تفسير نمونه جلد ۲۷

جمعي از فضلا

- ۱۱ -


اولا: در طـول ايـن مـبـارزه طـولانـى كـه سـالهـاى زيـادى بـه طـول انـجاميد (حدود بيست سال ) و مسلمانان روزهاى بسيار سخت و دردناكى را طى كردند، گـاهـى آنـچـنـان حـوادث پـيـچـيـده مى شد كه جانها به لب مى رسيد، و در افكار بعضى گمانهاى بدى در مورد وعده هاى الهى پيدا مى شد، همانگونه كه قرآن در مورد جنگ احزاب مى فرمايد: و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا
و دلها به گلوگاه رسيده بود و گمانهاى (نامناسبى ) در باره خدا داشتيد (احزاب - 10).
اكـنـون كـه پيروزى فرا رسيده مى فهمند كه همه آن گمانها و بى تابيها غلط بوده ، و بايد در مقام استغفار برآيند.
ثـانـيـا: انـسـان هـر قـدر حمد و ثناى الهى كند باز حق شكر او را ادا نخواهد كرد، و لذا در پايان اين حمد و ثنا بايد از تقصير خويش ‍ روى به درگاه خدا آورد و استغفار كند.
ثـالثـا: مـعـمولا بعد از پيروزيها وسوسه هاى شيطان شروع مى شود، و حالت غرور از يـكـسـو، و تندروى و انتقامجوئى از سوى ديگر، به وجود مى آيد، در اينجا بايد به ياد خدا بود، و پيوسته استغفار كرد تا هيچيك از اين حالات پيدا نشود، يا اگر پيدا شده بر طرف گردد.
رابعا: همانگونه كه در آغاز سوره گفتيم اعلام اين پيروزى تقريبا به معنى اعلام پايان مـاءمـوريـت پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اتمام عمر آن حضرت و شتافتن به لقـاى مـحبوب بود، و اين حالت مناسب تسبيح و حمد و استغفار است ، و لذا در روايات وارد شده است كه بعد از نزول اين سوره پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين جمله را بـسـيـار تـكـرار مـى فـرمـود: سبحانك اللهم و بحمدك ، اللهم اغفرلى انك انت التواب الرحـيـم : (خـداونـدا! مـنزهى ، و تو را حمد و ستايش مى كنم ، خداوندا! مرا ببخش كه تو بسيار توبه پذير و مهربانى .)
6 - جمله (انه كان توابا) بيان علت است براى مساءله استغفار، يعنى
استغفار و توبه كن چرا كه خداوند بسيار توبه پذير است .
در ضـمـن شـايـد بـه اين مطلب نيز نظر دارد كه وقتى خداوند توبه شما را مى پذيرد، شـمـا نـيـز حـتـى المـقـدور تـوبـه تـقـصيركاران را پس ‍ از پيروزى بپذيريد و مادام كه تـصـمـيم خلاف يا آثار توطئه اى از آنان ظاهر نباشد آنها را از خود مرانيد، و لذا چنانكه خـواهـيـم ديـد پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در همين ماجراى فتح مكه چهره راءفـت و رحـمـت اسـلامـى را در مقابل دشمنان كينه توز شكست خورده ، به عاليترين وجهى نشان داد.
تـنها پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبود كه به هنگام پيروزى نهائى بر دشـمـن بـه فكر تسبيح و حمد و استغفار بود بلكه در تاريخ ساير انبياء نيز اين مطلب به خوبى نمايان است .
مـثلا حضرت يوسف (عليه السلام ) هنگامى كه بر اريكه حكومت مصر نشست ، و پدر و مادر و بـرادران بـعـد از يـك فـراق طـولانـى بـه ديـدار او نـائل شـدنـد، عـرض كـرد: رب قـد آتـيـتـنـى مـن المـلك و عـلمـتـنـى مـن تـاويـل الاحـاديـث فـاطر السموات و الارض انت وليى فى الدنيا و الاخرة توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين : (پروردگارا! بخش عظيمى از حكومت را به من بخشيده اى ، و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساخته اى ، توئى آفريننده آسمانها و زمين و توئى سرپرست من در دنيا و آخرت ، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما) (يوسف - 101).
و پـيـامبر خدا سليمان (عليه السلام ) هنگامى كه تخت ملكه سبا را در برابر خود حاضر ديـد گـفـت : هـذا مـن فـضـل ربـى ليـبـلونـى اء اءشـكـر اءم اءكـفـر: (ايـن از فـضـل پروردگار من است ، تا مرا بيازمايد، آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم ؟) (نمل - 40).
نكته :
فتح مكه بزرگترين پيروزى اسلام
فـتـح مـكـه هـمانگونه كه اشاره كرديم فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، و مقاومتهاى دشـمـن را بـعـد از حـدود بـيـسـت سـال درهم شكست ، در حقيقت با فتح مكه بساط شرك و بت پـرسـتـى از جـزيـره عـربـستان برچيده شد، و اسلام آماده براى جهش به كشورهاى ديگر جهان گشت .
خـلاصـه ايـن مـاجـرا چـنـين بود: بعد از پيمان و صلح حديبيه مشركان مكه دست به پيمان شـكـنـى زدند، و آن صلح نامه را ناديده گرفتند، و بعضى از هم پيمانان پيغمبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را تـحـت فـشـار قـرار دادنـد، هـم پـيـمـانـهـاى رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـه آن حـضـرت شـكـايـت كـردنـد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) تصميم گرفت هم پيمانان خود را يارى كند.
از سـوى ديـگـر تـمام شرائط براى برچيدن اين كانون بتپرستى و شرك و نفاق كه در مـكـه بـه وجـود آمـده بـود فـراهـم مـى شـد، و ايـن كـارى بـود كـه مـى بـايـسـت بـه هـر حال انجام گيرد، لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به فرمان خدا آماده حركت به سوى مكه شد.
فتح مكه در سه مرحله انجام گرفت : نخست مرحله مقدماتى يعنى فراهم كردن قوا و نيروى لازم ، و انـتـخاب شرائط زمانى مساعد، و جمع آورى اطلاعات كافى از موقعيت دشمن و كم و كـيـف نـيـروى جـسـمانى و روحيه آنها بود، مرحله دوم مرحله انجام بسيار ماهرانه و خالى از ضايعات فتح بود و بالاخره مرحله نهائى مرحله پى آمدها و آثار آن بود.
1 ـ ايـن مـرحـله بـا كـمـال دقـت و ظـرافـت انـجـام گـرفـت ، و مـخـصـوصـا رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنان جاده مكه و مدينه را قرق كرد كه خبر اين آمادگى بزرگ
بـه هـيـچـوجـه بـه مكيان نرسيد، لذا به هيچگونه آمادگى دست نزدند، و كاملا غافلگير شدند، و همين امر سبب شد كه در آن سرزمين مقدس در اين هجوم عظيم و فتح بزرگ تقريبا هيچ خونى نريزد.
حتى يك نفر از مسلمانان ضعيف الايمان بنام (حاطب بن ابى بلتعه ) كه نامه اى براى قـريـش نـوشـت و با زنى از طائف (مزينه ) بنام (كفود) يا (ساره ) مخفيانه به سوى مكه فرستاد، با طريق اعجازآميزى بر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آشكار شد، و على (عليه السلام ) با بعضى ديگر به سرعت به سراغ او اعزام فرمود و آنـهـا زن را در يـكـى از مـنـزلگاه هاى ميان مكه و مدينه يافتند، و نامه را از او گرفته و خـودش را بـه مـديـنـه بـازگـردانـدنـد كـه داسـتـانـش در ذيل آيه اول سوره ممتحنه مشروحا بيان شد.
