند و به سوى خدا باز گردند (و لقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون ).
در آيه بعد ميگويد چرا آنها از اين عوامل دردناك و بيدار كننده پند و
اندرز نگرفتند و بيدار نشدند و به سوى خدا باز نگشتند (فلو لا اذ جائهم باسنا تضرعوا).
در حقيقت علت عدم بيدارى آنها دو چيز بود نخست اينكه بر اثر زيادى گناه و لجاجت در شرك ، قلبهاى آنها تيره و سخت و روح آنها انعطاف ناپذير شده بود (و لكن قست قلوبهم ).
ديگر اينكه شيطان (با استفاده از روح هوا پرستى آنها) اعمالشان را در نظرشان زينت داده بود، و هر عمل زشتى را انجام مى دادند زيبا و هر كار خلافى را صواب مى پنداشتند (وزين لهم الشيطان ما كانوا يعملون ).
در آيه بعد اضافه مى كند هنگامى كه سختگيريها و گوشماليها در آنها مؤ ثر نيفتاد از راه لطف و محبت وارد شديم و به هنگامى كه درسهاى نخست را فراموش كردند درس دوم را براى آنها آغاز كرديم و درهاى انواع نعمتها را بر آنها گشوديم ، شايد بيدار شوند و به آفريننده و بخشنده آن نعمتها توجه كنند، و راه راست را باز يابند (فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى ء).
ولى اين همه نعمت در واقع خاصيت دو جانبه داشت هم ابراز محبتى براى بيدارى بود و هم مقدمهاى براى عذاب دردناك در صورتى كه بيدار نشوند، زيرا ميدانيم هنگامى كه انسان در ناز و نعمت فرو رود، و ناگهان آنهمه نعمت از او گرفته شود سخت بر او دردناك خواهد بود، بخلاف اينكه تدريجا از او گرفته شود كه زياد در او مؤ ثر نخواهد گشت .
لذا مى گويد آنقدر به آنها نعمت داديم تا كاملا خوشحال شدند اما بيدار نشدند، لذا ناگاه آنها را گرفتيم و مجازات كرديم ، و تمام درهاى اميد به روى
آنها بسته شد (حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون ).
و به اين ترتيب جمعيت ستمكاران ريشه كن شدند و نسل ديگرى از آنها به پانخاست (فقطع دابر القوم الذين ظلموا).
دابر در اصل به معنى دنباله و آخر چيزى است .
و از آنجا كه خداوند در به كار گرفتن عوامل تربيت در مورد آنها هيچگونه كوتاهى نكرده در پايان آيه مى فرمايد: ستايش و حمد مخصوص خداوندى است كه پروردگار و مربى همه جهانيان است (و الحمد لله رب العالمين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - گاهى تصور مى شود كه ميان اين آيات و آيات گذشته منافاتى وجود دارد، زيرا در آيات گذشته تصريح شده بود كه مشركان به هنگام هجوم مشكلات متوجه خدا ميشوند، و غير او را فراموش ميكنند ولى در اين آيات ميگويد حتى به هنگام هجوم مشكلات نيز بيدار نمى گردند.
توجه به يك نكته اين منافات ظاهرى را برطرف ميسازد و آن اينكه بيداريهاى موقت و زودگذر به هنگام بروز شدائد بيدارى محسوب نميگردند، زيرا به زودى به حالت نخستين باز مى گردد.
در آيات گذشته چون منظور بيان توحيد فطرى بود، براى اثبات آن همان بيداريها و توجه هاى زودگذر و فراموش كردن غير خدا ولو در لحظه حادثه كافى بود، اما در اين آيات سخن از هدايت يافتن و از بيراهه به راه برگشتن است ،
مسلما بيدارى زودگذر و موقت اثرى در آن ندارد.
گاهى تصور مى شود كه تفاوت ميان آن دو در اين است كه آيات گذشته مربوط به مشركان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى آيات مورد بحث مربوط به اقوام پيشين است بنابراين با هم منافاتى ندارد.
ولى بسيار بعيد به نظر ميرسد كه مشركان لجوج معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهتر از گمراهان پيشين باشند، بنابراين راه حل همان است كه در بالا گفتيم .