به هر حال پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) جانشينى از خود بر مدينه گمارد و روز دهـم مـاه رمـضـان سال هشتم هجرى به سوى مكه حركت كرد، و پس از ده روز به مكه رسيد.
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) در وسط راه عباس عمويش را ديد كه از مكه به عنوان مهاجرت به سوى او مى آيد، حضرت به او فرمود اثاث خود را به مدينه بفرست و خودت با ما بيا، و تو آخرين مهاجرى .
2 - سرانجام مسلمانان به نزديكى مكه رسيدند و در بيرون شهر در بيابانهاى اطراف در جـائى كـه (مرالظهران ) ناميده مى شد و چند كيلومتر بيشتر با مكه فاصله نداشت اردو زدند، و شبانه آتشهاى زيادى براى آماده كردن غذا (و شايد براى اثبات حضور گسترده خود) در آن مكان افروختند جمعى از اهل مكه اين
منظره را ديده در حيرت فرو رفتند.
هـنـوز اخـبار حركت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و لشگر اسلام بر قريش پـنـهـان بـود، در آن شـب ابـوسـفـيان سركرده مكيان و بعضى ديگر از سران شرك براى پيگيرى اخبار از مكه بيرون آمدند در اين هنگام عباس عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) فـكر كرد كه اگر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به طور قهرآميز وارد مـكـه شـود كـسـى از قـريش زنده نمى ماند، از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجـازه گـرفت و بر مركب آن حضرت سوار شد، و گفت مى روم شايد كسى را ببينم به او بگويم اهل مكه را از ماجرا با خبر كند تا بيايند و امان بگيرند.
عباس حركت كرد و نزديكتر آمد اتفاقا در اين هنگام صداى (ابوسفيان ) را شنيد كه به يـكـى از دوسـتـانـش بـنـام (بديل ) مى گويد من هرگز آتشى افزونتر از اين نديدم ! بديل گفت : فكر مى كنم اين آتشها مربوط به قبيله (خزاعه ) باشد، ابوسفيان گفت : قـبـيـله خزاعه از اين خوارترند كه اين همه آتش برافروزند! در اينجا عباس ابوسفيان را صـدا زد، ابـوسـفـيـان عـبـاس را شـنـاخـت گـفـت راسـتـى چـه خـبـر؟ عـبـاس پـاسـخ داد ايـن رسـول الله (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) است كه با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند! ابوسفيان سخت دستپاچه شد و گفت : به من چه دستورى مى دهى .
عـبـاس گفت همراه من بيا و از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) امان بگير، زيرا در غير اين صورت كشته خواهى شد! و به اين ترتيب عباس ابوسفيان را همراه خود سوار بـر مـركـب رسـول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرد و با سرعت به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برگشت ، از كنار هر گروهى و آتشى از آتشها مى گذشت مى گفتند اين عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه بر مركب
او سـوار شـده ، شـخص بيگانهاى نيست ، تا بجائى رسيد كه عمر بن خطاب بود هنگامى كـه چـشـم عـمـر به ابوسفيان افتاد، گفت : شكر خدا را كه مرا بر تو (ابوسفيان ) مسلط كرد در حالى كه هيچ امانى ندارى ! فورا خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده و اجازه خواست تا گردن ابوسفيان را بزند.
ولى عباس فرا رسيد عرض كرد اى رسول خدا! من به او پناه داده ام .
پـيـغـمـبـر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من نيز فعلا به او امان مى دهم تا فردا كه او را نزد من آورى .
فـردا كـه عـبـاس او را بـه خـدمـت پـيـغـمـبـر خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آورد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او فرمود: واى بر تو اى ابوسفيان ! آيا وقـت آن نـرسـيـده اسـت كه ايمان به خداى يگانه بياورى ؟ عرض كرد آرى ، پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! من شهادت مى دهم كه خداوند يگانه است و همتائى ندارد، اگر كارى از بـتـهـا سـاخـتـه بـود مـن به اين روز نمى افتادم ! فرمود: آيا موقع آن نرسيده است كه بـدانـى مـن رسـول خـدايـم ؟! عـرض كـرد پـدر و مادرم فدايت باد هنوز شك و شبه هاى در دل من وجود دارد، ولى سرانجام ابوسفيان و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند.
پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عباس فرمود: ابوسفيان را در تنگه اى كه گذرگاه مكه است ببر تا لشگريان الهى از آنجا بگذرند و او ببيند.
عـبـاس عـرض كـرد: ابـوسـفـيـان مـرد جـاه طـلبـى اسـت ، امـتـيـازى بـراى او قـائل شـويـد، پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فـرمـود: هـر كـس ‍ داخـل خانه ابوسفيان شود در امان است ، و هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد در امان است ، و هر كس در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد او نيز در امان است .
به هر حال هنگامى كه ابوسفيان اين لشگر عظيم را ديد يقين پيدا كرد
كـه هـيـچ راهـى براى مقابله باقى نمانده است ، رو به عباس كرد و گفت : سلطنت فرزند برادرت بسيار عظيم شده ! عباس گفت : واى بر تو، سلطنت نيست ، نبوت است .
سـپـس عـبـاس بـه او گفت با سرعت به سراغ مردم مكه برو و آنها را از مقابله با لشگر اسلام بر حذر دار! ابوسفيان وارد مسجد الحرام شد و فرياد زد اى جمعيت قريش ! محمد با جمعيتى به سراغ شما آمده كه هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد، سپس افزود: هر كس وارد خانه من شود در امان است ، هر كس در مسجد الحرام برود نيز در امان است ، و هر كس در خانه را به روى خود ببندد در امان خواهد بود.
سـپـس فرياد زد اى جمعيت قريش ! اسلام بياوريد تا سالم بمانيد، همسرش هند ريش او را گـرفـت و فـريـاد زد ايـن پـيـرمرد احمق را بكشيد! ابوسفيان گفت : رها كن ، به خدا اگر اسلام نياورى تو هم كشته خواهى شد، برو داخل خانه باش .
سپس پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با صفوف لشگريان اسلام حركت كرد تـا بـه نـقـطه ذى طوى رسيد، همان نقطه مرتفعى كه از آنجا خانه هاى مكه نمايان است ، پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ياد روزى افتاد كه به اجبار از مكه مخفيانه بـيـرون آمـد، ولى مى بيند امروز با اين عظمت وارد مكه مى شود، لذا پيشانى مبارك را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجده شكر بجا آورد.
سـپـس پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در (حجون ) (يكى از محلات مرتفع مـكـه كه قبر خديجه در آن است ) فرود آمد و غسل كرد، و با لباس رزم و اسلحه بر مركب نـشـسـت ، در حـالى كه سوره (فتح ) را قرائت مى فرمود وارد مسجدالحرام شد و تكبير گـفـت ، سـپـاه اسلام نيز همه تكبير گفتند، به گونه اى كه صدايشان همه دشت و كوه را پر كرد.
سپس از شتر خود فرود آمد، و براى نابودى بتها نزديك خانه كعبه آمد، بتها را يكى پس از ديـگـرى سـرنـگـون مـى كـرد و مـى فـرمـود: جـاء الحـق و زهـق البـاطـل ان البـاطـل كـان زهـوقـا: حـق آمـد و بـاطـل زايـل شـد و باطل زايل شدنى است .