2 - در آيات فوق مى خوانيم هنگامى كه بروز شدائد اثر تربيتى نداشت ، خداوند درهاى نعمت را به روى چنين گناهكارانى مى گشايد، آيا اين كار به خاطر تشويق بعد از تنبيه است يا مقدمه اى است براى دردناك بودن مجازات ؟ يعنى به اصطلاح اين گونه نعمتها، نعمت استدراجى است كه تدريجا بنده متمرد را در ناز و نعمت و خوشحالى و سرور، و يك نوع غفلت فرو ميبرد، سپس يكباره همه چيز را از آنها مى گيرد.
پاره اى از قرائن در آيه وجود دارد كه احتمال دوم را تقويت ميكند، ولى مانعى ندارد كه هر دو منظور باشد، يعنى نخست تشويق براى بيدارى ، و اگر مؤ ثر نشد مقدمه اى است براى گرفتن نعمت و عذاب دردناك ، در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده ، اذا رايت الله يعطى العبد من الدنيا على معاصيه ما يحب فانما هو استدراج ثم تلا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلما نسوا... هنگامى كه ببينى خداوند در برابر گناهان نعمت مى بخشد بدان كه مقدمه مجازات است سپس آيه فوق را تلاوت فرمود. (مجمع البيان و نور الثقلين ذيل آيه ).
در حديثى از على (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: يا بن آدم اذا رايت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره (نهج البلاغه كلمه 5).
اى فرزند آدم هنگامى كه ببينى خداوند پى در پى نعمتها را به تو مى بخشد،
در حالى كه تو گناه ميكنى ، از مجازات او بترس ، كه اين مقدمه مجازات است .
در كتاب تلخيص الاقوال از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) چنين نقل شده ، كه قنبر غلام امير مؤ منان را پيش حجاج آوردند حجاج پرسيد تو چكار براى على ابن ابى طالب (عليه السلام ) ميكردى ، گفت وسايل وضوى او را فراهم مى ساختم ! پرسيد هنگامى كه از وضو فارغ ميشد چه ميگفت ؟، گفت اين آيه را ميخواند، فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى و تا آخر آيه را تلاوت كرد، حجاج گفت گمان ميكنم اين آيه را بر ما تطبيق مى كرد، قنبر با شجاعت گفت آرى (نورالثقلين جلد 1 - صفحه 18).
3 - در اين آيات مى خوانيم كه منظور از بسيارى از حوادث رنج آور ايجاد حالت توجه و بيدارى است ، و اين يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها است كه در بحث توحيد از آن سخن گفته ايم ، ولى شايان توجه اينكه اين موضوع را اولا با كلمه لعل (شايد) ذكر ميكند، بخاطر اينكه وجود بلاها به تنهائى كافى براى بيدارى نيست ، بلكه زمينهاى است براى دلهائى كه آمادگى دارند (در سابق نيز گفته ايم لعل در كلام خدا معمولا در مواردى استعمال مى شود، كه پاى شرايط ديگرى نيز در ميان باشد).
ديگر اينكه در اينجا كلمه تضرع بكار برده شده ، كه در اصل به معنى ورود شير به پستان و خضوع و تسليم آن در برابر دوشنده است ، سپس به معنى تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است ! يعنى اين حوادث دردناك را بخاطر آن ايجاد مى كرديم ، كه آنها از مركب غرور و سركشى و خود خواهى فرود آيند، و در برابر حق تسليم شوند.
4 - جالب اينكه در پايان آيه ، خداوند جمله الحمد لله رب العالمين را مى گويد، و اين نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلى
كه بتواند اين كار را ادامه دهد، بقدرى اهميت دارد كه جاى شكر و سپاس است .
در حديثى از فضيل بن عياض از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم ، كه فرمود: من احب بقاء الظالمين فقد احب ان يعصى الله ، ان الله تبارك و تعالى حمد بنفسه بهلاك الظلمة فقال : فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين :
هر كس بقاى ستمگران را دوست دارد، مفهومش اين است كه دوست مى دارد معصيت خدا شود (موضوع ظلم به اندازهاى مهم است كه ) خداوند تبارك و تعالى در برابر نابود ساختن ظالمان خود را حمد و ستايش كرده است و فرموده دنباله قوم ستمگر بريده شد و سپاس مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است .