چـنـد بـت بـزرگ بر فراز كعبه نصب شده بود كه دست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) بـه آنـهـا نـمـى رسـيـد امـيـر مؤ منان على (عليه السلام ) را امر كرد پاى بر دوش مـبـاركـش نـهد و بالا رود، و بتها را به زمين افكنده بشكند، على (عليه السلام ) اين امر را اطاعت كرد.
سپس كليد خانه كعبه را گرفت و در را بگشود و عكسهاى پيغمبران را كه بر در و ديوار داخل خانه كعبه ترسيم شده بود محو كرد.
3 - بـعـد از ايـن پـيـروزى درخشان و سريع پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دسـت در حـلقـه در خـانه كعبه كرد و رو به اهل مكه كه در آنجا جمع بودند فرمود و گفت : شما چه مى گوئيد؟ و چه گمان داريد؟! در باره شما چه دستورى بدهم ؟ عرض كردند: ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم ، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مائى ! و امروز به قدرت رسيده اى ، ما را ببخش ، اشك در چشمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حلقه زد، صداى گريه مردم مكه نيز بلند شد.
پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من در باره شما همان مى گويم كه بـرادرم يـوسـف گفت ، امروز هيچگونه سرزنش ‍ و توبيخى بر شما نخواهد بود، خداوند شـمـا را مـى بـخشد و او ارحم الراحمين است و به اين ترتيب همه را عفو كرد و فرمود: همه آزاديد، هر جا مى خواهيد برويد.
در ضمن پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده بود كه لشگريانش مزاحم هيچكس
نـشـونـد، و خـونى مطلقا ريخته نشود، تنها مطابق روايتى شش نفر را كه افرادى بسيار بد زبان و خطرناك بودند استثنا كرده بود
حتى هنگامى كه شنيد سعد بن عباده پرچمدار لشگر شعار انتقام را سر داده ، و مى گويد: اليوم يوم الملحمة امروز روز انتقام است ! پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عـليـه السـلام ) فـرمـود بـشـتاب پرچم را از او بگير و تو پرچمدار باش و شعار دهيد اليـوم يـوم المـرحـمـة امـروز روز عفو و رحمت است ! و به اين ترتيب مكه بدون خونريزى فـتـح شـد و جـاذبـه ايـن عفو و رحمت اسلامى كه هرگز انتظار آن را نداشتند چنان در دلها اثر كرد كه مردم گروه گروه آمدند و مسلمان شدند و صداى اين فتح عظيم در تمام جزاير عربستان پيچيد و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت .
و موقعيت اسلام و مسلمين از هر جهت تثبيت شد.
در بعضى از تواريخ آمده است هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در كنار در خانه كعبه ايستاده بود فرمود: لا اله الا الله وحده وحده ، انجز وعده ، و نصر عبده ، و هـزم الاحزاب وحده ، الا ان كل مال او ماثرة او دم تدعى فهو تحت قدمى هاتين !... معبودى جـز خدا نيست ، يگانه است ، يگانه ، سرانجام به وعده خود وفا كرد، و بنده اش را يارى نـمـود، و خـودش بـه تـنـهائى تمام احزاب را درهم شكست ، اى مردم ! بدانيد هر مالى ، هر امـتـيـازى ، هـر خـونـى مـربـوط به گذشته و زمان جاهليت است همه در زير پاهاى من قرار گرفته (يعنى ديگر گفتگوئى از خونهائى كه در زمان جاهليت ريخته شد، يا اموالى كه به غارت رفت .
نكنيد، و همه امتيازات عصر جاهليت نيز باطل شده است ، و به اين ترتيب تمام
پرونده هاى گذشته بسته شد).
ايـن يـك طـرح بـسـيار مهم و عجيب بود كه به ضميمه فرمان عفو عمومى ، مردم حجاز را از گـذشـتـه تـاريـك و پـرمـاجـراى خـود بريد، و در پرتو اسلام زندگى نوينى به آنها بخشيد كه از كشمكشها و جنجالهاى مربوط به گذشته كاملا خالى ، بود.
و ايـن كار فوق العاده به پيشرفت اسلام كمك كرد و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما.
خـداونـدا! تـو قـادرى كه بار ديگر آن عظمت ديرين را در پرتو اقتدا به سنت آن حضرت به مسلمانان بازگردانى .
پـروردگـارا! مـا را در زمـره يـاران راسـتين پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار ده .
بـار الهـا! بـه مـا تـوفـيـقـى مـرحـمـت كـن كـه حـكـومـت عـدل اسـلامـى را آنـچـنـان در دنـيـا بـگـسـتـرانـيـم كـه مـردم جـهـان فـوج فـوج آن را از دل و جان بپذيرند.
آمين يا رب العالمين


سوره تبت


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى پنج آيه است
محتوى و فضيلت سوره تبت
اين سوره كه در مكه و تقريبا در اوائل دعوت آشكار پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سـلم ) نـازل شـده تـنها سوره اى است كه در آن حمله شديدى با ذكر نام نسبت به يكى از دشـمـنـان اسـلام و پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن عصر و زمان (يعنى ابولهب ) شده است ، و محتواى آن نشان مى دهد كه او عداوت خاصى نسبت به پيغمبر اسلام (صـلى الله عليه و آله و سلم ) داشت ، و از هيچگونه كارشكنى و بد زبانى او و همسرش مضايقه نداشتند.
قـرآن بـا صـراحـت مى گويد: هر دو اهل دوزخند، و راه نجاتى براى آنها نيست ، و اين معنى به واقعيت پيوست ، سرانجام هر دوايمان از دنيا رفتند و اين يك پيشگوئى صريح قرآن است .
و در حديثى (از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه فرمود: من قراءها رجـوت ان لا يجمع الله بينه و بين ابى لهب فى دار واحدة : كسى كه آن را تلاوت كند من امـيـدوارم خـداونـد او و ابـولهـب را در خـانـه واحـدى جـمـع نـكـنـد (يـعـنـى او اهل بهشت خواهد بود در حالى كه ابولهب اهل دوزخ است ).
نـاگـفته پيدا است اين فضيلت از آن كسى است كه با خواندن اين سوره خط خود را از خط ابـولهـب جـدا كـنـد، نـه كـسـانـى كـه بـا زبـان مـى خـوانـنـد ولى ابـولهـب وار عمل مى كنند.
شاءن نزول سوره :
از ابـن عـبـاس نـقـل شـده : هـنـگـامـى كـه آيـه (وانـذر عـشـيـرتـك الاقـربـيـن ) نـازل شـد و پـيغمبر ماموريت يافت فاميل نزديك خود را انذار كند و به اسلام دعوت نمايد (دعـوت خـود را عـلنـى سـازد) پـيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر فراز كوه صـفـا آمـد و فـريـاد زد: يـا (صباحاه )! (اين جمله را عرب زمانى مى گفت كه مورد هجوم غـافـلگـيـرانـه دشـمـن قـرار مى گرفت ، براى اينكه همه را با خبر سازند و به مقابله بـرخـيـزنـد كـسـى صـدا مـيزد (ياصباحاه !) انتخاب كلمه صباح به خاطر اين بود كه هجومهاى غافلگيرانه غالبا در اول صبح واقع مى شد).
هنگامى كه مردم مكه اين صدا را شنيدند گفتند: كيست كه فرياد مى كشد؟
گـفـتـه شـد (مـحـمـد) اسـت ، جـمـعـيـت بـه سـراغ حـضـرتـش رفـتـنـد، او قبائل عرب را با نام صدا زد، و با صداى او جمع شدند، فرمود به من به گوئيد: اگر بـه شـمـا خـبـر دهـم كـه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حمله ور مى شوند، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟ در پاسخ گفتند: ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم .
فرمود: انى نذير لكم بين يدى عذاب شديد: من شما را در برابر عذاب شديد الهى انذار مـى كـنم (شما را به توحيد و ترك بتها دعوت مى نمايم ) هنگامى كه ابولهب اين سخن را شـنـيـد گفت : تبا لك ! اءما جمعتنا الا لهذا؟!: زيان و مرگ بر تو باد! آيا تو فقط براى همين سخن ما را جمع كردى ؟!
در ايـن هنگام بود كه اين سوره نازل شده : (تبت يدا ابى لهب و تب ) زيان و هلاكت بر دستان ابولهب باد كه زيانكار و هلاك شده است .
بـعـضـى در ايـنـجـا افـزوده انـد هـنـگـامـى كـه هـمـسـر ابـولهـب (نـامـش ام جـمـيـل بـود) بـا خـبـر شـد كـه ايـن سـوره در بـاره او و هـمـسـرش نـازل شـده ، بـه سـراغ پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد در حالى كه آن حـضـرت را مـى ديـد، سـنـگـى در دسـت داشت و گفت من شنيده ام محمد مرا هجو كرده ، به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش مى زنم ! من خودم نيز شاعرم ! سپس به اصطلاح اشعارى در مذمت پيغمبر و اسلام بيان كرد.
خـطـر ابـولهـب و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به اين نبود، و اگر مى بينيم قرآن لبه تيز حمله را متوجه آنها كرده و با صراحت از آنها نكوهش مى كند دلائلى بيش از اين دارد كه بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


تبت يدا اءبى لهب و تب (1)
ما اءغنى عنه ماله و ما كسب (2)
سيصلى نارا ذات لهب (3)
و امراءته حمالة الحطب (4)
فى جيدها حبل من مسد (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - بريده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد).
2 - هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد.
3 - و به زودى وارد آتشى مى شود كه داراى شعله فروزان است .
4 - و همچنين همسرش در حالى كه هيزم به دوش مى كشد،
5 - و در گردنش طنابى از ليف خرما است !
تفسير:
بريده باد دست ابولهب !
هـمـانـگـونـه كـه در شاءن نزول سوره گفتيم اين سوره در حقيقت پاسخى است به سخنان زشـت (ابـولهـب ) عـمـوى پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و فـرزنـد عـبـدالمـطـلب كـه از دشـمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنيدن دعوت آشكار و عمومى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و انذار او نسبت به عذاب الهى گفت : زيان و هلاكت بر تو باد، آيا براى همين حرفها ما را فرا خواندى ؟! قرآن مجيد در پاسخ اين مرد بـد زبـان مـى فرمايد: بريده باد هر دو دست ابولهب ، يا مرگ و خسران بر او باد (تبت يدا ابى لهب و تب ).
(تب ) و (تباب ) (بر وزن خراب ) به گفته راغب در مفردات به معنى زيان مستمر و مـداوم اسـت ، ولى طـبرسى در مجمع البيان مى گويد: به معنى زيانى است كه منتهى به هلاكت مى شود.
بـعـضـى از اربـاب لغـت نـيز آن را به معنى قطع كردن تفسير كرده اند، و اين شايد به خـاطـر آن است كه زيان مستمر و منتهى به هلاكت طبعا سبب قطع و بريدگى مى شود، و از مجموع اين معانى همان استفاده مى شود كه در معنى آيه گفته ايم .
البته اين هلاكت و خسران مى تواند جنبه دنيوى داشته باشد، يا معنوى و اخروى ، و يا هر دو.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيد كه چگونه قرآن مجيد بر خلاف روش و سيره خود در اينجا نام شخصى را برده ، و با اين شدت او را مورد حمله قرار داده است ؟!
ولى بـا روشـن شـدن مـوضـع ابـولهـب پـاسـخ ايـن سـؤ ال نيز روشن مى شود.
نـام او عبد العزى (بنده بت عزى ) و كنيه او ابولهب بود، انتخاب اين كنيه براى او شايد از اين جهت بوده كه صورتى سرخ و برافروخته داشت ، چون لهب در لغت به معنى شعله آتش است .
او و همسرش ام جميل كه خواهر ابوسفيان بود از سختترين و بدزبان ترين دشمنان پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند.
در روايـتـى آمـده اسـت كه شخصى بنام (طارق محاربى ) مى گويد: من در بازار (ذى المجاز) بودم (ذى المجاز نزديك عرفات در فاصله كمى از مكه است ) ناگهان جوانى را ديـدم كـه صـدا مى زند: (اى مردم ! بگوئيد: لا اله الا الله تا رستگار شويد)، و مردى را پـشـت سـر او ديـدم كـه بـا سـنـگ بـه پـشـت پـاى او مى زند به گونه اى كه خون از پاهايش جارى بود، و فرياد مى زد: اى مردم ! اين دروغگو است ، او را تصديق نكنيد!
من سؤ ال كردم اين جوان كيست ؟ گفتند: (محمد) است كه گمان مى كند پيامبر مى باشد، و اين پيرمرد عمويش ابولهب است كه او را دروغگو مى داند.
در خـبـر ديـگـرى آمـده اسـت كـه ربـيـعـة بـن عـبـاد مـى گـويـد: مـن بـا پـدرم بـودم رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را ديـدم كـه بـه سـراغ قـبـائل عـرب مـى رفـت ، و هـر كـدام را صـدا مـى زد و مـى گـفـت : مـن رسـول خـدا بـه سـوى شـمـا هستم ، جز خداى يگانه را نپرستيد، و چيزى را همتاى او قرار ندهيد...
هـنـگـامى كه او از سخنش فارغ مى شد مرد احول خوش صورتى كه پشت سرش بود صدا مى زد: (اى قبيله فلان ! اين مرد مى خواهد كه شما بت لات و عزى ، و هم پيمانهاى خود را از جن رها كنيد ، و به سراغ بدعت و ضلالت او
بـرويـد، بـه سـخـنـانـش گـوش فـرا نـدهـيـد، و از او پـيـروى نـكـنـيـد)! مـن سـؤ ال كردم او كيست ؟ گفتند: عمويش ابولهب است .
در خبر ديگرى مى خوانيم : هر زمان گروهى از اعراب خارج مكه وارد آن شهر مى شدند به سـراغ ابولهب مى رفتند، به خاطر خويشاونديش نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سن و سال بالاى او، و از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) تحقيق مى نمودند، او مى گفت : محمد مرد ساحرى است ، آنها نيز بى آنكه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) را مـلاقـات كـنـند بازمى گشتند، در اين هنگام گروهى آمدند و گفتند: ما از مكه بـازنـمـى گـرديـم تـا او را بـبـيـنـيـم ، ابـولهـب گـفـت : مـا پـيـوسـتـه مشغول مداواى جنون او هستيم ! مرگ بر او باد!.
از ايـن روايـات بـه خـوبى استفاده مى شود كه او در بسيارى از مواقع همچون سايه به دنـبـال پـيـغـمـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، و از هيچ كارشكنى فروگذار نمى كـرد، مـخـصوصا زبانى زشت و آلوده داشت ، و تعبيرات ركيك و زننده مى كرد، و شايد از ايـن نـظـر سـرآمـد تـمام دشمنان پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) محسوب مى شـد، و بـه هـمـيـن جـهـت آيـات مـورد بـحـث بـا ايـن صـراحـت و خـشـونـت او و هـمـسـرش ام جميل را به باد انتقاد مى گيرد.