آيه و ترجمه


قل اء رءيتم إ ن اءخذ الله سمعكم و اءبصركم و ختم على قلوبكم من إ له غير الله يأ تيكم به انظر كيف نصرف الايت ثم هم يصدفون (46)
قل اء رءيتكم إ ن اءتئكم عذاب الله بغتة اءو جهرة هل يهلك إ لا القوم الظلمون (47)
و ما نرسل المرسلين إ لا مبشرين و منذرين فمن ءامن و اءصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (48)
و الذين كذبوا بايتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون(49)


ترجمه :
46 - بگو آيا فكر كرده ايد اگر خداوند گوش و چشمهاى شما را بگيرد و بر دلهاى شما مهر نهد (كه چيزى را نفهميد) چه كسى جز خدا است كه آنها را به شما بدهد؟ ببين چگونه آيات را براى آنها به گونه هاى مختلف شرح مى دهيم سپس آنها روى مى گردانند!.
47 - بگو فكر كرده ايد اگر عذاب خدا ناگهانى (و پنهانى ) يا آشكارا به سراغ شما بيايد آيا جز جمعيت ستمكار هلاك مى شوند؟
48 - ما پيامبران را جز براى بشارت و بيم نمى فرستيم آنها كه ايمان آورند و (خويشتن را) اصلاح كنند نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.
49 - و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند عذاب (پروردگار) بخاطر نافرمانيها به آنان مى رسد.
تفسير:
بخشنده نعمتها را بشناسيد
روى سخن همچنان با مشركان است .
و در اين آيات با بيان ديگرى براى بيدار ساختن آنها استدلال شده است ، و روى غريزه دفع ضرر تكيه كرده ، نخست مى گويد: اگر خداوند نعمتهاى گرانبهايش را همچون گوش و چشم از شما بگيرد، و بر دلهايتان مهر بگذارد و بطورى كه نتوانيد ميان خوب و بد و حق و باطل تميز دهيد چه كسى جز خدا مى تواند اين نعمتها را به شما باز گرداند؟! (قل ا رايتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم و ختم على قلوبكم من اله غير الله ياتيكم به ).
در حقيقت مشركان نيز قبول داشتند كه خالق و روزى ده خدا است ، و بتها را بعنوان شفاعت در پيشگاه خدا مى پرستيدند قرآن ميگويد شما بجاى اينكه پرستش بتهاى بى ارزش و فاقد همه چيز كنيد چرا مستقيما به در خانه خدا نمى رويد خدائى كه سرچشمه همه نيكيها و بركات است .
علاوه بر اعتقادى كه همه بت پرستان درباره خدا داشتند در اينجا نيز عقل آنها به داورى طلبيده مى شود، كه بتهائى كه خود نه چشم و نه گوش و نه عقل و نه هوش دارند چگونه مى توانند اين گونه نعمتها را به ديگران ببخشند؟!
سپس مى گويد ببين چگونه آيات و دلائل را به گونه هاى مختلف براى آنها شرح مى دهيم ، ولى باز آنها از حق روى برمى گردانند (انظر كيف نصرف الايات ثم هم يصدفون ).
درباره معنى ختم و همچنين علت اينكه سمع در آيات قرآن معمولا
بطور مفرد و ابصار بطور جمع مى آيد در جلد اول همين تفسير صفحه 50 بحث كرديم .
نصرف از ماده تصريف به معنى تغيير است و در اينجا منظور بيان استدلالات گوناگون و در اشكال مختلف مى باشد، و يصدفون از ماده صدف بر وزن هدف به معنى جانب و ناحيه است ، و چون بهنگام روى گردانيدن و اعراض ، انسان متوجه جانب و ناحيه ديگرى اين كلمه در معنى اعراض به كار مى رود، منتها چنانكه راغب در مفردات اين ماده به معنى اعراض و روى گردانيدن شديداستعمال مى شود.