او تنها كسى بود كه پيمان حمايت بنى هاشم را از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) امضاء نكرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت ، و در پيمانهاى دشمنان شركت نمود.
با توجه به اين حقايق دليل وضع استثنائى اين سوره روشن مى شود.
سـپـس مـى افـزايـد: هـرگـز مـال و ثـروت او و آنـچـه را بـه دسـت آورده ، بـه حال او سودى نبخشيده ، و عذاب الهى را از او بازنمى دارد (ما اغنى عنه
ماله و ما كسب ).
از ايـن تـعـبـيـر اسـتـفـاده مـى شـود كـه او مـرد ثـروتـمـنـد مـغـرورى بـود كـه بـر اموال و ثروت خود در كوششهاى ضد اسلاميش تكيه مى كرد.
در آيـه بـعـد مـى افزايد: به زودى وارد آتشى مى شود كه داراى شعله برافروخته است (سيصلى نارا ذات لهب ).
اگـر نـام او (ابـولهـب ) بـود، آتـش عـذاب او نـيـز ابـولهـب است و شعله هاى عظيم دارد (توجه داشته باشيد لهب در اينجا به صورت نكره و دلالت بر عظمت آن شعله مى كند).
نـه تـنـهـا (ابـولهـب ) كـه هـيـچـيـك از كـافـران و بـدكـاران امـوال و ثـروت و مـوقعيت اجتماعيشان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهائى نمى بخشد، چـنـانـكـه در آيـه 88 و 89 سـوره شـعـراء مـى خـوانـيـم : يـوم لا يـنـفـع مـال و لا بـنـون الا مـن اتـى الله بـقـلب سـليـم : قـيـامـت روزى اسـت كـه نـه امـوال و نـه فرزندان ، هيچكدام سودى به حال انسان ندارد، مگر آن كس كه با قلب سالم (روحى با ايمان و با تقوى ) در محضر پروردگار حاضر شود.
مـسـلمـا مـنـظـور از آيـه (سـيـصـلى نـارا ذات لهـب ) آتـش دوزخ اسـت ، ولى بـعـضـى احتمال داده اند كه آتش دنيا را نيز شامل شود.
در روايات آمده است كه بعد از جنگ (بدر) و شكست سختى كه نصيب مشركان قريش شد، ابولهب كه شخصا در ميدان جنگ شركت نكرده بود پس
از بازگشت ابوسفيان ماجرا را از او پرسيد.
ابـوسـفيان چگونگى شكست و درهم كوبيده شدن لشگر قريش را براى او شرح داد، سپس افـزود: بـه خـدا سـوگـنـد مـا در اين جنگ سوارانى را ديديم در ميان آسمان و زمين كه به يارى محمد آمده بودند!
در اينجا (ابورافع ) يكى از غلامان عباس مى گويد: من در آنجا نشسته بودم ، دستم را بلند كردم و گفتم : آنها فرشتگان آسمان بودند.
ابولهب سخت برآشفت و سيلى محكمى بر صورت من زد، و مرا بلند كرده بر زمين كوبيد، و از سـوز دل خـود پـيـوسـتـه مـرا كـتـك مـى زد، در ايـنـجـا هـمـسـر عـبـاس (ام الفـضـل ) حـاضـر بود چوبى برداشت و محكم بر سر ابولهب كوبيد، و گفت : اين مرد ضعيف را تنها گير آورده اى !
سـر ابـولهـب شـكـسـت و خـون جـارى شـد، و بـعد از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانه هائى همچون (طاعون ) بر پوست تنش ‍ ظاهر شد، و با همان بيمارى از دنيا رفت .
عـفـونـت بـدن او بـه حـدى بـود كـه جـمـعيت جراءت نمى كردند نزديك او شوند، او را به بـيـرون مـكـه بـردنـد، و از دور آب بـر او ريختند، و سپس سنگ بر او پرتاب كردند تا بدنش زير سنگ و خاك پنهان شد!.
در آيـه بـعـد بـه وضـع همسرش (ام جميل ) پرداخته ، مى فرمايد: (همسر او نيز وارد آتش سوزان جهنم مى شود، در حالى كه هيزم به دوش مى كشد) (و امراءته حمالة الحطب ).
و در حـالى كـه در گـردنـش طـنـاب يـا گـردنـبـنـدى از ليـف خـرمـا اسـت ! (فـى جـيـدهـا حبل من مسد).
در ايـنـكـه هـمسر ابولهب كه خواهر (ابوسفيان ) و عمه (معاويه ) بود در عداوتها و كارشكنيهاى شوهرش بر ضد اسلام شركت داشت حرفى نيست ، اما در اينكه قرآن چرا او را حـمـالة الحـطـب (زنى كه هيزم بر دوش مى كشد) توصيف كرده تفسيرهاى متعددى ذكر كرده انـد: بـعـضـى گـفته اند اين به خاطر آن است كه بوته هاى خار را بر دوش مى كشيد، و بر سر راه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى ريخت تا پاهاى مباركش آزرده شود.
و بـعـضـى گـفـتـه انـد ايـن تعبير كنايه از سخن چينى و نمامى او است ، همانگونه كه در ادبيات فارسى نيز همين تعبير در مورد سخن چينى آمده است كه مى گويند: ميان دو كس جنگ چـون آتـش اسـت سـخـن چـيـن بـدبـخـت هـيـزمـكـش اسـت ! بـعـضـى نـيـز آن را كنايه از شدت بـخـل او مـى دانـنـد كـه بـا آن هـمـه ثـروت حـاضـر نبود كمكى به نيازمندان كند به همين دليل تشبيه به هيزمكش فقير شده است .
بعضى نيز مى گويند او در قيامت بار گناهان گروه زيادى را بر دوش مى كشد.
از ميان اين معانى معنى اول از همه مناسب تر است ، هر چند جمع ميان آنها نيز بعيد نيست .
جيد (بر وزن ديد) به معنى گردن است ، و جمع آن (اجياد) مى باشد، بعضى از ارباب لغـت مـعـتـقدند كه جيد و (عنق ) و (رقبه ) هر سه معنى مشابهى دارند، با اين تفاوت كـه (جـيـد) بـه قـسـمت بالاى سينه گفته مى شود، و (عنق ) به پشت گردن يا همه گردن و (رقبه ) به گردن گفته مى شود، و گاه به يك انسان نيز مى گويند مانند (فك رقبة ) يعنى آزاد كردن انسان .
(مسد) (بر وزن حسد) به معنى طنابى است كه از الياف بافته شده .
بـعـضـى گـفـتـه انـد (مـسـد) طنابى است كه در جهنم بر گردن او مى نهند كه خشونت اليـاف را دارد، و حـرارت آتـش و سـنـگـينى آهن را! بعضى نيز گفته اند از آنجا كه زنان اشـرافـى شـخصيت خود را در زينت آلات مخصوصا گردن بندهاى پر قيمت ميدانند، خداوند در قـيـامـت بـراى تـحقير اين زن خودخواه اشرافى گردنبندى از ليف خرما در گردن او مى افكند و يا اصلا كنايه از تحقير او است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد عـلت ايـن تـعـبـيـر آن اسـت كـه ام جـمـيـل گـردنـبـنـد جـواهـر نشان پر قيمتى داشت ، و سوگند ياد كرده بود كه آن را در راه دشمنى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خرج كند، لذا به كيفر اين كار خداوند چنين عذابى را براى او مقرر داشته .
نكته ها :
1 - باز هم نشانه ديگرى از اعجاز قرآن
مى دانيم اين آيات در مكه نازل شد، و قرآن با قاطعيت خبر داد كه ابولهب
و هـمـسرش در آتش دوزخ خواهند بود، يعنى هرگز ايمان نمى آورند، و سرانجام چنين شد، بسيارى از مشركان مكه واقعا ايمان آوردند، و بعضى ظاهرا، اما از كسانى كه نه در واقع و نه در ظاهر ايمان نياوردند اين دو نفر بودند، و اين يكى از اخبار غيبى قرآن مجيد است ، و قـرآن از ايـنگونه اخبار در آيات ديگر نيز دارد كه فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خـبـرهـاى غـيـبـى قـرآن بـه خـود اخـتـصـاص داده ، و مـا در ذيل هر يك از اين آيات بحث مناسب را داشته ايم .
2 - پاسخ به يك سؤ ال
در ايـنجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه با اين پيشگوئى قرآن مجيد ديگر ممكن نبوده است ابولهب و همسرش ايمان بياورند، و الا اين خبر كذب و دروغ مى شد.
اين سؤ ال مانند سؤ ال معروفى است كه درباره مساءله علم خدا در بحث جبر مطرح شده ، و آن ايـنـكـه مـى دانـيم خداوندى كه از ازل عالم به همه چيز بوده ، معصيت گنهكاران و اطاعت مـطـيـعـان را نـيـز مـى دانـسـتـه اسـت ، بـنـا بـر ايـن اگـر گـنـهـكـار گـنـاه نـكـنـد عـلم خدا جـهـل شـود! پـاسـخ اين سؤ ال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قديم داده اند و آن اينكه خـداونـد مـى داند كه هر كس با استفاده از اختيار و آزاديش چه كارى را انجام مى دهد، مثلا در آيـات مـورد بـحـث خـداونـد از آغـاز مـى دانـسـتـه اسـت كـه ابـولهـب و هـمـسـرش بـا ميل و اراده خود هرگز ايمان نمى آورند نه از طريق اجبار و الزام .
و بـه تـعـبـير ديگر عنصر آزادى اراده و اختيار نيز جزء معلوم خداوند بوده ، او مى دانسته است كه بندگان با صفت اختيار، و با اراده خويش چه عملى را انجام مى دهند.
مسلما چنين علمى ، و خبر دادن از چنان آينده اى تاءكيدى است بر مساءله
اختيار، نه دليلى بر اجبار (دقت كنيد).
3 - هميشه نزديكان بى بصر دورند!
ايـن سـوره بـار ديـگـر ايـن حـقـيـقت را تاءكيد مى كند كه خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد كمترين ارزشى ندارد، و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنكشان هيچگونه انعطافى نشان نمى دادند هر چند نزديكترين بستگان آنها بودند.
بـا اينكه ابولهب عموى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود و از نزديكترين نـزديـكـانـش مـحـسوب مى شد وقتى خط مكتبى و اعتقادى و عملى خود را از او جدا كرد همچون سـاير منحرفان و گمراهان زير شديدترين رگبارهاى توبيخ و سرزنش ‍ قرار گرفت ، و به عكس افراد دور افتاده اى بودند كه نه تنها از بستگان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) مـحـسـوب نـمـى شـدنـد، بـلكـه از نـژاد او و اهـل زبـان او هـم نـبودند، ولى بر اثر پيوند فكرى و اعتقادى و عملى آنقدر نزديك شدند كه طبق حديث معروف سلمان منا اهل البيت : (سلمان از خانواده ما است ) گوئى جزء خاندان پيغمبر شدند.
درسـت اسـت كـه آيـات اين سوره تنها از ابولهب و همسرش سخن مى گويد، ولى پيدا است كـه آنـهـا را به خاطر صفاتشان اينچنين مورد نكوهش قرار مى دهد، بنا بر اين هر فرد يا گروهى داراى همان اوصاف باشند سرنوشتى شبيه آنها دارند.
خداوندا! قلب ما را از هر گونه لجاجت و عناد پاك كن .
پـروردگـارا! مـا هـمـه از عـاقـبـت كـار بـيـمـنـاكـيـم ، تـو مـا را امـنـيـت و آرامـش بـخـش و اجعل عاقبة امرنا خيرا.
بـار الهـا! مـا مـى دانـيـم در آن دادگـاه بـزرگ نـه مال و ثروت و نه رابطه خويشاوندى سودى نمى بخشد تنها لطف تو كارساز است ما را مشمول الطاف فرما.
آمين يا رب العالمين


سوره اخلاص


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 4 آيه است
محتوى و فضيلت سوره اخلاص
ايـن سوره چنانكه از نامش پيدا است (سوره اخلاص و سوره توحيد) از توحيد پروردگار، و يـگـانـگـى او سـخن مى گويد، و در چهار آيه كوتاه چنان توصيفى از يگانگى خداوند كرده كه نياز به اضافه ندارد.
در شـاءن نـزول ايـن سـوره از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده : يـهـود از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) تقاضا كردند خداوند را بـراى آنـهـا تـوصـيف كند، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سه روز سكوت كرد و پاسخى نگفت ، تا اين سوره نازل شد و پاسخ آنها را بيان كرد.
در بـعـضى از روايات آمده كه اين سؤ ال كننده عبد الله بن صوريا يكى از سران معروف يـهـود بـود، و در روايـت ديگرى آمده كه عبد الله بن سلام چنين سؤ الى را از پيغمبر اكرم (صـلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه كرد، سپس ايمان آورد، و ايمان خود را همچنان مكتوم مى داشت .
در روايات ديگرى آمده است كه مشركان مكه چنين سؤ الى را كرده اند.
در بعضى از روايات نيز آمده كه سؤ ال كنندگان گروهى از مسيحيان نجران بودند.
در مـيـان ايـن روايـات تـضـادى وجـود نـدارد زيـرا مـمـكـن اسـت ايـن سـؤ ال از نـاحـيـه هـمـه آنـهـا مطرح شده باشد و اين خود دليلى است بر عظمت فوق العاده اين سوره كه پاسخگوى سؤ الات افراد و اقوام مختلف است .
در فضيلت تلاوت اين سوره روايات زيادى در منابع معروف اسلامى آمده
است كه حاكى از عظمت فوق العاده آن مى باشد از جمله : در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى خوانيم كه فرمود: ايعجز احدكم ان يقراء ثلث القرآن فى ليلة ؟: (آيا كسى از شما عاجز است از اينكه يك سوم قرآن را در يك شب بخواند)؟!
يكى از حاضران عرض كرد: اى رسول خدا! چه كسى توانائى بر اين كار دارد؟!
پيغمبر فرمود: اقرؤ اقل هو الله احد: سوره قل هو الله را بخوانيد.
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : هـنـگـامـى كـه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر جنازه سعد بن معاذ نماز گزارد فرمود: هفتاد هـزار مـلك كـه در مـيـان آنـهـا جـبـرئيـل نـيـز بـود بـر جـنـازه او نـمـاز گـزاردنـد! مـن از جبرئيل پرسيدم او به خاطر كدام عمل مستحق نماز گزاردن شما شد؟
گـفـت : بـه خـاطـر تـلاوت (قـل هـو الله احـد) در حال نشستن ، و ايستادن ، و سوار شدن ، و پياده روى و رفت و آمد.