در آيه بعد به دنبال ذكر اين سه نعمت بزرگ الهى (چشم و گوش و فهم ) كه سرچشمه تمام نعمتهاى دنيا و آخرت است اشاره به امكان سلب همه نعمتها بطور كلى كرده ، مى گويد: به آنها بگو اگر عذاب خداوند ناگهانى و بدون مقدمه ، و يا آشكارا و با مقدمه ، به سراغ شما بيايد آيا جز ستمكاران نابود مى شوند؟! (قل ا رايتكم ان اتاكم عذاب الله بغتة او جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون )
بغتة به معنى ناگهانى و جهرة به معنى آشكار است ، و قاعدتا بايد در مقابل آشكار، پنهان ذكر گردد، نه ناگهانى ، ولى چون امور ناگهانى معمولا مقدمات آنها مخفى و پنهان است ، زيرا اگر پنهان نبود ناگهانى نميشد، به اين جهت در مفهوم كلمه بغتة مفهوم پنهانى افتاده است .
منظور اين است تنها كسى كه قادر به انواع مجازات و گرفتن نعمتها است خدا است ، و بتها هيچ نقشى در اين ميان ندارند.
بنابراين دليلى ندارد كه به آنها پناه بريد، ولى از آنجا كه خداوند حكيم و رحيم است تنها ستمكاران را مجازات ميكند.
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه ظلم معنى وسيعى دارد كه انواع شرك و گناهان را شامل مى شود، بلكه در آيات قرآن شرك به عنوان ظلم عظيم معرفى شده است چنانكه لقمان به فرزند خود ميگفت لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم : فرزندم براى خدا شريك قائل مشو كه شرك ظلم بزرگى است (سوره لقمان آيه 13).
در آيه بعد بوضع پيامبران الهى اشاره كرده ، ميگويد: نه تنها بتهاى بيجان كارى از آنها ساخته نيست ، انبياى بزرگ و رهبران الهى نيز كارى جز ابلاغ رسالت ، و بشارت و انذار، و تشويق و تهديد ندارند، و هر نعمتى هست به فرمان خدا و از ناحيه او است و آنها هم هر چه بخواهند از او ميخواهند (و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين ).
احتمال ديگر در پيوند اين آيه با آيات قبل اين است كه در آيات گذشته سخن از تشويقها و تهديدها در ميان بود، در اين آيه ميگويد اين همان هدفى است كه پيامبران بخاطر آن مبعوث شدند، كار آنها نيز بشارت و انذار بود.
سپس مى گويد: راه نجات منحصر در دو چيز است آنها كه ايمان بياورند و خويشتن را اصلاح كنند (و عمل صالح انجام دهند) نه ترسى از مجازاتهاى الهى دارند، و نه غم و اندوهى از اعمال گذشته خود (فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
و در مقابل ، كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند در برابر اين فسق و نافرمانى گرفتار مجازات الهى خواهند شد (و الذين كذبوا باياتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون ).
قابل توجه اينكه در مورد مجازات تكذيب كنندگان آيات خدا، تعبير به يمسهم العذاب شده است ، يعنى عذاب پروردگار آنها را لمس مى كند گويا مجازات همه جا بدنبال آنها ميگردد و سپس به بدترين وجهى آنها را فرا مى گيرد، ذكر اين نكته نيز لازم است كه فسق معنى وسيعى دارد، و هر گونه نافرمانى و خروج از راه و رسم بندگى خدا حتى كفر را شامل ميشود: و منظور از آن در آيه فوق نيز همين معنى است ، بنابراين محلى براى بحثهائى كه فخر رازى و ديگر مفسران در باره فسق در اينجا كرده اند و آنرا شامل گناهان نيز دانسته اند، و سپس به دفاع برخاسته اند باقى نمى ماند.