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (كسى كه يك روز و شب بر او بـگـذرد و نـمـازهـاى پـنـجـگـانـه را بـخـوانـد و در آن قل هو الله احد را نخواند به او گفته مى شود يا عبد الله ! لست من المصلين !: 0اى بنده خدا! تو از نماز گزاران نيستى )!.
در حـديـث ديـگـرى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه فرمود: (كـسـى كـه ايـمـان بـه خـدا و روز قـيـامـت دارد خـوانـدن سـوره قل هو الله احد را بعد از هر نماز ترك نكند، چرا كه هر كس آن را بخواند خداوند خير دنيا و آخرت را براى او جمع مى كند، و خودش و پدر و مادر و فرزندانش را مى آمرزد).
از روايـت ديـگرى استفاده مى شود كه خواندن اين سوره به هنگام ورود به خانه روزى را فراوان مى كند و فقر را دور مى سازد.
روايـات در فـضـيـلت ايـن سـوره بـيـش از آن اسـت كـه در ايـن مـخـتـصـر بـگـنـجد، و آنچه نقل كرديم تنها قسمتى از آن است .
در ايـنـكه چگونه سوره (قل هو الله ) معادل يك سوم قرآن است ؟ بعضى گفته اند به خـاطـر اينكه قرآن مشتمل بر احكام و عقائد و تاريخ است ، و اين سوره بخش (عقائد) را به طور فشرده بيان مى كند.
بـعـضى ديگر گفته اند: قرآن سه بخش است (مبداء) و (معاد) و (آنچه در ميان اين دو) قرار دارد، و اين سوره بخش ‍ اول را شرح مى دهد.
ايـن سـخـن قـابـل قـبـول اسـت كـه تـقـريبا يك سوم قرآن پيرامون توحيد بحث مى كند و عصاره آن در سوره توحيد آمده .
ايـن سـخـن را بـا حـديـث ديـگـرى در بـاره عـظمت اين سوره پايان مى دهيم : از امام على بن الحـسـيـن (عـليـهـمـاالسـلام ) در بـاره سـوره تـوحـيـد سـؤ ال كـردنـد، فـرمـود: ان الله عـز و جـل عـلم انـه يـكـون فـى آخـر الزمـان اقـوام مـتـعـمقون ، فـانـزل الله تـعـالى قـل هو الله احد، و الايات من سورة الحديد الى قوله : (و هو عليم بـذات الصـدور) فـمـن رام وراء ذلك فـقـد هـلك : خـداونـد مـتـعـال مـى دانـسـت كـه در آخـر الزمـان اقـوامـى مـى آيـنـد كـه در مـسـائل تـعـمـق و دقت مى كنند، لذا سوره قل هو الله احد، و آيات آغاز سوره حديد، تا عليم بـذات الصـدور را (پـيـرامـون مـبـاحـث تـوحـيـد و خـداشـنـاسـى ) نازل فرمود، هر كس بيش از آن را طلب كند هلاك مى شود.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


قل هو الله اءحد (1)
الله الصمد (2)
لم يلد و لم يولد (3)
و لم يكن له كفوا اءحد (4)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - بگو: خداوند يكتا و يگانه است .
2 - خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند:
3 - نزاد و زاده نشد.
4 - و براى او هرگز شبيه و مانندى نبوده است .
تفسير:
او يكتا و بى همتا است
نخستين آيه از اين سوره در پاسخ سؤ الات مكررى كه از ناحيه اقوا
افراد مختلف در زمينه اوصاف پروردگار شده بود مى فرمايد: (بگو او خداوند يكتا و يگانه است ) (قل هو الله احد)
آغـاز جـمـله بـا ضـمير (هو) كه ضمير مفرد غائب است و از مفهوم مبهمى حكايت مى كند، در واقع رمز و اشاره اى به اين واقعيت است كه ذات مقدس او در نهايت خفاء است ، و از دسترس افـكـار مـحـدود انـسـانـهـا بـيرون ، هر چند آثار او آنچنان جهان را پر كرده كه از همه چيز ظـاهـرتـر و آشكارتر است ، چنانكه در آيه 53 سوره فصلت مى خوانيم : سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق : به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است .
سپس از اين حقيقت ناشناخته پرده برمى دارد و مى گويد: او خداوند يگانه و يكتا است .
ضمنا معنى (قل ) (بگو) در اينجا اين است كه اين حقيقت را ابراز و اظهار كن .
در حـديـثـى از امـام باقر (عليه السلام ) آمده است كه بعد از ذكر اين سخن فرمود: كفار و بـت پـرسـتان با اسم اشاره به بتهاى خود اشاره كرده ، مى گفتند: اين خدايان ما است اى مـحـمـد! تـو نـيـز خـدايـت را تـوصـيـف كـن تـا او را بـبـينيم و درك كنيم خداوند اين آيات را نـازل كـرد: قـل هـو الله احـد... (ها) در (هو) اشاره به تثبيت و توجه دادن به مطلب است ، (واو) ضمير غائب است و اشاره
به غائب از ديد چشمها و دور از لمس حواس .
در حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: در شب جنگ بدر خـضـر را در خـواب ديـدم ، از او خـواسـتـم چـيزى به من ياد دهد كه به كمك آن بر دشمنان پـيـروز شـوم گـفـت : بـگـو: يـا هو، يا من لا هو الا هو، هنگامى كه صبح شد جريان را خدمت رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) عـرض كـردم ، فرمود: يا على ! علمت الاسم الاعـظم : اى على (عليه السلام ) اسم اعظم به تو تعليم شده سپس اين جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود....
(عـمـار يـاسـر) هـنـگـامـى كه شنيد حضرت امير مؤ منان (عليه السلام ) اين ذكر را روز صـفـيـن بـه هـنگام پيكار مى خواند، عرض كرد اين كنايات چيست ؟ فرمود: اسم اعظم خدا و ستون توحيد است !.
(الله ) اسـم خاص براى خداوند است ، و مفهوم سخن امام (عليه السلام ) اين است كه در همين يك كلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است ، و به همين جهت آن اسم اعظم الهى ناميده شده .
ايـن نـام جـز بـر خـدا اطلاق نمى شود، در حالى كه نامهاى ديگر خداوند معمولا اشاره به يـكـى از صـفـات جـمـال و جـلال او اسـت مـانند عالم و خالق و رازق و غالبا به غير او نيز اطلاق مى شود (مانند رحيم و كريم و عالم و قادر و...)
بـا ايـن حال ريشه آن معنى وصفى دارد، و در اصل مشتق از (وله ) به معنى تحير است ، چـرا كـه عـقـلهـا در ذات پـاك او حـيـران اسـت ، چـنانكه در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده است : الله معناه المعبود الذى ياله فيه
الخـلق ، و يـؤ له اليـه ، و الله هـو المـسـتـور عـن درك الابـصـار، المـحـجـوب عـن الاوهام و الخـطـرات : الله مـفهومش ، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مى ورزند، الله هـمـان كـسـى اسـت كـه از درك چـشـمـهـا، مـسـتـور اسـت ، و از افـكـار و عقول خلق محجوب .
گـاه نـيـز آن را از ريـشـه (الاهـة ) (بـر وزن و بـه مـعـنـى عـبـادت ) دانـسـتـه اند، و در اصل (الاله ) است ، به معنى تنها معبود به حق .
ولى هـمـانـگـونه كه گفتيم ريشه آن هر چه باشد بعدا به صورت اسم خاص درآمده ، و به آن ذات جامع جميع اوصاف كماليه ، و خالى از هر گونه عيب و نقص اشاره مى كند.
اين نام مقدس قريب هزار بار در قرآن مجيد تكرار شده ، و هيچ اسمى از اسماء مقدس او اين اندازه در قرآن نيامده است ، نامى است كه قلب را روشن مى كند، به انسان نيرو و آرامش مى بخشد، و او را در جهانى از نور و صفا مستغرق مى سازد.
امـا واژه احـد از هـمـان ماده وحدت است ، و لذا بعضى احد و واحد را به يك معنى تفسير كرده اند و معتقدند هر دو اشاره به آن ذاتى است كه از هر نظر بى نظير و منفرد مى باشد، در عـلم يـگانه است ، در قدرت بى مثال است ، در رحمانيت و رحيميت يكتا است ، و خلاصه از هر نظر بى نظير است .
ولى بـعـضـى عقيده دارند كه ميان احد و (واحد) فرق است (احد) به ذاتى گفته مى شـود كـه قـبـول كـثـرت نـمـى كـنـد، نـه در خـارج و نـه در ذهـن ، و لذا قابل شماره نيست و هرگز داخل عدد نمى شود، به خلاف واحد كه براى او دوم
و سـوم تـصـور مـى شود، يا در خارج ، يا در ذهن ، و لذا گاه مى گوئيم احدى از آن جمعيت نـيامد، يعنى هيچكس نيامد، ولى هنگامى كه مى گوئيم ، واحدى نيامد ممكن است دو يا چند نفر آمده باشند.
ولى اين تفاوت با موارد استعمال آن در قرآن مجيد و احاديث چندان سازگار نيست .
بـعـضـى نـيـز مـعـتـقـدنـد: احـد اشـاره بـه بـسـاطـت ذات خـداونـد در مـقـابـل اجـزاء تـركـيـبـيـه خـارجـيـه يـا عـقـليـه (جـنـس و فـصـل ، و مـاهـيـت و وجـود) اسـت ، در حـالى كـه واحد اشاره به يگانگى ذات او در برابر كثرات خارجيه مى باشد.
در حـديـثـى از امـام محمد باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : (اءحد) فردى است يگانه و (احد) و (واحد) يك مفهوم دارد، و آن ذات منفردى است كه نظير و شبيهى براى او نيست ، و توحيد اقرار به يگانگى و وحدت و انفراد او است .
در ذيـل هـمـين حديث مى خوانيم : (واحد از عدد نيست ، بلكه واحد پايه اعداد است ، عدد از دو شـروع مـى شـود، بـنـابراين معنى (الله احد) يعنى معبودى كه انسانها از ادراك ذات او عاجزند، و از احاطه به كيفيتش ناتوان ، او در الهيت فرد است و از صفات مخلوقات برتر.
در قرآن مجيد نيز (واحد) و (احد) هر دو به ذات پاك خداوند اطلاق شده است .
جـالب ايـنـكـه در تـوحـيـد صـدوق آمـده اسـت كـه مـردى اعـرابـى در روز جـنـگ جـمـل بـرخـاست عرض كرد: اى امير مؤ منان ! آيا مى گوئى خداوند واحد است ؟ واحد به چه معنى ؟ ناگهان مردم از هر طرف به او حمله كردند، و گفتند: اى اعرابى ! اين
چـه سـؤ الى اسـت ؟ مـگـر نـمـى بـيـنـى فـكـر امـيـر مـؤ مـنـان تـا چـه حـد مشغول مساءله جنگ است ؟ هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد!
امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) فـرمـود: او را بـه حـال خود بگذاريد، زيرا آنچه را كه او مى خواهد همان چيزى است كه ما از اين گروه دشمن مـى خـواهـيـم (او از تـوحيد سؤ ال مى كند، ما هم مخالفان خود را به توحيد كلمه دعوت مى كنيم ).
سپس فرمود: اى اعرابى ! اينكه مى گوئيم خدا (واحد) است چهار معنى مى تواند داشته باشد كه دو معنى آن در باره خدا صحيح نيست ، و دو معنى آن صحيح است .
امـا آن دو كـه صـحـيـح نيست : وحدت عددى است اين براى خدا جائز نمى باشد (بگوئيم او يـكـى اسـت و دو تـا نـيست ، زيرا مفهوم اين سخن آن است كه دومى براى او تصور مى شود ولى وجـود نـدارد، در حالى كه مسلما براى ذات بى نهايت حق دومى تصور نمى شود) چرا كـه چـيزى كه ثانى ندارد داخل در باب اعداد نمى شود، آيا نمى بينى كه خداوند كسانى را كه گفتند: (ان الله ثالث ثلاثة ) (خدا سومى از سه نفر است ) تكفير كرده ؟
ديـگـر از مـعـانـى واحـد كـه بـر خـدا روا نـيـسـت ايـن اسـت كه به معنى واحد نوعى باشد، مثل اينكه مى گوئيم فلانكس يكى از مردم است ، اين نيز بر خدا روا نيست (چرا كه خدا نوع و جـنـسـى نـدارد) مـفـهـوم ايـن سـخـن تـشبيه است و خدا از هر گونه شبيه و نظير برتر و بالاتر است .
امـا آن دو مفهومى كه در باره خدا صادق است نخست اينكه گفته شود خداوند واحد است يعنى در اشياء عالم شبيهى براى او نيست ، آرى پروردگار ما چنين است .
ديـگـر اينكه گفته شود پروردگار ما احدى المعنى است يعنى ذات او تقسيم پذير نيست ، نه در خارج و نه در عقل ، و نه در وهم ، آرى خداوند بزرگ
چـنـيـن است كوتاه سخن اينكه خداوند احد و واحد است و يگانه و يكتا است نه به معنى واحد عددى ، يا نوعى و جنسى ، بلكه به معنى وحدت ذاتى ، و به عبارت روشن تر وحدانيت او به معنى عدم وجود مثل و مانند و شبيه و نظير براى او است .
دليـل ايـن سخن نيز روشن است : او ذاتى است بى نهايت از هر جهت ، و مسلم است كه دو ذات بـى نـهـايت از هر جهت غير قابل تصور است ، چون اگر دو ذات شد هر دو محدود مى شود ، اين كمالات آن را ندارد، و آن كمالات اين را (دقت كنيد).
در آيـه بـعـد در توصيف ديگرى از آن ذات مقدس يكتا مى فرمايد: او خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند (الله الصمد).
براى (صمد) در روايات و كلمات مفسران و ارباب لغت معانى زيادى ذكر شده است :
(راغب ) در مفردات مى گويد: صمد به معنى آقا و بزرگى است كه براى انجام كارها بـه سـوى او مـى روند، و بعضى گفته اند: صمد به معنى چيزى است كه تو خالى نيست بلكه پر است .
در (مـقـايـيـس اللغـة ) آمـده اسـت كـه (صـمـد) دو ريـشـه اصـلى دارد: يـكى به معنى (قـصـد) اسـت ، و ديـگـرى بـه مـعـنـى (صـلابـت و اسـتـحـكـام ) و اينكه به خداوند متعال صمد گفته مى شود به خاطر اين است كه بندگانش قصد درگاه او مى كنند.
و شايد به همين مناسبت است كه معانى متعدد زير نيز در كتب لغت براى
صـمد ذكر شده است : شخص بزرگى كه در منتهاى عظمت است ، و كسى كه مردم در حوائج خـويـش بـه سـوى او مـى روند كسى كه برتر از او چيزى نيست ، كسى كه دائم و باقى بعد از فناى خلق است .