آيه و ترجمه


قل لا اءقول لكم عندى خزائن الله و لا اءعلم الغيب و لا اءقول لكم إ نى ملك إ ن اءتبع إ لا ما يوحى إ لى قل هل يستوى الا عمى و البصير اء فلا تتفكرون(50)


ترجمه :
50 - بگو من نميگويم خزائن خدا نزد من است و من آگاه از غيب نيستم (جز آنچه خدا به من بياموزد) و به شما نمى گويم من فرشته ام ، من تنها از آنچه به من وحى مى شود پيروى مى كنم ، بگو آيا نابينا و بينا مساويند؟ چرا فكر نميكنيد؟!
تفسير:
آگاهى از غيب
آيه فوق دنباله پاسخ گوئى به اعتراضات گوناگون كفار و مشركان است و به سه قسمت از ايرادهاى آنها در جمله هاى كوتاه پاسخ داده شده است :
نخست اينكه آنها به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشنهاد معجزات عجيب و غريبى مى كردند، و هر يك به ميل خود پيشنهادى داشتند، حتى قانع به مشاهده معجزات مورد در خواست ديگران نيز نبوده اند گاهى خانه هائى از طلا، و گاهى نزول فرشتگان و زمانى تبديل سرزمين خشك و سوزان مكه به يك باغستان پر آب و ميوه ، و گاهى موضوعات ديگر از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا مى كردند. چنانكه در سوره اسراء ذيل آيه 90 شرح آن خواهد آمد.
گويا آنها با اين تقاضاهاى غريب و عجيب يك نوع مقام الوهيت و مالكيت زمين و آسمان براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتظار داشتند.
لذا در پاسخ اين افراد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور مى شود بگويد: من هرگز ادعا نميكنم كه خزائن الهى به دست من است ، قل لا اقول لكم عندى خزائن الله ).
خزائن جمع خزينة به معنى منبع و مركز هر چيزى است كه براى حفظ آن و عدم دسترسى ديگران در آنجا جمع آورى شده و با توجه به آيه و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (سوره حجر آيه 21): خزائن هر چيزى در نزد ما است و ما جز به اندازه معلوم آن را نازل نمى كنيم ، روشن ميشود، كه خزائن الله منبع همه چيز را در بر ميگيرد، و در حقيقت اين منبع از ذات بى انتهاى او كه سرچشمه جميع كمالات و قدرتها است ، مى باشد.
سپس در برابر افرادى كه انتظار داشتند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را از تمام اسرار آينده و گذشته آگاه سازد، و حتى به آنها بگويد در آينده چه حوادثى مربوط به زندگى آنها روى ميدهد، تا براى رفع ضرر و جلب منفعت بپاخيزند، مى گويد: من هرگز ادعا نمى كنم كه از همه امور پنهانى و اسرار غيب آگاهم (و لا اعلم الغيب ).
همانطور كه سابقا نيز گفته ايم ، كسى از همه چيز با خبر است ، كه در هر مكان و هر زمانى حاضر و ناظر باشد و او تنها ذات پاك خدا است ، اما غير او كه وجودش محدود به زمان و مكان معينى است طبعا نمى تواند از همه چيز با خبر باشد،
ولى هيچ مانعى ندارد كه خداوند قسمتى از علم غيب را كه مصلحت ميداند، و براى تكميل رهبرى رهبران الهى لازم است ، در اختيار آنها بگذارد و البته اين را علم غيب بالذات نمى گويند، بلكه علم غيب بالعرض و به تعبير ديگر يادگيرى و تعلم از داناى غيب است .
آيات متعددى از قرآن گواهى مى دهد كه خداوند چنين علمى را نه تنها در اختيار پيامبران و پيشوايان الهى قرار داده بلكه گاهى در اختيار غير آنها نيز قرار مى داده است ، از جمله در سوره جن آيه 26 و 27 مى خوانيم : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول : خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچ كس را از علم غيب خود آگاه نمى كند، مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند.
اصولا تكميل مقام رهبرى ، آنهم يك رهبرى جهانى و همگانى ، نياز به آگاهى بر بسيارى از مسائل كه از نظر ساير مردم مكتوم است ، دارد، و اگر خداوند اين علم غيب را در اختيار فرستادگان و اوليايش نگذارد، مقام رهبرى آنها تكميل نخواهد شد. (دقت كنيد).
اين كه جاى خود دارد، گاهى يك موجود زنده براى ادامه حيات خود نياز به دانستن گوشه اى از غيب دارد، و خداوند در اختيار آن مى گذارد مثلا شنيده ايم كه بعضى از حشرات در تابستان پيش بينى وضع هواى زمستان را مى كنند يعنى خداوند اين غيب را بخصوص در اختيار آنها مى گذارد، زيرا زندگى آنها بدون اين مطلب چه بسا دستخوش فنا ميگردد، شرح بيشتر اين موضوع را بخواست خدا در تفسير آيه 188 سوره اعراف بيان خواهيم كرد.
و در جمله سوم به پاسخ ايراد كسانى كه انتظار داشتند خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرشته باشد، و يا فرشته اى همراه او باشد، و هيچگونه عوارض بشرى از خوردن غذا و راه رفتن در كوچه و بازار در او ديده نشود، مى گويد: و من هرگز ادعا نميكنم فرشته ام
(و لا اقول لكم انى ملك ).
بلكه من تنها از دستورات و تعليماتى پيروى مى كنم كه از طريق وحى از ناحيه پروردگار به من مى رسد (ان اتبع الا ما يوحى الى ).
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر چه داشت و هر چه كرد از وحى آسمانى سر چشمه گرفته بود، و آن گونه كه بعضى پنداشته اند به اجتهاد خود عمل نميكرد و نه به قياس و نه به غير آن ، بلكه برنامه او در امور دينى تنها پيروى از وحى بود.
و در پايان آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده مى شود كه بگو آيا افراد نابينا و بينا همانندند؟ و آنها كه چشم خود و انديشه و عقلشان بسته است با كسانى كه حقايق را به خوبى مى بينند و درك مى كنند برابرند؟ آيا فكر نمى كنيد (قل هل يستوى الاعمى و البصير افلا تتفكرون ).
ذكر اين جمله بعد از جمله هاى سه گانه سابق ممكن است به خاطر اين باشد كه در جمله هاى قبل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (من نه خزائن الهى را دارم ، و نه عالم به غيبم ، و نه فرشته ام تنها پيرو وحيم ، ولى اين سخن نه به آن معنى است كه من با شما بت پرستان لجوج همانندم بلكه من انسانى هستم بينا، در حالى كه شما همچون نابينايان هستيد و اين دو مساوى نيستند!
احتمال ديگر در پيوند اين جمله با جمله هاى قبل اين است كه دلائل توحيد و همچنين حقانيت پيامبر آشكار است ولى چشم بينا مى خواهد كه آنها را ببيند و اگر شما قبول نداريد، نه به خاطر آن است كه موضوع مبهم يا پيچيده است بلكه بجهت آنست كه بينا نيستيد آيا بينا و نابينا يكسانند؟!

آيه و ترجمه


و اءنذر به الذين يخافون اءن يحشروا إ لى ربهم ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع لعلهم يتقون(51)


ترجمه :
51 - به وسيله آن (قرآن ) كسانى را كه از روز حشر و رستاخيز مى ترسند، بيم ده ، (روزى كه در آن روز) ياور و سرپرست و شفاعت كنندهاى جز او (خدا) ندارند، شايد پرهيزكارى پيشه كنند.
تفسير:
در پايان آيه گذشته فرمود كه نابينا و بينا يكسان نيستند، و به دنبال آن در اين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد به وسيله قرآن كسانى را انذار و بيدار كن كه از روز رستاخيز بيم دارند يعنى تا اين اندازه چشم قلب آنها گشوده است كه احتمال مى دهند حساب و كتابى در كار باشد، و در پرتو اين احتمال ، و ترس از مسؤ ليت ، آمادگى براى پذيرش يافته اند (و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم ).
شايد كرارا گفته ايم كه تنها وجود يك رهبر لايق و برنامههاى جامع تربيتى براى هدايت افراد كافى نيست ، بلكه يك نوع آمادگى در خود افراد نيز لازم است همانطور كه نور آفتاب به تنهائى براى يافتن راه از چاه كفايت نميكند بلكه چشم بينا هم لازم دارد، و نيز بذر مستعد و آماده مادام كه زمين آماده و مستعدى وجود نداشته باشد بارور نميگردد. از آنچه گفتيم روشن شد كه ضمير به به قرآن بازگشت ميكند، اگر چه قرآن در آيات قبل با صراحت ذكر نشده ولى از قرائن روشن مى شود. همچنين منظور از يخافون (ميترسند) همان احتمال زيان و ضرر است
كه هر عاقلى به هنگام قرار گرفتن در برابر دعوت انبياء و رهبران الهى در فكرش پيدا مى شود كه شايد گفتار آنها حق باشد، و مخالفت با آن موجب زيان و خسران گردد، پس چه بهتر كه در دعوت آنها مطالعه كنم و دلائل آنها را ببينم .
اين يكى از نخستين شرطهاى هدايت است و همان است كه علماى عقائد آن را به عنوان لزوم دفع ضرر محتمل دليل وجوب مطالعه در دعوت مدعى نبوت و لزوم مطالعه درباره شناسائى خدا قرار داده اند.
سپس مى گويد اين گونه افراد بيدار دل از آن روز مى ترسند كه جز خدا پناهگاه و شفاعت كنندهاى وجود ندارد (ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع ). آرى اين گونه افراد را انذار كن و دعوت به سوى حق بنما، زيرا اميد تقوا و پرهيزگارى درباره آنها هست (لعلهم يعقون ).
البته نفى شفاعت و ولايت غير خدا در اين آيه هيچگونه منافاتى با شفاعت و ولايت مردان خدا ندارد، زيرا همانطور كه قبلا اشاره كرديم منظور نفى شفاعت و ولايت بالذات است ، يعنى اين دو مقام ذاتا مخصوص خدا است ، و اگر غير او مقام ولايت و شفاعتى دارد به اذن و اجازه و فرمان او است همانطور كه قرآن صريحا مى گويد: من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه كيست كه در پيشگاه او جز به فرمان او شفاعت كند؟ (بقره : 255).
براى توضيح بيشتر در اين زمينه و در زمينه بحث شفاعت به طور كلى ، به جلد اول تفسير نمونه صفحه 160 و جلد دوم صفحه 189 و 196 مراجعه فرمائيد.

آيه و ترجمه


و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطردهم فتكون من الظلمين(52)
و كذلك فتنا بعضهم ببعض ليقولوا اء هؤ لاء من الله عليهم من بيننا اءليس الله باعلم بالشكرين(53)


ترجمه :
52 - آنها را كه صبح و شام خدا را ميخوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن ، نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها اگر آنها را طرد كنى از ستمگران خواهى بود.
53 - و اين چنين بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم (توانگران را به وسيله فقيران ) تا بگويند آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما (برگزيده و) بر آنها منت گذارده (و نعمت ايمان به آنها بخشيده ) آيا خداوند شاكران را بهتر نميشناسد؟!
شاءن نزول

next page

fehrest page

back page